تا وقتی آزاد نشیم، هیچی روبه راه نیست
.
خلاصهی داستان: سروان مانزى، رئیس نابکار و سادیست یک زندان، زندانیان را شکنجه مىدهد و شش زندانى یک سلول به سرکردگى جو کالینز، تصمیم به فرار مىگیرند…
یادداشت: زندانها از ابتدا کارکرد کنونیشان را نداشتند. تا قبل از قرن نوزدهم، جایی بودند که متهم را تا مشخص شدن وضعیت محاکمهاش در آن نگهداری میکردند. در واقع حکمی که در دادگاه صادر میشد به هیچوجه شامل زندان افتادن تبهکاران نبود. محاکمهها یا تنبیههای جسمی بودند، یا نقدی یا اعدام با انواع روشها. اما مدتی که گذشت به این نتیجه رسیدند که این تنبیهات دردی را دوا نمیکند بلکه اوضاع بدتر هم شده است. پس تصمیم گرفتند از زندانها برای نگهداری کوتاه یا طولانیمدت استفاده کنند. در نتیجه زندانها تبدیل شدند به بخشی از مجازات. ابتدا به آن «مراکز کارآموزی» میگفتند و در آن کسانی را نگهداری میکردند که خلافهای کوچک انجام داده بودند. اما کمی بعد قرار شد از این مراکز برای کسانی که جرمهای سنگین هم داشتند استفاده شود. اما از آنجایی که این مراکز برای نگهداری طولانیمدت زندانیها مناسب نبود، مراکز بزرگتری ساخته شد و در نهایت رسیدیم به زندانهای امروزی.
زندان به عنوان یکی از دراماتیکترین لوکیشنهای تاریخ سینما در اکثر ژانرها و زیرژانرهای سینمایی مورد استفاده قرار گرفته است. زندانها ترسناکاند اما چرا در سینما تبدیل به مکانی جذاب برای مخاطب میشوند؟ پاسخ به این پرسش، ما را یکراست به مکالمهی انتهایی دکتر زندان و یک زندانی به نام کالیپسو هدایت میکند. در این صحنهی پایانی کالیپسو در جواب دکتر که گفته: چرا زندانیها تصمیم به فرار میگیرند در حالیکه میدانند هیچوقت موفق نمیشوند؟ جواب ساده اما در عین حال عمیقی میدهد: آدمها که زندان میافتند، دوست دارند از آن بیرون بیایند و فرار کنند. این نکتهی کلیدی ماجراست. چه آن زمان که سازوکار زندانها ساده بود و طبیعتاً فرار از آنها هم بغرنج نبود و چه حالا که همهچیز به لطف تکنولوژی، پیچیده و سخت شده، محبوسین همیشه تمایل به فرار داشتهاند و این فرار در نگاهی جهانشمولتر به ذات آزادیخواه آدمها پیوند میخورد. انسانها همیشه تمایل به فرار از محدودیتها و چهاردیواریها دارند. دیدن قهرمانهایی روی پرده که تلاش میکنند به هر طریق ممکن، از چهاردیواری زندان بگریزند، ذات رهاییطلب انسانها را سیراب میکند و همین است که فرار یک زندانی به یکی از جذابترین بخشهای تاریخ سینما تبدیل میشود. ما همه دوست داریم زندانی به سلامت بگریزد، همچنان که دوست داریم یک دزد که صندوق بانکی را خالی کرده از دست پلیسهایی که تعقیبش میکنند فرار کند. این موارد عمیقترین احساسات مخاطب را قلقلک میدهند و از لحاظ روانی تخلیهاش میکنند.
ژول داسین در نیروی بیرحم، به سراغ یک زندان بزرگ و چند زندانی رفته که میخواهند فرار کنند. ایدهای همیشگی که بارها و بارها، حتی تا سالهای ساخت این فیلم، تکرار شده بود. او که در فیلم فوقالعادهی ریفیفی و در یکی از ماندگارترین سکانسهای تاریخ سینما، بدون دیالوگ و بدون موسیقی، در زمانی نزدیک به سی دقیقه، جزئیات یک دزدی عجیب را به تصویر کشیده بود، اینجا و در این زندان، چندان به جزئیات فرار زندانیها تأکید نمیکند. هر چند نقشههایی کشیده میشود، زمزمههایی ردوبدل میشود، تداراکاتی میچینند و هماهنگیهایی به وجود میآید تا موعد فرار فرا برسد اما همهی اینها بدون تأکید خاصی روی پرده نمایش داده میشود و عامدانه قرار نیست آنقدرها هیجانانگیز باشند. داسین و نویسندهی بزرگ آمریکایی ریچارد بروکس، نکتهی دیگری را قرار است به مخاطب نشان بدهند و او را از هیجانهای اولیه که با دیدن فرار یک زندانی از زندانش به مخاطب دست میدهد به مرتبهی دیگری ببرند. جایی که مفاهیم و نشانهها، جای هیجانها را پر میکند.
جو کالینز (برت لنکستر) در آتش آزادی میسوزد. او قاطعانه اعتقاد دارد که: «تا وقتی آزاد نشیم، هیچی روبهراه نیست.» و با همین اعتقاد است که تلاش میکند برنامهای برای فرار بچیند. در این مسیر، مانند همیشه موانعی وجود دارد؛ برخی از زندانیها برای فرار تردید دارند، باتجربهترها تلاش میکنند رأی او را بزنند و هشدار بدهند که فرار بینتیجه است و … اما از همه مهمتر زندانبانی به نام مانزیست که سرد و سخت و وحشیانه قرار است مانع این فرار شود. رابطهی زندان و زندانبان هم چیزیست که به کرات در فیلمهای سینمایی به تصویر کشیده شده است. اما این رابطه هم در اینجا فراتر از یک موش و گربهبازی هیجانانگیز، به ایدهی جهانشمولتری وصل میشود.
برای رسیدن به اصل ماجرا باید از یکی از صحنههای مهم فیلم شروع کنیم. آنجا که مانزی و دکتر زندان رودرروی هم قرار میگیرند. دکتر پیر را از همان ابتدای داستان دیدهایم که بهشدت با سازوکار این زندان و کلاً همه زندانها مخالف است. او معتقد است این زندان مانند بمبی انسانیست که اگر ضربهی کوچکی به آن زده شود، منفجر خواهد شد. در این صحنه، مانزی مقابل رئیس زندان قرار میگیرد و طی جملههایی مهم به او گوشزد میکند که اگر فشاری روی زندانیها وارد میکند دارد وظیفهاش را انجام میدهد. ادامه میدهد که زندانیها از او متنفرند چون اوست که فرامین بالادستیها را پیاده میکند وگرنه که رئیس زندان هیچگاه رودرروی زندانیها قرار نمیگیرد و تنها از طریق بلندگو با آنها ارتباط برقرار میکند. بعد از این گفتگو، رئیس زندان از اتاق بیرون میرود و مانزی و دکتر تنها میمانند. همینطور که دکتر شروع میکند به رو کردن دست مانزی و اینکه قصد او را از زیرفشار قرار دادن زندانیها میداند، مانزی هم کمکم به میز رئیس زندان نزدیک میشود، روی میز را کمی جمعوجور میکند و در انتها وقتی که جملههای دکتر به اینجا رسیده که قصد مانزی تکیهزدن بر اریکه قدرت در زندان است، مانزی هم پشت میز رئیس زندان مینشیند و سیگاری روشن میکند. این سکانس از مانزی نهتنها یک زندانبان گوشبهفرمان و بیرحم میسازد بلکه بیش از آن، اشاره دارد به شهوت قدرتطلبی و حکمرانی در بالاترین سطح گردانندگان یک جامعه که در اینجا این زندان قرار است نمادی از آن باشد. مانزی موذیانه از تمام قدرتهایی که جایگاهش به او بخشیده، استفاده میکند تا رودرروی جو در بیاید؛ یکجا زندانی را بهشدت کتک میزند تا از زیر زبانش حرف بیرون بکشد، یکجا دست روی نقطه ضعف یکی از زندانیها میگذارد و او را به مرز جنون میکشاند و موجب خودکشیاش میشود، جای دیگر خبرچینی به میان زندانیها میفرستد تا سر از کارشان دربیاورد … اینها روشهاییست که او برای رسیدن به نوک قدرت استفاده میکند که در انتها با باراندن تیر از روی برج مراقبت بر سر زندانیهای بیدفاع، به اوج خودش میرسد. این جامعهای در حال انفجار است که به قول دکتر تنها نیاز به یک تلنگر دارد و این تلنگر را جو بر پیکرهاش میزند. اوست که با عزمی راسخ در جامعهای پر از وحشیگری و بیعدالتی، قدعلم میکند تا به آزادی برسد و دیگران را هم به آزادی برساند اما …
باز باید به صحنهی مهم پایانی و گفتگوی دکتر پیر زندان و کالیپسو رجوع کنیم. در این صحنه دکتر با اشاره به زندانهای معروف دنیا مانند آلکاتراز، چنین میگوید که همیشه همین بوده. همیشه عدهای خواستهاند فرار کنند اما موفق به این کار نشدهاند. آنها میدانند که نمیتوانند موفق شوند اما باز دست به این کار میزنند. و در نهایت در حالی که دوربین او را پشت میلههای زندان نشان میدهد، میگوید: هیچکس تا الان واقعاً فرار نکرده است. این جملهی پایانی غافلگیرکننده است. در صحنههای قبل دیدهایم که جو در درگیری با مانزی، هم او را کشته و هم خودش کشته شده است. این جملهی دکتر نهتنها اشاره به همین موضوع دارد بلکه بسطدهندهی ایدهایست که در خطوط بالا عنوان شد؛ در جامعهای محصور با بالادستانی فاسد، هیچکس راه فرار ندارد. همه محکومند به حبس و فیلم در نهایت تلاش میکند به همین نکته برسد. آزادی در جامعهای فاسد، فریب و سراب است. تا زمانی که حکمرانان و گردانندگان یک جامعه به دنبال افزودن قدرت و اِعمال آن هستند (که همیشه هم هستند تا زمانی که انسان روی کرهی زمین باقیست) آزاد بودن صرفاً خیالی خوش است که در نهایت به ناکامی میرسد. جو قهرمانانه، به دل قانون آهنی فضای بستهای که در آن گیر افتاده میزند. حتی به جای فرار، تلاش میکند مانزی را از بالای برج به پایین بیندازد و اتفاقاً موفق هم میشود. اما وقتی خودش هم جانش را از دست میدهد و همچنین وقتی در نمای پایانی همچنان زندان باقیست و زندانبانها مشغولند و زندانیها پشت میلهها دیده میشوند، آیا عمل قهرمانانه جو، باز قهرمانانه به نظر میرسد؟ آیا دردی از مشکلات یک جامعه دیکتاتوری دوا شده است؟ نگاه عمیق دکتر به دوربین در صحنهی پایانی و گفتن آن جملهی مهم نشان میدهد که تفکر سازندگان فیلم در جواب این پرسشها منفیست.
اما برای کسانی که اسیرند، هیچچیز خیالانگیزتر از تصور رویای بیرون از حصار نیست. بروکس با ایدهای جذاب و از طریق عکس یک زن که به دیوار اتاق زندان چسبیده، وارد ذهنیات زندانیها میشود و با فلشبک، اتفاقی که باعث شده هر یک از آنها به زندان بیفتند را نشان میدهد. زندانیها شمایل زنهای موردعلاقه خود را در این عکس مجسم میکنند. با هر فلشبک متوجه میشویم که این مردان در بند، هر کدام به خاطر زن موردعلاقهشان گرفتار شدهاند. ایدههای تصویری داسین هم به همان خوبی ایدههای فیلمنامه و در موازات آن، قصه را پیش میبرد. شروع فیلم با آن موسیقی فوقالعادهی میکلوش روژا و تصاویری گذرا از باران شدید و فضای بیرونی و داخلی زندان و نگهبانها و ساعت روی دیوار، موقعیتی غریب میسازد و این زندان را مانند دژی مستحکم و انگار در ناکجاآباد تصویر میکند. در واقع تأکید داسین در همین تصاویر اولیه از زندان، قرار نیست نفوذناپذیر بودنش را به رخ بکشد. اینجا قرار است نمادی باشد از جامعهای بسته و گرفتار. در ادامه، وقتی جو کالینز در تشییع جنازهی یکی از زندانیها، زیر باران شدید ایستاده و با چشمانی غمگین، به کامیونی که در حال حمل تابوت به بیرون از زندان است خیره میشود، ابتدا گمان میکنیم او تنها ناراحت مرگ آن زندانیست. اما کمی بعد که اشتیاق او برای فرار را میفهمیم، بازگشت ما به این صحنه، چیز دیگری هم نشان میدهد: چشمان جو کالینز تنها غمگین نیست، بلکه مشتاق هم هست. دروازه که باز میشود تا کامیون حامل تابوت بیرون برود، جو انگار به راه آزادی نگاه میکند. همهی محبوسین چنین نگاه مشتاقی به آزادی دارند؛ محبوسین در یک زندان، در یک جامعه و حتی در یک کشور. راهی که در نهایت هم هموار و آسان به نظر نمیرسد.
فیلم های دیگر داسین در «سینمای خانگی من»:
ـ ریفی فی (اینجا)
ـ قانون (اینجا)
ـ شهر عریان (اینجا)
ـ شب و شهر (اینجا)
عالی بود.
ممنون
درود بر شما. ممنون از زحماتی که می کشید.
سوالی داشتم خدمتتون. بزرگواری میکنید اگر راهنمایی بفرمایید.
بنده تماشاگر عادی سینما هستم اما مایلم اطلاعاتی رو درباره فاکتورهای تاثیرگذار بر کبفبت سینمایی یک فیلم بدست بیارم. در واقع دنبال اینم که چک لیست وار نکاتی رو در حین تماشای فیلم مد نظر قرار بدم و بر اساس اوت بتونم ارزش سینمایی یک اثر رو تخمین بزنم.
مثلا زوایای مناسب دوربین در یک فیلم چیه؟ آیا کارگردان الان زاویه دوربینش درست بوده؟ آیا میزانسنش درست بوده؟ آیا اینجا مثلا از اسلوموشن به درستی استفاده کرده و ….
جایی هست که بشه به این مطالب دسترسی داشت. شاید کتابهای زیادی باشه تو این زمینه ولی من به قول مارمولک دنبال راه درو هستم. یه چیز جمع جور و سریع که بنده حقیر رو به مقصود نائل کنه.
سپاس بیکران از لطف شما. پاینده و برقرار باشید تا ما بتونیم از دانش شما در زمینه سینما استفاده کنیم.
روز و روزگار خوش
ارادتمند شما سعید
سلام و ارادت. راستش جواب به این پرسشهای شما، به شکلی که بتونه خیلی سریع شما رو به مقصد برسونه، ممکن نیست! ارزش سینمایی یه فیلم، بر اثر تجربهی فیلم دیدن زیاد، به دست میاد. معیارهای فیلم خوب و بد، به شکلی ذاتی توی آدم وجود داره انگار! عین کار خوب و بد، که آدم میتونه تشخیصش بده. فیلم خوب و بد رو هم بدون اینکه نیاز باشه جواب این پرسشها رو بدونید، میشه تشخیص داد به شرطی که «اهل» این کار باشید. ذهنتون رو پرورش داده باشید، فیلم زیاد دیده باشید، کتاب زیاد خونده باشید. نیازی نیست به شکل تخصصی بدونید فلان فیلم، میزانسش درست بود یا غلط، بازیهاش درست بود یا غلط و … . اینا رو وقتی باید بدونید که قرار باشه کارِتون سینما باشه. اصل ماجرا اینه که باید به حس و حالتون رجوع کنید. این بهترین راهنمای آدم، موقع فیلم دیدنه. باز اگه موردی بود در خدمتم.