نگاهی به فیلم هفت‌ونیم

نگاهی به فیلم هفت‌ونیم

  •  بازیگران: ندا جبراییلی ـ هستی مهدوی‌فر ـ محمدرضا غفاری و …
  • نویسنده و کارگردان: نوید محمودی
  • ۷۴ دقیقه؛ سال ۱۳۹۷
  • ستاره‌ها: ۳ از ۵
  • این یادداشت در شماره ۵۷۴ مجله «فیلم» منتشر شده است
  • رسم‌الخط این یادداشت طبق رسم‌الخط مجله «فیلم» تنظیم شده است

 

گرداب

خلاصه داستان: دختری افغان به نام شبانه (ندا جبرایلی)، راز هولناکی در گذشته‌اش دارد که می‌خواهد آن را با نامزدش در میان بگذارد… نگار (هستی مهدوی‌فر) نمی‌خواهد درخواست مادر مهراب (محمدرضا غفاری) را مبنی بر این که پیش از ازدواج نزد دکتر زنان برود و تست بکارت بدهد اجابت کند… فرشته (فرشته حسینی)، پنهانی به دکتر زنان مراجعه کرده تا مدرکی درباره‌ باکره بودنش برای خانواده همسرش جور کند. این در حالی‌ست که بهزاد (حسین مهری)، نامزد او، سرزده وارد مطب می‌شود… نیلوفر (شیدا خلیق) به محل کار پدرش (علی‌رضا استادی) در گاوداری می‌رود تا با او رازی را در میان بگذارد؛ رازی که سال‌ها پنهانش کرده بود… ناهید (آناهیتا افشار) به خانه‌ سالار (علی‌رضا کمالی‌نژاد) می‌آید. او با سالار ازدواجی قراردادی انجام داده بود تا بتواند پاسپورتش را بگیرد و نزد نامزدش به آلمان برود. اما سالار در آخرین لحظه، درخواستی از ناهید دارد… راحیل (افسانه کمالی) خودکشی می‌کند. دوستانش او را به بیمارستان می‌رسانند. او در گذشته، عاشق برادر یکی از دوستانش بوده… سعید (متین حیدری‌نیا)، کارگری‌ست که از دختری گل‌فروش (روژان تقی‌زاده) سراغ شکر را می‌گیرد. دختر به سعید می‌گوید پدر شکر، او را در قمار باخته است…

یادداشت: برادران محمودی از همان اولین فیلم بلندشان، چند متر مکعب عشق، با دستی تقریباً پر وارد سینما شدند. آن‌ها با یک داستان غم‌انگیز و تکان‌دهنده، در جشنواره‌های داخلی و خارجی درخشیدند و راه خود را برای ساختن فیلم‌های بعدی هموار کردند. در فیلم‌های بعدی که برادران یکی در میان جای‌شان را روی صندلی کارگردانی عوض می‌کردند، نکته پررنگی وجود داشت که کم‌کم تبدیل شد به نوعی مؤلفه فیلم‌های آن‌ها. این مؤلفه استفاده از شخصیت‌های افغان بود. برادران محمودی قرار بود روایت‌گر اوضاع و احوال نابه‌سامان و ناراحت‌کننده مردمان افغان در ایران باشند و با توجه به این که خودشان افغانی هستند، به نوعی داستان هموطنان‌شان را در جامعه ایرانی روایت کنند. کار تا جایی پیش رفت که خیلی‌ها گفتند برادران محمودی، درباره جامعه ایرانی و نوع رفتار ایرانی‌ها با افغان‌ها سیاه‌نمایی می‌کنند و تنها در صدد طرفداری از هموطن‌های خود هستند. اکران آنلاین هفت‌ونیم این تصور را دگرگون کرد و حالا دیگر نمی‌توان برادران محمودی را به این متهم کرد. هفت‌ونیم روایتگر دردهای زنان سرزمین ماست؛ هم ایرانی و هم افغانی.

این بار برادران محمودی تصمیم گرفته‌اند فیلمی اپیزودیک بسازند. به نظر می‌رسد تصمیم درستی هم گرفته‌اند، چون نه‌تنها به این شکل می‌توانند به بخش‌های مختلف این مملکت سرک بکشند و زندگی زنان دردکشیده و زیر بار حرف زور را جلوی چشم‌های ما بیاورند، بلکه می‌توانند با خیالی آسوده ساختار فیلم را بچینند بدون آن که نگران سیر روایت در طول فیلم باشند. طبیعی‌ست که ساختن چند فیلم کوتاه، حداقل از لحاظ تمرکز روی داستان و شخصیت‌ها، ساده‌تر از ساختن یک فیلم بلند است. راستش در فیلم‌های پیشین این برادرها، با وجود زمانی نود یا صد دقیقه‌ای، در واقع شاهد فیلم‌های کوتاه کش‌آمده بودیم. مثال روشنش همان اولین فیلم‌شان است. چند متر مکعب عشق جان می‌داد برای یک فیلم کوتاه جذاب و تکان‌دهنده، اما برادران سعی کرده بودند آن را به زمان یک فیلم بلند سینمایی برسانند. فیلم‌های دیگرشان هم کم‌وبیش با چنین مشکلی مواجه بود، ولی حالا همه‌چیز سروشکل بهتری دارد.

این حرف‌ها به آن معنا نیست که می‌توان فیلمی این چنین اپیزودیک را با خیالی راحت و بدون دقت ساخت. اتفاقاً رسیدن به یک حال‌وهوای یک‌دست و بدون سکته در اپیزودهایی جداگانه که هم بازیگران متفاوتی دارد و هم لوکیشن‌هایی متفاوت، کار ریزبینانه‌ای‌ست. اصلاً موفقیت فیلم جدید نوید محمودی به همین یک‌دستی عناصر بصری و میزانسن‌ها بستگی دارد. چیزی که احتمالاً در اولین برخورد با فیلم چندان هم به چشم نیاید اما با ریزبینی بیش‌تر متوجه خواهیم شد، انسجام اپیزودهای مختلف این فیلم، حاصل دقت نظر کارگردان است.

این یک‌دستی و انسجام چه‌گونه شکل می‌گیرد؟ در اپیزود اول، شبانه در خیاطی کار می‌کند. او تا دقایقی دیگر می‌خواهد با نامزدش ملاقات کند و رازی از گذشته‌اش را به او بگوید. همکارش سعی می‌کند شبانه را از این کار منصرف کند، دلایل خودش را هم دارد. آن‌ها در حین مکالمه، مشغول کار هم هستند. حتی گاهی حرف‌های جدی‌شان را قطع می‌کنند و قیچی و متر و پارچه از هم می‌خواهند و دوباره ادامه می‌دهند. در همین رفت‌وبرگشت‌ها و حرکت شخصیت‌ها، گاهی شبانه پشت درِ شیشه‌ای دولته خیاطی دیده می‌شود و دوستش این‌طرف‌تر، بیرون در می‌ایستد. به این شکل، کادر به دو قسمت تقریباً مساوی تقسیم می‌شود که یکی پشت شیشه ایستاده و دیگری نه. در نتیجه، لته در، تبدیل می‌شود به کادری دیگر برای شخصیت‌ گرفتار داستان. این کادربندی، اتفاقاً از لحاظ مفهومی هم درست از کار در می‌آید و نشان از در بند بودن شبانه می‌دهد.

مانند همین کادربندی، در اپیزود مربوط به نگار هم تکرار می‌شود. نگار در حیاط خانه‌ای قدیمی مشغول پهن کردن رخت‌ها روی بند است که مهراب از راه می‌رسد. دیالوگ‌هایی بین‌شان ردوبدل می‌شود و در نتیجه فضایی عصبی و متشنج شکل می‌گیرد که البته باز هم قرار است نگار در مضیقه و فشار قرار بگیرد. حین صحبت‌ها، نگار و مهراب مدام حرکت می‌کنند، به اتاق می‌روند و برمی‌گردند و در این رفت‌وبرگشت‌ها، باز هم نگار را از پشت شیشه پنجره می‌بینیم و مهراب را کمی این‌طرف‌تر و خارج از کادر پنجره. در واقع این‌بار پنجره تبدیل به قابی می‌شود که کادر را دو قسمت می‌کند و زن داستان در آن قسمتی قرار می‌گیرد که خفقان‌آورتر است.

اما یکی از بهترین دکوپاژهای فیلم که در جهت همان انسجام کلی عمل می‌کند، در اپیزود مربوط به فرشته اتفاق می‌افتد. فرشته نزد دکتر زنان آمده تا عملی غیرقانونی انجام دهد. ناگهان نامزد او بهزاد، دادوبیدادکنان وارد مطب می‌شود و فرشته را گیر می‌اندازد. در پایان این پلان‌سکانس، این بار دیوار به عنوان جداکننده زن و مرد داستان عمل می‌کند. دست بهزاد در سمت راست کادر و در نمای پس‌زمینه وارد می‌شود و به فرشته که در سمت چپ کادر، بی‌پناه و نگران ایستاده، با عتاب می‌گوید: «این موضوع همین‌جا چال می‌شه» و می‌رود. باز هم تصویر به دو قسمت تقسیم می‌شود و سهم زن داستان، آن قسمت خفقان‌آوری‌ست که دست سنگین مرد و لحن تهدیدآمیزش او را له کرده است.

و البته این یک‌دستی، در حرکت‌های دوربین هم دیده می‌شود. معمولاً وقتی از پلان‌سکانس حرف می‌زنیم، اولین چیزی که به ذهن می‌رسد، حرکت‌های پیچیده و احتمالاً پرلرزش دوربین روی دست است. اما هفت‌ونیم تمهید دیگری برای پلان‌سکانس‌های تقریباً ده دقیقه‌ای‌اش تدارک دیده است. در طول پلان‌سکانس‌ها، نه حرکت پیچیده‌ای از دوربین می‌بینیم و نه با وجودی که فیلم‌برداری روی دست انجام شده، لرزش و تکان بی‌موردی در کار است. محدوده حرکت دوربین، بسیار کم است (به جز اپیزود پایانی) و با وجود این که دوربین به تمام جهات می‌چرخد، دور می‌زند، همراه شخصیت‌ها راه می‌رود و می‌ایستد، هیچ حرکت اضافه‌ای در کار نیست. همه‌چیز شسته‌ورفته است. حتی در همان اپیزود پایانی که راهی سخت برای فیلم‌برداری انتخاب شده، هیچ هیجان‌زدگی خاصی در حرکات دوربین نمی‌بینیم؛ دوربین همراه با سعید که روی موتور نشسته، پیش می‌رود. بعد از طی مسافتی، سعید موتور را کنار جاده نگه می‌دارد، از آن پیاده می‌شود و به سمت جایی حرکت می‌کند. این در حالی‌ست که هم‌زمان با توقف موتور سعید، دوربین هم می‌ایستد و طبعاً بدون قطع، به دنبال سعید راه می‌افتد. حتی این حرکت سخت هم بدون جلوه‌گری خاصی به سرانجام رسیده است تا چندان درگیر این چیزها نشویم و داستان را دنبال کنیم…

داستانی درباره هفت زن؛ زنانی که در جامعه‌ای مردسالار و خفقان‌آور، زیر فشار حرف‌ها، نگاه‌ها، طعنه‌ها، سرزنش‌ها و تعصب‌ها گرفتار شده‌اند. زنانی که در «پرده»‌ها خلاصه می‌شوند و مردها آن‌ها را املاک شخصی خودشان تصور می‌کنند. جامعه تیره‌ای که فیلم تصویر می‌کند، هیچ دور از ذهن نیست، سیاه‌نمایی هم نیست. کاملاً واقعی‌ست و می‌توانیم با دیدن این زنان بخت‌برگشته، حسش کنیم. کسی زنان داستان را درک نمی‌کند. آن‌ها اسیرانی هستند که در چنبره جامعه‌ای متعصب‌ گرفتار شده‌اند و انگار راه فراری ندارند. چهره‌های ترسیده، نگران و غم‌زده آن‌ها به‌خوبی نشان‌گر افکارشان است.

