کوتاه درباره‌ی چند فیلم؛ هفتاد

کوتاه درباره‌ی چند فیلم؛ هفتاد

  • نام فیلم: پلتفرم (The Platform) 
  • کارگردان: گالدر گازتلو اوروتیا
  • محصول: ۲۰۱۹

در یک زندان طبقاتی، تعداد زیادی آدم اسیر هستند. هر روز در ساعتی مشخص، از حفره‌ی میان زندان، سکویی پر از غذا به سمت طبقات پایین حرکت می‌کند. زندانی‌های طبقه‌های بالایی به غذای خوش‌رنگ‌ولعاب‌تری می‌رسند و این سکو هر چه به سمت طبقه‌های زیرین می‌رود، خالی‌تر می‌شود. یکی از زندانی‌ها سعی می‌کند برای طبقه‌های پایینی غذا ببرد … فیلم ایده‌ی عجیبی دارد و سعی می‌کند ایده‌اش را با داستانی جذاب روایت کند. مشکل این‌جاست که سازندگان اثر ابتدا به مفاهیم فکر کرده‌اند و بعد برایش داستانی تراشیده‌اند. مفهوم‌زدگی، کلیت فیلم را تحت تأثیر قرار می‌دهد و لااقل برای من خسته‌کننده می‌شود. هنوز یک مضمون را حلاجی نکرده‌ایم که سراغ دومی می‌رود و چیزی درباره‌ی جهان هستی و روابط انسان‌ها و فاصله‌های طبقاتی و غیره می‌گوید که حسابی ذهن را درگیر و کم‌کم خسته می‌کند.

.

  • نام فیلم: چاقوکشی (Knives Out) 
  • کارگردان: رایان جانسون
  • محصول: ۲۰۱۹

نویسنده‌ی معروف داستان‌های پلیسی در عمارت عجیب و معروفش خودکشی می‌کند ولی پلیس معتقد است او به قتل رسیده است. افراد خانواده‌ی او دور هم جمع می‌شوند تا پلیس از آن‌ها بازجویی کند. این در حالی‌ست که یک کارآگاه معروف هم در این راه به پلیس کمک می‌کند … فیلمی به سبک داستان‌های کارآگاهی آگاتا کریستی که از بین چند نفر باید به دنبال قاتل بگردیم. اما فرق اساسی چنین فیلمی با هم‌سلفانش این است که آن‌ها «شلوغ‌کاری» نداشتند. این‌جا دیگر به حس‌وحال شخصی من مربوط است که چندان میانه‌ای با فیلم‌های پرشخصیت و بی‌جهت پیچیده و پر از فلش‌بک و فلش‌فوروارد و این چیزها ندارم. به همین دلیل بود که همان دقایق ابتدایی، سررشته‌ی داستان از دستم بیرون آمد و چندان تمایلی به ادامه‌ی ماجرا نداشتم. 

*برای خواندن یادداشت‌ فیلم‌های دیگر این کارگردان، نام دقیق او یا فیلم‌هایش را در کادر سمت چپ و بالا جستجو کنید. 

.

  •  نام فیلم: رنگ خارج از فضا (Color Out of Space)
  • کارگردان: ریچارد استنلی
  • محصول: ۲۰۲۰

سنگی آسمانی به رنگ بنفش، در حیاط خانه‌ی خانواده‌ای فرود می‌آید و از آن به بعد اتفاق‌های عجیبی رخ می‌دهد … کل فیلم به این می‌پردازد که آن سنگ عجیب که آخرش هم نمی‌فهمیم چیست و از کجا آمده، چه تأثیری روی افراد خانواده می‌گذارد. نه شخصیت‌ها را می‌شناسیم و با آن‌ها هم‌دردی می‌کنیم و نه داستان عمقی پیدا می‌کند. حرکت‌های نیکلاس کیج هم گاهی به فیلم‌های کمدی پهلو می‌زند که نمی‌دانم چرا باید این‌طور عکس‌العمل‌هایی نشان بدهد. انگار گاهی از دستش در رفته و شکلک‌هایی در آورده و کارگردان هم با خودش گفته به این نماها دست نمی‌زنم، چون به هر حال نیکلاس کیجی گفته‌اند!

.

