.
دَری که به روی شَر باز میشود…
.
خلاصهی داستان: دکتر مابوزه در تیمارستان نگهداری میشود. او هر روز به شکل دیوانهواری چیزهای نامفهومی مینویسد و رییس تیمارستان این خطخطیها را جمعآوری میکند. اینگونه به نظر میرسد که این دستنوشته ها، طراحیهای سازماندهیشدهی دکتر مابوزه برای جرم و جنایتهای جدیدی باشد که در سطح جامعه در حال رخ دادن است…
یادداشت: وقتی فریتز لانگ وصیتنامهی دکتر مابوزه را میساخت، حزب نازی در آلمان به قدرت رسیده بود. وزیر تبلیغات این حزب، یوزف گوبلز، که شباهتهایی بین این فیلم و اوضاع آن روزهای آلمان دیده بود، اجازهی نمایشش را نداد. خیلیها معتقد بودند دکتر مابوزهای که در تیمارستان نگهداری میشود و صبح تا شب، دیوانهوار چیزهایی روی کاغذ مینویسد، احتمالاً اشاره به هیتلر دارد که در زندان، کتاب نبرد من را نوشت. اما به نظرم از این اشاره واضحتر، بازی تومی بوردل در نقش دکتر باوم، رییس تیمارستان است. او در یکی از صحنههای فیلم، بالای سر جسد دکتر مابوزه، نطق غرایی در جهت حمایت از او انجام میدهد. بیان و حرکاتش عیناً شبیه سخنرانیهای آتشین هیتلر است. یوزف گوبلز آدم تیزهوشی بود. خوب میفهمید لانگ چه میخواهد بگوید. وصیتنامهی دکتر مابوزه هنوز هم جواب میدهد. هنوز هم میتوان از آن درس گرفت. روح مابوزه انگار همه جا هست. او حکومتی تاریک و سیاه دارد که همه را هیپنوتیزم میکند، همه را از راه به در میکند. لانگ با ترفندهایی دیدنی و جذاب، که هنوز هم تروتازه به نظر میرسند، فضای مخوف و ترسناک فیلمش را به مخاطب نشان میدهد. قدرتی که گروههای خرابکاری جرأت ندارند به آن نزدیک شوند و تنها از مرد مرموز پشت پرده دستور میگیرند، در واقع سایهی یک ماکت کاغذیست که لانگ در آن صحنهی آبگرفتگی اتاق، بر پوشالی بودن آن چیزی که آدمها ازش میترسیدند، بیشتر تأکید میکند؛ آن ماکت کاغذی بیهویت، روی آب شناور است. ماکتی که با صدایی ساختگی، انسانها را مسخ میکرد. لانگ به این شیوهی جذاب، پشت پردهی برآبرفتهی قدرتهایی را نشان میدهد که اگر مانند تام جسارت داشته باشیم و پردهشان را کنار بزنیم، به حقیقتها پی خواهیم برد. کاری که تام به مدد عشقش به لیلی انجام میدهد و در نهایت موفق میشود.
سایهی سنگین مابوزه در کل فیلم حس میشود. انگار کسی نمیتواند از آن خلاص شود. همه به نوعی گرفتار قدرتی مافوق بشری هستند که قصد دارد هرجومرجی مطلق در دنیا ایجاد کند. او نماد شر مطلق و حکومتهاییست که از راه ترس انداختن به جان مردم، به حکومتشان ادامه میدهند و دنیا را در اختیار میگیرند. اصلاً مابوزه را در دقایق کمی از فیلم میبینیم اما حضورش همیشگیست. گاهی آدمهای داستان، با یک ترفند تصویری، روح مابوزه را در اطراف خودشان حاضر و آماده میبینند و به این شکل لانگ ترس خودش از اوضاع و احوال جامعهی نابهسامان آلمان را به مخاطب نشان میدهد. جامعهای که آدمهایش به دلیل فقر و فشار اقتصادی، در تنگنا قرار دارند و کاری برایشان پیدا نمیشود، در نتیجه آنها ناچار میشوند به گروههای زیرزمینی خلافکاری که توسط قدرتی مرموز اداره میشود، بپیوندند. نقد اجتماعی لانگ بسیار ظریف و ریزبافت در اثر جاخوش کرده است.