مردهای داستان، به جز سعید در اپیزود آخر، تقریباً دیوهایی هستند که با تلنگری منفجر خواهند شد. احتمالاً آقایان با دیدن فیلم شکایت خواهند کرد که تصویری یک‌سر سیاه از مردان نشان داده شده است. اما به عنوان یک مرد، باید اعتراف کنم که ماجرا دقیقاً همین چیزی‌ست که در فیلم شاهدش هستیم. وقتی چالش «عکس سیاه‌وسفید» برای هم‌دردی با زنان مقتول ترکیه به راه افتاد و زنان ایرانی هم‌پای زنان ترک و کشورهای دیگر، عکس‌های سیاه و سفید خودشان را در فضای مجازی منتشر کردند تا به این شکل، اعتراضی به‌اصطلاح مدنی در قبال خشونت علیه زنان انجام بدهند، بی‌شک خیلی‌هاشان در معرض این خشونت‌ها قرار گرفته بودند و می‌توانستند طعم تلخی را حس کنند. در همین فضای مجازی داستان‌های زیادی از زنانی خواندم که بعد از به راه افتادن این چالش، کمی جرأت پیدا کرده بودند و تصمیم گرفته بودند خشونتی را که مردها علیه‌شان به کار گرفته‌اند فریاد بزنند. هفت‌ونیم درباره واقعیتی انکارنشدنی در جامعه ما حرف می‌زند. واقعیتی که اتفاقاً هر روز جنبه‌های سهمگین‌تر و ترسناک‌تری از خود بروز می‌دهد و در خبرهای تلویزیونی و روزنامه‌ها، تنها بخش کوچکی از آن‌ها انعکاس داده می‌شود.

گاهی با رفتار یکی‌دو نفر از مردها در اپیزودهای مختلف، ابتدا امیدواری اندکی به آن‌ها پیدا می‌کنیم اما چیزی نمی‌گذرد که امید به ناامیدی مطلق منتهی می‌شود؛ این مردها «آدم‌بشو» نیستند! فرشته، پنهانی نزد دکتر زنان آمده تا بکارتش را برای تأییدیه گرفتن از مادر بهزاد، دوباره به دست بیاورد. بهزاد سر می‌رسد و فرشته را نکوهش می‌کند. در این‌جا کمی آرام می‌شویم چون تصور می‌کنیم به هر حال کسی پیدا شده و با یک زن هم‌دردی کرده است. اما چیزی نمی‌گذرد که متوجه می‌شویم فکر و ذکر بهزاد، نه فرشته، بلکه آبروی خودش است. او حتی سر سوزنی هم به فرشته فکر نمی‌کند، و بعد از این گفتگو هم همان نمای فکرشده دست بهزاد و لحن تهدیدآمیز او را می‌بینیم، و فرشته بی‌نوا که از ترس می‌لرزد.

مانند همین ماجرا، در اپیزود نیلوفر هم اتفاق می‌افتد. او به گاوداری آمده تا رازی را به پدر بگوید. پدر بداخلاق و تند او، گوشش بدهکار نیست. مدام سعی می‌کند نیلوفر را از گاوداری بیرون بیندازد. در ادامه، وقتی نیلوفر واقعیت را به پدر می‌گوید (که یک ترنس است و نمی‌تواند با پسری که برایش درنظر گرفته‌اند ازدواج کند)، عکس‌العمل پدر دقیقاً مانند بهزاد است؛ او هم به جای آن‌که فکر دخترش باشد، در فکر آبرویش است که با این راز به فنا خواهد رفت.

اما اگر این مردها باز هم تکلیف‌شان روشن است و ادعا نمی‌کنند و به‌راحتی بروز می‌دهند که در فکر آبروی‌شان هستند، این میان شخصیتی وجود دارد که از تمام مردهای داستانک‌های فیلم، خطرناک‌تر و موذی‌تر است؛ مهراب در داستان نگار. او به شکل موذیانه و کنایه‌آمیزی با نگار رفتار می‌کند. نکته این‌جاست که هیچ‌وقت به شکل مستقیم به نگار نمی‌گوید با تمام وجود دلش می‌خواهد نگار نزد دکتر زنان برود، بلکه برای تبرئه کردن خودش، از مادرش خرج می‌کند و مدام پای او را وسط می‌کشد که: «من به تو اطمینان دارم، اما مادرمو نمی‌شه کاری کرد». در حالی که به‌خوبی می‌دانیم او موذی‌تر از این حرف‌هاست و این چیزی‌ست که خودش می‌خواهد و از نگار انتظار دارد، اما پای مادرش می‌نویسد تا همچنان ظاهرش را حفظ کند. در واقع درون خودش به‌خوبی می‌داند کار غلطی انجام می‌دهد اما در عین حال، نمی‌تواند این کار را انجام ندهد و نگار را به دست دکتر زنان نسپرد. رسوبات افکار غلط گذشتگان و ته‌نشینی سازوکار اشتباه زندگی در چنین جامعه‌ای، حتی آدم‌هایی که به‌ظاهر درس‌خوانده و منطقی به نظر می‌رسند را هم تحت تأثیر قرار می‌دهد و غرق می‌کند.

صحنه‌های پایانی، راه هر گونه امیدی را بر ما می‌بندد. تمام زن‌های داستان، در لباس عروس، اما به‌شدت غم‌زده و ناراحت به نقطه‌ای نامعلوم خیره شده‌اند. در چهره‌های‌شان خبری از امید نیست. همگی در انتظار آینده‌ای نامشخص هستند. حتی ناامیدکننده‌تر این است که هیچ‌گاه چهره شکر را نمی‌بینیم. شکر کوچک‌ترین دختر داستان است. در اپیزود پایانی، سعید به دنبال او آمده، اما فهمیده که پدر شکر، دخترش را در قمار باخته است. در آن صحنه‌های پایانی که چهره تک‌تک زن‌ها را دیده می‌شود، شکر را از پشت، کنار پدرش می‌بینیم. کارگردان سعی می‌کند تنها قصه عاشقانه داستانش را به این شکل تمام کند تا تقریباً تمام درها را ببندد.

نباید انتظار زیادی داشت. هفت‌ونیم به عمق نمی‌رود. فهرست‌وار از آدم‌هایش می‌گذرد. اما این به آن معنا نیست که روی سطح می‌ماند. در واقع به عمق نرفتن، همیشه معادل روی سطح ماندن نیست. بحث نشان دادن درد و رنج و عقب‌ماندگی‌هاست. هر چند اشاره‌ها و داستانک‌ها برای بهبودی وضع هیچ کمکی نمی‌کنند (اصولاً سینما برای این نیست که به چیزی کمک کند!)، اما اشاره نکردن به عقب‌ماندگی‌ها و رنج‌ها هم شاید چندان خوب نباشد. هفت‌ونیم اشاره‌ای می‌کند و می‌گذرد. ما می‌توانیم اشاره‌ها و داستان‌های دیگری که در این جامعه اتفاق می‌افتند را در کنار داستانک‌های این فیلم قرار بدهیم و با آن به کلیتی نگران‌کننده خیره شویم که آدم‌های این جامعه را مانند گرداب در خود فرو برده است.

*برای خواندن یادداشت‌ فیلم‌های دیگر این کارگردان، نام دقیق او یا فیلم‌هایش را در کادر سمت چپ و بالا جستجو کنید. 

یک دیدگاه به “نگاهی به فیلم هفت‌ونیم”

  1. علی گفت:

    عجیبه برام که چطور از این فیلم خوشتون اومده . فیلمنامه به شدت ضعیف بود و مخاطب اصلا نمیتونه با آدم های فیلم ارتباط برقرار کنه . و داستانی هم روایت نمیشه . یکی از بدترین فیلم های ایرانی بود که اخیراً دیدم .

پاسخ دادن

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم