نگاهی به فیلم «چاقی!»

نگاهی به فیلم «چاقی!»

  • بازیگران: علی مصفا ـ حمید فرخ‌نژاد ـ لادن مستوفی ـ مهسا کرامتی و …
  • نویسنده و کارگردان: راما قویدل
  • ۹۰ دقیقه؛ سال ۱۳۹۱
  • ستاره‌ها: ۲/۵ از ۵
  • این یادداشت در شماره ۵۶۳ مجله «فیلم» منتشر شده است
  • رسم‌الخط این یادداشت بر طبق رسم‌الخط مجله «فیلم» تنظیم شده است

.

لاغرِ بامزه!

.

خلاصه داستان: شغل امیر نریمان (علی مصفا) صداگذاری روی فیلم‌هاست. مشکل او اضافه وزنی‌ست که باعث شده در زندگی روزمره دچار دردهایی مانند درد زانو شود. او به عنوان کار جدید، صداگذاری فیلم جدید رامین (حمید فرخ‌نژاد) را بر عهده گرفته است. رامین کارگردانی‌ست که سال‌ها با امیر دوست است و برای صداگذاری روی تمام فیلم‌هایش از امیر استفاده می‌کند. رامین که کارگردان آشفته‌ای به نظر می‌رسد، برای بار چهارم قصد دارد با دختری کوچکتر از خودش به نام شادی (مهسا کرامتی) ازدواج کند. امیر و همسرش بهار (لادن مستوفی) به عنوان دوستان قدیمی رامین، موافق این ازدواج نیستند. اما وقتی قرار می‌شود شادی برای گفتنِ نریشنی برای فیلم رامین به استودیو بیاید، امیر کم‌کم با شنیدن نریشن عاشقانه زن، احساس عشق می‌کند. او که زندگی پرافت‌وخیزی ندارد و به نظر می‌رسد با وجود همسری «بساز» و آرام، از حال و اضاعش به تنگ آمده است، به سمت شادی کشیده می‌شود و زمانی هم که رامین برای شرکت در یک جشنواره خارجی به مسافرت می‌رود، امیر فرصت را مغتنم می‌شمارد تا بیش از پیش به شادی نزدیک شود. این در حالی‌ست که بهار متوجه تغییر رفتارهای امیر شده است و سعی می‌کند سر از کار او در بیاورد …

.

یادداشت: چاقی امیر، نسبت معکوسی با عاشق شدنش دارد و این کمدی‌رمانتیک سعی می‌کند نقص جسمانی شخصیت اصلی‌اش را با مضمون اثر هم‌پوشانی کند تا شاهد درگیری امیر با خودش باشیم؛ این‌که لاغر شود تا به چشم شادی بیاید. شادی‌ای که در همان اولین دیدار به امیر لقب «تپل» داده بود و او را ناراحت کرده بود (زنمم به من نمی‌گه تپل!). شروع رابطه این دو با این دعوا آغاز می‌شود اما «همواره عشق بی‌خبر از راه می‌رسد …». رامین با احساسات ابراز می‌کند که غمی توی صدای شادی وجود دارد اما امیر صدای شادی را مسخره می‌کند: «مثلاً الان چه غمی توی صداته؟!».  اما همین جمله، آغاز یک عشق سودایی را خبر می‌دهد و در ادامه، فیلم حاوی ایده‌ها و صحنه‌هایی‌ست که هر چند کلیت قدرتمندی نمی‌سازند (و به دلیلش خواهم رسید)، اما در هر حال شاهد ریزه‌کاری‌هایی هستیم که بامزه و سرگرم‌کننده‌اند و لااقل حس بدی منتقل نمی‌کنند. در اوضاع و احوالی که روایت‌های فیلم‌های‌مان فارغ از شیوه داستان‌پردازی و مضمون و غیره، از بی‌سلیقگی و بی‌ذوقی رنج می‌برند، چاقی! با چند صحنه و ایده جذاب، حال‌وهوای خوبی دارد.

