نکته‌ای از فیلم «هیچ‌کس»؛ لذتِ آبکش کردن!

نکته‌ای از فیلم «هیچ‌کس»؛ لذتِ آبکش کردن!

  •  این یادداشت روز دوشنبه بیست‌وهفت اردیبهشت در روزنامه‌ی «اعتماد» منتشر شده است

هیچ‌کس (ایلیا نایشولر، ۲۰۲۱) نمونه‌ی یک فیلم‌ اکشن / جناییِ تیپیکال ا‌ست که در آن یک مرد آرام، دوباره به گذشته‌ی خشونت‌بارش برمی‌گردد تا به همه و به‌خصوص خانواده‌اش ثابت کند که اتفاقاً اهل کنار آمدن و پس کشیدن و به‌اصطلاح خودمان «سوسول‌بازی» نیست. فیلم با ریتمی تند و طراحی‌ خلاقانه‌ی صحنه‌های درگیری سعی می‌کند تماشاگر را مرعوب کند. شخصیت اصلی، گرفتار یک باند خطرناک روسی می‌شود (خودِ کارگردان هم اهل روسیه است) و دمار از روزگار تک‌تک‌شان در می‌آورد. چیزی که تا انتهای داستان شاهدش خواهید بود، کشتار و قتل‌عام و خون‌ریزی و صحنه‌های اسلوموشن از آ‌دم‌هایی‌ست که مانند برگ درخت روی زمین می‌ریزند. گمانم برای ساختن صحنه‌های خشونت‌بار فیلم و پرداختن شتک‌های خون، چندصد لیتر خون مصنوعی مصرف کرده باشند. موضوع من نه نقد این فیلم، بلکه همین شتک‌های خون است.

در این نوع فیلم‌ها، آدم‌کشی و (البته در منطق سازندگانش) به‌اصطلاح خلاص شدن از شر آدم‌بد‌ها، به عملی مقدس تبدیل می‌شود. در همین فیلمی که نام بردم، اسلوموشن‌های چشم‌گیر از پاشیده‌ شدن خون به در و دیوار، سوراخ شدن بدن‌ها، رقص تفنگ‌ها و تصاویری از این دست، چنان پرآب‌وتاب و جذاب ارایه می‌شوند که شما هوس می‌کنی تفنگ برداری و در خیابان بیفتی دنبال آدم‌ها! جالب این‌جاست که به عنوان مثال پدر پیر شخصیت اصلی ـ که تا جایی از داستان در خانه‌ی سالمندان زندگی می‌کرد ـ ناگهان آن قسمت پنهان وجودش را آشکار می‌کند و با همراهی پسر ـ در حالی که با آن سن‌وسال تفنگی غول‌پیکر در دست دارد و قطره‌های خون روی صورتش چکیده ـ آدم‌بدها را یکی‌یکی ناکار می‌کند. لبخند رضایتی که روی صورت پیرمرد و پسرش از کشتن دقیق و بی‌نقص آدم‌بدها می‌نشیند، به احتمال زیاد لبخند رضایت مخاطب را هم به همراه خواهد داشت؛ این‌ها چه‌قدر تروتمیز آدم‌ می‌کشند! آدم از تماشای خون‌هایی که روی در و دیوار شتک می‌زنند، کِیف می‌کند!

اما نکته‌ی عجیبی این میان وجود دارد. در سکانس رو به اواخر فیلم، آدم‌بدها و شخصیت‌های اصلی در کارخانه‌ای تعطیل‌شده به جان هم می‌افتند. در این کارخانه گربه‌ی بامزه‌ای هم وجود دارد که برای خودش آن‌طرف‌ها می‌پلکد. در میان کارزار خون و کشتار، شخصیت اصلی که صدای گربه را شنیده پیدایش می‌کند، بغلش می‌زند و برایش غذا می‌گذارد. حالا شما تصور کنید در میان آن همه آدم که مثل آب خوردن لت‌وپار شده‌اند و شخصیت اصلی با بی‌رحمی تمام همه‌شان را سوراخ‌سوراخ کرده، گربه‌ای نجات پیدا می‌کند، غذایی جلویش گذاشته می‌شود و نوازش می‌گیرد. به این می‌گویند شانس! به آن آدم‌آبکش‌کُن هم می‌گویند انسان خوب!

این سبک از «انسانیت» را البته در فیلم‌های اکشن / جنایی دیگر هم به‌وفور دیده‌ایم. آدم‌خوب‌ها، آدم‌بدها را می‌کُشند چون آن‌ها در زندگی‌شان دخالت کرده‌اند یا سربه‌سرشان گذاشته‌اند. در واقع برای لت‌وپار کردن آدم‌بدها، مجوزی صادر می‌شود که حرفش این است: «آدم‌خوبه حق دارد، چون می‌خواهد از خودش یا خانواده‌اش دفاع کند.» و در ادامه، برای این که قلب رئوف و نازک آدم‌خوبه را نشان بدهند، پای حیوان زبان‌بسته‌ای را به داستان باز می‌کنند که مورد نوازش و التفاتش قرار می‌گیرد. و این یعنی مثبت جلوه دادن تمام آن کشتارها و خون‌ریزی‌ها و حق مسلم دادن به شخصیت به‌اصطلاح خوب داستان.

در سالی که پرتقال کوکی (استنلی کوبریک، ۱۹۷۱) ساخته شد، به سبک خشونت‌های شخصیت اصلی داستان، قتل‌هایی رخ داد که آن را به فیلم کوبریک ربط دادند و معتقد بودند نمایش این فیلم خشن، باعث بروز خشونت شده است. اما به نظرم نکته این‌جاست که اتفاقاً ماجرا برعکس است؛ خشونت‌های حاضر در بطن جامعه آن‌قدر ترسناک است که هیچ فیلم‌سازی نمی‌تواند به‌تمامی نشانش بدهد و اگر هم این کار را بکند، آن فیلم قطعاً هیچ‌گاه به نمایش در نخواهد آمد. در واقع فیلم‌ها از واقعیت‌ها نشأت می‌گیرند و نه برعکس. در نتیجه تأثیر گرفتن یک قاتل از نوع قتلی که در فلان‌فیلم اتفاق می‌افتد، حرف بیهوده‌ای‌ست. شاید کمی تحریکش کند، اما باعثش نمی‌شود. اگر کسی حس آدم‌کشی و ابراز خشونت درونش باشد، در نهایت بروزش خواهد داد، با یا بدون تماشای فیلمی خشن.

این را گفتم تا ادامه بدهم که منظورم از پارگراف‌های بالا این نیست که مخالف ساخت چنین فیلم‌هایی باشم یا بگویم «بدآموزی» دارند. واقعیت این است که من خودم عاشق فیلم‌های به‌شدت خشن و خون‌ریزانه (!) هستم. اصلاً تماشای این نوع فیلم‌ها کاتارسیس به همراه دارد. یعنی آدم می‌تواند خودش را خالی کند بدون این‌که شخصاً دست به اقدامی زده باشد و قرار باشد کسی را آبکش کند. در نتیجه موضوع این نیست که این فیلم‌ها نباید ساخته شوند، بلکه این است که یا زنگی زنگ یا رومی روم! یعنی اگر قرار است برای آدم‌کشی‌ها و خون‌ریزی‌ها مجوزی صادر شود، دیگر چرا پای خانواده‌دوستی و حیوان‌دوستی «آدم‌خوبه» نوشته می‌شود؟! کاملاً پیداست که این «دوستی»ها بهانه‌ای بیش نیست. موضوع اصلی همان کشتارها و قتل‌عام‌هاست، «دوستی»هایش به درد لای جرز دیوار می‌خورند! که این نکته می‌تواند در نقد این فیلم و فیلم‌های مشابهش نیز به کار بیاید.

اما نکته‌ی دیگری هم در میان این شتک‌های خون به چشم می‌آید: به دوره و زمانه‌ای وارد شده‌ایم که نگاه منفی‌نگرانه و خصمانه‌ای نسبت به انسان‌ها و انسانیت وجود دارد. اصلاً یکی از دلایلی که این سال‌ها نگهداری از حیوانات خانگی بیش از پیش گسترش یافته، همین نگاه منفی به آدم‌هاست. نگاهی تیره‌وتار (و البته به نظرم درست) که به شکلی ریزبافت در تاروپود داستان‌ها و فیلم‌ها قرار داده شده‌اند تا نشان بدهند دیگر چندان به انسان‌ها امیدی نیست.

۸ دیدگاه به “نکته‌ای از فیلم «هیچ‌کس»؛ لذتِ آبکش کردن!”

  1. رویا گفت:

    چه نتیجه گیری تلخی…

  2. کریگ شوارتز گفت:

    نگاه منفی ای که نسبت به جناب هانکه یا فون تریه و یا… وجود داره به نظرم از همون پاراگراف آخر شما نشات میگیره.
    “نگاه خصمانه نسبت به انسانیت”
    این نگاه،حتی تو فیلمهای روی آندرشون هم یجورایی دیده میشه،منتهی به شکلی لطیف و شاعرانه تر.
    اما اون دو عزیز،قشنگ مصداق بارز زدن به سیم آخر هستن.
    گر چه هانکه یجورایی به همین فیلمهایی که تو این مطلب بهش اشاره شد معترضه.
    دیگه فکر نکنم تا سینما سینماست نامتعارف تر از Funny games ببینیم،تماشاگر فکر میکنه به کاتارسیس میرسه اما این اتفاق نمیفته،یا حداقل به شیوه ی دیگه ای میفته.
    مشکل من اینه که مردم اتفاقات وحشتناکی که هر روز تو جهان میفته رو روز به روز رصد میکنن و تا به اصطلاح تهش رو در نیارن ولش نمیکنن.
    اما حاضر نیستن وقتشون رو واسه فیلمهایی خرج کنن که چشم و گوش و ذهشنون رو باز میکنه.
    شاید نمیدونن فون تریه چه تجربیاتی داشته،شاید نمیدونن هانکه روانشناسه،چون مردم مطالعه نمیکنن،چون فیلمهایی که میبینن چندان نیاز به مطالعه ندار.
    برخلاف کارگردان اون فیلم و خیلیها،معتقدم فیلم Angst یه خون و خونریزی خشک و خالی نبوده.
    علاوه بر این که مخاطب باهاش به یه کاتارسیس واقعی میرسه،خودش رو کاملا درون قاتل میبینه و به شکلی عجیبی باهاش همذات پنداری میکنه.
    اما همونطور که گفتید،کسی که میخواد قتل انجام بده انگیزه اش از جای دیگه نشات میگیره،نه سینما.
    چه طعنه و انگهایی که به گاس ون سنت نزدن،یابت Elephant.
    هر چند این تجربه شخصی منه،و فکر کنم دیگه تکرار نشه.
    مردم از رئالیسم و ناتورالیسم دوری میکنن،چون از حقیقت دوری میکنن،دوست دارن دروغ بشنون.
    از رسانه.
    از تلویزیون،اینستاگرام،سایتهای خبری…
    فکر میکنن مقاومن،و یا …
    نمیدونم شاید اونا نیاز دارن دروغ بشنون،تا دووم بیارن.
    ممنون.

  3. Mahdiyar گفت:

    عرض ادب و احترام
    “همین نگاه منفی به آدم‌هاست. نگاهی تیره‌وتار (و البته به نظرم درست) که به شکلی ریزبافت در تاروپود داستان‌ها و فیلم‌ها قرار داده شده‌اند تا نشان بدهند دیگر چندان به انسان‌ها امیدی نیست.”
    نکته‌ای در باب این شرحه: در فطرت هر انسان منشاء های مفهوم محور ترازو گونه وجود دارد.(انصاف، عدالت، محبت، زیبایی، احترام، آبرو و منزلت، فداکاری، درک متقابل، خشم، خجالت، لذائذ و شهوات و… که در مجموع انسانیت را تشکیل میدهند)
    نقطه بحث جاییست که انسان در برخورد با معنا و خودشناسی به کنکاش درمی‌آید و یا به مبنای(به عبارت دیگر همان هدف یا بهترش آرمان) حقیقی دست پیدا کند ویا به هر دلیلی مبنای اشتباه را برگزیند(مثل آنتان چیگور no country for old men)
    نوع دیگر این نقطه بحث نیز از افراط و طفریت کمال‌طلبانه بدون مبنا یا با منبای اشتباه در همان صفات فطری نشاءت میگیرد(این تئوری در پیشوند یا پسوند نقطه بحث اول میتواند جاری باشد)

    نکته بعدی راجب فرایند کاتارسیس در بعضی شات‌های هایپر اکشن یا اسلشر است که خب کاملا صحیح است اما یک بحث بدیهی در این بین مطرح است و آن سنجش نسبت نفع‌ها و ضررهای هر فرایندیست…. که کدام یک سنگینی میکنند…..ویا کدام یک در موقعیت فعلی مصلحت است…
    جدا از این که از اصلی‌ترین دلایل پندمیک شدن سبک اسلشر، سیاستی بود بر عادی سازی خون ریزی‌ها و جنایت‌های خشنوت بار برای عام مردم در واقعیتی دور و نزدیک…

پاسخ دادن

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم