نکته‌هایی از دوره‌ی سی‌وهشتم فیلم فجر

خب امسال هم مانند هر سال، با وجود داستان‌هایی، سی‌وهشتمین دوره‌ی فیلم فجر آغاز شد و فیلم‌ها روی پرده رفت. تصمیم دارم برعکس سال‌های گذشته، به جای نوشتن درباره‌ی کیفیت فیلم‌ها و ستاره دادن و این حرف‌ها، به نکته‌هایی از میان فیلم‌های نمایش‌داده‌شده در هر روز اشاره کنم که توجهم را جلب کرده‌اند؛ یک جور بازیِ «ترین‌»، که از خلال این بازی ممکن است کیفیت فیلم هم مشخص شود. به هر حال فیلم‌ها ساخته می‌شوند، دیده می‌شوند و هیچ‌کس نمی‌تواند جلوی روند سینما را بگیرد. ذکر این نکته هم ضروری‌ست که این پست، تا پایان این دوره ثابت باقی خواهد ماند و هر روز یادداشت‌های جدید به آن اضافه خواهد شد.

 

روز اول: (از میان سه فیلم سه کام حبس، قصیده‌ی گاو سفید، عامه‌پسند)

دیرترین آغاز موتور درام: سه کام حبس، که بعد از نیم ساعت راه می‌افتد آن هم با پت‌پت!

شعاری‌ترین فیلم: سه کام حبس

غلوآمیزترین صحنه: هویدا شدن سرِ بی‌موی سمیرا حسن‌پور در حین درگیری با پری‌ناز ایزدیار در سه کام حبس و آغاز موسیقی پرسوز و فاش شدن این نکته‌ که این پرستار بدبخت هم خودش گرفتاری‌های عمده‌ای دارد و ما خبر نداشتیم!

بهترین بازی: هوتن شکیبای عامه‌پسند

کُندترین فیلم: قصیده‌ی گاو سفید

بهترین تیتراژ: سه کام حبس

گرم‌ترین و نه لزوماً خوب‌ترین فیلم: عامه‌پسند

بی‌مزه‌ترین شخصیت: قاضی قصیده‌ی گاو سفید با بازی علی‌رضا ثانی‌فر که معلوم نیست چرا تلقی کارگردان و البته بازیگر از شخصیتی که عذاب وجدان دارد این است که باید کند حرف بزند، یُبس باشد و مدام اخم کند!

بدترین تدوین: به نظرم عامه‌پسند!

بهترین صحنه: قاضی یُبس قصیده‌ی گاو سفید که عذاب وجدان رهایش نمی‌کند، به کارگری که می‌خواهد کف زمین آب بریزد و او را که وسط اتاق نشسته مانع کارش می‌بیند، می‌گوید: «بریز». آب از زیر پای قاضی رد می‌شود و انگار او را هم شستشو می‌دهد.

شوکه‌کننده‌ترین تصویر: حضور بدون روسری مریم مقدم در حد چند ثانیه در قصیده‌ی گاو سفید

.

.

روز دوم: (از میان سه فیلم شنای پروانه، بی‌صدا حلزون، تومان)

فیلم‌ترین فیلم: تومان. جای همه‌ی آن‌هایی که کار جدید فرشباف را ندیده‌اند (و شاید نتوانند ببینند) خالی. جاه‌طلبانه، پیچیده و عجیب‌وغریب. انتظارم درست بود. یکی از بهترین و کامل‌ترین فیلم‌های چند سال اخیر سینمای ایران.

بهترین کارگردانی: قطعاً مرتضی فرشباف برای تومان. احتمال هم می‌دهم تا پایان جشنواره کسی نتواند روی دستش بلند شود. چنان حساب‌شده و قدرتمندانه که دود از کله‌ی آدم بلند می‌شود.