  •  نام فیلم: شب‌های کومبالانگی (Kumbalangi Nights)
  • کارگردان: مادو نارایانان
  • محصول: ۲۰۱۹

چهار برادر که در یک روستا زندگی می‌کنند، هر کدام داستان‌هایی دارند. از جمله این که برادر وسطی، عاشق دختری می‌شود و بقیه تلاش می‌کنند او را به این عشق برسانند. هر چند شوهرخواهر آن دختر، فرد متعصبی‌ست که به این راحتی‌ها اجازه‌ی چنین کاری نمی‌دهد … یک داستان بانمک و شیرین که خیلی جذاب هم روایت می‌شود. روستای محل اتفاق افتادن داستان، آن‌قدر چشم‌نواز و بکر است که ما هم مانند آن توریست‌هایی که برای گشت‌وگذار و عکس گرفتن واردش شده‌اند، به زیبایی‌ها و جذابیت‌های روستا چشم می‌دوزیم و در عین حال داستان برادرها را هم دنبال می‌کنیم. فیلم سعی می‌کند در پس ماجراهای ریز و درشتی که تدارک دیده، نگاهی به اوضاع و احوال زن‌ها بیندازد و شوهرخواهر را نمادی از مردان متعصب هندی و دیدگاه مردسالارانه‌ی آن‌ها قرار دهد. شوهرخواهر رفتار بامزه‌ای دارد و در پس نگاه‌های خندانش، شرارت و خباثتی وجود دارد که در لحن طنازانه‌ی داستان حل می‌شود و در عین ترسناک بودن، بامزه می‌نماید. به بند کشیدن شوهرخواهر در پایان فیلم، نشانی‌ست از به بند کشیدن تعصبات بی‌جا و بی‌موردی که جامعه‌ی هند را دچار عذاب کرده است.

.

  •  نام فیلم: می‌تونی یه راز نگه داری؟ (Can You Keep a Secret?)
  • کارگردان: الیس دوران
  • محصول: ۲۰۱۹

اِما که به‌تازگی در شرکتی استخدام شده، متوجه می‌شود رییس جوان شرکت، همان کسی‌ست که او مدتی پیش در هواپیما ملاقات کرده بود و در حین مستی، تمام رازهایش را با او در میان گذاشته بود. اِما در ابتدای امر نگران است اما کم‌کم رابطه‌ای صمیمی بین او و رییس جوان شکل می‌گیرد … یک کمدی عاشقانه‌ی نه‌چندان مهم. فرمول دختر فقیر و پسر پول‌دار، این‌بار در داستانی نه‌چندان جذاب، نمود پیدا کرده و قرار است به این پیام روشن برسیم که: زوج‌های عاشق نباید رازی داشته باشند و برای در کنار هم بودن، باید صادقانه با هم طرف شوند. فیلم روان است و می‌شود به‌راحتی باهاش طرف شد. صحنه یا دیالوگ و یا بازی‌های خاصی هم ندارد که بتوان رویش تأکید کرد. فیلمی سبک و ساده و همین.

.

  • نام فیلم: شکستگی (Fractured) 
  • کارگردان: برد اندرسون
  • محصول: ۲۰۱۹

در مسیر بازگشت به خانه، دختر کوچک ری و جوآن، دچار حادثه‌ای می‌شود و ری او را به‌سرعت به بیمارستان می‌رساند. مراحل نوبت‌گیری در بیمارستان طولانی می‌شود و زمانی هم که همسر و دختر ری در هزارتوی بیمارستان ناپدید می‌شوند، ری خودش را در موقعیتی غریب می‌یابد … ورود ری به بیمارستان، رفتار عجیب کارکنان آن‌جا و چهره‌ی گنگ ری، سرنخ‌هایی به بیننده می‌دهد که: نکند او به کما رفته و این چیزها را هم در کما می‌بیند. به‌خصوص که از این سبک فیلم‌ها، چندتایی تماشا کرده‌ایم. در ادامه، وقتی ری نشانه‌هایی را که در بیرون از بیمارستان و پیش از حادثه دیده، در بیمارستان هم می‌بیند، بیش از پیش به این فکر می‌کنیم که شخصیت این فیلم احتمالاً خانواده‌اش را از دست داده و در ذهنیت خودش مشغول سرهم کردن داستان است. فیلم جذاب پیش می‌رود و گیر افتادن ری در هزارتوی بیمارستان، پرسش پشت پرسش به وجود می‌آورد که بیننده باید تکه‌ها را کنار هم بچسباند و به نتیجه‌ای برسد. این جذابیت تا نزدیک به انتهای داستان و گره‌گشایی پایانی باقی می‌ماند اما در انتها هر چه رشته بود، پنبه می‌شود. ناگهان فیلم تغییر موضع می‌دهد و معلوم نیست به چه دلیل ذهنیت ری را برای مخاطب رو می‌کند و همه‌چیز خراب می‌شود. یکی از بدترین پایان‌بندی‌های تاریخ سینما!

.

  • نام فیلم: حکایت زندگی زناشویی (Marriage Story) 
  • کارگردان: نوآ بامباک
  • محصول: ۲۰۱۹

چارلی و نیکول دیگر نمی‌توانند کنار هم زندگی کنند. آن‌ها تصمیم به طلاق می‌گیرند اما این تصمیم به این راحتی‌ها هم قابل اجرا نیست … فیلم پردیالوگ بامباک، درباره‌ی زوجی‌ست که خودشان هم نمی‌دانند چرا می‌خواهند طلاق بگیرند. در ظاهر امر با هم مشکلی ندارند اما وقتی پای حرف‌شان می‌نشینیم انگار هزار مشکل دارند. آخر هم متوجه نمی‌شویم دلیل اصلی این موضوع چیست. فیلم‌نامه روی دیالوگ‌ها متکی‌ست و فیلم روی بازی جوهانسون و درایور که به‌خوبی از پس لحظه‌های سختی مانند بگومگوی طولانی‌شان در اواخر فیلم برآمده‌اند. هیچ بزنگاه و گره‌افکنی‌ای در کار نیست. شخصیت‌ها مدام دور خودشان می‌چرخند و انگار به نتیجه‌ای هم نمی‌رسند. فیلم در نهایت نشان می‌دهد که چارلی و نیکول اتفاقاً هنوز یکدیگر را دوست دارند اما نمی‌توانند با هم زندگی کنند. دوران مدرن است و این لوس‌بازی‌هایش!

.

  • نام فیلم: بیا پیش بابایی (Come to Daddy) 
  • کارگردان: آنت تیمپسون
  • محصول: ۲۰۱۹

نوروال با دریافت نامه‌ی پدرش، مسیری طولانی را برای دیدار با او طی می‌کند. او از کودکی پدر را ندیده و هیچ شناختی از او ندارد. اولین برخورد با پدر، نشان می‌دهد پیرمردی عصبی و ناسازگار است که رفتاری غیرعادی دارد. این مسأله نوروال را می‌ترساند اما سعی می‌کند با آن کنار بیاید. تا این که پدر قصد جان او را می‌کند… فیلم ایده‌ی جالبی دارد و اطلاعاتش را ذره‌ذره به مخاطب می‌دهد. مخاطب هم همراه با نوروال، تازه متوجه نکات عجیبی می‌شود که تا پیش از آن نمی‌دانست. نمی‌خواهم ایده‌ی فیلم را لو بدهم و جذابیتش را زایل کنم اما هر چه در ابتدا، همه‌چیز جذاب پیش می‌رود، به سمت انتهای داستان که می‌رویم، دیگر خلاقیت‌ها ته می‌کشد و داستان به مسیر بی‌ربطی می‌افتد. کارگردان نمی‌تواند لحن کمیک فیلمش را در بیاورد و به این شکل در صحنه‌های رو‌به‌پایان، بیش از آن که شاهد لحنی دوگانه و زیرپوستی باشیم، به سمت داستانی سطحی می‌رویم که نمی‌تواند گلیم خودش را از آب بیرون بکشد.

.

  • نام فیلم: اتاق (The Room) 
  • کارگردان: کریستین ولکمن
  • محصول: ۲۰۱۹

 مت و کیت زوج جوانی هستند که به خانه‌ای جدید نقل مکان می‌کنند. در همان بدو ورود متوجه می‌شوند این خانه اتاقی مخفی با قابلیتی عجیب دارد و این آغاز داستان آن‌هاست… شروع داستان با ادامه‌اش هیچ سنخیتی ندارد؛ زوج جوان اتاقی مخفی در خانه پیدا می‌کنند که هر چه بخواهند در دسترس‌شان قرار می‌دهد. با این آغاز، تصور می‌کنیم قرار است یکی دیگر از آن داستان‌های ازلی ـ ابدی درباره‌ی حرص بی‌پایان آدمی را ببینیم. اما با به میان آمدن موضوع بچه، همه‌چیز تغییر می‌کند و داستان وارد فاز دیگری می‌شود که کوچک‌ترین ربطی به شروعش ندارد. این که سازندگان فیلم، برخلاف انتظارها حرکت می‌کنند به معنای جسارت‌شان نیست، به این معناست که خیلی ساده‌انگارانه با قضیه روبه‌رو شده‌اند و تخیل‌شان را به سمت نامربوطی پرواز داده‌اند که با هیچ چسبی سر جایش بند نمی‌شود؛ این که بچه اگر از خانه بیرون برود، در چند ثانیه سنش زیاد می‌شود و به پیری می‌رسد، دیگر خیلی اغراق است!

.

  • نام فیلم: لندوک (Beanpole) 
  • کارگردان: کانتمیر بالاگوف
  • محصول: ۲۰۱۹

ای‌یا دختر دراز و لاغری‌ست که در دوران جنگ جهانی دوم، مأمور شده از بچه‌ی ماشا نگهداری کند اما یک روز بر اثر حادثه‌ای دردناک، بچه را می‌کشد. ماشا نزد‌ ای‌یا برمی‌گردد و متوجه ماجرا می‌شود. او حالا از‌ ای‌یا بچه می‌خواهد … حکایت دو زن که در میان آتش و دود و مرگ، به دنبال زندگی و حیات می‌گردند. ‌ای‌یا هر چند زندگی بچه‌ی ماشا را ناخواسته گرفته، اما حالا مأمور می‌شود بچه‌ای به ماشا بدهد. زن‌های فیلم برعکس مردانش دیوانه‌وار در پی زندگی هستند. لندوک را جوان بیست‌وهشت ساله‌ای ساخته اما از سروشکل فیلم پیداست که او کارش را به‌خوبی بلد است و می‌تواند حس‌وحال فیلم را بسازد و منتقل کند. هر چند به نظر می‌رسد فیلم بیش از حد کند است و جاهایی هم البته گنگ. آدم‌ها کمی زیادی سرد هستند و این سرما توی ذوق می‌زند. به عنوان مثال متوجه نمی‌شوم چرا وقتی ماشا می‌فهمد بچه‌اش مُرده، این همه بی‌تفاوت است و عکس‌العمل خاصی نشان نمی‌دهد.

.

  • نام فیلم: پنج متهم سنترال‌پارک (The Central Park Five) 
  • کارگردان‌ها: کن برنز ـ سارا برنز
  • محصول: ۲۰۱۲

پنج نوجوان سیاه‌پوست در اوج دوران تبعیض نژادی به اتهام تجاوز به یک زن بازجویی می‌شوند، در حالی که شواهد نشان می‌دهد آن‌ها هیچ تقصیری ندارند. پلیس بدون توجه به مدارک، نوجوان‌ها را محاکمه می‌کند و سال‌ها زندان برای‌شان می‌بُرد. حالا آن نوجوان‌ها که به مردان میان‌سالی تبدیل شده‌اند، مقابل دوربین درباره‌ی خودشان حرف می‌زنند… باز هم بی‌عدالتی. باز هم بی‌توجهی به انسان و انسانیت. وقتی پنج متهم که حالا بزرگ شده‌اند، رو به دوربین اشک می‌ریزند و بغض می‌کنند و از ادامه‌ی حرف زدن در می‌مانند، تازه متوجه می‌شویم آن دوران سیاه چه تأثیر عمیقی بر روح و روان‌شان گذاشته و چه‌گونه کل زندگی‌شان را تحت تأثیر قرار داده است. مردانی که داغ ننگی بی‌اساس بر پیشانی‌شان خورده و این داغ را تا آخر عمر با خود حمل خواهند کرد. یکی از صحنه‌های عجیب این مستند، جایی‌ست که فیلم اعتراف یکی از نوجوان‌ها را می‌بینیم. نوجوانی که تحت فشار بازجوها و پلیس، کم‌کم دارد به جنون می‌رسد و از آن جایی که فقط فکر خلاص شدن و به خانه رفتن است و هیچ تعریفی از اوضاع بدی که در آن گرفتار آمده ندارد، تقصیر را به گردن می‌گیرد. مقصر سال‌ها بعد پیدا می‌شود اما دیگر فایده‌ای نخواهد داشت.

.

  •  نام فیلم: سهم فرشتگان (The Angels’ Share)
  • کارگردان: کن لوچ
  • محصول: ۲۰۱۲

رابی جوانی دردساز و بزه‌کار است که بعد از رابطه با لئونی و به دنیا آمدن بچه‌اش، قول می‌دهد کارهای خلاف را کنار بگذارد. اما آشنایی‌اش با جشنواره‌ی ویسکی و پی بردن به این نکته که به‌زودی قرار است قدیمی‌ترین ویسکی دنیا با قیمتی بالا به حراج گذاشته شود، او را وسوسه می‌کند تا به همراه دوستانش نقشه‌ای برای ربودن این ویسکی بریزند … یک داستان جذاب و گیرای دیگر از پل لاورتی، همکار همیشگی فیلم‌نامه‌نویس لوچ و یک کارگردانی ساده اما عمیق و پرچاذبه از کن لوچ که نتیجه‌اش فیلمی گرم و تکان‌دهنده است. ایده‌ی فوق‌العاده‌ی داستان، درباره‌ی دو درصد مشروبات الکلی که در طی مراحل ساخت، به هوا می‌روند و به‌اصطلاح سهم فرشتگان می‌شوند، در تاروپود فیلم به‌خوبی جاخوش کرده است و در انتها معنایش کامل می‌شود. رابی به عنوان جوانی دردساز و خلافکار، از جایی به بعد تصمیم می‌گیرد به زندگی بپردازد اما انگار گذشته‌ی نامیزانش، بی‌خیال او نمی‌شود. او قول می‌دهد که دیگر دزدی نکند و به این حرف خود هم تا جایی پایبند می‌ماند اما در نهایت وقتی پایش به جشنواره‌ی ویسکی کشیده می‌شود، فکر بکری به ذهنش می‌رسد که می‌تواند زندگی خودش و دوستانش را دگرگون کند. 

*برای خواندن یادداشت‌ فیلم‌های دیگر این کارگردان، نام دقیق او یا فیلم‌هایش را در کادر سمت چپ و بالا جستجو کنید. 

.

  • نام فیلم: در جست‌و‌جوی اریک (Looking for Eric) 
  • کارگردان: کن لوچ
  • محصول: ۲۰۰۹

اریک، مردی به ته خط رسیده است که زندگی آشفته و بی‌سروتهی دارد. او در خانه‌ای شلوغ، با دو پسرخوانده زندگی می‌کند و همسرش مدت‌هاست که از او طلاق گرفته است. اریک که هیچ امیدی به آینده ندارد، در خیالات نشئگی‌اش، اریک کانتونا، فوتبالیست معروف را می‌بیند که به او راه و رسم زندگی می‌آموزد … این کمدی جذاب و مثل همیشه ساده اما عمیق کن لوچ، برخلاف خیلی از فیلم‌های کارنامه‌ی درخشان این فیلم‌ساز، سرخوشانه و امیدوارانه تمام می‌شود. حکایت مرد ناامیدی که یک فوتبالیست معروف، زندگی‌اش را متحول می‌کند. او عاشق کانتونا است و همین عشق به فوتبال و شخصیت این فوتبالیست معروف است که در نهایت اریک را از مهلکه نجات می‌دهد.  فیلم بعد از آشنایی اریک با اریک (این هم از آن ریزه‌کاری‌های سینمایی لوچ و فیلم‌نامه‌نویس همیشگی‌اش پل لاورتی است)، کمی به دور تکرار می‌افتد اما طولی نمی‌کشد که دوباره همه‌چیز جان می‌گیرد و به‌خصوص در سکانس‌های پایانی به اوج می‌رسد. ترکیب خیال و واقعیت و تلخی و طنازی، یکی از بهترین فیلم‌های لوچ را رقم می‌زند.

.

  •   نام فیلم: بادی که در مرغزار می‌وزد (The Wind that Shakes the Barley)
  • کارگردان: کن لوچ
  • محصول: ۲۰۰۶

دو برادر که خط‌مشی‌های متفاوتی دارند، برای جنگ با انگلیسی‌ها به سازمان مبارزان ایرلندی می‌پیوندند و در این مسیر به اختلاف‌هایی می‌خورند … یکی از مهم‌ترین فیلم‌های کن لوچ که البته برخلاف سینمای جمع‌وجور و ساده و جذابش، به نظرم خسته‌کننده و طولانی رسید. راستش فیلم‌های لوچ را در همان بستر داستان‌های اجتماعی و ساده‌اش به یاد بیاورم، بهتر است!

.

  • نام فیلم: هتل میهن (Anayurt Oteli) 
  • کارگردان: عمر کاوور
  • محصول: ۱۹۸۷

زبرجد، مدیر یک هتل قدیمی‌، در دنیای خودش سیر می‌کند. او هر شب منتظر زنی مرموز است که عاشقش شده و چون دستش به زن نمی‌رسد، با خیالات او عشق‌بازی و گاهی هم به مستخدم جوانش دست‌درازی می‌کند… فیلم کند و کشدار عمر کاوور دنیای مالیخولیایی مردی میان‌سال را روایت می‌کند که هر چه جلوتر می‌رود به خودویرانگری می‌رسد. فضای مشکوک دوروبر او، پیام‌های مشخصاً سیاسی فیلم را به گوش مخاطب می‌رساند که البته من چندان در پی‌اش نیستم.

.

  • نام فیلم: امروز، فردا، پس فردا (Oggi, domani, dopodomani)
  • کارگردان‌ها: مارکو فرری ـ ادواردو دی فیلیپو ـ لوچیانو سالچه
  • محصول: ۱۹۶۵

یک) مردی درگیر این فکر عجیب است که بادکنک‌ها را تا کجا می‌تواند باد کند که نترکند! فکری که تمام زندگی‌اش را وقف آن می‌کند. دو) پروفسوری مهمان خانه‌ی زن و شوهری می‌شود که به‌ظاهر با هم خوب هستند اما در واقع شوهر برای رام نگه داشتن زن، ترفند عجیبی اتخاذ کرده: او تفنگی در جیب نگه می‌دارد که هر زمان زن بنای ناسازگاری گذاشت، با شلیک او را سر جایش بنشاند. تیرها گاهی مشقی‌ست و گاهی واقعی! سه) کارمند یک بانک، بعد از این که متوجه می‌شود یک شیخ عرب ثروتمند، زن‌های موبور را به قیمت‌های سرسام‌آور می‌خرد، تصمیم می‌گیرد زن خودش را بفروشد و پول هنگفتی به جیب بزند… سه فیلم کوتاه از  مارکو فرری و دو کارگردان دیگر که با نام فرعی «شیخ دیگری را ببوس» هم شناخته می‌شود. سه فیلم کوتاه، با موضوعاتی عجیب و غریب و به‌شدت تکان‌دهنده که طنز جاری در آن مانع از تلخی ذاتی‌اش می‌شود. فرری فیلم کوتاه خودش با نام مردی با بادکنک‌ها را چند سال بعد به فیلمی بلند تبدیل می‌کند که مارچلو ماسترویانی درست مانند این فیلم کوتاه عجیب، بازیگر آن است. ماسترویانی، در این‌جا در سه نقش ظاهر می‌شود و مخصوصاً در فیلم سوم یعنی زن بلوند، در نقش کارمند بانکی که تصمیم می‌گیرد همسرش را بفروشد، فوق‌العاده است.  همین اپیزود، یکی از عجیب‌ترین اپیزودهای این فیلم است؛ مرد برای فروش همسرش به منطقه‌ای بیابانی می‌رود که نمادی‌ست از یک کشور عرب‌نشین با شیخ‌های فوق ثروتمند. در این منطقه‌ی بیابانی، استخری هم ساخته شده که زن‌های بلوند شیوخ عرب در آن شنا می‌کنند. یکی از شیخ‌ها به مرد می‌گوید به‌زودی قرار است دریا را هم به این‌جا منتقل کند!   

.

  • نام فیلم: سیاره‌ی ممنوع (Forbidden Planet) 
  • کارگردان: فرد ویلکاکس
  • محصول: ۱۹۵۶

گروهی فضانورد مأمور می‌شوند به سیاره‌ای سفر کنند که سال‌ها قبل‌تر چند دانشمند در آن فرود آمده بودند و دیگر هیچ‌وقت به زمین برنگشتند. آن‌ها باید بفهمند آیا کسی از آن گروه زنده مانده است یا نه. ورود فضانوردان به سیاره‌ی جدید و مواجه شدن با تنها دانشمند زنده‌ی گروه که همراه دخترش، برای خود دم‌ودستگاهی تشکیل داده و حاضر به بازگشت به زمین نیست، ماجراهایی را رقم می‌زند … یکی از آن فیلم‌های نمونه‌ای و بامزه‌ی علمی/تخیلی که به‌شدت ساده و ساده‌انگارانه ساخته شده ولی هنوز دیدنی‌ست. نکته‌های بامزه‌ای در داستان پیدا می‌شود. به عنوان مثال، در میان گروه فضانوردان، یک آشپز با کلاه و لباس آشپزی هم حضور دارد که کارش طبخ غذا برای گروه است! یا مورد بامزه‌تر لباس‌های رنگارنگ و دلبرانه‌ی دختر دانشمند است که در آن سیاره‌ی بی‌آب و علف، کم نمی‌آورد و مدام برای جلب توجه شخصیت‌های داستان و البته مخاطب‌های فیلم، خودش را جینگول می‌کند! این‌ها را به عنوان ایراد نمی‌گویم، همین نکته‌هاست که اتفاقاً این فیلم را تبدیل به کاری بااصالت می‌کند که دیدنش هنوز هم می‌تواند خاطره‌های زیادی را از دوران طلایی سینما به یادمان بیاورد. دورانی که همه‌چیز ساده‌تر و خیال‌انگیزتر بود.

.

  • نام فیلم: اخم نکن سرکار
  • کارگردان: امیر شروان
  • محصول: ۱۳۵۴

سرگروهبان صالحی، در یک شهر جنوبی با قاچاقچیان مبارزه می‌کند. عشق او به سارا، دختر دستفروش شهر، ماجرای گیر انداختن گروهی قاچاقچی را پیچیده می‌کند … فیلمی بی‌اهمیت که داستانی خسته‌کننده و بی‌نمک را روایت می‌کند. این میان عشق داریم و کمی تعقیب‌وگریز و کمی هم مردی و مردانگی و البته مقداری هم نمک که این بخش را مثل همیشه، میری بر عهده گرفته است. شروان که فیلم‌های زیادی پیش از انقلاب ساخت، بعد از انقلاب به آمریکا رفت و چهار فیلم اکشن هم آن جا ساخت که تبدیل شدند به بدترین فیلم‌های زمانه‌شان و به این شکل نام شروان را زنده نگه داشتند.

.

  • نام فیلم: درختان ایستاده می‌میرند
  • کارگردان: امیر شروان
  • محصول: ۱۳۵۰

پیرزنی ثروتمند تصمیم می‌گیرد نوه‌اش را ملاقات کند. نوه‌ای که در آمریکا زندگی می‌کند و از دوران کودکی او را ندیده است، نوه‌ی پیرزن قصد حرکت به سمت ایران را دارد که هواپیما سقوط می‌کند و او کشته می‌شود. حالا اطرافیان پیرزن، پسر تعمیرکاری را به جای او جا می‌زنند … یکی از فیلم‌نامه‌نویسان این فیلم، فریدون گُله است. او هر چند فیلم‌های مهمی ساخت اما برای درآوردن خرج و مخارجش، انبوهی از این فیلم‌های سطحی نوشت. به هر حال دیدن نام او به عنوان یکی از دو فیلم‌نامه‌نویس، کنجکاوی‌برانگیز است اما نتیجه‌ی نهایی، جوابگوی این کنجکاوی نیست. فیلم همان فرمول‌های عامه‌پسند کلیشه‌ای را تقلید می‌کند و حالا دیگر هیچ نکته‌ی جذابی ندارد.

.

  • نام فیلم: خروس
  • کارگردان: شاپور قریب
  • محصول: ۱۳۵۲

علی عاشق دختر مشتی‌ست. مشتی که چشمش به دنبال مادر علی است، سال‌ها پیش در جنگ خروس‌ها، زن را به پدر علی باخته بود و حالا بعد از مرگ رقیب، تلاش می‌کند علی را برای این ازدواج راضی کند. مادر علی عاشق دیگری هم دارد که قصاب محله است… آن‌قدر همه هم‌دیگر را می‌خواهند که از جایی به بعد سررشته‌ی داستان از دستان آدم خارج می‌شود! داستانی بی‌مایه و خسته‌کننده که از فرط تکرار یک‌سری دیالوگ‌ها و موقعیت‌ها، غیرقابل‌تحمل می‌شود. طبق معمولِ نیمی از فیلم‌های پیش از انقلاب سینمای ایران که داستان‌شان در روستا می‌گذرد، همه‌ی اهالی با لهجه‌ی تهرانی غلیظ صحبت می‌کنند و همین موضوع از همان ابتدا، فضا را خراب می‌کند. از طرف دیگر حضور ایرن در نقش مادر سعید راد، چنان غیرقابل باور است که تبدیل می‌شود به دومین عامل قطع ارتباط با داستان. اصرارهای او برای شوهر کردن، رسماً به مضحکه کشیده می‌شود و موجب انبساط خاطر است.

 

۱۳ دیدگاه به “کوتاه درباره‌ی چند فیلم؛ هفتاد”

  1. یونس گفت:

    سلام
    یه فیلم قدیمی بود که داستانش به این شکل بود که یه دانشمند به معجونی رسیده بود که نامرئی می شد ولی آنتی معجون دست همکارش بود که آدم ناتویی بود چون اون هم به دختری که به ظاهر نامزد دانشمند بود نظر داشت صحنه آخر فیلم هم اینجوری بود که چون نامریی بودن دانشمند باعث رعب و حشت مردم شهر شده بود با شلیک گلوله کشته میشه ولی در همون زمان بارون میاد و مریی میشه در حالی که دختره اون رو در آغوش میکشه
    اسم فیلم رو آیا میدونین؟

  2. سینا گفت:

    نمی تونم تصور کنم یک فعال در حوزه سینما یک فیلم هندی رو تا آخر ببینه. ولی شما نه تنها تا آخر می بینی بلکه تحسین هم می کنی . توجیه اینکه سینمای هند رو باید با خودش مقایسه کرد یا باید نقص داستانی رو جزو سینمای هندوستان قلمداد کرد توجیه بسیار بدیه. اینطوری اصل نقد زیر سوال می ره.
    من مخاطب شما هستم و خیلی از فیلم های خوبی که دیدم رو از نوسته های قدیمی شما در مورد فیلم ها پیدا کردم ولی واقعیتش نمی دونم چه بلایی سرتون اومده . دیگه سینمای دنیا رو متوجه نمیشین و حتی عاجز از نوشتن در موردشون هستین. توصیه می کنم نوشته های خودتون رو اول بارگذاری تو سایت بخونین. حتما متوجه تغییر سلیقه و سطحی نگری تون میشین.

    • damoon گفت:

      «اصل»ی وجود نداره. «اصل» رو آدما می‌سازن. چیز چندان جدی‌ای نیست در نتیجه. چیزی که خوبه، خوبه. بدون اصل و فرع. اینو حس آدم می‌گه، نه اصل و فرع نقد. ممنون به هر حال. ولی من همیشه همین‌قدر که شما می‌گید سطحی‌نگر بودم، از اول. هیچ تغییری نکردم!

  3. سینا گفت:

    حس و حال بدون اصل و منطق رو تماشاگر عام سینما می تونه بیان کنه شما روزنامه نگار در حوزه سینما هستین. نقد می کنید. با حس و حال نباید کار کنید.اینجوری تنها تفاوت شما با تماشاگر عام در حقوقیه که دریافت می کنید. من به سایت شما می یام که وجه دیگه ای از فیلم ها رو ببینم یا در موردشون بحث کنم. حس و حال فیلم ها رو که هر کسی می تونه بگه. بعضی وقتا فیلم هایی که می دیدم نقد شما به درک اونا بیشتر کمک می کرد. اما حالا جز تحسین یک مشت فیلم مبتذل با رقص و آواز چیزی عایدم نمیشه. خوشحالم که حداقل جنبه انتقاد رو دارین . موفق باشید.

    • damoon گفت:

      من حقوق دریافت نمی‌کنم که شما رو توجیه کنم. بارها درباره‌ی سینمای هند حرف زدم و مقاله نوشتم. حالا شما راضی نمی‌شید دیگه به من مربوط نیست. ضمن این‌که من برای پول گرفتن، مطلب نمی‌نویسم. برای خودم می‌نویسم. زیاد هم سخت نگیرید، دیوار می‌ریزه! … سلامت باشید.

  4. یونس گفت:

    سلام
    سه تا فیلم دیگه هم هستن
    یکیش درباره یه آدم ماجراجوییه که دنبال ماهی پرنده میگرده ولی در حالی که توسط دیگران مورد تمسخر قرار میگیره موفق به صید اونها میشه

    اون یکی هم درباره چند سربازه که به گذشته در ژاپن و عصر ساموایی ها میرن در حالی که دو گروه با هم در جنگن اینا به کمک یکی از گروهها میرن و پیروز میشن ولی در آخر توسط همون گروهی که کمکشون کردن کشته میشن در حالی که فشنگ هاشون تموم شده

    سومی هم درباره آدم فضایی ها هستن که به شکل آدم هایی یک شکل با کت و شلوار و عینک دودی به زمین حمله آوردن و یکسره سیگار میکشن،به طوری که اگه سیگارشون تموم بشه میمیرن

  5. اتان هاوک گفت:

    چاقو کشی را دیدم بخاطر ی نفر دیگه و خب فیلم میان مایه ای بود. برای بچه دبیرستانی ها… اصلا اهل این مسائل نیستم.
    (البته بگم من خاک زیر پای همه ام)
    مریج استوری هم دیدم. این کجا و کریمر کجا… دوران مدرن و لوس بازی هایش…

  6. علی گفت:

    من دنبال یه فیلمی هستم از سینمای هند ماهواره نشون داد البته نتونستم کامل ببینم

    در مورد زنی که شوهرش رو طلاق داده و با پلیسی ازدواج کرده در این وسط از شوهر قبلی خود دختری دارد که شوهر سابقش هر از گاهی میاد و اونو پیش خودش میبره

    از قضا دختره زمانی که پیش شوهر سابق بوده گم میشه

    این وسط به تصویر چندین خانواده رو نشون میده که اصلا براشون گم شدن بچه مهم نیس بلکه هر کدوم میخان از این فرصت سوء استفاده های کنن حتی مادرش که فلش بک نشون میده فردی عیاش وبوده و شوهر جدیدش که پلیسی عصبی

    کلا روند فیلم خیلی زننده و تارانتینویی میره کارگردان هی با داستان بازی میکنه تا جایی که به شوهر سابق مضنون میشن و میگیرنش پلیس(پدرخوانده دختره ) عقده هاشو سر پدر اصلی خالی میکنه بعد میفهمن کار این نبوده مادرش هم این وسط همش دنبال فرصتی ست از اطرافیان برای گم شدن بچه اش

    تا همینجاشو دیدم

    کسی میدونه اسم فیلمش رو

    بازیگر شاخصی نداشت بنظرم… که اسم ببرم

پاسخ دادن

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم