تمساحهای آقای تراکی!
.
جدال انسان و حیوان، جدالیست به اندازه تاریخ پیدایش آدمیزاد. انسانهای غارنشین برای سیر کردن شکم خود و اطرافیان، مجبور به شکار حیوانات وحشی بودند و این درگیری احتمالاً روزمرهترین صحنهایست که میتوانیم از انسانهای اولیه تصور کنیم. در یکی از بامزهترین فیلمهای تاریخ سینما یک میلیون سال پیش از میلاد، هال روچ (تهیهکننده معروف) به همراه پسرش هال روچ جونیور، با تصاویری جذاب و نسبت به سال ساخت فیلم (۱۹۴۰) بسیار پیشرفته، از این درگیری بین انسانها و حیواناتی با ابعاد غولآسا چیزی ارایه دادند که سعی داشت سختیهای کار انسانهای اولیه برای زنده ماندن را به تصویر بکشد. در واقع فیلم روچها، جزو اولین آثاری در سینما بود که پای کشمکش بین انسان و حیوان را به سینما باز کرد و بعدتر این کشمکش خودش تبدیل به زیرژانری اصلی و اساسی در سینما شد.
درگیریها ادامه پیدا کرد. زمانی کینگکونگ بود، زمانی گودزیلا آمد. ولی هر چه جلوتر آمدیم، به واقعیتها بیشتر نزدیک شدیم. در واقع هیبت و اندازه حیوانات به شکل طبیعی در آمد و غولهایی که در واقعیت وجود نداشتند تبدیل به حیواناتی شدند که دوروبرمان بودند. کمکم گودزیلاها و کینگکونگها کنار رفتند و تمساحها، کوسهها و مارها جایشان را گرفتند. حیواناتی خطرناک که برای آفریدن وحشت، بسیار مناسب بودند و سازندگان فیلمها هم میدانستند چهگونه این حیوانات را در جهت خواستههای خود به کار گیرند. اینگونه شد که جدال بین انسان و حیوان، در سینما ادامه پیدا کرد و به جاهای باریکی هم کشید!
کمکم جنگ مغلوبه شد و زیرژانر جالبی برای این جنگ غالباً نابرابر پدید آمد. زیرژانری که عدهای آدم ازهمهجابیخبر، برای تفریح، اکتشاف یا حتی خوشمزهبازی، در مکانی ناامین گیر میافتند و کوسهای، ماری، تمساحی، چیزی، آنها را یکییکی از پا در میآورد. این تبدیل شد به پسزمینهای واحد برای فیلمهایی که قصد و غرضشان آفریدن ترس بود. در واقع زیرژانری پدید آمد که قوانین و منطق خودش را داشت و البته میتوانست زیرمتنهای متفاوتی داشته باشد.
درست مانند فیلمهایی که عدهای آدم ازهمهجابیخبر، گرفتار فردی دیوانه میشوند و در محیطی (مثلاً کلبهای در دل جنگل) گیر میافتند، در فیلمهایی که قرار بود انسانها مقابل حیوانات درنده قرار بگیرند هم ریتم اتفاقها و ایدهها تقریباً یکسان پیش میرفت. به عنوان مثال در فیلمهای نوع اول، تعدادی جوان سرخوش و حراف و حتی لوس، ناگهان خودشان را با قاتلی روانی رودررو میبینند. قاتلی که بادلیل و بیدلیل قصد جانشان را کرده است. او همیشه موفق میشود تعدادی از جوانها را سربهنیست کند و در نهایت احتمالاً یکیدو نفر نجات پیدا خواهند کرد. عین همین اتفاق برای فیلمهای نوع دوم، یعنی آنهایی که قرار است رودررویی انسان و حیوان را نشان بدهند هم پیش میآید. یعنی همچنان عدهای جوان الکیخوش و بیخبر از سازوکار دنیای بیحسابوکتاب، وارد جزیرهای، اقیانوسی، جنگلی میشوند و ناگهان خودشان را مقابل حیوانی ترسناک میبینند. کاملاً واضح است که هر دوی اینها، از الگویی واحد سرچشمه میگیرد.
آروارهها (استیون اسپیلبرگ، ۱۹۷۵) آغازکننده مسیر جذابی بود که سینماگران باهوشی مانند همان هال روچ و دیگران بنیانگذارانش بودند. از آن پس سیلی از تمساح و کوسه و امثال آنها به سینما سرازیر شد و گیشهها را درنوردید. به عنوان مثال، فقط نام بردن از فیلمهایی که انسانها و کوسهها در آن با هم میجنگند، به اندازه چند صفحه ادامه خواهد داشت. اما از بین خیل عظیم فیلمسازانی که سعی میکردند با این حیوانات، ترس ایجاد کنند، فیلمساز نهچندان مطرح و حتی مهمی به نام اندرو تراکی پایمردانه بر سر نشان دادن جدال بین انسان و حیوان ایستاد. او تا امروز تنها پنج فیلم ساخته که در چهار تای آنها انسانها را مقابل حیوانات درنده قرار داده است. کمتر فیلمسازی در سینمای جهان پیدا میشود که مانند او چنین مصرانه و هر بار در قالبی جذاب و نفسگیر، با چنین ایدهای درگیر شود. سرزمین او، استرالیا، با توجه به موقعیت جغرافیاییاش، مملو از حوادث ترسناکیست که برای انسانها پیش میآید و اندرو تراکی در تمام فیلمهایش با الهام از اتفاقهای واقعی، داستانهایی جمعوجور، کمشخصیت، بدون یک خط داستانی پررنگ ولی در عین حال ترسناک و نفسگیر میسازد که به همین دلایل میتوان او را ستود و در فهرست بهترینها قرارش داد.
او در اولین فیلمش آب سیاه (Black Water) با استفاده از الگوی یکسانی که در برخی از فیلمهای ژانر وحشت استفاده میشود که ذکرش رفت، داستان دو زن و یک مرد را تعریف میکند که برای ماهیگیری و گذراندن تعطیلات با یک قایق به میان آبهایی کمعمق میروند. هر چند آدمهای داستانهای تراکی، مانند دیگر فیلمهای ترسناک آنقدرها هم سرخوش و بیجهت خوشحال نیستند، همچنان که حیوانات درنده فیلمهایش هم مانند همسلفانشان رفتاری غیرعادی و غلوشده که تنها برای ایجاد ترس برنامهریزی شده باشد، ندارند. به این نکته خواهم رسید.
موجودی که در ابتدا نمیبینمش، قایق خانواده را واژگون میکند و آنها از ترس مجبور میشوند روی درختی که ریشه در آب دارد پناه بگیرند؛ سه نفر روی درخت، بدون هیچ مصالحی. حالا درام چهگونه باید ادامه پیدا کند؟ این اتفاقاً سختترین بخش کار چنین فیلمهاییست. در واقع ساختن پارک ژوراسیک کار راحتیست اما ساختن فیلمهایی نظیر آب سیاه پرمخاطره و تیغ دولبه است. هر لحظه امکان دارد مخاطب حوصلهاش سر برود و داستان را پس بزند. اما تراکی در تمام فیلمهایش نشان میدهد که اتفاقاً این مخاطره را دوست دارد و کاملاً میداند از هیچ، چیزی خلق کردن یعنی چه. او عملاً موفق میشود از هیچ، چیزهای جذابی بسازد.
ایدههایی نظیر این که یکی از زنها تصمیم میگیرد از روی شاخههای درخت، خودش را به مقصدی برساند بلکه بتواند آدمی ببیند یا صحنهای که مرد سعی میکند قایق واژگونشده را برگرداند تا بتوانند سوارش شوند و از مهلکه بگریزند و از این قبیل ریزهکاریها، درام را به بستهبندیشدهترین شکل ممکن پیش میبرند. اما اینها فقط لحظههایی هستند برای جلو رفتن داستان در حالی که تقریباً دست کارگردان به شکل آگاهانه خالی از داستان است. نکته مهم و اصلی فیلمهای تراکی درامپردازی نیست (که اتفاقاً همانطور که در ادامه هم خواهید خواند، این کار را هم خیلیخوب بلد است). نکته اصلی تعلیقیست که در پس ماجرا نهفته. تعلیقی که هم ما به عنوان مخاطب و هم شخصیتهای داستان به شکل نفسگیری درگیرش هستیم.
تراکی در آب سیاه به جای این که مانند فیلمهای هیجانانگیز، مدام از حیوانات درندهخوی داستانش کارهای عجیب و غریب بخواهد و آنها را وادارد تا در برابر انسانها عکسالعملهای وحشیانه داشته باشند تا هر چه بیشتر هیجان ایجاد کند، دقیقاً برعکس عمل میکند. ما در طول آب سیاه جز یکیدو صحنه واقعاً ترسناک، چیز دیگری از تمساح غولآسا نمیبینیم. هر چه که هست، ترسِ اتفاق افتادن واقعهای موبرتنسیخکن است که مدام پیش خودمان تکرار میکنیم: الان است اتفاق بیفتد! ما در طی دیدن آب سیاه مدام از این میترسیم که نکند شخصیتهای داستان خورده شوند و این نکته، در تمام فیلمهایی که او با محوریت جدال انسان و حیوان ساخته، به شکل بارزی نمود دارد. به عنوان مثال، در فیلم دوم او جزیره دریایی (The Reef)، مردها و زنهای داستان قایقشان واژگون شده و حالا در میان اقیانوسی بیانتها شنا میکنند تا خودشان را به جزیرهای نزدیک برسانند. برعکس فیلمهایی که با محوریت کوسههای درنده ساخته شده، اینجا چیزی جز تعلیق نمیبینیم. یکی از شخصیتهای داستان با عینک غواصیاش مدام به زیر آب میرود و بیرون میآید تا مبادا کوسهای در اطراف باشد و ما هم همراه او مدام زیر آب میرویم و برمیگردیم و نفسی تازه میکنیم و دوباره از اول.
همین ماجرا را مقایسه کنید با ماجرای آبهای کمعمق (خایومه کولت سرا، ۲۰۱۶) که چهگونه کوسه داستان، خیلی هالیوودیطور، شخصیت اصلی را گیر میاندازد و در ادامه چهگونه شخصیت به سبک فیلمهای قهرمانپردازانه از شر کوسه راحت میشود. اما در فیلمهای تراکی از این خبرها نیست و اتفاقاً جذابیت و بکر بودن فیلمهایش هم از همین نکته سرچشمه میگیرند.
عین همین الگو در جدیدترین فیلم تراکی آب سیاه: پرتگاه (Black Water: Abyss) هم دیده میشود. او که باز هم سراغ تمساحها رفته و شخصیتهایش را رودرروی آنها قرار داده، به جای روش هیجانانگیز هالیوودیها برای سرهم کردن چنین داستانهایی، همچنان ترجیح میدهد مرموزانه و وهمانگیز باشد. شخصیتهای فیلم جدید او در غاری گیر افتادهاند و تمساحی ترسناک با بالا آمدن آب، آنها را در گوشهای گرفتار کرده است. آنها نمیتوانند خودشان را به خروجی غار برسانند و کل داستان در اینباره است که شخصیتها سعی میکنند خودشان را به دهانه غار برسانند. طبق معمول، اینجا هم خط داستانی پررنگی وجود ندارد. البته این بار تراکی کمی پیشداستان و گذشته برای شخصیتهایش تراشیده، اما این اتفاق واقعاً نکته مهمی در داستان حساب نمیشود. اشارهام به ماجرای خیانت بین شخصیتهاست که در قسمتی متوجه میشویم بچه در شکم یکی از زنها، نه از آن مردی که در میانههای داستان خوراک تمساح میشود، بلکه از مرد دوم ماجراست و به این شکل حسادت و رقابت آشکاری هم بین آدمها اتفاق میافتد که البته تأثیری در داستان ندارد و حتی فکر میکنم اگر این موضوع نبود، همهچیز بکرتر هم به نظر میرسید.
در آب سیاه: پرتگاه هم کارگردان با مصالحی اندک، صحنههایی جذاب خلق میکند. نمونهاش آنجاییست که یکی از مردها به اسپری تنفسی نیاز دارد و حالا زنها تصمیم میگیرند در حالی که تمساح در کمینشان است، اسپری را به او برسانند. هیجان صحنه چنان بالاست که نمیتوانیم چشم از تصویر برداریم. اما چنان که گفته شد، این لحظههای هیجانانگیز به اندازه استرسی که کارگردان با مکث روی زمانهای پیش از حمله تمساح دارد، استرسزا نیستند. در تمام طول فیلم هر لحظه تصور میکنیم تمساح یکی از آدمها را خواهد درید. این انتظار، هم برای ما و هم برای شخصیتها کشنده است. مکث دوربین روی آب، در هر سه فیلم، بدون ایجاد هیجانهای معمول اینگونه فیلمها، رمز موفقیت اندرو تراکیست. حس تنگی نفس به شکل جذابی در فیلمهای این فیلمساز تجربه خواهد شد.
اما از سوی دیگر، وقتی قرار است کوسه و تمساح به شخصیتها حمله کنند، همچنان همهچیز واقعی به نظر میرسد. گفتیم که حیوانات درنده فیلمهای او، مانند همسلفانشان رفتاری غیرعادی ندارند. آنها در عادیترین و ترسناکترین شکل ممکن انسانها را میدرند. بهترین نمونهاش در آب سیاه اتفاق میافتد که یکی از بهترین سکانسهای کل فیلمهای این فیلمساز است. جایی که تمساح به شکلی ناگهانی و ترسناک از زیر آب بیرون میآید و دختر را که حواسش جای دیگریست به زیر آب میکشد. بعد از تقلایی کشنده، در حالی که دختر زیر دندانهای تمساح است، با شلیک گلولهای او را از پا در میآورد. توصیف این صحنه، ممکن نیست. تماشایش واقعاً دل و جرأت میخواهد. نوع حمله تمساحها و کوسه در فیلمهای تراکی، بسیار به واقعیت نزدیک است. در واقع فیلمساز از روی الگوی رفتاری واقعی این حیوانات صحنهپردازیها را انجام میدهد. فضاسازیهایش عالیست و البته که بازیگران فیلمهایش درجهیک و اصولی بازی میکنند. در واقع در کمتر فیلمی در این حالوهوا، عکسالعملهای شخصیتها نسبت به اتفاق هولناک مقابلشان، اینقدر باورپذیر و قابل درک ترسیم میشود.
تراکی با این شیوه، به بهترین شکل ممکن به موقعیت متزلزل آدمها و درماندگیشان نظر میاندازد. آدمهایی که خودشان را پادشاه جهان میدانند اما ناگهان چنان در چاه سقوط میکنند و چنان اسیر دست حیوانی درندهخو میشوند که تازه میفهمند زندگی آن طور نیست که آنها تصورش را کردهاند. در ایدهای جذاب و غافلگیرکننده در جدیدترین فیلم تراکی یعنی آب سیاه: پرتگاه دو زن که بالاخره از دست تمساح فرار کردهاند و از غار هم بیرون آمدهاند، در نهایت اتومبیلشان را پیدا میکنند، سوارش میشوند و با آخرین سرعت ممکن سعی میکنند از آن محل دور شوند. اما ناگهان تنه درختی میان راهشان سبز میشود، آنها از مسیر منحرف میشوند و به دریاچه سقوط میکنند. دریاچهای که دوباره تمساحی بزرگ انتظارشان را میکشد! با این ایده غافلگیرکننده، به این نکته میرسیم که انگار سرنوشتی شوم در انتظار آدمهای داستانهای اوست. سرنوشتی که مانند دایرهای بسته میماند و فرار از آن ممکن نیست. هر چند در انتها تراکی فیلمش را با نجات دوباره زنها از دست تمساح به بیراهه میبرد، اما ثابت میکند او به دنبال نشان دادن این موضوع است که زندگی چیز شکنندهایست و هر لحظه زیر پایمان چیزی ما را به پرتگاه سقوط خواهد کشاند. چیزی که حتی نمیبینمش.
به این شکل است که سینمای جمعوجور و ناشناخته اندرو تراکی تبدیل میشود به نمونهای مثالزدنی از زیرژانر جدال انسان و حیوانات درندهخو. فیلمهای تمساحی و کوسهای زیادی دیدهایم اما تمساحها و کوسههای آقای تراکی، قطعاً واقعیتر و ترسناکتر هستند که یکی از دلایلش این است که او در بیشتر صحنهها از حیوانات واقعی استفاده میکند و تمهیدات کامپیوتری برای خلق این حیوانات کمتر مورد استفاده قرار میگیرد. به دنیای وحشیانه، نفسگیر و پرتعلیق اندرو تراکی خوش آمدید.
پاسخ دادن