.
چرا به فکر من نرسید؟!
.
خلاصه داستان: در شبی بارانی، سه فرد نقابدار و مسلح به سردخانهای حمله میکنند. در این سردخانه، دکتر چن به همراه دستیارش مشغول کالبدشکافی هستند. ورود دزدها همهچیز را بهم میریزد. دزدها از دکتر درخواست عجیبی دارند؛ آنها میخواهند جسدی را که صبح امروز به سردخانه منتقل شده، بینند و از داخل بدنش گلولهای را بیرون بیاورد. دکتر از دستور دزدها سرپیچی و در عین حال سعی میکند سر از ماجرا دربیاورد…
.
یادداشت: ایده جذاب فیلم چیزی نیست که به راحتی بشود از کنارش گذشت. هزاران بار دیده بودیم دزدها به بانک و طلافروشی و اینجور جاها حمله کنند، اما ندیده بودیم به یک سردخانه هجوم ببرند و درخواستی عجیب داشته باشند: گلولهای را که در یک جسد باقی مانده، دربیاورند! این درخواست عجیب، آغاز ماجرای فیلمی نفسگیر است که بدون وقفه داستانش را روایت میکند، بازیگران اندکی دارد و سعی میکند در همان مکان سردخانه همه چیز را حلوفصل کند. گاهی وقتی با فیلمهایی مواجه میشویم که نه بازیگر چندانی دارند، نه در لوکیشنهای آنچنانی اتفاق میافتند ـ مخصوصاً اگر دستی در سینما داشته باشیم ـ به این فکر میافتیم که «چرا پس به فکر من نرسید؟!».
گاهی چیزهایی که جلوی چشم هستند، کمتر به چشم میآیند و ایده این فیلم هم چنین نکتهای دارد. همیشه در فیلمها سردخانه و پزشک قانونی و دزد میدیدیم، اما به این فکر نکرده بودیم که میشود ایدهای مانند «گلولهدزدی از جسد» را به کار ببندیم. البته این آغاز راه است و برای رسیدن به یک فیلمنامه و سپس یک فیلم منسجم، راه طولانیای در پیش است اما برای شروع، فکر کردن به ایدهای که در عین سادگی، غیرمحتمل نیز به نظر برسد، نشان خواهد داد که یک فیلمنامهنویس از همان چیزهای آشنا، چیزی دیگر خلق میکند که در ابتدای امر به نظر نمیرسید شدنی باشد. پس یک فیلمنامهنویس خوب، به جای فکر کردن به پرسش «چرا به فکر من نرسید؟» به این فکر میکند که چیزی از همان چیزهای دوروبرش بسازد که دیگران بعد از خواندنش به این بیندیشند که «پس چرا به فکر من نرسید؟»
دکتر چن، دکتر پزشک قانونی است. گذشتهای هم دارد که به شکل فلشبک در همان اوایل فیلم میبینیم. فلشبکی که طی آن متوجه میشویم همسرش در یک درگیری به شکل ناخواستهای کشته شده است. دانستن این ماجرا برای بیننده، به دلایلی فایدهای ندارد. هر چند فیلمنامهنویس تلاش میکند بعد از رو شدن دست دزدها، داستان دزدی را که اسم مستعار سانتا دارد به داستان قتل همسر دکتر ربط بدهد و اینها را به هم متصل کند و بهاصطلاح پیشزمینهای برای شناخت بیشتر شخصیتها بسازد، اما این اتفاق نمیافتد چون اصولاً متوجه نمیشویم سانتا دقیقاً کجای ماجرای قتل همسر دکتر بوده و با توجه به این که او یک پلیس است، چرا در قسمتی از داستان به دکتر میگوید: «من قاتل همسرت را آزاد کردم»؟ این ارتباطها هیچ تأثیری در کلیت ماجرا نمیگذارند، کامل نمیشوند و بیهدف رها میشوند.
