سخن را چون بسیار آرایش میکنند، مقصود فراموش میشود.
بقالی زنی را دوست میداشت. با کنیزک خاتون پیغامها کرد که من چنینم و چنانم و عاشقم و میسوزم و آرام ندارم و بر من ستمها میرود و دی چنین بود و دوش بر من چنین گذشت… قصههای دراز فرو میخواند.
کنیزک به خدمت خاتون آمد. گفت: «بقال سلام میرساند و میگوید که بیا تا با تو چنین و چنان کنم!»
گفت: «به این سردی؟»
گفت: «او دراز گفت، اما مقصود او این بود.»
اصل مقصود است. باقی دردِ سر است.
.
پینوشت:…
پاسخ دادن