سینمای ترکیه، زیرِ نورِ ماه
خلاصه داستان: سال ۱۹۵۰ که کره شمالی به کره جنوبی حمله میکند، سازمان مللی ارتشی متشکل از چند ملیت را برای کمک به کره جنوبی به آن کشور میفرستد که در میان آنها سربازان ترک هم حضور دارند. گروهبان سلیمان یکی از این سربازان است که خانواده و نامزدش را به قصد خدمت رها میکند و وارد کارزار میشود. پیدا کردن یک دختر کوچک کرهای که پدر و مادرش را از دست داده، سلیمان را وارد رابطهای عاطفی با دختر کوچک میکند و تا سالها بعد هم اثر آن در روح سلیمان باقی میماند…
یادداشت: بعد از تماشای فیلم، دوستی تماس گرفت و گفت: «من چند قسمت سریال ترکی دیدهام، اما فیلمهایشان چهطور است؟» و نگارنده که چندان اهل تماشای سریال ترکی یا هر سریال دیگری نیست، جواب داد: «خوب و بد همهجا هست. این خوب بود.» هر چند حرفمان ادامه پیدا نکرد اما نوع پرسش آن دوست مجازی، با توجه به شناخت دورادور از ایشان، رنگ و بویی آمیخته با تحقیر داشت. تحقیری که از روی بیاطلاعی، به همراه پیشزمینههای تاریخی غلط و حسادتهای معمول، کار را به جایی میرساند که هموطنانمان بهراحتی هر چه تمامتر وارد ترکیه میشوند، با آزادی و خیالی راحت، بدون مزاحمت میچرخند و کِیف میکنند و گرم میشوند اما وقتی به کشور برمیگردند انواع و اقسام بدوبیراه نصیب میزبان میکنند. مثل این میماند که سریالهای ترکی را تا آخرین قسمت تماشا میکنیم اما بعد منکر میشویم! این البته یکی از آن روحیههای ایرانیست که سابقهای تاریخی و روانی دارد. البته هر ملتی برای خودش از این مشکلها دارد و طبعاً منظور این یادداشت پرداختن به اینها نیست، اما چشمها را باید شست، ذهنها را هم. جور دیگری باید دید. ماجرای پرسش آن دوست مجازی، به این میماند که بخواهیم سینمای ایران را از روی سریالهای تلویزیونیاش بشناسیم و خب اینگونه راه به جایی نخواهیم برد.
سریالهای تلویزیونی معیار درستی برای سنجش سینمای ترکیه نیستند، حتی حضور فیلمسازان مهمی چون نوری بیلگهجیلان، فاتح آکین و فرزان اوزپتک و چند نفر دیگر هم معیار مناسبی برای شناختن سینمای ترکیه نیستند. وقتی نگارنده به چند تن از دوستان ترک درباره اهمیت سینمای بیلگهجیلان گفت و او را کارگردان بزرگی خواند که حتی مجله «فیلم» در ایران برایش پرونده هم چاپ کرده، آن دوستان از تعجب ابرویی بالا انداختند و گفتند که چندان هم از فیلمهای او دل خوشی ندارند! و البته چند تن از این دوستان در فضای سینمای ترکیه بودند و چند تن دیگر تماشاگران عادی سینما و به شکل جالبی هر دو همسو با هم. پس در واقع همچنان که مخالفت چند تن از دوستان نگارنده با فیلمساز مهمی چون بیلگهجیلان، معیار سنجش خوبی و بدی او و همچنین معیار میزان محبوبیت او در کل ترکیه نیست، اینجا هم برای رسیدن به یک دیدگاه درست از فضای سینمایی این کشور، باید شناختمان را افزایش بدهیم.