حتی ماجرای قماربازی سانتا که دکتر در بخشی از داستان و با هوشمندی ذاتی خودش به آن میرسد هم هیچ کارکردی در طول فیلم پیدا نمیکند. معلوم نیست رو کردن دست سانتا، آن هم به این شکل قرار است چه تأثیری در ماجرا بگذارد. همین که در یکی از گرهگشاییها، متوجه میشویم سانتا و همدستانش پلیسهای فاسدی هستند که وارد ماجرای قاچاق مواد مخدر شدهاند، برای ادامه دادن داستان کافی به نظر میرسید و دیگر نیازی به این حشووزواید نبود.
اما این ضعفهای آشکار و تویذوقزننده که حتی باعث میشوند تمرکز مخاطب از دست برود و گاهی سررشته ماجرا را گم کند، موجب دل بریدن از فیلم نمیشود. اجساد آرام فیلم هیجانانگیز جذابیست که فیلمنامه بدی ندارد و رنی هارلین هم اکشنساز قابلیست و توانایی او را در جانسخت ۲ دیده بودیم.
فیلمنامهنویس و کارگردان، با ساختوپرداخت سکانسهایی هیجانانگیز که نفس مخاطب را خواهند گرفت، روی این نکته پافشاری میکنند که برای خلق یک فیلم خوب، علاوه بر ایدهای خوب، خلق سکانسهایی که در عین تناسب با فیلم، به شکل منفرد هم جذاب باشند و آغاز و میانه و پایان داشته باشند، یکی از ترفندهاییست که میتواند فیلم را موفق کند. در اینجا هم سکانسهای فراوانی میبینیم که چه به لحاظ داستانپردازی و چه به لحاظ اجرا، چیرهدستانه و جذاب هستند.
به عنوان مثال سکانس فرار دکتر، دستیارش و پیرمرد گارد محافظ سردخانه از دست دزدهای بیرحم؛ سکانسی پرهیجان با ریتمی درست و بدون توقف که در نهایت به گیر افتادن دوباره گروه فراری میانجامد آن هم به این دلیل خندهدار که پیرمرد گارد محافظ وزن بالایی دارد و نمیتواند خودش را از روی نردههای حیاط به خیابان بیندازد. به همین دلیل است که دکتر وقتی زور میزند او را به بالای نردهها برساند، به او گوشزد هم میکند که از این به بعد غذا کمتر بخورد!
یا به عنوان مثالی دیگر، دکتر سعی میکند از فرصت استفاده کند و پا به فرار بگذارد اما ناگهان همهچیز به هم میریزد و اوضاع بیش از پیش وخیم میشود اما با قطعی سریع، به عقب برمیگردیم و متوجه میشویم این اتفاقهای وخیم، در کسری از ثانیه از ذهن دکتر گذشته است. از آنجایی که در ابتدای فیلم هم از طریق ذهن دکتر با ماجرای مرگ همسرش مواجه شده بودیم، این کلک معروف فیلمنامهنویسی، حسابی جواب میدهد.
به هر حال فیلم موفق میشود داستانش را با جذابیت تعریف کند و نشان بدهد که احساس مسئولیت، حتی وقتی جان در خطر است، از یک انسان معمولی میتواند قهرمان بسازد. کاری که دکتر با هوشمندی و جسارت تمام موفق به انجام آن میشود. اجساد آرام فیلم جمعوجور و درستوحسابیست که با تمام ضعفهای آشکارش، موفق میشود این نکته را یادآوری کند که فیلمنامهنویسان یا فیلمسازان میتوانند با همان چیزهای دوروبرشان که خیلی هم ممکن است آشنا به نظر برسند، کاری بکنند. این چیزیست که سینمای ایران بهشدت به آن نیازمند است. البته در ادامه هم کارگردان اکشنکار و کاربلدی مانند هارلین نیاز داریم!
پاسخ دادن