آن شب، در یک لحظه یک فکر واقعاً خوشگل هم به سرم میزند. میگویم بنشینم وصیتنامه بنویسم. بردارم بنویسم اگر یک شب در هتل پالما سقط شدم چکار کنند. بعد خریت را ول میکنم. اگر ننویسم مثلاً چه کار میکنند؟ همان کاری که خودم میکنم ـ چمچاره. جنازهام را میدهند به کلانتری وابسته به شهرداری ناحیه سن سوپلیس. یاد حرفهای لیلا آزاده میافتم که میگفت سی سال پیس صادق هدایت در همین جاها توی یک اتاق مُرد. در یک اتاق کوچک گاز را باز میگذارد و وسط لجن خون زندگیش دراز میکشد و منتظر خشکی مرگ میشود. اما بابا اون آدم حسابی بود. من چی هستم؟ با من چکار میکنند؟ مرا شهرداری هم بهزور جمع میکند. از شهرداری سن سوپلیس به دادگستری و اداره مهاجرت راپرت و آنجا به سفارت جمهوری اسلامی ایران در پاریس راپرت میکنند. برادران میآیند و عنایت میفرمایند. به تهران خبر میدهند؛ نه! فرنگیس طاقت این را ندارد. ثریا چه میشود؟ نه! مرد خرس گنده، این حرفها را بگذار کنار …
توضیح: املای کلمات، فاصلهگذاریها، علائم و به طور کلی ساختار نوشتاری این متن عیناً از روی متن کتاب پیاده شده است.
باید جالب باشه که چاپ هجدهم رسیده
البته این عکس قدیمیست. الان چاپ بیستوچندم است.