علاوه بر شباهتهای فرهنگی و رفتاری بین دو ملت ایران و ترکیه، که خیلیهایش را میدانیم، آنها در نکته دیگری هم مشترک هستند: تعدد فیلمهای کمدی روی پرده! در زمان نوشتن این یادداشت، یعنی اوایل آبان، نُه فیلم کمدی ترکی روی پرده است و پنج فیلم غیرکمدی. بیشترین فروش هم متعلق است به یک فیلم کمدی به نام رِجایی زیرک: بازگشت یک افسانه (اُنور اونلو) که تنها طی دو هفته نزدیک به پانصدهزار نفر را به سینماها کشاند. یک اکشنکمدیِ پر از رنگ و جذابیت براساس کاراکتری خلق شده توسط پِیامی صَفا، ژورنالیست و نویسنده ترک. کاراکتری که مثل رابینهود از ثروتمندان میدزدد و به فقرا میبخشد. فیلم پرفروش دوم هم یک کمدیست. هشت فیلم کمدی ترکی در لیست پرفروشترین فیلمهای تاریخ سینمای ترکیه هستند و هر کدام بیش از هفت میلیون تماشاگر داشتهاند. این آمار نشان میدهد که ترکها هم اتفاقاً مثل ما به خنده نیاز دارند و ماجرای این خنده، فراتر از هر چیزی به بحثی روانشناسانه و البته جامعهشناسانه نیاز دارد. اما به نظر نگارنده نکتهای دیگر هم در این میان وجود دارد؛ در یکی از سایتهایی که خبرهای سینمای ترکیه را منتشر میکند، نویسنده در بخشی از یادداشتی درباره فیلم آیلا، از یک فیلم کمدی قدیمی ترکی مثال آورده که در آن شخصیت داستان که قرار است با دوستانش به سینما برود، خیلی پرحرارت به آنها میگوید: «بچهها! فیلم جدید اومده. حتماً کلی گریه میکنیم!» نویسنده ادامه داده: «چند ملت پیدا میشوند که برای گریه کردن به سینما بروند؟ بله! قطعاً ما یکی از آنها هستیم!» و نکته دقیقاً برمیگردد به یکی دیگر از شباهتهای فرهنگی و رفتاری دو ملت ترکیه و ایران: احساسی بودن و زیادهروی در آن و بیرون ریختن احساسات بدون مانع. یعنی تماشاگر ایرانی و ترک دوست دارد یا گریه کند یا بخندد. انگار چیزی میان این دو را نمیپسندد. و این میتواند یکی از علتهای جانبی توفیق فیلمهای کمدی در هر دو کشور باشد.
آیلا در حالی اکران شد که پردههای سینمای ترکیه در تصرف فیلمهای کمدی ترکی و چند رقیب سرسخت خارجی بود. فیلمی که با تبلیغاتی مناسب و تأکید روی جمله «فیلمی از سینمای ترکیه در راه اسکار» سعی داشت توجه تماشاگر را جلب کند. پوستر فیلم در گوشه و کنار شهر دیده میشد تا در میان کمدیها، جایی برای خود باز کند، هر چند کارگردانش چندان مطرح نبود و اولین فیلم سینمایی مستقلش را تجربه میکرد (کارگردانش امسال فیلم دیگری هم ساخت که البته کاری مشترک با شخصی دیگر بود) و بازیگرانش هم جزو بازیگران چندان مطرح نبودند. آیلا سعی کرد در این هیاهو سری از میان سرها در بیاورد و اعضای انتخاب فیلم برای اسکار هم با دیدگاهی بسیار درست و منطقی این فیلم را برای این رقابت انتخاب کردند. فیلمی که میگریاند، گاهی لبخند به لبتان میآورد و در نهایت حس خوبی به تماشاگر میدهد. فیلم در عرض سه روز بیش از چهارصدهزار نفر تماشاگر داشته و همان هفته اول در صدر فیلمهای پرفروش جا گرفت و نقدهای اغلب مثبتی هم از مردم و هم از اهل فن گرفت.
داستان فیلم واقعیست. بعد از جنگ جهانی دوم و تقسیم شدن کره به دو قسمت جنوبی و شمالی، دو کره به جان هم افتادند. آمریکاییها وارد بخش جنوبی و نیروهای شوروی با همکاری چینیها وارد بخش شمالی شدند و جنگ دو کره در ۱۹۵۰ با یورش شمالیها به جنوب آغاز شد. ۳۴۱ هزار سرباز برای کمک به کره جنوبی فرستاده شدند که از این میان ۸۰ درصد آمریکایی و بقیه از ملیتهای دیگر بودند که ترکیه با کمی بیش از پنجهزار سرباز بعد از آمریکا و انگلستان و کانادا، بیشترین نیرو را به آنجا اعزام کرد. درست است که فیلم با پسزمینهای واقعی و البته سیاسی سروکار دارد و تلاش میکند بخشی از اتفاقهای تاریخی را بازسازی کند و به آنها نور بتاباند اما فراتر از همه این حرفها و سیاسیبازیها به انسانیت میپردازد. به دلبستگی دو انسان با دو زبان و فرهنگ مختلف در میانه جنگی وحشیانه. حتی گاهی پیش میآید که دیدگاه میهنپرستانه فیلم ـ مثل جایی که آمریکاییها و کرهایها نسبت به حرکت سلیمان و نگهداری یک دختربچه در میانه نزاع زبان تحسین میگشایند و این مهر و عاطفه را به مهربانی و متفاوت بودن ملت ترک تعمیم میدهند ـ کمی حالت شعاری و گلدرشت به خودش میگیرد اما فیلم فراموش نمیکند که در ورای این شعارهای میهنپرستانه، به همان انسانیت بپردازد و حس انسانها را نسبت به یکدیگر نشان بدهد.
در حالیکه سربازان ترک از طریق کشتی به کره اعزام میشوند، در صحنهای یکی از بالادستیهای سلیمان از مورچهها شکایت میکند که موقع خواب از تمام بدنش بالا میروند و کلافهاش کردهاند. در صحنه بعد، سلیمان مشغول ریختن شکر روی کف زمین است تا مورچهها با آن مشغول باشند و وقتی تعجب مافوقش از این حرکت را میبیند، به نرمی میگوید که باید یاد بگیریم کنار هم زندگی کنیم و این صحنه مهمترین پیام فیلم را منتقل میکند. پرسشی که همان ابتدا برای مخاطب و البته افسر مافوق شکل میگیرد این است که سلیمان با این دل نازک چهگونه قرار است بجنگد؟ روایت که جلو میرود متوجه میشویم که جنگیدن به معنای بیرحم بودن نیست. سلیمان در حالی که جلوی حمله شمالیها میایستد و حتی وقتی در یک تله مرگبار گرفتار شدهاند با ترفندی هوشمندانه خودش و دیگران را نجات میدهد، در عین حال با پیدا کردن دختر کوچک تمام تلاشش را صرف او میکند. او به دو دلیل اسم دختر را آیلا انتخاب میکند، یکی اینکه او را زیر نور ماه پیدا کرده و دیگر اینکه صورت دختربچه به ماه میماند و «آی» در زبان ترکی یعنی ماه. پیدا کردن آیلا، آغاز مسیری پرفرازونشیب در رابطه این مرد و این دختر است. رابطهای که هر چه جلوتر میرویم، عمیقتر و عمیقتر میشود. شیمی رابطه دو بازیگر نقش سلیمان و آیلا، آنقدر پرانرژی و خوب در آمده که بارها و بارها در طول فیلم، با دیدن عمق احساس این دو نسبت به هم، اشک در چشمهایتان حلقه خواهد زد. در واقع فیلم روی لبه خطرناکی راه میرود اما موفق بیرون میآید؛ اگر حس صحنههای رابطه این دختر و پدر خوب از کار در نمیآمد، کل فیلم از بین میرفت.
به عنوان مثال نگاه کنید به جایی که سلیمان بعد از یک سال خدمت در کره، باید به ترکیه برگردد اما نمیتواند از دختر دل بکند. او سعی میکند بالادستیها را راضی کند که دختر را با خود به ترکیه ببرد، اما طبیعتاً آنها موافقت نمیکنند و قرار میشود آیلا به مدرسهای که ترکها در کره احداث کردهاند فرستاده شود و درس بخواند و یکی از صحنههای تأثیرگذار فیلم که به عمق بخشیدن رابطه این دختر و مرد کمک میکند همینجا اتفاق میافتد: سلیمان آیلا را تا مدرسه همراهی میکند. او برای اینکه خیالش از هر بابت راحت باشد، کل مدرسه را زیر نظر میگیرد و بعد متوجه میشود آیلا با دیدن دخترهای همسن و سال خودش خیلی هم شاد است. همینجا اشک در چشمهای او (و تماشاگر) حلقه میزند و از مدرسه بیرون میآید تا دختر را ترک کند، اما ناگهان صدای آیلا را پشت سرش میشنود که صدایش میزند و میخواهد همراهش برود و این لحظه با اوج گرفتن موسیقی، احساس را به غلیان وامیدارد.
از این دست لحظههای احساسیبرانگیز در فیلم زیاد پیدا میشود و رمز موفقیتش هم همین لحظههاست. البته این لحظهها فقط هم تأثربرانگیز نیستند. نگاه کنید به سکانسی که قرار است مراسم اهدای مدال شجاعت به سربازهای ترک برگزار شود، ناگهان آیلا با تمام شیرینیهایش خود را میان جمع خشک سربازها میاندازد و همه را به خنده وا میدارد. یا صحنهای که در مراسم صبحگاهی و سان دیدن فرمانده، با همان شوخوشنگی بچهگانه شروع میکند به اجرای دستورهای فرمانده و باز موجب خنده سربازها و البته ما میشود. یا جایی که آیلا به شکلی اتفاقی از یکی از سربازها چنین جملهای میشنود: «دنیا به سلطان سلیمان هم وفا نکرد! او هم بالاخره مُرد.» که بخش اول این جمله در واقع ضربالمثلی ترکیست اما آیلا که از این موضوع خبر ندارد، وقتی اسم سلیمان را میشنود، گمان میکند منظور آنها پدرش است. به هر حال فیلم با کنار هم چیدن این لحظهها، تلاش موفقی در جهت کنار هم گذاشتن آدمهایش دارد تا نشان بدهد که علاقه و دوست داشتن حد و مرز نمیشناسد چه میانه جنگ باشد، چه صلح. وابستگی و دلبستگی زمان و مکان ندارند. اما فیلم مفهوم عجیبتری از وابستگی و دلبستگی را به نمایش میگذارد. چیزی که انگار این روزها نمونهاش را کمتر میبینیم و یا شاید هم اصلاً نمیبینیم.
سلیمان تنها به خاطر آیلا، یک سال داوطلبانه در میدان جنگ میماند. او حتی به همین خاطر معشوقهاش را هم از دست میدهد و داد خانوادهاش را هم بلند میکند اما انگار او و آیلا به هم قفل شدهاند. در صحنهای دیگر، وقتی حتی ترفند پنهان کردن آیلا در چمدان (که ای کاش کمی بیشتر پرداخت میشد) برای بردنش به ترکیه کارساز نمیشود و ماجرا لو میرود، سلیمان در حالیکه بهشدت آشفته است به مافوقش میگوید: «وقتی میآمدیم، گفتند همهچیز را رها کنیم و رها کردیم. حالا هم که داریم میرویم، باز میگویند همهچیز را رها کنید و بروید.» این دیالوگ بهخوبی موقعیت آشفته سلیمان را نشان میدهد و عجیب اینجاست که این موقعیت آشفته با فلشفورواردی چهلوهفت ساله هم ادامه مییابد؛ چهلوهفت سال بعد، سلیمان، پیر و شکسته، همچنان در پی آیلاست. او که در جوانی مجبور شده دختر را همانجا بگذارد و به ترکیه برگردد و تلاشش برای بازگشت به کره و یافتن آیلا بینتیجه مانده، هر روز عمرش را در فکر او و قولی که درباره دیدار مجددشان به او داده گذرانده. او مثل مسخشدهها، هنوز هم انگار چیزی در زندگی کم دارد. اینجاست که به فکر فرو میرویم: واقعاً این چه عشق و علاقهایست که میتواند اینهمه سال دوام پیدا کند؟ گمان میکنیم شاید سازندگان فیلم، به قول خودمان برای اضافه کردن پیازداغ ماجرا و گرفتن اشک از مخاطب، صحنهای مانند دیدار در پارک را تدارک دیدهاند. جایی که در نهایت آیلا، حالا میانسال و خسته، با سلیمان، پیر و شکسته دیدار میکند و اشک شوق میریزد و ما هم همراهشان. اما وقتی صحنه واقعی دیدار این دو را بلافاصله بعد از پایان فیلم میبینیم متوجه میشویم این دلبستگی و وابستگی برای پیش بردن درام نبوده، بلکه در واقعیت اتفاق افتاده، با همان حس و حال و شور و اشکهای شوقی که دو طرف میریزند؛ دیداری بعد از چهلوهفت سال. یعنی به گواه واقعیت، این عشق پدر/دختری گسستهنشده باقی ماند.
هر چند فیلم بر مدار همین رابطه جلو میرود اما در عین حال سازندگانش تلاش کردهاند شخصیتهای فرعی جذابی هم به ماجرا اضافه و داستان را پروپیمانتر کنند. در واقع همه شخصیتها مثل سلیمان پرداختشده نیستند و البته لزومی هم نبوده. هر شخصیت به اندازه لازم، در حد خودش معرفی میشود و حرفهایی میزند و کارهایی میکند. از جمله داستانک علی که عاشق مرلین مونروست و یکبار که مونرو برای اجرای کنسرت به کره آمده (بازیگری که نقش مونرو را بازی میکند بسیار شبیه خودش است با همان صدا و همان ادا و اطوار) و علی از بدشانسیاش باید سر پست باشد، سلیمان و بقیه به او قول میدهند که از مونرو امضا بگیرند که در نهایت هم ماجرای او با پایان تلخی به اتمام میرسد و هیچگاه امضای مونرو را نمیبیند.
اما شاید بدترین قسمت ماجرا که بیجهت موجب طولانی شدن فیلم شده، ماجرای نامزد سلیمان، نوران است که تقریباً هیچ کاری جز نگران بودن از او نمیبینیم و آنهم البته در حد یکجا نشستن و چهره در هم کشیدن و بیان اینکه نگران سلیمان است. او کاملاً کلیشهای و بیکارکرد است. این بخش اگر نبود، با فیلم یکدستتری مواجه بودیم.
به هر حال برای رسیدن به یک دیدگاه کلی نسبت به سینمای ترکیه، باید تمام جوانبش را از نظر گذراند. سیزده فیلم خارجی در حال اکران همزمان با چهارده فیلم ترکی یکی دیگر از این جنبههاست. در حالیکه این روزها بحث اکران فیلمهای خارجی در سینماهای ایران داغ شده، اکران جدیدترین فیلمهای خارجی و نه فقط هالیوودی، در سینماهای اکثراً مرغوب و با بهترین کیفیت تصویر و صدا و روانترین زیرنویسهای ترکی و البته در فضایی گرم و چشمنواز، بحث چندان مهمی در سینمای ترکیه نیست. وقتی با توجه به آمار موجود، متوجه میشویم از ۵ فیلم بالای جدول فروش سینمای ترکیه، فقط فیلم دومش متعلق آمریکاییست و چهار فیلم دیگر همگی ترکیهای هستند، متوجه خواهیم شد ماجرای داغِ روز سینمای ما، در اینجا تقریباً حل شده است. با اینکه در ترکیه، مانند ایران انواع و اقسام سایتهای دانلود فیلم خارجی وجود ندارد و تنها دو سه سایت، فیلمهای خارجی را، آنهم نه با گستردگی اینجا، فقط برای تماشای آنلاین در اختیار مخاطب قرار میدهند و خیلیوقتها بینندههای ترکی برای دیدن فیلمهای قدیمی مورد علاقهشان مجبورند دیویدیاش را بخرند، باز هم میبینیم که اگر فیلم ترکی خوبی اکران شود، مخاطب به جای تماشای فیلم خارجی، ترجیح میدهد به زبان خودش فیلم ببیند. وقتی دوستان ترکام را با سایتهای ایرانی دانلود فیلمهای خارجی آشنا کردم و آدرسشان را دادم تا فیلمهای مورد علاقهشان را دانلود کنند، آنها از شدت ذوق دستوپایشان را گم کرده بودند!
نویسنده ترکی که در اوایل این نوشته بخشی از مطلبش را درباره عادت ملت ترک در گریه کردن و ابراز احساسات آوردم، بعد از مثال آن فیلم قدیمی ترکی و ربط دادنش به این خصوصیت ترکها، ادامه داده که آیلا فیلمیست که قطعاً شما را به گریه خواهد انداخت. احتمالاً این هم یکی از علتهای فروش خوب فیلم در شروع اکرانش است اما نمیتوانیم از صحنهپردازیهای مناسب و موسیقی جذاب با تلفیقی از تم ترکی و کرهای و ریزهکاریهای دیگرش که موجب شده روایتی بدون سکته و جذاب را ببینیم، چشم بپوشیم. داستانی که خیلیخوب تعریف میشود و در عین حال شورانگیز است. کسی که بخواهد گریه کند، با دیدن صحنههایش گریه میکند و کسی هم که کمی سختگیرتر باشد، از دیدن داستان لذت میبرد و درس انسانیت و مهر میآموزد. اگر بیاموزیم.
۱-برام سوال بود چرا از شما نقدی درباره سریالی نخوندم که خب اشاره کردید دیدن سریال رو دوست ندارید و بحمدالله گره فکری من با جوابتون گشوده شد. ولی ببینید تورو خدا سریال رو، خیلی خوبه، من هم از سریال دیدن متنفر بودم اما سر اتفاقی وست ورلد رو دیدم و شد افتتاحیه سریال دیدن من. الانم شدم فن جان اسنو با اون اندام قشنگش 😁 ۲- تعریف کردنتون از صحنههای فیلم کاملا رنگیه اونقدر که حس دیدن فیلم به من دست داد و چندبار بغض کردم.حتمن میبینمش،این خوبه که از سینمای کشورهای مختلف مینویسید، ای کاش بخاطر انسانیت و نوع دوستی هم که شده روزی رو با عنوان خوب استفاده کردن از آرشیو تعیین کنید و در اون روز هاردتون رو بدید به نیازمندان در دانلود کُند. در آخر هم آرزوی موفقیت دارم براتون . 🙂
۱: از قضا تنها سریالی که کامل دیدم همین وست ورلد بود! سریال خوبی هم بود، اما هنوز ترجیح می دهم فیلم ببینم تا سریال. سریال در نهایت کش دادن است، هر چقدر هم خوب باشد و من تحمل کش داده شدن ندارم! 🙂 ۲- الف: خوشحالم از اینکه خوش تان آمده و ممنون از تعریف تان. خوشحالم می کنید. ب: آخر انسانیت و نوع دوستی هم حد و اندازه ای دارد، بیش از حد کشش ندارم. قلبم می گیرد :))) جدا از شوخی، شما بفرمایید من تقدیم می کنم. ممنون از همراهی تان.
من خودم طرفدار مینی سریالم که مینی سریالای خیلی خیلی خوبی هم ساخته شده و توصیه میکنم فرصت کردید ببینید.خیلیاشون کش الکی نیستن.مینی سریالایی از سه قسمت تا نهایت ۸ قسمت که بعضیاشون حتی یک دقیقه هم صحنه اضافه که نیتش فقط کش دادن باشه نداره.خیلی از مینی سریالای کوتاه که دیدم کمتر از سینما نیستن(فرم و محتوا و جذابیت های بصری و…) چه بسا بهتر!الان دوران طلایی سریال سازیه و عجیب همه چیز خوبه و فیلمنامه ها کار شده و جذابن و اکثر فیلمسازای مطرح هم علاقه مندند به ساخت سریال.این حرفو منی میزنم که دقیقا نظر شمارو داشتم و میگفتم فقط فیلم اونم سینمایی.اما الان سریال خوبو از دست نمیدم.البته کوتاهاشو نه ۱۰ فصل و….
اگه یک وقت هوس کردید ببینید چنتا از سریالای کوتاه سه چهار قسمتی معرفی کنم شاید شما هم…
البته من گمونم چنتایی سریال که شما معرفی کردیدو دیدم یکیشو که یادمه سریال شخصیت بود.پس بنظرخیلی هم گارد ندارید و میشه روتون حساب کرد! 😁
جداً؟ آخجان، بابت قلب سخاوتمند و مهربانتون ممنون.همه کارگردانهای ساکن اون هارد قطعا لبخند رضایت به لب مینشانند و دعاگوی شما خواهند بود. در مورد سریالها هم حق با شماست، خیلی بد و کشدارند. 😃
من نگفتم «بد»، گفتم به نظرم در نهایت سریال هر چه قدر هم که خوب باشد، لاجرم باید کِش بیاید تا بشود سریال، وگرنه می شد فیلم! و من با این کِش آمدن کنار نمی آیم. ضمن اینکه کاملاً جدی گفتم. به هر حال به دعای کارگردان های درگذشته نیاز دارم :)))
:)))) کارگردانها را مرده نپندارید، همونها خواستهاند آدرس بدید و دعای خیر تحویل بگیرید.:)
سلام لینک دانلودی پیدا نکردم
فیلم هنوز توی سینماست؟
ممنون برای مطالبتون
سلام به شما. نه، خیلی وقت است که از پرده پایین آمده ولی اینکه چرا هنوز لینک دانلودی برایش نیامده، خبر ندارم. شاید تا مدتی دیگر. ممنون از شما که وقت گذاشتید و خواندید.
عالی ترین فیلمی که تابحال دیده بودم! نوشته شما هم عالی بود
خوشحالم خوشتان آمد. ممنون.
وای من الان فیلمو دیدم انقدر گریه کردم ک نگو خیلیییی خوب بود واقعا
منم گریم گرفت
ممنوم به خاطر معرفی فیلمهای با ارزش و نقد و تحلیل ارزنده تان
ممنون از شما که میخوانید. ارادت
چشمها را باید شست جور بهتر باید دید ،این فیلم رو به قول شما باید بدون پیش فرضهای ذهنی تماشا کرد ، بدون پیش داوری و بدون غرض! ، فیلم رو دیدم و در کل لذت برم .داستان زندگی، داستان غم و شادی، داستان ناکامی و کامیاری و داستان مقید بودن به انسانیت ،، به نظر من فیلم کاستیهای زیادی داره و در جاهایی کمدی خنکی رو مشاهده میکنیم ولی محوریت موضوع چنان قوی بود که کمبودها را در سایه قرار میداد ، با تشکر از شما تحلیلگر محترم که با نشان کردن نقطه عطفهای فیلم لذت دیدن فیلم رو دوچندان کردید
ممنون از ابراز لطفتان …
اگر دوستان لینکی از زیرنویس این فیلم دارن ممنون میشم راهنمایی کنن
سلام
سلیمان واقعی مثل اینکه فوت شده
اگر این اتفاق افتاده باشد، جدیداً رخ داده. چون دو سال پیش که من فیلم را روی پردهی سینما دیدم، سلیمان در مستند انتهای فیلم حضور داشت.
سلام الان فیلم را دیدم . خوب بود و نقد شما خیلی بهتر. ممنونم که انقدر خوب و منصفانه از سینمای کشورهای مختلف گفتید. اگر قرار بود با سریال های ترکی به طور کلی درباره سینمای یک کشور نظر داد که فاتحه نقد و نظر خونده میشد، خدا رو شکر که انسان های خوبی مثل شما هستند که منصفانه نقد میکنند و فقط با دیدن چند فیلم یا سریال به طور کلی سینمای کشوری را رد یا تایید نمیکنند.با اینحال سریال هم خوبی های خودش را دارد. با اینحال نظر شما کاملا متین و قابل احترام متشکرم
سلام و ادب. ممنون از شما که وقت گذاشتید و خواندید. طبیعتاً سریالهای ترکی هم لطف خودشان را دارند. من خودم یکی از آنها را که سالهاست در یکی از شبکههای معروف ترکیه پخش میشود، جستهوگریخته دنبال میکنم. اما در کل سریالبین نیستم. ترجیحم فیلم دیدن است. به هر حال ممنون از لطفتان. خوشحالم کردید.
خیلی عالی عالی عالی. حتما به دوستان و خویشاوندان توصیه کنیم ببینند فیلم و. ممنون از نقد شما
ممنون از شما
بهترین فیلم ترکی بود که دیدم من هیچوقت فیلم ترکی نگاه نمیکنم اما اینبی نظیر بود
ولی فضولی مراد ییلدریم باعث شد اینا از هم جدا بمونند اگه دخالت نمیکرد تو چمدون آورده بودش با خودش
با سلام و خسته نباشید . ممنون از نقد به جا و منطقی تون . من فیلم آیلا رو نگاه کردم میتونم بگم یکی از بهترین فیلم های ساخته شده در کل دوران هاست . و همچنین فیلممعجزه در سلول شماره هفت که بسیار زیبا و دلنشین و آموزنده است .به دوستان توصیه میکنم دیدن این دو فیلم محشر سینمای ترکیه را از دست ندهند ( آیلا- معجزه در سلول شماره ۷).
بسیار ممنون و سپاسگذارم .
ممنون از شما.
فکر کنم شما آذری زبان باشی که اینجور از ترکیه دفاع کردی. بجای یه نقد از فیلم نشستی روضه خوندی. فازت چیه خدا وکیلی؟؟؟😑😑
آذری نیستم. ترکی استانبولی با آذری فرق داره!
متاسفم برای افکار فاشیستی و نژاد پرستانه زبان آذری نداریم دم خروست پیدا شد که اهل کدوم فرقه ای
سلام
مشخص است نویسنده این مطلب خودش غرض شخصی اش را در این مقاله به نوعی آشکارا بیان میکند در حالی که منتقد ما ایرانیان است . مطمئن هستم که نویسنده یا ترک استانبولی هست یا عشق ترکیه دارد ..
اگر قراره سینما و تلویزیون را نقد و برسی کنید به مردم کشور چکار دارید .
هنرمندان با وجدان و دور از سیاست و هیاهوی این بازی های کثیف در همه کشورها خوب و قابل احترام هستند چه ایران و چه ترکیه نهایت بد بودن یک بازیگر در ایفای نقش ظعیف هست نه بیشتر پس حقش نیست وارد مجادلات شخصی چند مقاله نویس بشوند چه هنرمندان ایرانی و چه ترکیه اگر یک نفر از بازیگران ترکیه انتقاد میکند لزوما به مردم آن کشور توهین یا ناسزا نگفته است بلکه انتقاد کرده . چرا همه چیز را قاطی میکنید .
در پایان باید عرض کنم هنر هنرمندان ایرانی در بازی و بازیگری چه سینما و چه تئاتر و چه تلویزیون با موسیقی و هر آنچه با هنر سروکار دارد در پله نخست قرار دارد و بهترین در تمام دنیاست . نقص در ابزار و نداشتن استودیوهای هالیوودی باعث پایین آمدن نقش و شأن بازیگران ایرانی نمیشود و داشتن هالیوود به بهتر بودن آنها نمیشود .. یا علی
وقت بخیر نقد عالی همراه با اشاره انتقادی به جا و درست از دوستانی که به ترکیه میرن یا سریال و فیلم ترکی میبینن اما بعدش با تحقیر و تمسخر در مورد فسلم و سریال ترکی صحبت و دیدن رو انکار میکنن ازشما خوندم تحلیل ها مناسب و آنچه در سایر موارد اشاره کردید هم خوب بودند با سپاس بسیار از شما هموطن فرهیخته و تیزبین درود بشما.
سلام و ممنون از شما.