نگاهی به فیلم همسر سیساکو Seisakus Wife

نگاهی به فیلم همسر سیساکو Seisakus Wife

  • بازیگران: آیاکو واکائو ـ تاکاهیرو تامورا ـ نوبو چیبا و …
  • فیلم‌نامه‌نویسان: کانِتو شیندو ـ کنجیرو یوشیدا
  • کارگردان: یاسوزو ماسومورا
  • ۹۳ دقیقه؛ محصول ژاپن؛ سال ۱۹۶۵
  • ستاره‌ها: ۴/۵ از ۵

.

در پیچ‌و‌خم خیر و شر

.

خلاصه‌ی داستان: اوکانه بعد از مرگ همسر پیرش و به وصیت او، پول هنگفتی صاحب می‌شود اما خانواده‌ی پیرمرد دیگر نمی‌خواهند اوکانه عضوی از خانواده‌ی آن‌ها باشد در حالی که اوکانه هم اصلاً از زندگی با یک پیرمرد راضی نبود و حالا بعد از مرگ او، خودش هم تصمیم دارد از خانه‌ی پیرمرد خارج شود. بازگشت او به همراه مادرش به روستای زادگاه‌شان مصادف است با عشق آتشینی که بین اوکانه و یکی از اهالی روستا به نام سیساکو درمی‌گیرد. در حالی که اوکانه و مادرش توسط اهالی روستا طرد شده‌اند و خانواده‌ی سیساکو هم او را از معاشرت با اوکانه منع کرده‌اند، این عشق هر لحظه جنبه‌ای دیوانه‌وارتر می‌گیرد …

.

یادداشت: صحنه‌های پایانی، قلب را به درد می‌آورد؛ از آن جایی که اوکانه برای تصاحب سیساکو و ممانعت او برای نرفتن به جبهه، چشم‌هایش را کور می‌کند تا آن جا که سیساکو هیچ تنبیهی برای اوکانه در نظر نمی‌گیرد و به جای آن، او را در آغوش می‌کشد و از درد و رنج تنهایی می‌گوید و این که تازه متوجه شده اوکانه در این روستا و میان این مردم، چه می‌کشیده است. این لحظه‌های پایانی، شاید یکی از دردناک‌ترین و البته عاشقانه‌ترین لحظه‌های تاریخ سینما باشد. عشق اوکانه به سیساکو که در نهایت به جنون می‌کشد، قطعاً عشقی معمولی نیست، چیزی‌ست میان خیر و شر و دقیقاً همین نکته است که رابطه‌ی این دو انسان را عجیب می‌کند.

جنگ، دو عاشق را از هم جدا می‌کند. در یکی از لحظه‌های مهم فیلم، تدوینی هوشمندانه، نقشی اساسی در پیشبرد مضمونش دارد. آن جایی که اوکانه و سیساکو در هم تنیده‌اند و اوکانه، دیوانه‌وار بدن سیساکو را لمس می‌کند و می‌گوید: «بدنت مال من است». این صحنه بلافاصله قطع می‌شود به میان‌نویسی که شروع جنگ را اعلام کرده است. این قطع شدن ناگهانی معاشقه و اعلان جنگ، همان نقشه‌ی خانمان‌براندازی‌ست که قرار است شخصیت‌های داستان را از هم جدا کند اما در عین حال، نکته‌ی غریب داستان این است که با وجود جنگ، سیساکو صحیح و سالم به خانه برمی گردد و در نهایت ضربه‌ی اساسی را از همان شخصی می‌خورد که او را می‌پرستد. این‌جاست که فیلم روی خط باریکی از خیر و شر حرکت می‌کند و ما میان این دو جناح در نوسان می‌مانیم و قدرت همسر سیساکو هم از همین جا نشأت می‌گیرد. قدرتی خانمان‌برانداز که تحملش سخت است. نگاه کنید به آن سکانس تکان‌دهنده‌ی در آوردن چشم‌های سیساکو توسط اوکانه با میخ‌طویله‌ای که او از روی زمین پیدا کرده است. در این صحنه، سیساکو تبدیل می‌شود به شیطانی مجسم که در پی انتقام است، اما بعد از  این لحظه و زمانی که مردم روستا، او را گیر می‌اندازند و کتکش می‌زنند، در عین حال دل‌مان برایش می‌سوزد. این رفت و برگشت احساسی، در لحظه‌لحظه‌ی فیلم جاری‌ست.

سیساکو جایی در پایان داستان و در حالی که دیگر نمی‌تواند اوکانه را ببیند، به او می‌گوید: «بدون تو یه سرباز نمونه اما احمق می‌موندم. ولی حالا به لطف تو یه مرد معمولی‌ام.» سیساکو که از جنگ برگشته و مورد احترام همه‌ی اهالی روستاست، با آن ناقوسی که سوغاتی آورده و هر روز صبح با به صدا در آوردنش همه‌ی اهالی را از خوب بیدار می‌کند، مانند وجدان بیدار آن روستا عمل می‌کند. وجدانی که سعی دارد دیگران را هم به راه بیاورد. این تنها اوکانه است که توجهی به صدای ناقوس ندارد و اتفاقاً مادرش هم به او می‌گوید یکی از دلایلی که مردم روستا چندان روی خوشی به آن‌ها نشان نمی‌دهند، همین بی‌توجهی به قوانین و رسومات آن‌جاست. اما گوش اوکانه به این حرف‌ها بدهکار نیست.

پس از کور شدن چشم‌های سیساکو و طرد شدن از سوی همین اهالی که روزی برای استقبال از او کنار ورودی روستا جمع شده بودند، تازه مشخص می‌شود این روستایی که در ابتدا و هنگام ورود اوکانه و مادرش، تصاویر زیبایی از آن دیده بودیم، در واقع و در بطن ماجرا چندان هم زیبا نیست. اهالی روستا، از قطب مثبت به قطب منفی سوق پیدا می‌کنند و سیساکو را خیانتکار می‌خوانند و این‌جاست که سیساکو نه‌تنها هیچ مجازاتی به خاطر کور شدن برای اوکانه قایل نمی‌شود، بلکه همچنان که به زن می‌گوید تازه معنای تنهایی و طرد شدن را می‌فهمد و بیش از پیش عاشق اوکانه می‌شود. دور انداختن ناقوس و از بین بردن آن، نشانه‌ای می‌شود از این که حالا سیساکو هم همراه اوکانه، بر علیه «جمع» شوریده و دیگر تصمیم ندارد نقش وجدان بیدار و آگاه را بازی کند. او ناقوس را به قعر دره می‌فرستد و خودش دوباره به آغوش اوکانه پناه می‌برد و باز هم در می‌تنند تا عشقی غریب را رقم بزنند.

اما این باز هم پایان ماجرا نیست. ماسومورا با تصویری معمولی اما تکان‌دهنده، حتی در آخرین لحظه‌های فیلم هم قصد دارد مخاطب را در هراس خیر و شر قرار دهد و انتخاب را برای او سخت کند. آن جایی را می‌گویم که در نماهای پایانی، اوکانه، دست سیساکو را می‌گیرد و از مسیری عبور می‌کنند تا در نهایت به زمینی برسند که اوکانه قرار است شخمش بزند. در نمای پایانی، در حالی که سیساکو در گوشه‌ای، ساکت و بدون حرف نشسته و طبعاً چیزی هم نمی‌بیند، اوکانه با زحمت زمین را شخم می‌زند و در همین حال، کلمه‌ی «پایان» روی تصویر نقش می‌بندد. این لحظه، ناگهان تعابیر و تفاسیر عاشقانه‌ی ما از رابطه‌ی این دو را کاملاً تغییر می‌دهد. انگار دیگر اصلاً عشقی در کار نیست و همه‌چیز به پایان رسیده است. درست در همین لحظه است که اوکانه، در یک سیر پرپیچ‌وخم «فرشته/شیطان»، دوباره به نقطه‌ی منحوسی سقوط می‌کند که انتظارش را نداریم طوری که انگار او را مسبب سیه‌روزی سیساکو می‌بینیم و به قول روستایی‌ها، انگار او سیساکو را سِحر کرده و به زیر پوستش نفوذ کرده و همه چیزش را گرفته و حالا مشغول روزمرگی شده است. این پوچی پایانی، بسیار سنگین و فراموش‌نشدنی‌ست. درباره‌ی اوکانه چه‌گونه باید فکر کنیم؟ او دقیقاً چیست؟ یک زن زجرکشیده؟ یک زن شیطان‌صفت که شوهرش را کور می‌کند تا کنارش بماند؟ ترکیبی از هر دو؟ شاید بی‌جهت نیست که ماسومورا به جای «اوکانه» نام فیلمش را همسر سیساکو گذاشته است.

*برای خواندن یادداشت‌ فیلم‌های دیگر اینکارگردان، نام دقیق او یا فیلم‌هایش را در کادر سمت چپ و بالا جستجو کنید. 

 

.

پاسخ دادن

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم