۱
قاتل زنجیرهای در مشهد، زنان خیابانی را میکشد. یک خبرنگار زن از تهران راهی مشهد میشود تا پرده از راز این قتلها بردارد…
فیلم نگاه صریح و بیپردهایست به فضایی تاریک و مخوف و ترسناک که انسانهای ترسناکی در آن پرورش پیدا کردهاند. فضاسازی عباسی از مشهدِ دوران سعید حنایی، آن کوچههای تاریک و خانههای غمبار و کثیف و انسانهایی که در هم میلولند، واقعگرایانه است و نقطهی قوت اثر حساب میشود. در واقع شاید برای اولین بار باشد که با انسانهایی واقعی از عمق جامعهای ایرانی مواجه میشویم؛ فحشهایشان، پوشششان در خانه و هنگام تنهایی، رفتار و کردارشان و باقی چیزها، از یک واقعگرایی ایرانی نشأت میگیرد که در کمتر فیلمی شاهدش بودهایم. عنکبوت مقدس چیزهای اضافهای هم دارد که به داستان چسبانده شدهاند. مانند آن افسر نیروی انتظامی که به خبرنگار چشم دارد و حتی یک بار به اتاق هتلش هم میآید. اما به جز این چیزهای اضافه، فیلم بر نکتههای درستی انگشت میگذارد و موفق میشود کثافت زندگیهای بربادرفتهی انسانهایی پر از عقده و سرکوب را با بیرحمی به نمایش بگذارد.
۲
گروهی وکیل با سرگروهی خولیو، عهدهدار یکی از جنجالیترین پروندههای تاریخ آرژانتین میشوند. آنها باید سران قدرتهای نظامی دولتِ برکنارشدهی آرژانتین را محاکمه کنند…
یک درام دادگاهی که از روی واقعیت برداشت شده است و حکایت خولیو و دستیاران جوانش است که با سختکوشی و هوش بالا، در مدتزمانی کوتاه موفق میشوند پروندهای سخت و خطرناک را به سرانجام برسانند. آنها تهدید میشوند، مورد تمسخر قرار میگیرند و سنگ جلوی پایشان انداخته میشود، اما چیزی نمیتواند آنها را از هدفشان باز دارد. فیلم موفق میشود فضای تهدیدآمیز و خفقانآوری را ترسیم کند که حتی با عوض شدن حکومت و به زندان افتادن سرکردگانش، همچنان جای امنی به نظر نمیرسد. خولیو مدام تهدید میشود و خانوادهاش در خطر به نظر میرسند. سکانس پایانی، جایی که خولیو متن دادخواست را میخواند و با ادبیاتی سلیس و در عین حال کوبنده، سران نظامی را منکوب و در نهایت متهم میکند، بسیار تأثیرگذار است. بهخصوص زمانی که این لحظه با تصاویر مستند از دادگاه همراه میشود و گریهی انسانهای زخمخوردهای را میبینیم که از محکوم شدن جنایتکاران بهشدت خوشحال هستند، لذت تماشای سکانس پایانی دوچندان میشود.
۳
در آستانهی المپیک ۱۹۸۸ سئول، قرار است دزدی بزرگی انجام بگیرد. برای این کار نیاز به رانندههایی حرفهایست که برای این کار دونگ ووک و دوستانش انتخاب میشوند اما ماجرا آنطور که همه پیشبینی میکردند پیش نمیرود…
فیلم هیجانانگیز و پرافتوخیزیست. کمدی و اکشن و تعقیبوگریز در هم مخلوط شده تا فیلم سرگرمکنندهای حاصل شود. جاهایی سررشتهی کلام از دستم خارج میشد که بعد دوباره آن را به دست میآوردم. زمان طولانی فیلم و شلوغیهای داستان و البته تشابه اسمی زیاد کرهایها (مشکل همیشگی من هنگام تماشای فیلمهای کرهای!) باعث میشد سررشته گم شود.
۴
یک خانواده بعد از سی سال به روستای محل زندگیشان برمیگردند. سی سال پیش، پدر بر اثر اتفاقی مشکوک جان خودش را از دست داده بود و حالا با بازگشت خانواده، این راز برملا میشود…
برکان اویا نشان میدهد که فیلمساز ششدانگ و خوشقریحهایست. هنوز طعم سریال چیز دیگری است (اینجا) را زیر زبانم حس میکنم. او در فیلم جدیدش با نماهایی مکثدار و آرام و ریتمی ملایم (درست عین نماها و ریتم سریالش) سعی میکند به لحظههای زندگی آدمهای شکستخوردهای نفوذ کند که هر کدامشان رازی در سینه دارند. پسر بزرگ که به دلیل علاقهاش به دوربین، حالا به یک فیلمساز معروف تبدیل شده است، سعی میکند داستان زندگی خودشان را به فیلم تبدیل کند اما در میانههای راه دست از کار میکشد. باقی اعضای خانواده ضمن گرفتاریهای خود، تلاش میکنند از مادر خانواده هم مراقب کنند؛ زنی که سی سال پیش شوهرش را از دست داده است. کل خانواده زیر چشمهای ناظر و سختگیر پدر رشد کردهاند و او بر تمام جنبههای زندگی آنها (از درس تا علایق شخصی) نفوذ کرده است. این موضوع در بزرگسالی نیز رهایشان نمیکند. فیلم اگر کمی کوتاهتر بود، قطعاً اوضاع بهتری داشت.
*برای خواندن یادداشت فیلمهای دیگر این کارگردان، نام دقیق او یا فیلمهایش را در کادر سمت چپ و بالا جستجو کنید.
۵
تجربیات ترسناک پل بامر، سرباز آلمانی، در طول جنگ جهانی اول…
فیلم از لحاظ صحنهپردازی بینظیر و خیرهکننده است. از آن دست فیلمهاییست که قطعاً باید روی پردهی بزرگ دید و تماشایش در کادری کوچک، عظمتش را فرو خواهد کاست. حکایت جوانانی که انگار از سر تفریح و برای وقتگذرانی و تخلیهی هیجان به جبههها میروند و تازه آنجاست که متوجه میشوند ماجرا آنطور که فکر میکردند نیست. لبخندهایشان هنگام ورود به خط مقدم، با اولین گلولهای که به سمتشان شلیک میشود، از بین میرود و ترس جایش را میگیرد. فیلم در منتقل کردن این حس خیلی خوب عمل میکند و به این شکل پوچی جنگ را بهدرستی نشان میدهد. این پوچی، در پایان فیلم و آن مرگهای احمقانه، بیش از پیش نمایان میشود. اما مشکل من با فیلم زمان طولانیاش است. قطعاً میتوانست کوتاهتر و موثرتر هم باشد.
۶
در آیندهای نهچندان دور، شهری که زیر نظر رباتها اداره میشود، به قرنطینه میرود و کل مردم در خانههایشان حبس میشوند. رباتهای خانگی، آدمهای محبوس را زیر نظر میگیرند و سازوکار بهم میخورد…
ژونه سعی میکند از پس رنگ و لعاب جعلی فضای داخلی خانهای که اتفاقها در آن رخ میدهد، به آیندهای نزدیک اشاره کند که انسانها دیگر از انسان بودن تهی شدهاند. آنها برای رباتهای ترسناکی که کل شهر و احتمالاً دنیا را در دست دارند، به مثابه حیوانات هستند. به عنوان مثال، در صحنههایی که از تلویزیون پخش میشود میتوانیم نحوهی رفتار رباتهای بالادست را با انسانها ببینیم. در واقع در این دنیا، جای انسانها و حیوانها عوض شده است و کلیدیترین نکتهی فیلم هم همین است. البته که نگاه آیندهنگرانهی داستان، به زمان حال ما نیز تعمیمپذیر است بهخصوص آنجایی که رباتهای بالادست به خانهی شخصیت اصلی داستان میآیند و کتابخانهی آنجا را به آتش میکشند با این عنوان که آن کتابها انسانها را منحرف خواهند کرد!
۷
یک کارآگاه پلیس در پی کشته شدن یک مرد کوهنورد طی سقوطش از کوه، پیگیر ماجرا میشود و طی این پیگیری با همسر مرموز مقتول برخورد میکند که رفتارهای عجیبی از خودش بروز میدهد. کارآگاه کمکم عاشق زن میشود و این سرآغاز قتلی دیگر است…
بدترین نظر دربارهی یک فیلم این است که هیچ حسی دربارهاش نداشته باشیم. در واقع اگر از فیلمی خوشمان بیاید که تکلیف معلوم است، اگر بدمان هم بیاید، باز بهرحال حسی منتقل شده که بدمان آمده. اما بدترین قسمت جاییست که هیچ حسی نسبت به فیلم نداشته باشیم و طبعاً این یک نکتهی منطقبردار و مدون نیست. تماماً از حسوحال مخاطب ناشی میشود. بدبختانه حسوحال من در مواجه شدن با اثر جدید پارک چان ووک، فیلمساز مهم کرهای چنین چیزیست؛ هیچ حسی ندارم! نه بدم آمد و نه خوشم آمد. آن اوایل داستان حتی کمی گیج شدم. جلوتر به خودم گفتم چه ایدهی عجیبی! باز جلوتر سرد شدم. انتهایش هم گفتم: «خب چی شد؟!» میخواهم بگویم فیلم جدید جناب پارک چان ووک تلفیقی از دو ژانر عاشقانه و جناییست و البته سعی بر این بوده تا کمی هم فلسفه و حرفهای گنده و صحنههای عجیب قاطیاش باشد. یک چیزهایی دارد، یک چیزهایی ندارد. نمیدانم خوشم آمده یا بدم آمده. بدترین چیز برای یک فیلم این است که نه از آن خوشت بیاید، نه بدت بیاید. بدترین چیز در زندگی این است که هیچ حسی دربارهی یک فیلم، یک انسان، یا یک اتفاق نداشته باشی.
*برای خواندن یادداشت فیلمهای دیگر این کارگردان، نام دقیق او یا فیلمهایش را در کادر سمت چپ و بالا جستجو کنید.
۸
یک معلم اوکراینی، تصمیم میگیرد وارد ارتش شود تا از سربازان روسی که همسرش را به قتل رساندهاند انتقام بگیرد…
فیلم بهوضوح در ستایش جنگ و انتقام گرفتن و این چیزهاست و از این نظر کار کثیفی محسوب میشود. علاوه بر اینکه داستان و اتفاقها هم همگی کلیشهای و احمقانه شکل گرفتهاند تا بلافاصله بعد از تماشایش آن را در سطل زبالهی کامپیوترمان بیندازیم.
۹
دختری که در دانشگاه قبول نشده، تصمیم میگیرد چند روزی نزد دوستِ پسرش که خانهای قدیمی را تازه اجاره کرده، بماند. اما آنها خبر ندارند که در آن خانه ارواح سرگردان وجود دارد…
فیلم قرار است یک کمدی-هارور باشد که البته نیست! در واقع هم ترسهایش بیمزه است و هم شوخیهای مثلاً خندهدارش. در نهایت فیلمی نیست که آدم بخواهد برایش وقت بگذارد.
۱۰
گریت که رویای بازیگر شدن در هالیوود را دارد، بعد از اینکه تلاشهایش به نتیجهای نمیرسند، به زادگاهش اسلو برمیگردد و وارد یک تئاتر زیرزمینی میشود…
فیلمی حوصلهسربر و خستهکننده دربارهی مثلاً آفرینش هنری! کارگردان زور میزند پیچوخمهای درونی یک مثلاً هنرمند را به تصویر بکشد که از همان پنج دقیقهی ابتدایی به کاهدان میزند.
۱۱
یک دانشجو طی شکنجههای گروه اعترافگیران رژیم کره، میمیرد. رژیم تلاش میکند مرگ او را به دلایل دیگری عنوان کند. آنها برای این کار به اجازهی دادستان نیاز دارند، اما دادستان کسی نیست که بهراحتی زیر باور حرف شکنجهگران برود. او برای برملا شدن حقیقت تلاش میکند…
طی آن صحنهای که خاکسترهای دانشجوی کشتهشده را به دست رودخانهای یخزده میسپارند، اشک هر انسانی در خواهد آمد، بهخصوص اشکهای ما که بیش از دو ماه است که تمام لحظههای فیلم را با گوشت و خون احساس کردهایم. در این صحنهی تکاندهنده، پدر که میبیند خاکستر بچهاش در بخشی از رودخانه، روی یخها گرفتار آمده و پخش نمیشود، خودش را به آب میزند تا خاکستر را راهی کند. از آن صحنههاییست که حال آدم را دگرگون میکند. اصلاً کلیت فیلم با توجه به اوضاع و احوال ما، منقلبکننده است چون انگار همان چیزهاییست که ما این روزها بهوفور دیدهایم. تاریخ به شکل عجیبی تکرار میشود و حقیقت در نهایت راه خودش را پیدا خواهد کرد.
۱۲
یک خانواده در خانهشان به قتل میرسند. از آن پس، هر آدم جدیدی که به آن خانه قدم میگذارد، دچار ترسهایی میشود…
فیلم از اپیزودهای کوتاه دهدوازده دقیقهای تشکیل شده است که هر کدام نام یکی از شخصیتهای داستان را یدک میکشند. در ابتدا این اپیزودهای کوتاه، شبیه داستانکهای ترسناکی به نظر میرسند که هیچ ارتباطی با هم ندارند، اما کمی که جلوتر میرویم متوجه خواهیم شد، اپیزودها مرتبط هستند. هر اپیزود فیلم، مانند یک شوک کوچولو اما کافیست که سعی میکند تکانی به مخاطب بدهد. قصد ندارد اتفاق بزرگی رقم بزند، همین که برای چند ثانیه، ترسی به دل مخاطب بیندازد، راضیست. همین تفکر است که فیلم را به اثری جمعوجور و شستهرفته تبدیل میکند که واقعاً هم در برخی لحظهها آدم را از جا میپراند.
۱۳
تانگ و اختاپوس توسط رییسشان در عملی انجامشده قرار میگیرند: بچهدزدی. بچهای که گروهی گنگستر خطرناک هم دنبالش است. تانگ و اختاپوس از بچهدزد به پرستار بچه تغییر شغل میدهند.
یک کمدیاکشن بامزه (اصلاً مگر میشود جکی چان در فیلمی باشد و آن فیلم بامزه نشود؟) که حکایت تغییر رفتار (البته قابل پیشبینی) دو سارق حرفهای را نشان میدهد. سارقهایی که کمکم به بچهای که دزدیدهاند علاقهمند میشوند و حتی به قیمت از دست دادن پول، حاضرند از جان او محافظت کنند. طبق معمول سکانسهای هیجانانگیز درجهیکی در فیلم وجود دارد که از مهارت بینظیر جکی چان نشأت میگیرد. یکی از این صحنهها که بسیار هم ترسناک است در شهربازی اتفاق میافتد، آنجایی که جکی باید از دست ترن هوایی فرار کند.
۱۴
دیتر دینگلر که از خلبانهای نیروی هوایی آمریکاست، در طول جنگ ویتنام هواپیمایش سقوط میکند و گرفتار بومیهای ویتنامی میشود. او نحوهی دستگیری و شکنجه و فرارش را شرح میدهد…
دیتر از بچگی آرزوی پرواز در سرش بود و در نهایت هم به این آرزو جامهی عمل پوشاند. هرتزوگ سعی میکند به این آدم خوشصحبت و پرحرف نزدیک شود و اجازه بدهد او هر چه دل تنگش میخواهد تعریف کند. صحبتهای پرجزییات و طولانی او از نحوهی سقوط و دستگیری و نحوهی چیدن نقشهی فرار (همراه با نقاشی!) تا اتفاقهای بعد از فرار و آواره شدن او در جنگل و شکل نجات یافتنش، شنیدنیست؛ داستانی پرافتوخیز و باورنکردنی از انسانی که آرزوی بچگیاش به کابوس بزرگسالی بدل میشود. یکی از نکتههای جالب ماجرا، تغییر رفتار دیتر بعد از آزادیست. او هر گاه که میخواهد وارد خانه شود، درِ ورودی را چندینوچند بار باز و بسته میکند، چون این کار حس رهایی به او میدهد. یا در خانهاش تابلوهای نقاشیای نگه میدارد که همگیشان یک شکل دارند: درهای باز! این رفتارهای عجیب که ناشی از خاطرههای ترسناک دوران اسارتش نزد بومیان ویتنامیست، زندگی او را تحتالشعاع قرار ندادهاند و او همچنان آرزوی پرواز در سرش دارد.
*برای خواندن یادداشت فیلمهای دیگر این کارگردان، نام دقیق او یا فیلمهایش را در کادر سمت چپ و بالا جستجو کنید.
۱۵
استفن چو که به «خدای آشپزی» شهرت دارد، طی یک دسیسه دستگیر میشود. او بعد از آزادی سعی میکند شهرت ازدسترفتهی خودش را به کمک یک آشپز خیابانی که از قضا یکی از علاقهمندان او نیز هست، به دست بیاورد…
فیلم سراسر نمک استفن چو، تماشایی و سرگرمکننده است. لحظههای جذاب فیلم که شامل پختن و سرو غذا با کمک آموزههای معبد شائولین است، موتیفی تکرارشونده در فیلمهای بعدی استفن چو قلمداد میشود.
*برای خواندن یادداشت فیلمهای دیگر این کارگردان، نام دقیق او یا فیلمهایش را در کادر سمت چپ و بالا جستجو کنید.
۱۶
لانگ بهتازگی از آمریکا برگشته است. او علاوه بر زندگی خودش، مراقب زندگی چن، عشق دوران کودکی و دوست نزدیکش نیز هست. این در حالیست که چن نگران گذشتهی لانگ و آن دختریست که او در آمریکا باهاش آشنا شده…
روایتی آرام و عمیق از دو زندگی متفاوت در پسزمینهی شهری رو به مدرن شدن مانند تایپه. در این جا تایپه هم تبدیل به شخصیتی میشود که دو انسان سردرگم و گاهی خسته را در خود جا داده است. یانگ، با حوصله و دقت، سعی میکند به گوشه و کنار زندگی این شخصیتها نفوذ کند و به مخاطب نشان بدهد انسانها چهقدر میتوانند شکننده باشند.
*برای خواندن یادداشت فیلمهای دیگر این کارگردان، نام دقیق او یا فیلمهایش را در کادر سمت چپ و بالا جستجو کنید.
۱۷
مصائب و دشواریهای زندگی عدهای نوجوان در زندانی مخوف …
واقعگرایی فیلم تلخ و گزنده است. گونِی در آخرین فیلمش بیانیهای تند و تیز از فضای تیره و تار ترسیم میکند که بر جامعهی ترکیهی زمان خودش حاکم است. فضایی خشن و بیرحم که جوانهایش در بدترین شرایط ممکن روزگار میگذرانند و هیچ امیدی به آینده در آن وجود ندارد.
۱۸
جین بیکر، بعد از مرگ معشوقهاش، خانواده را رها میکند و در آپارتمان معشوقهی مُردهاش به زندگی ادامه میدهد. خانوادهاش نمیتوانند او را از ماندن در این آپارتمان منصرف کنند. او در تنهاییهای خودش، دست به عمل عجیبی میزند…
فیلم که گویا از ماجرایی واقعی الهام گرفته (و البته ماجرایی بیتکرار هم نیست)، سعی میکند فضای آن آپارتمان مخوف را برای مخاطب بازسازی کند. لمبرتو باوا، پسر ماریو باوا، خیلی آرام و باجزییات پیش میرود و به نورپردازی و رنگ توجه ویژهای دارد، چون مهمترین عناصری هستند که میتوانند فضاسازی کنند. داستان دختر زن، که شروع عجیبی را برای فیلم رقم میزند، تکاندهنده است، هر چند در بطن داستان خوب چفتوبست پیدا نمیکند. جالوی سرحالی نیست، اما بهرحال به یک بار دیدنش میارزد.
۱۹
آرچیبالد دلا کروز مدام تصور میکند زنهای حاضر در زندگیاش را کشته است!
یک کمدیِ جناییِ زیرکانه و بامزه با ایدهای درجهیک که چرخشی جالب در زمینهی درامهای جنایی ایجاد میکند. در این فیلم، شخصیت اصلی داستان، بر اثر یک اتفاق در بچگی، چنین گمان میکند که قابلیت کشتن زنها را دارد، اما او هیچوقت، هیچ زنی را نمیکُشد! او اصرار دارد به پلیس بقبولاند که مرتکب جنایت شده است. نزد پلیس میرود و اعتراف میکند. اما او در نهایت تنها در فکر کشتن زنهاست. حتی در پایان، نمیتواند یک ملخ را هم بکشد!
*برای خواندن یادداشت فیلمهای دیگر این کارگردان، نام دقیق او یا فیلمهایش را در کادر سمت چپ و بالا جستجو کنید.
۲۰
کیکوگورو، پسر استاد بزرگ بازیگری کیکونوسوکه است. او قرار است جانشین پدر شود اما نمیخواهد زیر سایهی او باقی بماند. حرفهای عمیق اوتوکو، خدمتکار خانهشان، او را به فکر فرو میبرد و همین موضوع باعث میشود برخلاف نظر خانواده، عاشق دختر شود…
فیلم بیش از آنکه دربارهی پسر بازیگر باشد، دربارهی اوتوکو، دختر مظلوم مستخدم خانه است که تلاش میکند با حرفهایش به پسر روحیه و امید ببخشد. اوتوکو که میبیند پسر در بازیهایش موفق نیست و همین موضوع بهشدت بهمش ریخته، سعی میکند به او ذات واقعیاش را نشان بدهد. در واقع اوتوکو فداکاری میکند اما نتیجهاش آن میشود که اهل خانواده از نزدیکیاش به پسرشان سوءتعبیر میکنند و او را از آنجا میرانند.
*برای خواندن یادداشت فیلمهای دیگر این کارگردان، نام دقیق او یا فیلمهایش را در کادر سمت چپ و بالا جستجو کنید.
خسته نباشید. فیلم جدید مکدونا رو دیدید؟ بنشی های اینشیرین.
ممنون. بله دیدم. جالب بود.
جسارتا جناب قنبرزاده
درمورد فیلم عنکبوت مقدس، معتقدم فیلم خوبی نشده. چه این فیلم و چه آن دیگری که در ایران ساخته شد، هر دو به لحاظ فنی نقص و کاستیهایی دارند و پرداخت موضوع هم به خوبی صورت نگرفته. واقعگرایی فیلم هم که اگر متر و معیار کیفیت اثر باشد، به نظرم مستند “و عنکبوت آمد” همچنان تکاندهندهتر از هر دوی این فیلمهاست. فهشها و پوشش زنها در خانه و سایر این موارد هم که صرفا حاصل ساخت فیلم خارج از قوانین مسخرهی چهل و چند سال اخیر است، همین. خواستم بگویم مواردی که برشمردید الزاما نقطه قوت به حساب نمیآیند و البته هدف از نوشتن این چند صرفا تبادل نظر بود.
ممنونم و البته موافق حرفهاتون نیستم. واقعگرایی متر و معیار نیست، اما ویژگیه که بعضیها میتونن درش بیارن، خیلیها نمیتونن. مقایسه با مستند هم محلی از اعراب نداره، چون دو تا فرمت جدا هستن. معلومه که مستند واقعگرایانهست و طبعاً تکاندهندهتر! فحشها و پوششها هم در فیلمهای دیگری که دربارهی ایران در خارج از کشور ساخته شده وجود داشته و داره. فقط متعلق به این فیلم نیست، اما خیلی از اون فیلمهایی که دستشون باز بوده، نتونستن فضا رو در بیارن. این تونسته. طبعاً من از دیدن نوع پوشش خانمها یا فحشها هیجانزده نشدم که بخوام اونو ملاک برتری فیلم حساب کنم!
آرژانتین ۱۹۸۵ فیلم خوبی بود. میتره در مصاحبه ای گفته که هدفش این بوده تا نقش پررنگ این محاکمه در بازگشت دموکراسی به کشورش رو نشان بده . به نظرم موفق شده.