.
چیزهای ازدسترفته
خلاصهی داستان: فرمین میخواهد ساختمانی قدیمی را بخرد و تبدیل به محل کسبوکار کند. اما برای این کار پول کم دارد. او سراغ کسانی میرود که تصور میکند میتوانند همکاری کنند. هر کس در توان خود پولی به فرمین میدهد و در راه انداختن کسبوکار شریک میشود. فرمین پولها را در بانک پسانداز میکند اما خبر ندارد که اوضاع کشور بهزودی بهم خواهد ریخت و طرح محدودیت در برداشت از حسابهای بانکی برای عبور از بحران اقتصادی، اوضاع را به شکل دیگری رقم خواهد زد…
یادداشت: تمام فیلمهایی را که دربارهی سرقت از بانک دیده بودید فراموش کنید. این جا هم البته موضوع سرقت پول است اما فیلم خوب، فیلمیست که همان کلیشههای قدیمی را در شکل و ساختاری جدید به مخاطب عرضه کند. در این داستان قرار نیست کسی بانک بزند، قرار است دلارهایی را که آدمی قبیح و منفعتطلب به خاطر بحران اقتصادی جامعه، در مکانی مخفی پنهان کرده و پول زحمت دهها کارگر است، بدزدد. درست مثل بانک زدن، این جا هم برای رسیدن به پولها باید نقشهای دقیق و حسابشده ریخته شود و هر کس کار خودش را به بهترین شکل ممکن انجام دهد. فیلم تقریباً از تمام کلیشههای داستانهای سرقت از بانک استفاده میکند تا روایتی پرکشش و نفسگیر بسازد. روایتی هیجانانگیز در پس جامعهای بحرانزده که انگار خیلی برای ما آشناست.
بحران این جامعه را زمانی بهتر درک میکنیم که فرمین طی نریشنی از این حرف میزند که آرژانتین در مدتی کوتاه، پنج رییسجمهور عوض کرده است. پول بیارزش شده و مبادلات مردم با اوراقی انجام میگیرد که در اختیارشان گذاشته شده. همین بحران اقتصادی، سرچشمهی اصلی گرفتاری آدمهای داستان است و در واقع به زندگی آنها هم سرایت میکند. آدمهایی که زور میزنند کاری بکنند، شغلی داشته باشند، نانی بخورند اما همیشه هستند کسانی که از آب گلآلود ماهی بگیرند و انسانهای ساده را طعمهی خودشان بکنند.
فرمین به عنوان شخصیت اصلی، با بازی مثل همیشه خوب ریکاردو دارین، اوج بدبختی و بدشانسیست؛ از رییس بانک رودست میخورد، پولهایش را از صندوق امانات بیرون میکشد و به حسابی بانکی میریزد تا به قول رییس بتواند وام بگیرد. اما افتضاح اقتصادی و ناکارآمدی دولت وقت، همه چیز را نابود میکند. او که به فکر راه اندازی کسبوکاری بود، حالا همه چیز را تباهشده میبیند. از آن بدتر زمانیست که در این همین اوضاع نامیزان، در تصادفی شدید همسرش را هم از دست میدهد. این از دست دادن، او را به انسانی ناامید تبدیل میکند که حاضر به انجام هیچ کاری نیست. اما در یک درام محکم، هیچ آدمی قرار نیست از پا بنشیند. او وقتی اصرار دوستانش را میبیند راضی میشود تا همراهیشان کند.
اگر شخصیتپردازیها درست شکل گرفته باشد، انگیزهها کامل باشد و همه چیز سر جای خودش عمل کند، از ازل تا ابد، سکانسهای این چنینی جذابیتی مرگبار دارند: وقتی گروهی برای کشیدن نقشهی سرقت، به محل مورد نظر سرک میکشند، همه چیز را میسنجند، ریزهکاریها را بررسی میکنند و آمادهی عملیات میشوند تا به آن سکانس اصلی و مهم برسند که اوج لذت است، همان سکانس سرقت. فرمین و دوستانش متوجه میشوند دلارها کجا پنهان شده، زنگ خطر چهگونه کار میکند و چهگونه از کار خواهد افتاد، تا برسیم به سکانس عملیات نهایی و دزدیدن پولها که اوج هیجان فیلم است. یک لحظه هم نمیتوانید چشم از فیلم بردارید، آنقدر که این صحنهها هیجانانگیز و جذاب به تصویر کشیده شدهاند. لحظههایی نفسگیر که کارها باید به بهترین شکل ممکن انجام بگیرد، اما همیشه آن میان چیزی هست که اوضاع را خراب کند و استرس را به بالاترین حد ممکن برساند.
فیلم با ریتمی مناسب و جذاب، ایدههای فوقالعاده و البته بازیهای عالی و دیالوگهای شنیدنی، چنان فضاسازی میکند که غرق ماجرا خواهیم شد. یکی از این بازیهای عالی متعلق است به آندریاس پارا در نقش منفی داستان، یعنی همان منزی که دلارها را در میان مزرعهای پنهان کرده است و مدام ترس از دست دادن پولها را دارد. انتخاب بازیگران عالیست اما پارا، یکی از بهترین انتخابهاست. چهرهای حرصدرآور و موذی دارد که حسوحال ترسناکش را بهخوبی به مخاطب منتقل میکند و از آن جایی که اگر به قول هیچکاک شخصیت منفی خوب پرداخت شده باشد با فیلم بهتری مواجه خواهیم بود، پارا موفق میشود فیلم را بهخوبی جلو ببرد. یکی از بهترین لحظهها هم جاییست که در شب عملیات، بدون اطلاع از این که دقایقی دیگر تمام داراییاش به باد خواهد رفت، در یک عروسی مشغول دید زدن زنهاست! و بعد هم وقتی میفهمد قطع برق در عروسی، مشکوک است و احتمالاً باید کاسهای زیر نیمکاسه باشد، خودش را به محل مخفی کردن دلارهایش میرساند چون حالا دیگر مطمئن شده است ایرادی که تصور میکرد در سیستم زنگ خطرش وجود دارد، عمدی بوده است.
فیلم ریزهکاریهای جذابی دارد. به عنوان مثال در اوج هیجانی که نگرانیم نکند مانزی به فرمین و دوستانش برسد، در آخرین ثانیهها، ماشینش در گودالی فرو میرود که ما از آن خبر نداشتیم. در واقع کندن این گودال از چشم تماشاگر پنهان مانده بود، تا در آن سکانس نهایی، مخاطب را غافلگیر کند. یا از آن جالبتر، رابطهی مادر و فرزندیست که در ماجرای شراکت و سرقت پول، همدست فرمین و دوستانش میشوند. رابطهی نامیزان آنها، در صحنههایی خودش را نشان میدهد. صحنههایی که هر وقت پسر قرار است ایدهای بدهد، مادر توی ذوقش میزند و او را به سکوت فرامیخواند. پس وقتی در انتها، متوجه میشویم پسر با بخشی از پولها فرار کرده و دیگر اثری از او نیست، هم جا میخوریم و هم لذت میبریم از این شخصیتپردازی!
فرمین و دوستانش خوشحالند، آنها دلارها را میدزدند، کار و کاسبیشان را راه میاندازند. همه چیز رونق میگیرد. اما انگار هنوز هم طنین «بازندگان» بیشتر از «قهرمان» (آنطور که در نام فیلم نوشته شده)، به گوش میرسد. شرکا، هر کدام به خواستههایشان میرسند و آدمبده هم سزای اعمال خودش را میبیند، اما این اوضاع به ظاهر شاد، تا کی ادامه خواهد یافت؟ آنها واقعاً برنده شدهاند؟ … شاید این نگاه سختگیرانه، به دلیل حال و اوضاعیست که بینندهی ایرانی فیلم در جامعهی خود تحمل میکند. بینندهای که به دولت و مسئولین هیچ امیدی ندارد و انگار خودش باید برای به دست آوردن چیزهای ازدسترفته آستین بالا بزند و نقشهای بکشد.
با سلام.
با احترام به نظر شما و علارقم همسویی دیدگاه در تحلیل فیلمهایی که قبلا معرفی کردید به نظر من نمره ۴/۵ که شما به این فیلم دادید زیاده
سلام و ارادت … به نظر من مناسبه!