.
اسب کهر را بنگر
.
خلاصهی داستان: گلسا دختر نوجوانیست که به همراه دوستانش و برای هیجان، دخل مغازهای را خالی میکنند و بعد از زخمی کردن شاگرد مغازه، پا به فرار میگذارند. اما وقتی بعد از فرار تازه یادشان میآید فیلم دوربین مداربستهی مغازه را برنداشتهاند، همهچیز بههم میریزد. گلسا به اصرار دوستانش مجبور میشود به مغازه برگردد و فیلم را بگیرد و این آغاز ماجراست …
.
یادداشت: درساژ یکیدو قاب فکرشده و تأثیرگذار دارد؛ مهمترینش جاییست که گلسا در خانه ایستاده و در پسزمینهی یک پنجرهی دو لتهای، به پدر و مادر بیخیالش نگاه میکند که مشغول کارهای خودشان هستند؛ از قاب سمت چپ پنجره به سمت راست میروند و برعکس. اینجا مهمترین تصویر فیلم شکل میگیرد. تصویری که بهوضوح نشان میدهد گلسا چه اوضاع و احوالی در خانه دارد و پدر و مادرش چهطور مثل آدمهایی مسخشده، فقط در اطراف خانه میپلکند و توجهی به او و دغدغههایش ندارند. او با پنجره از خانوادهاش جدا شده و دوربین این را با تأکیدی خاص به مخاطب نشان میدهد. اما نکته اینجاست که همین تکنمای خوب، تبدیل میشود به ظریفترین و کمشعارترین قسمت درساژ، چون باقی این فیلم خستهکننده و کممایه، در داستانپردازیها و نمادپردازیهایش، شکننده، مصنوعی و گلدرشت است.
گلسا به عنوان شخصیت اصلی فیلم، قرار است دختری محکم، تخس و حتی کمی عبوس باشد که به هیچ عنوان کوتاه نمیآید. دختری که برعلیه اطرافیان سست و حتی بیمقدار و ترسویش قیام میکند؛ مضمونی بارها تکرارشده در داستانهای جوامع مختلف. فیلمنامهنویس برای این دختر به دنبال معادلی تصویری گشته که همان اسب است. اسبی که البته تنها در مانژ میتواند جولان بدهد و ورودش به هوای آزاد و دویدنش در فضای باز منجر به آسیبدیدگیاش خواهد شد چون این نوع اسبها تنها برای درساژ (خرامش) تعلیم میبینند و ظریف هستند. گلسا به اسبها و مخصوصاً یک اسب خاص علاقهای عجیب دارد و تنها این حیوان است که به او آرامش میدهد. این معادلسازی چنان از کادر بیرون میزند و البته چنان کهنه است که بهراحتی میتوان به این نتیجه رسید که فیلمنامهنویس ابتدا این همسانسازی را پیاده کرده و به کشف آن نائل آمده و آنگاه که احساس کرده به نکتهای غریب و دستاول رسیده، تازه خط و ربط داستانی را پیاده کرده. اما از آنجایی که این خط و ربط، بهشدت ضعیف و مصنوعیست، کل ماجرا زیر سوال میرود. نهتنها این معادلسازی جذاب نیست، بلکه از کادر بیرون میزند و تبدیل میشود به چیزی تحمیلی. این میان، موتیف دویدن هر روزهی گلسا از محل زندگی تا آموزشگاه به مثابه اسبها را هم نادیده میگیریم.
از اول ماجرا و قدم به قدم شروع میکنیم تا ببینیم چرا این فیلم مصنوعی و بیکارکرد از کار در آمده: اولین گیروگرفت از همان دقایق ابتدایی آغاز میشود، یعنی جایی که گلسای پرهیجان و بهظاهر پرشروشور ناگهان با یک سیلی از طرف امیر، تبدیل میشود به دختری عبوس و جدی و درهمفرورفته. معلوم نیست این سیلی چه تأثیری در طرز تفکر او گذاشته که ناگهان اینهمه تغییر کرده است. از آن جالبتر زمانیست که تصاویر دوربین مداربستهی مغازه را برمیدارد، آن را پنهان میکند و به کسی نمیدهد. چرا؟ اصرار او برای پنهان کردن این فیلم چه دلیلی دارد؟ سر لج افتاده؟ وقتی هم با اصرار امیر مواجه میشود که فیلم را میخواهد، به او میگوید ماشین گرانقیمت پدرش را به درخت بزند، و اینجا باز هم دلیل این حرف گلسا مشخص نیست. انگار شخصیت او در لحظه و با یک سیلی شکل گرفته است.
هر چه در داستان جلوتر میرویم، بیمنطقیهای روایی بیشتر هم میشود؛ یک روز که گلسا به خانه برمیگردد، متوجه میشود امیر آنجاست و تمام ماجرا را برای پدر و مادرش تعریف کرده. این پسر که جرأت نداشت برگردد و فیلم ضبطشدهی مغازه را بردارد، چهطور جرأت کرده نزد پدر و مادر گلسا بیاید و همهچیز را اعتراف کند؟ از این جالبتر، عکسالعمل پدر و مادر دختر در قبال این کار خطرناک است؛ پدر تنها به گفتن: «میری دزدی؟ میری با این پسره میگردی؟» اکتفا میکند که عکسالعملی عجیب به نظر میرسد. بعد هم گلسا را در خانه حبس میکنند که آن هم اواسط داستان انگار از یادشان میرود و دختر باز هم هر روز و هر شب بهراحتی از خانه بیرون میزند، انگار نه انگار که حتی مادرش از کار مرخصی گرفته بود تا او را در خانه نگه دارد. پدر و مادر گلسا در این فیلم تقریباً هیچ کاری نمیکنند، جز حرف زدنهای بیکارکرد. البته در صحنهای مانند آنجا که مادر برای فروختن طلاهای دختر از او اجازه میگیرد، ظاهراً قرار است شخصیتی چندبعدی از او نشان داده شود که به قول معروف «با یک گل، بهار نمیشود»! احتمالاً نویسنده و کارگردان عزیز فیلم، با شنیدن این ایرادها خواهند گفت قصدشان همین بوده که پدر و مادر را مانند روحی نشان بدهند که کار خاصی نمیکنند و انگار اصلاً وجود ندارند، اما این میشود عذر بدتر از گناه! پرداخت نکردن شخصیت پدر و مادر یک چیز است، نپرداختن به آنها چیزی دیگر.
تقریباً یک ساعت از زمان فیلم گذشته و در طول این مدت، مخاطب تنها و تنها یک جملهی تکراری را از زبان شخصیتها شنیده: «فیلم کجاست؟». پدر، مادر، امیر و بقیهی دوستان گلسا، مدام این جمله را تکرار میکنند بدون اینکه هیچ پیشرفتی در داستان حاصل شود و این موضوع یکی از نقاط ضعف بزرگ و غیرقابل اغماض فیلم است. فیلمی که اتفاقاً باید به سبک شخصیت عاصی و نافرمانش پیش برود، ضربه بزند، کندوکاو کند، موقعیت بسازد و خلاف جریان شنا کند. اما در عمل هیچکدام از این اتفاقها نیفتاده.
واقعا فیلم ضعیفی بود. تعجب گردم چرا ب این فیلم نامه اجازه ساخت دادند