استفادهی لانگ از تمهیدات صوتی و حرکات دوربین، هنوز هم دیدنیست. مانند صحنهی ترور دکتر، پشت چراغ قرمز که وقتی میبینیم همهی اتوموبیلها حرکت کردهاند و اتوموبیل او همانجا سر جایش ایستاده است، متوجه میشویم کار تمام شده است. یا سکانس جذاب آغازین که دوربین در زیرزمینی پر از خرتوپرت میچرخد و در نهایت به هوف مایستر میرسد که گوشهای پنهان شده است. صدای ریتمیک کوبش یک دستگاه، فضای خفقانآور و ترسناکی میسازد که بهشدت تأثیرگذار است. ضمن این که همراه با صدای مهیب دستگاه، اشیای داخل اتاق هم تکان میخورند تا به این ترتیب موقعیت متزلزل شخصیت گرفتارآمده در این اتاقک، بیش از پیش نمایان شود.
وصیتنامهی دکتر مابوزه هنوز هم تماشاییست و ما را به عمق تبهکاریها و سیاهیها می برد و کمی هم ناامیدانه بیرون میآورد. ناامیدیاش در انتهای داستان است که دکتر باوم، رییس تیمارستان، خودش به اتاقک تیمارستانش منتقل میشود و جای هوف مایستر را میگیرد. هر چند او گرفتار آمده است، اما مشخص نیست همیشه هم در آن اتاقک باقی بماند. مشخص نیست جهان تا کجا میتواند از شر او در امان باشد. دری که در صحنهی انتهایی روی دکتر باوم بسته میشود، لابد یک زمانی دوباره باز خواهد شد. اصلاً شاید با این وضعی که بر جهان حاکم است، آن در باز شده باشد…
و اینک پوتین که بی شک با بیماری روانی که در اعماق وجودش لانه کرده و افراد دیوانه ای یا ترسویی که اطرافش را گرفته اند می رود تا طومار بشریت را در هم بپیچد . . .
با تشکر ، این فیلم برای من اولین فیلم تاثیرگذاری بود که در بچگی دیدم احتمالا ۵ یا ۶ سال داشتم و به گمانم بین سالهای ۱۳۶۸ تا ۱۳۷۲ در تلویزیون ایران پخش شده است با این حال تازه فهمیدم که چقدر این فیلم قدیمی است ! در ان زمان حتی بسیاری از فیلمهای کودکان شوکه کننده و در حقیقت ترسناک بودند البته اسمشان در خاطرم نمانده است ولی مظمون و روایتی هولناک داشتند از جمله قلموی جادویی از موهای پسری که رشد شان با سرعت زیاد صورت میگرفت یا کسی که در داخل تمبر فرو رفته و با ان سفر میکرد یا مومو ( یا همچین اسمی ) که بدمن هایش با نکشیدن سیگارهایی مخصوص بعد از چند ثانیه محو میشدند یا بدترینشان انیمیشنی دنباله دار به نام دختری به نام نیل که نویسنده و سازندگانش به شدت مازوخیست وسادیست بودند و کم کم لیاقت ۵۰ ضربه شلاق را دارند ای پست فطرت ها ، اخر این برای کودکان مناسب است !
تشکر از شما بابت اینکه پیرامون این فیلم نوشتید. نقد و یادداشت پیرامون فیلمهای کلاسیک و قدیمی در سایتها کم پیدا میشه.
لانگ و فیلمهاش بسیار تماشاییاند و البته عمیق. در فیلم دیگرش (M) هم به مسئلهی شر میپردازه و اونجا هم باز ما شاهد یک پرداخت درخشان و ظریف نسبت به مسئله هستیم.
ممنون از شما
اینجا از شیر مرغ تا جون آدمیزاد پیدا میشه ! باستر٬ لوبیچ ٬ لانگ ٬ازو… به هر حال نه سال است که این سایت برقرار هست. امیدوارم ادامه داشته باشه و ایشون ما رو با کارگردان های بیشتری آشنا کنه یا قدرت و زیبایی فیلم هایی که دوستشون داریم به ما یاد آوری کنه.
پیشنهاد میکنم توی اینترنت انگلیسی جستجو کنید نقد های زیادی میتونید پیدا کنید با منتقد های زیادی هم آشنا میشوید.در ضمن سایت پرتال جامع علوم انسانی هم هست که آرشیو نقد های که توی مجلات به چاپ رسیده رو PDF میتونید دانلود کنید.
در دقایق پایانی فیلم M, قاتل با بازی پیتر لوره میگه که نمیدونه چه چیزی باعث میشه تا بچه های کوچولو رو به قتل برسونه.من جوابی برای اون دارم.فکر کنم مابوزه او را هیپنوتیزم کرده بوده!