امیر نام شادی را در فیس‌بوک و با املاهای مختلف می‌نویسد بلکه بتواند صفحه دختر را پیدا کند؛ ایده‌ای که منجر به موقعیتی طنزآلود می‌شود یا در جای دیگر، در اوج احساسیِ گفتار متن شادی و در حالی که امیر از شنیدن صدای او منقلب شده، ناگهان برق قطع می‌شود و همه‌چیز در تاریکی فرو می‌رود. سپس امیر فندکش را روشن می‌کند و در همین لحظه دوباره صدای گفتار متن شادی ادامه می‌یابد که ایده‌ای‌ست بکر و در جهت حال و هوای بامزه فیلم.

در جایی دیگر، امیر فایل صدای شادی را از کامپیوتر حذف می‌کند و بعد متوجه دلیل کارش می‌شویم؛ او برای دیدار دوباره با شادی و شنیدن صدایش این کار را انجام می‌دهد. در صحنه‌ای دیگر، شادی پیامک تشکر به امیر می‌فرستد. قطع می‌شود به لحظه‌ای که امیر با اتوموبیل، در حال ورود به پارکینگ خانه‌اش است که ناگهان در میانه راه می‌ایستد. کمی مکث می‌کند و بعد دوباره از پارکینگ بیرون می‌آید. مشخص است که پیام شادی را خوانده و حالا دوباره می‌خواهد پیش او برگردد. در جایی دیگر، امیر که شب خانه نیامده، به بهار، همسرش زنگ می‌زند. بهار قبلاً به امیر مشکوک شده است و در این صحنه هم با شک و تردید می‌پرسد: «کجایی؟». امیر می‌گوید: «استودیو هستم» و بهار در یک لحظه خیلی کوتاه، گوشی را از گوشش دور می‌کند و به شماره‌گیر تلفن نگاه می‌اندازد و بعد دوباره به حرف زدن ادامه می‌دهد. همین نگاه خیلی جزیی، به‌سرعت مشخص می‌کند که در فکر او چه می‌گذرد؛ انگار می‌خواسته ببیند امیر دارد راست می‌گوید یا نه؛ آیا واقعاً از استودیو زنگ زده یا نه.

 اما یکی از بهترین ایده‌های فیلم مربوط به صحنه‌ای‌ست که امیر می‌خواهد چک تصفیه‌حسابش را بگیرد. این صحنه دو بار تکرار می‌شود. بار اول، فقط شادی در دفتر است و چک امیر را از کیف خودش بیرون می‌آورد. بعد امیر که با تعجب می‌پرسد چرا شادی چک را داخل کیف شخصی‌اش گذاشته، زن جواب می‌دهد چک‌های اختصاصی را در کیف خودش می‌گذارد و با این حرف نشان می‌دهد چه‌قدر امیر برایش مهم است. همین صحنه، بار دوم هم تکرار می‌شود که این‌بار البته رامین هم هست. او از شادی می‌خواهد چک امیر را به او بدهد. شادی این دست آن دست می‌کند و بعد بالاخره چک را از کیف خودش بیرون می‌آورد و به امیر می‌دهد. رامین که متوجه شده، ناگهان لبخند روی لبانش می‌ماسد و به فکر فرو می‌رود، در عین حال که سعی می‌کند چیزی بروز ندهد. بعد جمله‌ای به امیر می‌گوید که مربوط به کتک‌کاری امیر با همسایه‌اش می‌شود اما در اصل می‌دانیم که منظور او از این جمله چیست: «پس تو هم این‌کاره‌ای!». یا از همه این‌ها بهتر، جایی‌ست که امیر بالاخره تصمیم می‌گیرد حرفش را به شادی بگوید و ما پشت اتاق ضبط صدا می‌مانیم و تنها امیر و شادی را می‌بینیم که در حال حرف زدن هستند. حتی بازی «لب‌خوانی» امیر با خانواده‌اش هم با توجه به شغل امیر، کاملاً جاافتاده و درست است. این‌ها ریزه‌کاری‌هایی‌ست که نشان می‌دهد سازندگان این فیلم، ذوق و سلیقه به خرج داده‌اند و چیزهای بامزه‌ای برای مخاطب تدارک دیده‌اند. اما چرا با وجود این خوش‌سلیقگی‌ها، چاقی! لاغر است؟

 چهل دقیقه از فیلم گذشته و سیر روایت همانی‌ست که از ابتدا بود؛ از یک طرف امیر می‌خواهد لاغر کند، از طرف دیگر نرم‌نرمک قرار است عاشق شادی بشود. چهل دقیقه می‌گذرد اما هم‌چنان صحنه‌هایی تکراری می‌بینیم و انگار چیزی پیش نمی‌رود؛ نه امیر در کارش پیشرفتی دارد و نه فیلم. این موضوع، از تأثیر نهایی کار کم می‌کند. اما یکی از مهم‌ترین عوامل ناموفق ماندن فیلم، شخصیت‌پردازی‌های ناکامل آدم‌های اندک داستان است. به جز امیر، نه همسرش بهار، نه رامین و نه حتی شادی، هیچ عمل خاصی انجام نمی‌دهند تا ما را درگیر ماجرا کنند. از بهار تنها این را متوجه می‌شویم که ریزش مو دارد (از همان ریزه‌کاری‌هایی که هر چند در کلیت ماجرا تأثیری ندارد اما بامزه است). نه «بساز» بودنش چندان به چشم می‌آید و نه شک و تردیدهایش به امیر آن‌قدرها جذاب از کار درآمده و تأثیری در ماجرا می‌گذارد.

رامین هم مثلاً کارگردانی‌ست که حتی یک نما از فیلمِ در حال تدوینش را نمی‌بینیم تا لااقل به اندازه سر سوزنی باورمان بشود او کارگردان است و فیلمی ساخته. جز این که یک عینک و شال «تریپ هنری» دارد و کارش به ازدواج چهارم کشیده، چیز دیگری از او نمی‌بینیم تا  او را در نظر مخاطب، «کارگردان» جلوه دهد. راما قویدل می‌توانست چند نما از فیلمی که رامین ساخته نشان‌مان بدهد تا به این شکل، هم کار رامین را باور کنیم و شخصیتش در نظرمان شکل بگیرد و هم این که ماجرای نریشن شادی باورپذیر در بیاید و به این شکل عشق میان شادی و امیر هم کامل شود. در شکل فعلی، اصلاً مشخص نیست شادی برای چه‌جور فیلمی مشغول گفتارگویی است و از طرف دیگر این گفتار متن با مطلع «همواره عشق بی‌خبر از راه می‌رسد…» آن‌قدر در طول فیلم تکرار می‌شود که دیگر خسته‌مان می‌کند. در واقع تکرار بیش از حد این شعر از زبان شادی، کارکردش را از دست می‌دهد و به ضد خودش تبدیل می‌شود.

به این شکل، کارگردان چاقی! هیچ شخصیت و هویتی برای شادی قایل نمی‌شود و در نتیجه عشق امیر به او هم چندان پررنگ و خوش‌رنگ نیست. گذشته از این که بازیگر نقش شادی، صدای خاصی هم ندارد که امیر با شنیدنش منقلب شود و آن‌طور به او دل ببازد. می‌شد با کمی صرف وقت و احتمالاً هزینه‌ای بیش‌تر، ریزه‌کاری‌های دیگری به ماجرا اضافه کرد که ابهام‌ها برطرف شود و شخصیت‌ها جانی بگیرند. به عنوان مثالی ساده، همان‌طور که گفته شد، می‌شد چند نما از فیلمی که رامین در حال تدوینش هست، ببینیم. یا از آن مهم‌تر، به جای آن که شادی مدام یک شعر را تکرار کند، می‌شد از او به عنوان دوبلور یکی از شخصیت‌های زن فیلم رامین (البته در صورتی که کارگردان، پیشنهاد اول نگارنده درباره نشان دادن چند نما از فیلم رامین را انجام داده بود!) استفاده کرد که انتخاب شده تا به جای زن فیلم، حرف بزند (به فرض این بهانه که شخصیت زن فیلم رامین، صدای خوبی ندارد).  به این شکل عاشق شدن امیر هم رنگ و بوی جذاب‌تری پیدا می‌کرد و به مسیر درست‌تری می‌افتاد. در عین حال که شخصیت شادی هم رنگ و بوی جذابی به خود می‌گرفت و از این حالت بی‌عمقی و سردی در می‌آمد.

در واقع به نظر می‌رسد کارگردان در برخی موارد دچار «ساده‌گیری مفرط» شده است. مثال دیگرش صدای بمب و خمپاره‌ای‌ست که در میان آشفتگی ذهنی امیر، به شکل گل‌درشتی پخش می‌شود. مخاطب خبر دارد که فیلم بعدی امیر برای صداگذاری، یک کار جنگی‌ست. اما قویدل باز هم هیچ فیلمی به ما نشان نمی‌دهد تا هم کار امیر باورپذیرتر جلوه کند و هم در صحنه‌های پایانی، هم‌پوشانی آشفتگی ذهنی او و صدای توپ و تانک، این همه غلوشده به نظر نرسد. به عنوان مثال اگر امیر را در حال صداگذاری سکانس‌های جنگی یک فیلم می‌دیدیم و سپس این صداگذاری با ذهنیات او در هم می‌آمیخت، نتیجه بهتری حاصل می‌شد.

چنان که درباره تکرار بیش از حد گفتار متن شادی عنوان شد، تکرارهای دیگری در فیلم وجود دارد که موجب افت ریتم آن می‌شوند. مثل تکرار صحنه‌ای که امیر، وردستش را دنبال نخودسیاه می‌فرستد تا خودش با شادی تنها بماند. در بار اول و یا شاید دوم، این موضوع بانمک است، اما تکرار چندباره‌اش، هم طنز ماجرا را خراب می‌کند و هم خسته‌کننده است. یا سکانس داستان خواندن امیر برای دخترش که چندین و چند بار تکرار می‌شود و هیچ کارکرد خاصی هم پیدا نمی‌کند، جز این که زمان فیلم به حد استاندار برسد! از سوی دیگر، مشخصاً سکانس دکتر پیری که به زانوی امیر آمپول تزریق می‌کند، در میزان طنز و فضاسازی‌اش، هیچ تناسبی با قبل و بعد داستان ندارد و کاملاً سازی مخالف می‌زند. فقط کافی‌ست به میزان غلوشدگی رفتار دکتر پیر، افتادن عینکش و یا صدای غلوشده زانوی امیر که حاصل ساییده شدن استخوان‌ها روی هم است، توجه کنید تا دست‌تان بیاید این سکانس کاملاً از فیلم بیرون می‌زند. هم‌چنان که موسیقی پرحجم و گاه سوزناک چاقی! نیز با رویکرد جمع‌وجورش نمی‌خواند و در برخی صحنه‌ها گوش را می‌آزارد.

این نکته‌هاست که باعث می‌شوند چاقی! فیلم کامل و محکمی از کار در نیاید. کمااین‌که نکته‌هایی که در وصف ایده‌های خوب فیلم، در ابتدای نوشته عنوان شد باعث می‌شوند فیلم حس بدی منتقل نکند و دلنشین بماند. فیلمی که بعد از گذشت پنج سال از اکران اولیه‌اش در جشنواره فیلم فجر، در دیدار مجدد، هنوز هم لبخند نرمی به لبان آدم می‌آورد و چندان کهنه به نظر نمی‌رسد. در جریان هستید که خیلی از فیلم‌های اکران روز، حتی تا دو ساعت بعد از دیدن‌شان هم فراموش می‌شوند. نمی‌گویم چاقی! فراموش‌نشدنی‌ست، اما آن‌قدرها زود هم فراموش نمی‌شود.

۲ دیدگاه به “نگاهی به فیلم «چاقی!»”

  1. اتان هاوک گفت:

    درود.
    عجب وضعیتی…
    ببخشید این فیلم الان در بازار هست؟

پاسخ دادن

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم