جلسهی یکی مانده به آخر دورهمیهای فیلمبینی در استانبول، روز یکشنبه ۲۹ اکتبر با نمایش فیلم کریمر علیه کریمر (رابرت بنتون) در فرهنگسرای ناظم حکمت ترکیه برگزار شد. البته این جلسه همزمان شده بود با جشن جمهوریت ترکیه و شهر پر بود از پرچم قرمز و سفید و مثل همیشه موسیقی. به همین دلیل به نظر نمیرسید همان تعداد شرکتکنندههایی که جلسههای پیش میآمدند، این جلسه بتوانند بیایند که خوشبختانه غیر از یکی دو نفر، بقیه خودشان را رساندند و حتی دو عضو جدید هم به جمع اضافه شدند.
شروع بحثم کمی دربارهی کارگردان کمکار فیلم بود که آخرین فیلمش را سال ۲۰۰۷ ساخت و تنها ۱۲ فیلم در کارنامه دارد اما با این وجود دو بار اسکار برده است. یکی برای فیلمنامه و کارگردانی همین فیلم مورد بحث و دیگری برای فیلمنامهی مکانی در قلب. او بیش از آنکه کارگردان قهاری باشد، که با صحبت و تحلیل دربارهی ریزهکاریهای همین فیلم مشخص شد چرا گفتهام «قهار»، فیلمنامهنویس موفقیست. اولین فیلمنامهای که او برای سینما نوشت تبدیل شد به بانی و کلاید (آرتور پن). توضیحات بیشتر دربارهی فیلم را برای بعد از تماشایش نگه داشتم.
بعد از تماشای فیلم، که همه از دیدنش راضی بودند و حتی بعضی از شرکتکنندهها برای دومین بار بود تماشایش میکردند، پرسشی مطرح کردم و آن اینکه چرا فیلم بنتون، تابوشکنانه است؟ ادامه دادم که فیلم به شکل جالبی روی حق حضانت مرد تأکید میکند در حالیکه تا پیش از آن، در سینمای آمریکا فیلمهای زیادی دربارهی حق حضانت زن ساخته شده بود. اما این فیلم که در اواخر دههی هفتاد، یعنی اوج دورهی فیلمهای روشنفکرانه و اعتراضی سینمای آمریکا ساخته شد، به این میپردازد که اتفاقاً یک پدر هم میتواند جای مادر را پر کند. دههی هفتاد که همزمان هم شده بود با موج نوی سینمای فرانسه، آمریکا هم تجدید حیات دوبارهای را شروع کرد. دیگر از آن فیلمهای پرزرقوبرق و سوپرپروداکشنهای آنچنانی خبری نبود. حالا قرار بود فیلمها بازتاب شرایط روحی جامعه باشند و آینهای در برابر انسانها قرار بدهند. دیگر رویاپردازی در فیلمها محلی از اعراب نداشت. همین فیلم بود که راه را باز کرد تا بیست سال بعد آثاری مانند زیبای آمریکایی (سام مندز) ساخته شوند و بنیان خانوادهی آمریکایی را نقد کنند. این را هم اضافه کردم که فیلم نهتنها در مضمون، بلکه حتی در انتخاب بازیگرها هم سنتشکنی کرده است: داستین هافمنِ معرکه، برخلاف ستارههای دهههای قبل سینمای آمریکا، آنقدرها خوشقدوبالا و حتی جذاب هم نیست و مریل استریپِ عالی، مثل زنان ظریف و زیبای پیشین، حتی به چشم هم نمیآید.
بعد از این حرفها، وارد مضمون فیلم شدم و ادامه دادم که: به نظرم میرسد ایدهی حیاتی کریمر علیه کریمر، بحران بعد از ازدواج و در ادامه روبرو شدن با خود است. خودم را مثال زدم که ازدواج نکردهام و احتمالاً هم نخواهم کرد. اما آنهایی که ازدواج کردهاند احتمالاً یک روزی از روزها، وقتی از خواب بیدار شدهاند، با نگاه به کسی که کنارشان خوابیده، این فکر به ذهنشان خطور کرده که: «من اینجا چه میکنم؟ یعنی تا آخر عمرم فقط و فقط همین شخص کنار من خواهد خوابید؟» یا حتی اگر کمی سیاهاندیش باشند میگویند: «عجب کاری کردم! من تا کی در این مخصمه گرفتار شدهام؟! تا کی باید این آدم را تحمل کنم؟! سی سال؟! چهل سال؟! مگر ممکن است؟!» این پرسشهاییست که احتمالاً کسانی که عهد زناشویی بستهاند از خودشان خواهند پرسید، دیر یا زود. بعد از حضار پرسیدم متأهلهای جمع آیا این پرسشها را از خودشان پرسیدهاند؟ آنهایی که ازدوج کرده بودند و پیش از شروع فیلم با پرسشِ «چه کسانی در این جمع ازدواج کردهاند؟» دستشان را بالا گرفته بودند، تنها لبخند زدند و به هم نگاه کردند طوری که انگار منتظر آن دیگری هستند تا به این پرسش جواب بدهد اما خب مشخص بود که در ذهنشان چه میگذرد و قرار نیست چیزی را بروز بدهند. به هر حال من به هدفم رسیده بودم!
در ادامه از این گفتم که این پرسشهای حیاتی و مهم باید پیش از شروع زندگی مشترک پرسیده شود. یعنی برای شروع زندگی مشترک، ابتدا باید خودمان را بشناسیم نه طرف مقابل را. باید با خودمان روبرو شویم و بدانیم از جان خودمان و بقیه چه میخواهیم. همچنان که زن این فیلم خواست با خودش روبرو شود و رفت. رفتن او ربط چندانی به مسایل بیرونی نداشت کمااینکه مرد در اوضاع مالی خوبی به سر میبُرد حتی در لحظههای آخر خبر پیشرفت کارش را هم داده بود و قرار بود حقوق خوبی هم نصیبش شود. سفر زن سفری درونی بود. سفری که قرار بود او با خودش روبرو شود و اجازه بدهد مرد هم خودِ واقعیاش را پیدا کند و بیش از پیش به زندگیاش دل ببندد و حتی احساس رضایت بیشتری داشته باشد. در ادامه کمی از دیدگاه غلط آدمها دربارهی ازدواج گفتم از جمله اینکه وقتی به خیلیها میگویی برای چه ازدواج کردی؟ آنها جواب مضحکی میدهند مثل این: تا سرِ پیری، بچهها عصای دستمان باشند! یکی نیست بپرسد گیریم بچهها نخواهند عصای دست شما باشند، اصلاً گیریم شما زودتر از بچههایتان از دنیا رفتید. آنوقت چه؟! و سپس به این پرداختم که ازدواج بیش از آنکه به نفع افراد باشد به نفع جامعه است تا سازوکار خودش را جلو ببرد و چرخش بچرخد. در این میان یکی از شرکتکنندهها که آقایی میانسال و متأهل بود از من پرسید اگر سالها بعد، به سن من (یعنی خودِ آن آقا) رسیدی احساس پشیمانی نخواهی کرد از این که تنهایی؟ و من جواب دادم: ازدواج نکردن به معنای تنها ماندن نیست! ضمن اینکه من عاشق تنهایی خودم هستم و با هیچچیز عوضش نمیکنم.
بعد هم به ریزهکاریهای کارگردانی بنتون پرداختم و چند صحنهی مهم را مثال زدم. از جمله صحنهی معروف آماده کردن صبحانه در ابتدا و انتهای فیلم که قرینهی یکدیگرند و مفهوم هماهنگ شدن پدر و پسر را بهخوبی نمایش میدهند. یا صحنهای دیدنی که بچه در پارک از وسیلهی بازی میافتد و پدر دواندوان او را به اورژانس میبرد و اشاره کردم که این صحنه در شکل کلیشهایاش میتوانست اینگونه باشد که پدر تاکسی بگیرد و تا به اورژانس برسند، بچه را دلداری بدهد و او را بغل کند. اما تمهید کارگردان اینگونه بود که اورژانس به پارک نزدیک باشد و پدر، بچهبهبغل، دواندوان خودش را آنجا برساند تا میزان دلبستگی او به پسر بیشتر و بیشتر مشخص شود و در عین حال صحنهای جذاب شکل بگیرد.
در پایان هم گفتم از این مطمئن نیستم که بنتون دوباره فیلمی خواهد ساخت یا نه، اما از این مطمئنم که خودم هیچوقت ازدواج نخواهم کرد، لااقل به شکل معمولش!
بانی و کرامر را بزودی می بینم.
بانی و کلاید البته :)))
حدس می زدم بعد ارسال پیامم,اما منظورم هر دو فیلم بانی و کلاید و کرامر علیه کرامر بود! :-))
شما آهسته آهسته دارید به جرگهی فلاسفه میپیوندید.این نوشتههای شما درباره جلسههای خوب فیلم دیدن که بخشیش نگاه شما به زندهگیست رو دوست دارم .
شما لطف دارید و خوشحالم که خوش تان آمده. یک چیزهایی بلغور می کنیم خلاصه :))) اینطورها هم که می فرمایید نیست :)))
یادی از این فیلم کنم که پاییز دیدمش و دلم تنگشه
برای من، این فیلم و نبراسکا شاهکارند. فیلمهایی لطیف و عمیق که تو تنهایی هام بهش فکر می کنم. همینطور بویهود و…
ازدواج بیشتر به درد جامعه می خورد تا فرد. کاملا درسته، اینطوری نیروی کار مولد تولید میشه و زاد و ولد میشه و دوباره چرخه میچرخد تا پرچم کشور ها همان بالا بمونه…
هم میشه ازین فیلم ترسید هم بهش تکیه کرد. اول ب خودم گفتم باید این فیلم را از همسر آینده ام دور کنم اما بعد گفتم باید این را ببینه و تحلیلش کنیم باهم، باید با آگاهی از خود و بعد، دیگری عهد زناشویی بست تا زندگی موفق باشه وگرنه ازدواج هورمونی که به درد مرغ و خروس هم نمی خوره
باید دید پول و رفاه همه چیز نیست ب هیچ وجه هرچند اگر اونم نباشه نمیشه حتی تنها زندگی کرد چ رسد به زوج.
باید علم و آگاهی و بینش باشه، و قبل از اون ژن مظروف این خصائص در انسان باشد!
چه قدر صحنه صبحانه عالی بود…
بسیار درست و دقیق و جالب درباره ی ازدواج گفتی. ممنون.