بهترین بازیگر: میرسعید مولویانِ تومان که انگار تمام انرژی زندگی‌اش را برای این نقش گذاشته است

بهترین بازیگر بعدی: هانیه توسلیِ بی‌صدا حلزون که ناشنوا بودنش را باور می‌کنید

بهترین بازیگر بعدی: آن پیرمردی که در شنای پروانه نقش پدر خانواده را بازی می‌کند و متأسفانه اسمش را نمی‌دانم

هدرشده‌ترین فیلم: بی‌صدا حلزون

تکراری‌ترین بازی: جواد عزتیِ شنای پروانه

عصبی‌ترین فیلم: شنای پروانه

بی‌جهت طولانی‌ترین فیلم: شنای پروانه. بزرگان تاریخ سینما هم با هشتاد نود دقیقه کارشان را شروع کرده‌اند. نمی‌دانم محمد کارت با چه اعمتمادبه‌نفسی فیلم صدو‌بیست دقیقه‌ای ساخته در حالی که داستان چنین کششی ندارد.

پرانرژی‌ترین فیلم: تومان با اختلاف میلیون‌ها تومان! هیجان و شهوت و انرژی از سکانس به سکانس فیلم بیرون می‌زند.

سطحی‌ترین فیلم: بی‌صدا حلزون

تکان‌دهنده‌ترین صحنه: جایی در تومان که داود و عزیز از بس غرق در شرط‌بندی شده‌اند که حتی نمی‌توانند قبر یونس را پیدا کنند. موی تن آدم سیخ می‌شود.

لوس‌ترین نقش: نقش بی‌فایده و بی‌معنای محسن کیایی در بی‌صدا حلزون

.

.

روز سوم: (از میان سه فیلم روز صفر، ابر بارانش گرفته، آبادان یازده ۶۰)

کمدی‌ناخواسته‌ترین فیلم: روز صفر

کمدی‌ناخواسته‌ترین صحنه: سکانس پایانی روز صفر که مأمور همه‌فن‌حریف و کاریزماتیک ایرانی (نسخه‌ی بدل تام کروزِ مأموریت غیرممکن و مت دیمونِ جیسون بورن) مسئول فرودگاه را بیخ دیوار می‌چسباند تا جلوی مأموریت او را نگیرد. دیالوگ‌ها، بازی‌ها و کلا صحنه، حسابی مفرح از کار در آمده. البته قرار بود ماجرا خیلی جدی باشد که زورشان نرسید!

کمدی‌ناخواسته‌ترین بازی: امیر جدیدیِ روز صفر که با قلنج شکستن‌های گردن، حسابی باعث تفریح می‌شود. یکی نیست بگوید برای درآوردن ادای تام کروز و مت دیمون و دنیل کریگ، نیازی نیست خودت را سفت کنی و برای این‌که نشان بدهی خیلی جدی و غیرقابل نفوذ هستی، نیازی نیست مدام آن بی‌سیم بدبخت را هر بار قبل از سوار شدن در ماشین، روی داشبورد پرت کنی!

جذاب‌ترین بازیگر: بازیگر خانم آلمانی روز صفر و یک نفر دیگر!

زیباترین لوکیشن: محیط آن شهرک شمالیِ ابر بارانش گرفته

زیباترین اسم: ابر بارانش گرفته

بدترین اسم: آبادان یازده ۶۰‌

بدترین لهجه‌: لهجه‌ی ساعد سهیلیِ روز صفر و بدتر از آن لهجه‌ی ارمنی حسن معجونیِ آبادان یازده ۶۰. از معجونی بعید بود!

خلسه‌آورترین فیلم: ابر بارانش گرفته

بهترین بازی: جوانکِ ابر بارانش گرفته که هر وقت در صحنه حضور دارد، با دیالوگ‌ها و نوع حرف زدنش، حسابی انرژی می‌دهد و یواش بودن فیلم را برطرف می‌کند. اسمش در فیلم آریا است و اسم واقعی‌اش ارشیا نیک‌بین. باید به یاد سپردش.

هیجان‌انگیزترین سکانس: رساندن سیم برای تعمیر سیم‌هایی که بر اثر انفجار خراب شده‌اند در آبادان یازده ۶۰.

بهترین فضاسازی: ابر بارانش گرفته

بهترین موسیقی انتخابی: ابر بارانش گرفته و آن شاهکارهای کلاسیک بتهوون

کش‌آمده‌ترین فیلم: ابر بارانش گرفته

.

.

روز چهارم: (از میان سه فیلم آن شب، درخت گردو، دوزیست)

رقت‌انگیزترین فیلم: درخت گردو. فیلمی که فقط بخواهد روی احساسات مخاطب انگشت بگذارد بدون این که چیزی برای ارائه داشته باشد، رقت‌انگیز است. در قدرت صحنه‌پردازی و کارگردانی مهدویان شکی نیست اما این‌همه بگیر و ببند برای چه؟

بهترین بازی: سه کودک درخت گردو که در نقش کودکانی که شیمیایی می‌شوند، حیرت‌انگیزند

آبکی‌ترین ترسناک (؟!): آن شب. به عنوان یکی از دیوانه‌های ژانر ترسناک عرض کنم که شب بیست‌ونهم خیلی پیشروتر از این است! آن شب ژانر ترسناک را یک‌تنه به فنا برد!

آب‌بندی‌شده‌ترین فیلم: درخت گردو

بی‌مفهوم‌ترین فیلم: آن شب

بدترین بازی: شهاب حسینیِ آن شب

بهترین چهره‌پردازی: درخت گردو

هدررفته‌ترین فیلم: دوزیست که می‌شد به جای شاخ و برگ‌های الکی‌اش، روی دوستی آن سه نفر و حضور یک دختر در میان آن‌ها تأکید بیش‌تری کرد، شخصیت‌های اضافه را حذف کرد و داخل همان خانه ماجرا را پیش برد.

بدترین پایان‌بندی: دوزیست که داستان نسبتاً روان و تا حدی سرگرم‌کننده‌اش را با مخ به زمین می‌زند

عجیب‌ترین اسم: دوزیست (؟!)

تأثیرگذارترین صحنه: حالا درست است که درخت گردو آبکی‌ست، اما آن صحنه‌ای که شیمیایی زده‌اند و پرنده‌ها از آسمان به زمین می‌ریزند و حیوانات تلوتلو می‌خورند و آدم‌ها احساس خفگی می‌کنند، صحنه‌ی تکان‌دهنده‌ای‌ست

پرانرژی‌ترین حضور: استاد سعید پورصمیمیِ دوزیست

.

.

روز پنجم: (از میان سه فیلم مغز استخوان، روز بلوا، خوب،بد، جلف ۲: ارتش سری)

لوس‌ترین زوج: پژمان جمشیدی و سام درخشانیِ خوب، بد، جلف ۲. دقایق اول فیلم بامزه است اما هر چه می‌رویم به سمت انتها، فیلم از هم می‌پاشد. لوس‌بازی‌های این زوج احمق هم تا یک جایی جواب می‌دهد و بعدش دیگر هیچ.

پادرهواترین فیلم: مغز استخوان

هالیوودی‌ترین ایده: جوان هکری که عین آب خوردن و تنها با چند کلیک، کل ماجرای روز بلوا را پیش می‌برد و اگر نبود، احتمالاً فیلم هم ساخته نمی‌شد! و من نمی‌دانم چه‌طوری قرار است چنین چیزی را باور کنیم.

بهترین ایده: وقتی که پژمان جمشیدیِ خوب، بد، جلف می‌خواهد خودش را لو ندهد و نگوید که زودتر از سام درخشانی به قرار رسیده اما تمام شواهد بر علیه‌اش عمل می‌کنند.

تکراری‌ترین حضور: جواد عزتیِ مغز استخوان. آن‌قدر عزتی را در فیلم‌های مختلف دیده‌ام که دیگر شب هم خوابش را می‌بینم.

آشنایی‌زدایی‌ترین حضور: داریوش ارجمندِ روز بلوا. فکرش را هم نمی‌کنیم که حاج‌آقا امیری این‌قدر پدرسوخته باشد!

چفت‌نشدنی‌ترین خطوط داستانی: دو خط داستانیِ مغز استخوان که با هیچ چسبی به هم نمی‌چسبند

پرفروش‌ترین فیلم سال: احتمالاً خوب، بد، جلف

ترسناک‌ترین فکری که به ذهن می‌رسد: ساخته شدن سری سوم خوب، بد، جلف با توجه به این‌که خودشان هم پیش‌زمینه‌ای از سری سوم‌اش رو می‌کنند. به خیر بگذرد! قاسم‌خانی هم سوراخ دعا را پیدا کرد!

تابلوترین پیام: روز بلوا که می‌خواهد بگوید… بی‌خیال! بهتر از من می‌دانید چه می‌خواهد بگوید

.

.

روز ششم: (از میان دو فیلم کشتارگاه، مردن در آب مطهر)

پادرهواترین فیلم‌ها: کشتارگاه و مردن در آب مطهر

بی‌سروته‌ترین فیلم‌ها: کشتارگاه و مردن در آب مطهر. واقعاً این فیلم‌ها درباره‌ی چه حرف می‌زنند؟! منظورشان چیست؟ هدف چیست؟

بدترین اسم: مردن در آب مطهر

بی‌ثمرترین شخصیت‌های داستانی: شخصیت‌های کشتارگاه و مردن در آب مطهر. از خواهر بی‌کار و بی‌معنای مردن در آب مطهر که مدام در آشپزخانه می‌چرخد و معلوم نیست چه می‌کند بگیرید تا سه شخصیت اصلی کشتارگاه که کلاً پرت‌وپلا هستند و اصلاً معلوم نیست چرا باید باشند!

بی‌معناترین فیلم‌ها: کشتارگاه و مردن در آب مطهر

بهترین لهجه‌سازی: علی شادمانِ مردن در آب مطهر

سطحی‌ترین فیلم‌ها: کشتارگاه و مردن در آب مطهر

بدترین حضور در کل جشنواره: مانی حقیقی

پرسش‌برانگیزترین صحنه‌: خانواده‌ی جنوبی چه‌گونه جسد فک‌وفامیل‌شان را در کشتارگاه پیدا کردند؟ سرنخ از کجا آمد؟ باور بفرمایید وسط فیلم چرت هم نزدم.

سست‌ترین فیلم‌نامه‌ها: کشتارگاه  و مردن در آب مطهر. به عنوان نمونه، در کشتارگاه موضوع قتل کم‌کم کنار می‌رود، قضیه‌ی قاچاق دلار وارد داستان و کلاً حال‌وهوا عوض می‌شود. این میان امیرِ (جوانِ فیلم) برای این‌که داستان اصلی را فراموش نکنیم، گاه‌به‌گاهی ویرش می‌گیرد که درباره‌ی قتل عذاب وجدان بگیرد و بعد از این عذاب وجدان، دوباره همه‌چیز فراموش می‌شود تا یکی‌دو صحنه‌ی بعدی و همین‌طور الی آخر. در مردن در آب مطهر هم … باور بفرمایید انرژی‌اش را ندارم. فعلاً بگذریم.

بدترین روز جشنواره: همین روز ششم که با دو فیلم واقعاً بد و البته زمان خالی چند‌ساعته‌ی میانش به خاطر فوتبال (البته من چون اهل فوتبال نیستم زمانم خالی ماند)، حسابی کلافه‌کننده بود. اما من سعی کردم با قدم زدن در هوای مطبوع زمستانی پارک ملت از وقتم استفاده کنم که نتیجه‌اش علاوه بر حس‌وحالی خوب، بسیار هم سودمند بود.

.

.

روز هفتم: (از میان سه فیلم لباس‌شخصی، خروج، آتابای)

ای‌ کاش‌ترین فیلم: ای‌ کاش لباس‌شخصی با همین جذابیت و گیرایی و کشش، درباره‌ی چیز دیگری بود. داستان دیگری داشت. مثلاً خانوادگی بود، ترسناک بود، چه می‌دانم، یک چیز دیگری بود. این‌که دو ساعت پای یک فیلم ایرانی بنشینی و خسته نشوی، در سینمای ما نمونه‌های خیلی خیلی خیلی کمی دارد. اما متأسفانه لباس‌شخصی دقیقاً درباره‌ی چیزی حرف می‌زند که آدم نمی‌تواند از ته دل به عواملش تبریک بگوید. تازه برای منی که حتماً دیگر خبر دارید اطلاعات سیاسی ندارم و در قیدوبند دانستنش هم نیستم، بوی مشکوکی از آن به مشامم می‌رسد، وای به حال دیگرانی که به این حوزه تسلط دارند و لابد چیزهای عجیب‌تری هم در فیلم یافته‌اند. ای کاش  اولین فیلم امیرعباس ربیعی، که این‌همه هم تروتمیز و شسته‌رفته از آب درآمده، درباره‌ی یک چیز دیگری بود. حیف شد.

بهترین سکانس: سکانس بازجویی از هوشنگ، یکی از اعضای حزب توده در لباس‌شخصی، توسط آن روحانی که گمانم اسمش در فیلم حسام بود. دیالوگ‌ها عالی‌ست و از آن بهتر، بازی بازیگری‌ست که نقش حسام، یعنی بازجو را ایفا می‌کند.

بهترین سکانس بعدی: تعقیب‌وگریز یکی از اعضای حزب توده در خیابان انقلاب درِ لباس‌شخصی که یکی از بهترین‌های نوع خودش است.

کمدی‌ناخواسته‌ترین فیلم: خروج. خیلی دوست دارم بدانم این عدل‌آباد کجاست که اهالی‌اش هر کدام با یک لهجه‌ی خاص حرف می‌زنند؛ یکی لری، یکی اصفهانی، یکی ترکی و یکی هم تهرانی اصیل!

شعاری‌ترین فیلم: خروج. از اسم شخصیت اصلی بگیرید (رحمت)، تا روستای محل زندگی‌اش و تا دیالوگ‌های توی‌ذوق‌زننده‌ی عجیب.

بدترین و پرحجم‌ترین موسیقی: خروج

حیف‌ترین بازیگر: فرامرز قریبیانِ خروج. به سام کاری ندارم!

بدترین بازی‌های گروهی: دسته‌ی پیرمردانِ خروج

گنگ‌ترین فیلم: آتابای. من دقیقاً تا یک ساعت ابتدایی فیلم، نمی‌دانستم موضوع چیست. بعد هم که دانستم، باز نفهمیدم شخصیت اصلی دقیقاً چه می‌خواهد و چه می‌گوید و دردش چیست.

بهترین بازی: هادی حجازی‌فرِ آتابای

بهترین تیتراژ: لباس‌شخصی و آتابای

بهترین موسیقی: لباس‌شخصی

بی‌نمک‌ترین کارگردان: ابراهیم حاتمی‌کیا که سعی می‌کند در خروج شوخی‌هایی را هم در کار بگنجاند که چون این‌کاره نیست، حسابی روی مخ از آب درآمده‌اند.

خوش‌چهره‌ترین کارگردان: هم‌چنان ابراهیم حاتمی‌کیا که هر چه‌قدر فیلمش غیرقابل تحمل بود، اما دیدن چهره‌اش روی مونیتور بزرگ سالن پذیرایی پردیس ملت، هنگام نشست خبریِ بعد از فیلم، به‌شدت قابل تحمل بود.

.

.

روز هشتم: (از میان چهار فیلم تعارض، پدران، من می‌ترسم، شین)

عجیب‌ترین ایده‌ی مرکزی: مردِ تعارض که عاشق زنی می‌شود که تصور می‌کند در حال پاییدن او از طریق دوربین‌های مداربسته است و البته نمی‌داند آن زن واقعاً وجود خارجی دارد یا نه!

بهترین حضور: رضا بهبودیِ تعارض

سردستی‌ترین فیلم: پدران

هدررفته‌ترین فیلم: پدران

بدترین استفاده از بهترین ایده: پدران. فیلم هم می‌خواهد غافلگیری پایانی را داشته باشد و هم درگیری دو خانواده را نشان بدهد و هم موضوع دنیای متفاوت پسران و خانواده‌های‌شان را به تصویر بکشد که در هیچ‌کدام موفق نیست. همه را دارد و هیچ‌کدام را ندارد.

بدترین فیلم: من می‌ترسم

ماست‌ترین فیلم: من می‌ترسم

کهنه‌ترین فیلم: من می‌ترسم

خوش‌شانس‌ترین شخصیت: بهمنِ یک‌لاقبای بی‌ریختِ آسمان‌جلِ من می‌ترسم که یک دختر خوشگل و پولدار نصیبش شده اما تازه ناز هم می‌کند!

باورناپذیرترین فیلم: من می‌ترسم

بدترین فیلم‌نامه: من می‌ترسم

خسته‌کننده‌ترین فیلم: من می‌ترسم

بدترین فیلم ترسناک سینمای ایران از بین تعداد انگشت‌شماری که ساخته شده: شین. تلفیقی از کانجیورینگ و حلقه که معلوم نیست چه می‌خواهد بگوید، عامل ترس چیست و اصلاً قضیه کجاست! راستش معمولاً آدم باید برای تجربه‌های اولیه احترام قایل باشد، نقص‌ها را بپوشاند، بیش‌تر به قوت‌ها اشاره کند، دست کارگردان و عوامل را بگیرد و در این راه کمک‌شان کند اما متأسفانه امسال این فیلم و آن شب حتی احترام‌برانگیز هم نیستند از بس که مغشوش و بی‌مفهوم‌اند و از بس که قواعد اولیه را هم نمی‌دانند.

بدترین حضور: شهاب حسینیِ شین

مغشوش‌ترین فیلم‌نامه: شین

.

.

روز نهم: (از میان چهار فیلم خون شد، دشمنان، پوست، عنکبوت)

گنگ‌ترین شخصیت: زنِ نقش اصلیِ دشمنان. او بالاخره مشکلش چیست؟ دیوانه است؟ بیمار است؟ مریض روانی‌ست؟ نامه نوشتن‌هایش برای چیست؟ چرا خودش را در نامه‌ها لو می‌دهد؟ واقعاً سر در نمی‌آورم.

متفاوت‌ترین فیلم: پوست

آینده‌دارترین فیلم‌سازها: برادران ارک. راستش بهمن (یکی از قل‌های دوقلوهای ارک)، رفیقم است و همان زمانی که فیلم کوتاه‌شان حیوان را دیده بودم، به او گفته بودم حتماً اولین فیلم بلندتان فیلم خوبی خواهد شد. آن «حتماً» را برای دلگرمی اضافه کرده بودم اما حالا اولین فیلم بلند آن‌ها ثابت می‌کند که اشتباه نمی‌کردم.

شسته‌رفته‌ترین فیلم: عنکبوت

بهترین بازی: محسن تنابنده، ماهور الوند و شیرین یزدان‌بخشِ عنکبوت

هولناک‌ترین مادر: مادرِ عنکبوت که شیرین یزدان‌بخش (تابوشکنِ تصویر کلیشه‌ای مادران در سینمای ایران)، عالی بازی‌اش می‌کند

بهترین موسیقی: عنکبوت و پوست

بهترین صحنه‌پردازی: پوست

بهترین کارگردانی: پوست و عنکبوت

ایرانی‌ترین داستان: پوست و البته عنکبوت

هول‌انگیزترین فیلم: عنکبوت. و ای کاش که برای پایان‌بندی و جمع کردن فیلم، فکر بهتری می‌شد. به نظرم می‌رسد این قاتل سریالی، جای کار بیش‌تری داشت و می‌شد شخصیت عجیب‌تری از او ساخت

 

۷ دیدگاه به “نکته‌هایی از دوره‌ی سی‌وهشتم فیلم فجر”

  1. یونس گفت:

    سلام
    هر ساله مجله فیلم روی سایتش روزشمار جشنواره رو داشت
    ولی متاسفانه امسال تهیه نمیشه

  2. mojtaba89 گفت:

    با اینکه هیچ کدوم از این فیلمها رو ندیدم اما قطعا نوشته های شما از برخی فیلمهای جشنواره ، خلاقانه تر و جذاب تر بود . موفق باشید

  3. میله بدون پرچم گفت:

    سلام رفیق
    مثل همیشه استفاده کردم.
    ممنون

پاسخ دادن

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم