کوتاه درباره‌ی چند فیلم، شماره‌ی چهل‌ونه

کوتاه درباره‌ی چند فیلم، شماره‌ی چهل‌ونه

  • نام فیلم: اسرافیل
  • کارگردان: آیدا پناهنده

ماهی به‌تازگی پسرش را در تصادف اتوموبیل از دست داده. او که به همراه دایی و مادرش در سوادکوه زندگی می‌کند، حال و روز بدی دارد. مردم هم پشت سرش حرف‌هایی می زنند. او ماجرایی عاشقانه را در جوانی پشت سر گذاشته که هنوز هم ورد زبان‌هاست. ورود ناگهانی بهروز معشوقه‌ی قدیمی‌اش به روستا، همه‌چیز را تغییر می‌دهد … مثل این است که دو فیلم کوتاه را به‌زور به هم چسبانده باشند. در حالی که داریم به ماجرای ماهی و زندگی‌اش در روستا عادت می‌کنیم، ناگهان همراه سارا، نامزد بهروز به تهران سفر می‌کنیم و ماجراهای بی‌معنای درگیری او و برادرش بر سر فروش خانه و ماجرای مادر دیوانه‌شان را دنبال می‌کنیم که مشخص نیست چرا باید این‌گونه باشد. در نهایت هم معلوم نمی‌شود فیلم قرار است درباره‌ی چه چیز حرف بزند.

فیلم‌های دیگر پناهنده در «سینمای خانگی من»:

ـ ناهید (اینجا)

ـ آبروی از دست‌رفته‌ی آقای صادقی (اینجا)

 

  • نام فیلم: مادری
  • کارگردان: رقیه توکلی

نوا و گلنار دو خواهر هستند که از تهران کوچ کرده‌اند و در یزد زندگی می‌کنند. گلنار به‌تازگی با همسرش سعید به‌هم زده و انگار رابطه‌ای دیگر را برای خودش دست و پا کرده است. سعید مدام به دنبال گلنار است تا او را دوباره به چنگ بیاورد. از طرف دیگر، نوا که خواهر کوچکتر است نه‌تنها با ماجرای زندگی گلنار درگیر است، بلکه با ورود عشق قدیمی‌اش حال و اوضاع خودش هم دگرگون می‌شود … با یک فیلم معمولی طرفیم که حد و اندازه‌های خودش را می‌شناسد و تلاش می‌کند داستان تعریف کند. داستان دو خواهر با دو زندگی متفاوت که در نهایت به شکل غم‌انگیزی به هم ربط پیدا می‌کند. یک خواهر از همسرش فرار می‌کند که دلیلش بعداً مشخص می‌شود و خواهر دیگر به هر شکل می‌خواهد خودش را به مرد مورد علاقه‌اش برساند که در نهایت هر دو با شکست مواجه می‌شوند. خواهر کوچکتر که بعد از گذراندن دوره‌ای سخت انگار باتجربه‌تر شده، ناگهان رخت مادری بر تن می‌کند و دوره‌ی جدیدی در زندگی‌اش شروع می‌شود. به‌هرحال همین‌که فیلم اندازه‌ی دهانش حرف می‌زند، غنیمتی‌ست.

 

  • نام فیلم: هاری
  • کارگردان: امیراحمد انصاری

شاهرخ، سیاوش و نازنین دوستانی هستند که با دوزوکلک و کشیدن نقشه‌های شیطانی، پول‌دارها را سرکیسه می‌کنند. آن‌ها در زندگی شخصی‌شان، هر کدام مسیری جداگانه می‌روند؛ سیاوش می‌خواهد پول جمع کند تا گاراژ یادگار پدرش را بخرد، نازنین بین عشق سیاوش و شاهرخ در تردید مانده است و اما شاهرخ که معتاد قمار است در یکی از بازی‌های زیرزمینی در مکانی که اداره‌اش را شخصی به نام پاشا به عهده دارد، دست به تقلب می‌زند. این تقلب از چشم پاشا و بالادستی‌اش مخفی نمی‌ماند. آن‌ها شاهرخ را تهدید می‌کنند که تنها ۲۴ ساعت فرصت دارد تا پولی را که از بازی کش رفته به همراه سودش به صندوق برگرداند … فیلم به‌شدت تحت تأثیر تریلرهای جنایی آمریکایی‌ست بدون آن‌که نظم و نسق آن‌ها را داشته باشد. بیش‌تر تقلیدی‌ست از شیوه‌ی آمریکایی‌ها در داستان‌هایی که خوب بلدند تعریفش کنند. غافلگیری پایانی فیلم نه‌تنها هیچ پیش‌زمینه‌ای ندارد، بلکه هیچ وزن و اعتباری هم برای فیلم محسوب نمی‌شود. فقط یک غافلگیری‌ست که تازه کلی هم اما و اگر پشتش خوابیده. واقعاً چه لزومی دارد چنین نقشه‌های بیخودی‌پیچیده‌ای بکشند؟ راه راحت‌تری نبود که بشود پول‌ها را گرفت؟!

 

  •  نام فیلم: سه بیلبورد خارج ابینگ، میسوری (Three Billboards Outside Ebbing, Missouri)
  • کارگردان: مارتین مک دانا

از آن‌جایی که پلیس ابینگ نتوانسته قاتل دختر میلدرد را پیدا کند، میلدرد خودش دست به کار می‌شود. او سه بیلبورد در مسیر ابینگ اجاره می‌کند و روی آن‌ها شعاری بر علیه رئیس پلیس ابینگ می‌نویسد و ماجرای تجاوز و قتل دخترش را پررنگ می‌کند تا بلکه به گوش همه برسد. رئیس پلیس شهر، ویلوبی که مبتلا به سرطان است و مدتی بیش‌تر زنده نیست، از این حرکت میلدرد به خشم می‌آید. او می‌خواهد روزهای آخر عمر خود را به آرامی سپری کند … راستش تعریف این‌که فیلم چه دیالوگ‌های شاهکار و جذابی دارد و چه شخصیت‌های عجیبی خلق کرده، به این سادگی‌ها ممکن نیست. قبلش شاید باید چند نمایشنامه از مک‌دانا خوانده باشید. این‌جا داستانی داریم که شخصیت‌هایش از منفی به مثبت و برعکس در نوسان هستند. لحظه‌ای با میلدرد همدردیم که بچه‌اش را از دست داده و می‌خواهد صدایش را به گوش مسئولین برساند. لحظه‌ای از پلیس‌های لاابالی و بددهن شهر متنفریم که بنا به مصلحت‌هایی حاضر نیستند پیگیر ماجرا باشند. اما لحظه‌ای دیگر این تعادل به هم می‌خورد؛ خشم میلدرد از پلیس با آتش زدن اداره‌ی پلیس و خودکشی عجیب و مک‌داناگونه‌ی ویلوبی احساس ما را نسبت به او عوض می‌کند. ما هم مثل خیلی‌ها می‌توانیم میلدرد را مسئول خودکشی ویلوبی بدانیم هر چند او در یکی از نامه‌هایی که برای میلدرد به جا می‌گذارد او را در این خودکشی مقصر نمی‌داند. از آن طرف پلیس‌های تنفربرانگیز هم بعد از مدتی به دل‌مان می‌نشینند. چه ویلوبی که آن‌طور خودکشی می‌کند و چه دیکسون که ابتدا روی اعصاب است اما کم‌کم با میلدرد هماهنگ می‌شود و حتی حاضر می‌شود برای پیدا کردن قاتل دختر میلدرد خود را به کشتن بدهد. فیلم پر است از لحظه‌های ناب و جذاب و البته بازی‌های شاهکار.

فیلم‌های دیگر مک دانا در «سینمای خانگی من»:

ـ هفت روانی (اینجا)

ـ در بروژ (اینجا)

 

  • نام فیلم: من را به اسم خودت صدا بزن (Call Me by Your Name)
  • کارگردان: لوکا گادانینو

الیو با خانواده‌اش، برای گذراندن تعطیلات تابستانی در ویلایی زیبا در یکی از روستاهای اطراف ایتالیا وقت می‌گذرانند. ورود جوان خوش‌قدوبالایی به نام الیور، که قرار است به عنوان مستأجر، یکی از اتاق‌های فراوان ویلای آن‌ها را اجاره کند، باعث می‌شود الیو دستخوش احساسات متفاوتی شود که انگار تا کنون تجربه‌اش نکرده بود؛ احساس علاقه به یک همجنس … راستش ارتباط برقرار کردن با احساسات این آدم‌ها برای من خیلی سخت است. شاید اگر یک همجنس‌خواه این فیلم را ببیند، حتی اشکش هم جاری شود! احتمالاً بعد از ساخته شدن آبی گرمترین رنگ است (اینجا)، سازندگان فیلم گفتند ما هم یک جوابیه درست کنیم و بگوییم مردها هم چنین حس‌هایی به هم پیدا می‌کنند! خلاصه معنای این امتیازهای فراوان به فیلم و نقدهای بسیار مثبت را نمی‌فهمم. نه این که چون همجنس‌خواه نیستم، بلکه چون به نظرم فیلمی معمولی‌ست که تهش چیزی دست آدم را نمی‌گیرد. اما از همه‌ی این حرف‌ها گذشته، نوع زندگی خانواده‌ی الیو در میان باغ و بوستان و دریاچه و میوه‌های رنگارنگ آدم را دچار حسرت می‌کند. این میزان از فراغ بال و اندیشه‌های باز و بی‌انتها و روابط آزادانه‌ی آدم‌ها با یکدیگر که روزها از میوه‌های آبدار درخت می‌چینند و می‌خورند و شب‌ها، دختر و پسر در دریاچه‌ای با آب صاف و زلال شنا می‌کنند و عشقبازی، آدم را به فکر فرو می‌برد که اگر نیمی از مملکت ما چنین زندگی‌ای را تجربه می‌کردند، الان کجا بودیم؟

 

  • نام فیلم: پروژه‌ی فلوریدا (The Florida Project)
  • کارگردان: شان بکر

اسکوتی دختربچه‌ای‌ست که به همراه مادر جوان خود هایلی در یک مجتمع آپارتمانی بنفش‌رنگ زندگی می‌کند. در حالی که او و بچه‌های همسایه مدام در حال شیطنت هستند، هایلی هم با زندگی بهم‌ریخته و آشفته‌ی خود درگیر است. هر روز اتفاق‌های ریز و درشتی برای اسکوتی و مادرش به وجود می‌آید و آن‌ها هر طور شده باید زندگی را بگذرانند… قبل از هر چیز باید از بازی بازیگران خردسال گفت که به‌شدت باورپذیر هستند. شیطنت‌های‌شان, درگیری‌های‌شان و آتش‌سوزاندن‌های‌شان آن‌قدر گرم و واقعی‌ست که انگار خبری از بازی کردن مقابل دوربین نیست. نمی‌دانم کارگردان چه‌گونه موفق شده بچه‌های خردسال فیلمش را جمع‌وجور کند. اما هر چه هست، او عاشق بچه‌هاست. موضوع فیلمش هم درباره‌ی زندگی بچه‌ها فارغ از آشفتگی‌های روزمره‌ی بزرگترهاست. بچه‌هایی که در دنیای خیالی و جذاب خودشان زندگی می‌کنند و گاهی البته واقعیت‌های تلخ در حالی‌که اندازه‌شان خیلی بزرگتر و وزن‌شان خیلی سنگین‌تر از این کوچولوهاست، به آن‌ها هجوم می‌آورد اما آن‌ها تلاش می‌کنند کوچک بمانند. تصاویری که کارگردان ترتیب داده، انگار از ذهن بچه‌هاست؛ آن مجتمع بنفش، آن مغازه‌های رنگارنگ که بچه‌ها قدم‌زنان از جلوی‌شان می‌گذرند و هر بار انگار وارد دیزنی‌لند شده‌اند و … آن فرار نهایی هم همان موضع سازندگان در قبال بچه‌هاست. فیلم داستان مشخصی ندارد و کولاژگونه، تکه‌داستان‌هایی را کنار هم می‌چیند تا آدم‌های آسیب‌دیده‌ای را پیش چشم ما قرار بدهد که تلاش می‌کنند فقط زندگی کنند.

فیلم دیگر این کارگردان در «سینمای خانگی من»:

ـ استارلت (اینجا)

 

  •  نام فیلم: تلما (Thelma)
  • کارگردان: خواکیم تریه

تلما دختر جوانی‌ست که جدا از خانواده و برای تحصیل، در شهری دیگر زندگی می‌کند. او که دختری گوشه‌گیر است و روابط چندانی با دیگران ندارد، ناگهان احساس می‌کند عاشق یکی از دخترهای همکلاسش شده. این در حالی‌ست که دچار حمله‌های صرع شدیدی هم می‌شود که زندگی‌اش را تحت تأثیر قرار می‌دهد … فیلم قرار است رازآمیز باشد اما آن‌قدر در رازآلودگی زیاده‌روی می‌کند که کم‌کم به ضد خودش تبدیل می‌شود. دقایق ابتدایی فیلم کنجکاو ماجرا هستیم. مخصوصاً صحنه‌ی افتتاحیه، پرسش مهمی را در ذهن‌مان ایجاد می‌کند که منتظریم پاسخی برایش بگیریم. ایده‌ی اولیه‌ی فیلم جذاب است اما کارگردان نمی‌تواند جمع‌وجورش کند و با کش‌دادن‌های الکی، هولناکی ایده‌ی اولیه‌اش را هم از بین می‌برد.

 

  • نام فیلم: تقلید (The Mimic)
  • کارگردان: هوه جانگ

هی یون به همراه شوهر و دختر کوچکش جون هی، از شهر به روستایی دورافتاده نقل مکان می‌کنند. هی یون هنوز امیدوار است که پسرکوچکش که مدتی‌ست گم شده، پیدا شود اما همسر هر بار به هی یون گوشزد می‌کند که پسرشان دیگر پیدا نخواهد شد. با پیدا شدن یک جسد در حوالی خانه‌ی آن‌ها و یک دختر کوچک گم‌شده که حرف نمی‌زند، زندگی هی یون و خانواده‌اش بیش از پیش بحرانی می‌شود … فیلم خیلی پخش‌وپلاست و دقیقاً مشخص نیست درباره‌ی چه چیز حرف می‌زند. جادوگری که این قدرت را دارد تا صدای دیگران را تقلید و از این طریق آن‌ها را از راه به در کند، ایده‌ی ترسناک خوبی‌ست که اگر کمی بیشتر به فیلم‌نامه و روند داستان توجه می‌شد، حالا با فیلم خیلی بهتری مواجه بودیم. هر چند این‌بار هم کره‌ای‌ها برای ساخت یک فیلم ترسناک از افسانه‌های خودشان الهام می‌گیرند، اما در نهایت با فیلم چندان محکمی طرف نیستیم.

 

  • نام فیلم: قانون‌شکنان (The Outlaws)
  • کارگردان: کانگ یون سئونگ

محله‌ی چینی‌ها در سئول پر از خلافکار و دزد و باج‌گیر است و کسی جرأت نزدیک شدن به این محله را ندارد. باندهای خلافکار کوچک و بزرگ دائم با هم درگیر هستند و آدم‌کشی رواج دارد. ما سئوک دو، کارآگاه پلیس خشن و تند کره‌ای تلاش می‌کند یکی از خطرناک‌ترین رهبران باندهای خلاف‌کار چینی را دستگیر کند … فیلمی جذاب از سینمای کره‌ی جنوبی که داستان تک‌خطی اما پرافت‌وخیزی دارد که ما را به قعر محله‌ی چینی‌های سئول می‌برد و فکر نمی‌کردم که محله‌ی چینی‌ها در کره هم وجود داشته باشد. حضور شخصیتی مانند سئوک دو، با بازی فوق‌العاده‌ی ما دونگ سئوک، که در قطار بوسان (اینجا) درخشیده بود، با آن اندام پُر و عضلانی، و طنز موجود در رفتار و گفتارش و البته شخصیت کمی بد و کمی خوبی که از او تصویر می‌شود، نقطه‌ی قوت فیلم است. فیلم هر چند به سیاهی‌ها می‌زند و اوضاع و احوال کوچه‌پس‌کوچه‌های سئول را نشان می‌دهد اما در عین حال سعی می‌کند طنازی را هم حفظ و مخصوصاً در دیالوگ‌ها آن را به تماشاگر عرضه کند.

 

  • نام فیلم: درباره‌ی جسم و روح (On Body and Soul)
  • کارگردان: ایدیکو انیدی

اندره مدیر امور مالی یک کشتارگاه است. به‌تازگی دختری سرد و ساکت به نام ماریا وارد کشتارگاه شده که توجه اندره را جلب کرده. آن دو کم‌کم متوجه می‌شوند خواب‌های‌شان شباهت عجیبی به هم دارد و این سرآغاز شروع رابطه‌ای‌ست که در نهایت هر دو را تغییر می‌دهد … فیلم مثل آدم‌هایش سرد و حتی یخ است. حکایت زندگی بی‌روح آدم‌هایی که عشق قرار است یخ‌های‌شان را آب کند با موتیف گوزن‌های نر و ماده‌ای که در جنگی پربرف و زیبا، در کنار هم می‌خرامند و سعی دارند توجه یکدیگر را جلب کنند. در طول فیلم است که می‌فهمیم گوزن‌ها مربوط هستند به خواب این دو انسان؛ گوزن‌ها به نوعی خود آن‌ها هستند در تلاش برای ارتباط با یکدیگر. فیلم می‌توانست لااقل بیست‌دقیقه‌ای کوتاه‌تر باشد.

 

  • نام فیلم: ویرجینیای شیرین (Sweet Virginia)
  • کارگردان: جیمی دگ

الوود به دستور لایلا، شوهر او را به خاطر پول می‌کشد. البته هنگام کشتن مرد، مجبور می‌شود دو نفر از شاهدها را هم سر‌به‌نیست کند. یکی از آن شاهدها، شوهر برنی‌ست که با سم، مدیر متل دهکده رابطه دارد و چندان هم از مرگ شوهر ناراحت نیست. الوود بعد از انجام قتل، منتظر می‌ماند تا لایلا پول او را بدهد … بعضی از فیلم‌ها بی‌مزه‌اند. یعنی بعد از دیدن‌شان هیچ حسی به آدم دست نمی‌دهد. بد نیستند اما خوب هم نیستند. چیزی هستند در میان این دو و کاملاً خنثی. این فیلم در همین دسته قرار می‌گیرد. کارگردان البته فضای خفه و نمناک روستا را به‌خوبی از کار درآورده اما در نهایت نتیجه‌ی خاصی از کلیت داستان به دست نمی‌آوریم و فیلم همان‌طور که شروع شده بود، به پایان می‌رسد و هیچ حسی برنمی‌انگیزد.

 

  • نام فیلم: قرمز استانبولی (Istanbul Kirmizisi)
  • کارگردان: فرزان اوزپتک

اورهان پس از سال‌ها به استانبول نزد دوست نویسنده‌اش دنیز برمی‌گردد تا با او در اتمام جدیدترین کتابش همکاری کند. ورود اورهان به خانه‌ی دنیز و آشنایی او با مادر و دوستش نِوال، همزمان می‌شود با ناپدید شدن دنیز. در حالی‌که اورهان تلاش می‌کند دنیز را پیدا کند، عشق و حسرت‌هایی را تجربه می‌کند و در این راه خودش را بهتر و بیشتر می‌شناسد … اوزپتک از کارگردان‌های نسل جدید سینمای ترکیه است که فیلم‌هایش دیده و نقد شده‌اند. کارگردانی که هر ساخته‌ی جدیدش مورد توجه قرار می‌گیرد. جدیدترین فیلم او، هر چند نقدهای منفی بسیاری گرفت و فروشی نکرد و خیلی زود از پرده‌ها پایین کشیده شد، اما آن‌طورها هم که به نظر می‌رسد، فیلم بدی نیست. سیر تحول شخصیتی اورهان، بعد از آشنایی با دنیز آغاز می‌شود و در نهایت با شنا در تنگه‌ی بسفر به اتمام می‌رسد. کاری که هیچ‌گاه به گفته‌ی خودش به آن حتی فکر هم نکرده بود. فیلم نقاط مبهم و ضعف زیادی دارد از جمله شخصیت یوسف، دوست دنیز که معلوم نیست چرا یکهو می‌میرد و از داستان محو می‌شود.

 

  • نام فیلم: بی‌رحم (The Merciless)
  • کارگردان: بیون سونگ هیون

هیون سو پلیس جوانی‌ست که مأمور می‌شود به عنوان جاسوس به زندان برود تا خودش را در گروه جه هو، خلافکار خطرناک جا بزند. اما وقتی هیون سو به جه هو علاقه‌مند می‌شود، اوضاع جور دیگری پیش می‌رود … یک چرخش اساسی، باعث شده ایده‌ی قدیمی فیلم، تازه به نظر برسد. این‌که هیون سو شروع می‌کند به همکاری با جه هو، همان چرخش اساسی‌ست که کسی فکرش را هم نمی‌کند. هیون سو حتی همکاران خودش را گول می‌زند و به کشتن‌شان می‌دهد و در صحنه‌ی آخر، رئیس پلیس را هم ناکار می‌کند تا نشان بدهد که چه رابطه‌ی عمیقی با جه هو برقرار کرده است. فیلم فرضیات مخاطب را به بازی می‌گیرد.

 

  • نام فیلم: در ساحل در شب تنهایی (On the Beach at Night Alone)
  • کارگردان: هونگ سانگ سو

یک دختر جوان که بازیگر معروفی‌ست، از شهر پرهیاهو دور می‌شود تا به رابطه‌ی به بن‌بست‌رسیده‌اش با یک مرد فکر کند و در آرامش و سکوت روستا خودش را غرق کند و از زندگی لذتی واقعی ببرد … فیلم در ظاهر بسیار ساده است؛ دوربین ثابت که فقط گاهی به چپ و راست می‌چرخد و در مواقعی هم زوم‌این و زوم‌بک می‌کند، نماهایی طولانی و بدون قطع که به نظر می‌رسد کارگردان دوربین را کاشته و رفته و بازیگرها خودشان دیالوگ گفته‌اند و صحنه‌هایی ساده و کم‌خرج و مینی‌مالیستی. این کلیت فیلم سانگ سو، کارگردان کارکشته‌ای‌ست که سینمای شخصی خودش را دارد و به هیچ فیلم دیگری از سینمای کره شبیه نیست. فیلم‌سازی که معمولاً بدون فیلم‌نامه و تنها با داشتن یک ایده‌ی کوتاه سر صحنه حاضر می‌شود و همان‌جا همه‌چیز را جفت‌وجور می‌کند. داستان فیلم جدید این کارگردان، اگر اصلاً برایش داستانی قائل باشیم، درباره‌ی دختری‌ست که تازه نزدیک به انتها می‌فهمیم بازیگر است. دختری که می‌خواهد زندگی را به معنای واقعی‌اش تجربه کند و برای این کار با آدم‌های مختلفی رودررو می‌شود و حرف می‌زند و مست می‌کند و می‌خندد و می‌گرید. فیلم بسیار آرام و با طمأنینه جلو می‌رود و کمی که تحمل کنید، اتفاقاً بامزه هم هست، مثل صحنه‌هایی که دختر مست می‌کند و درباره‌ی عشق داد سخن می‌دهد.

 

  • نام فیلم: اتاق (The Room)
  • کارگردان: تامی وایزو

جانی و لیزا ظاهراً عاشق همند اما در واقع لیزا کس دیگری را دوست دارد و جانی از این موضوع بی‌اطلاع است … یکی از بدترین فیلم‌های تاریخ سینما که به «همشهری کین سینما» شهرت دارد. بازی‌ها، داستان، طراحی صحنه و همه و همه آن‌قدر ضعیف و احمقانه هستند که خنده‌تان خواهد گرفت. به هیچ عنوان نمی‌توانید سر و تهی برای فیلم متصور شوید. ماجرا آن‌قدر بیخ دارد که حتی گاهی اوقات دو سکانس پشت هم که قرار است دنباله‌ی منطقی یکدیگر باشند به هم ربطی ندارند. از همه بدتر بازی خود تامی وایزو است که با آن پوزخندهای احمقانه و دیالوگ‌گفتن‌های مضحکش انسان را متعجب می‌کند که چه‌طور یک نفر، هم در جلد یک کارگردان و هم در جلد یک بازیگر می‌تواند این‌قدر بی‌استعداد باشد. از همه جالب‌تر این‌که معلوم نیست چرا اسم فیلم را اتاق گذاشته‌اند! کدام اتاق؟! جیمز فرانکو در فیلم جدید هنرمند فاجعه به ماجرای ساخته شدن این فیلم کالت می‌پردازد. در شماره‌ی جدید «فیلم» درباره‌ی فیلم فرانکو نوشته‌ام و به اتاق هم گریزی زده‌ام. این‌که چرا این فیلم به لیست «نباید دید»ها اضافه نشد واضح است؛ اتاق تمام رویای تامی وایزو برای ورود به دنیای سینما بود.

 

  • نام فیلم: قصر تسخیرشده (The Haunted Palace)
  • کارگردان: راجر کورمن

چارلز دکستر به همراه همسرش برای بازدید از قصری موروثی پا به روستایی عجیب می‌گذارد. اهالی وقتی می‌شنوند او قرار است وارد آن قصر شود، برحذرش می‌کنند چرا که صدوپنجاه سال پیش، اهالی روستا، صاحب قصر که پدر پدربزرگِ چارلز بود را به جرم جادوگری به آتش کشیده بودند و معتقدند حالا آن قصر توسط ارواح تسخیر شده است … از فیلم‌های مطرح‌تر کورمن کهنه‌کار که داستانش را از ادگار آلن‌پو گرفته و به نفرین شدن یک روستا توسط مردی شیطانی می‌پردازد که تمام اهالی‌اش را برای نسل‌های بعد هم دچار مشکل می‌کند. فیلمی پر از دود و مه، با کارگردانی تروتمیز کورمن و بازی خوب وینسنت پرایس که قرار است هم خوب باشد و هم بد. در مقیاس امروزی، فیلم ترسناک که هیچ، بیشتر کمدی‌ست اما این دلیل نمی‌شود آن را فیلم خوبی ندانیم.

فیلم دیگر کورمن در «سینمای خانگی من»:

ـ سفر (اینجا)

 

  • نام فیلم: محصول دیم (Random Harvest)
  • کارگردان: ماروین لروی

چارلز که در جبهه خدمت می‌کرده، دچار فراموشی می‌شود و در آسایشگاهی از او مراقبت می‌کنند. یک روز پنهانی از آسایشگاه بیرون می‌رود و با زنی زیبا به نام پائولا آشنا می‌شود. پائولا که عاشق چارلز شده عقیده دارد که او دیگر نباید به آسایشگاه برگردد. پس آن‌ها با هم به روستایی فرار می‌کنند و کلبه‌ای می‌خرند، ازدواج می‌کنند و یک سال بعد بچه‌دار می‌شوند. اما وقتی چارلز بر اثر حادثه‌ای حافظه‌ی خود را بازمی‌یابد، به زندگی گذشته‌اش برمی‌گردد و هیچ‌چیز از پائولا و ازدواجش به خاطر نمی‌آورد … فیلم عشق و فراموشی را کنار هم می‌نشاند و چارلز باید از فراموشی گذر کند تا به پائولا برسد. پائولایی که با بازی گرم و بی‌نظیر گریر گرسون که برایش جایزه‌ی اسکار هم گرفت، می‌کوشد هر طور شده چارلز را به زندگی گذشته‌اش برگرداند اما در این راه عجله نمی‌کند. او تلاش می‌کند آرام‌آرام با کاشتن نشانه‌هایی جلوی چشم‌های چارلز به خاطرش بیاورد که در گذشته زن و بچه و خانه و زندگی‌ داشته. چارلز هر چند خیلی دیر، اما در نهایت به یاد می‌آورد. انگار هویت واقعی او همانی‌ست که در زمان فراموشی شکل گرفته بود و نه آنی که بعد از به یاد آوردن همه‌چیز در آن خانه‌ی اعیانی و کنار خواهرهای موذی‌اش تجربه کرده بود. فیلم شاید حالا دیگر کمی زیادی احساساتی به نظر برسد اما هم‌چنان جذاب و شیرین است.

فیلم‌های دیگر لروی در «سینمای خانگی من»:

ـ بدذات (اینجا)

ـ سزار کوچک (اینجا)

 

  • نام فیلم: پیگمالیون (Pygmalion)
  • کارگردان: لزلی هووارد

دکتر هیگینز، آواشناس معروف، تصمیم می‌گیرد دختری گل‌فروش و لمپن را تبدیل به یک شاهزاده کند. او برای این کار الیزا را انتخاب می‌کند؛ دختری که به نظر می‌رسد آموزش دادن به او کار سختی باشد … فیلمی هم‌چنان سرحال و پرانرژی که نسبت به بانوی زیبای من (جرج کیوکر)، چیزی کم ندارد، شاید فقط وندی هیلر در این نسخه نسبت به آدری هپبورن در نسخه کیوکر، کمتر جذاب و شیرین باشد. فیلمی درباره‌ی حدیث عشق که چه یک دختر گل‌فروش، چه یک شاهدخت و حتی چه یک مرد سنگدل ظاهراً ضدزن، وقتی دچارش بشوند، دیگر فرقی نمی‌کند.  فیلم ریتم تند و حتی دیوانه‌واری دارد.

 

 

  • نام فیلم: روزهای شراب و گل‌های سرخ (Days of Wine and Roses)
  • کارگردان: بلیک ادواردز

جو کلی، رابطه‌ای عاشقانه با کریستی را آغاز می‌کند که نتیجه‌اش به ازدواج می‌انجامد. اما جو یک الکلی‌ست و همین سبب می‌شود زندگی آن‌ها، کم‌کم رو به نابودی برود. در این مسیر، کریستی هم به الکل رو می‌آورد و به این شکل همه‌چیز از هم می‌پاشد … هنرنمایی جک لمون بی‌نظیر و لی رمیک دوست‌داشتنی یکی از نقاط قوت فیلم است. دیدن لمون در نقش جو که آن‌طور برای پیدا کردن شیشه‌ی عرق، گلخانه‌ی پدرهمسرش را از بین می‌برد، و رمیک در نقش کریستی که الکلی و بی‌پناه، خودش را در اتاقکی، غرق در مشروب مخفی کرده، به‌شدت آزاردهنده است. گذشت سال در داستان تنها با یک کات اتفاق می‌افتد و هر بار که بچه‌ی آن‌ها بزرگ‌تر می‌شود و خودشان بر اثر مصرف مواد از ریخت و قیافه می‌افتند و خانه و زندگی‌شان هر بار حقیرانه‌تر از بار قبل دیده می‌شود، متوجه می‌شویم که سالی گذشته و همه‌چیز رو به نابودی رفته. فیلم صحنه‌های به‌یادماندنی زیادی دارد اما یکی از بهترین‌هایش جایی‌ست که جو، کریستی را در یک اتاقک پیدا می‌کند. او می‌خواهد زن را به زندگی برگرداند، اما زن به او التماس می‌کند که در خوردن مشروب همراهی‌اش کند. جو که مدتی‌ست الکل را کنار گذاشته، برای همدردی با همسرش، جرعه‌ای می‌نوشد و این آغاز دوباره‌ی غلتیدن در نابودی‌ست.

فیلم دیگر ادواردز در «سینمای خانگی من»:

ـ صبحانه در تیفانی (اینجا)

 

 

  • نام فیلم: حسرت (Yearning)
  • کارگردان: میکیو ناروسه

ریکو به همراه برادرهمسر فوت‌شده‌اش، کوجی و مادر همسرش زندگی می‌کند. او زنی‌ست آرام و در عین حال پرتلاش که به گفته‌ی کوجی مغازه‌ی خانوادگی آن‌ها را با چنگ و دندان سرپا نگه داشته است. مغازه‌ای که به‌تازگی به دلیل باز شدن یک سوپرمارکت بزرگ در روستا، که جنس‌هایش را نصف قیمت به فروش می‌رساند، کم‌کم در حال از رونق افتادن است. کوچی که جوانی‌ست علاف و خوشگذران با ایده‌ی همسر یکی از خواهرهایش تصمیم می‌گیرد، مغازه‌شان را به یک سوپرمارکت تبدیل کند اما به شرطی که ریکو رییس باشد … این فیلم آرام و متین با پایانی تکان‌دهنده، فیلمی دو نیمه است. نیمه‌ی اول مثل فیلم دیگر ناروسه خوراک، به داستان یک زن در کوران زندگی‌اش می‌پردازد. زنی که حتی بعد از مرگ شوهر هم خودش را فدای مغازه‌ای کرده که در واقع هیچ سهمی در آن ندارد. وقتی خواهرها تصمیم می‌گیرند برای مقابله با سوپرمارکت تازه‌ تأسیس‌شده، مغازه را بکویند و مکانی بزرگ بسازند، ریکو خودش را در معرض آسیبی جدی می‌بیند. او نگاهی به گذشته می‌کند و انگار کم‌کم به حرف ریکو می‌رسد که گفته بود زندگی‌اش را حرام این مغازه کرده است. او هر چند تا بخشی از فیلم به هیچ عنوان اعتقادی به این موضوع ندارد اما از جایی به بعد، با دیدن زنان و مردان جوانی که عاشقانه با هم بیرون می‌روند، با دیدن دوست‌دختر کوجی که خیلی بی‌دغدغه از این می‌گوید که رابطه‌اش با کوجی صرفاً برای به بستر رفتن است، و البته در نهایت با ابراز عشق کوجی، انگار به این نتیجه می‌رسد که واقعاً هم زندگی‌اش را بر سر هیچ گذاشته است. او هر چند عشق همسر فوت‌شده‌اش را هیچ‌گاه از دلش بیرون نکرده، اما در عین حال باید سراغ آینده‌ی خودش هم برود. نیمه‌ی دوم فیلم اما ابراز عشق کوجی به اوست که به پایان تکان‌دهنده و غیرمنتظره‌ای می رسد. از نوعی که شاید حتی فیلم را دو پاره بخوانیم.

فیلم دیگر ناروسه در «سینمای خانگی من»:

ـ خوراک (اینجا)

 

  • نام فیلم: دروازه‌ی جهنم (Gate of Hell)
  • کارگردان: تینسوکه کینوگاسا

موریتو به عنوان یک سامورایی که در جنگ پیروز شده، از پادشاه به عنوان هدیه درخواست می‌کند کِسا، زن زیبایی که در دربار کار می‌کند را به عقد او در آورد. اما خبر ندارد که کِسا با یک سامورایی دیگر ازدواج کرده است. موریتو که این‌طور می‌بیند، آتش عشقش باز هم بیش‌تر می‌شود و هر طوری هست تصمیم می‌گیرد کِسا را به عقد خود در آورد … فیلمساز پرکار ژاپنی با نزدیک به ۱۲۳ فیلم در کارنامه‌اش، یکی از آن کارگردان‌هایی‌ست که شاید اسمش کمتر به گوش‌مان خورده باشد هر چند کارگردان مهمی‌ست و این از همین فیلم هم پیداست. فیلمی که سال ۱۹۵۳ جایزه‌ی اسکار فیلم خارجی را گرفت. اثری محکم و داستانگو درباره‌ی عشقی که کم‌کم سر به جنون می‌زند. موریتو طی یک سیر بسیار نرم، از یک سامورایی محجوب و خوب به یک سامورایی جنگ‌طلب و بددل تبدیل می‌شود و در این مسیر عشق به کِسا، مهم‌ترین عاملی‌ست که درونیات او را بیرون می‌ریزد و نشان‌مان می‌دهد. در تقابل با او، همسر کِسا، واتارو قرار دارد که مردی‌ست آرام و منطقی و تا پایان هم همین‌گونه می‌ماند. او حتی با این‌که می‌داند موریتو به زنش فکر می‌کند، اما در مسابقه‌ای که بین او و موریتو قرار است برگزار شود، هیچ‌وقت پای این مسئله‌ی شخصی را به میان نمی‌کشد و ورد زبانش این است که هر کس که توانایی بیش‌تری داشت، برنده خواهد شد. رنگ‌ها در فیلم بی‌نظیر هستند و البته نمابندی‌ها و کادرهایی که کینوگاسا برای روایت داستانش انتخاب می‌کند، آن‌قدر درست هستند که حتی اگر چیزی هم از او ندیده باشیم و نشناسیمش باز متوجه خواهیم شد با کارگردان چیره‌دستی طرف هستیم.

یک دیدگاه به “کوتاه درباره‌ی چند فیلم، شماره‌ی چهل‌ونه”

  1. علی آزاد گفت:

    سلام
    نام فیلم: درباره‌ی جسم و روح (On Body and Soul)
    فیلم خوبی بود، شدید موافقم که میتونست کوتاه تر باشه ولی در کل فیلم جالبی بود.
    یخ بودن فضای فیلم با بازیهای سرد و محیط بشدت بی روح چیزایی هست که قبل از دیدن فیلم باید در نظر گرفت.

پاسخ دادن

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم