.
آنها آمدند…
کرونا اگر هزار بدی داشت، برای صنعت نمایش ما شاید یکیدو تا خوبی هم داشت. یکی از آنها هم این بود که باعث شد سریالهای اینترنتی باب شود و سازندگان این سریالها از این فرصت برای به رخ کشیدن بیش از پیشِ خودشان استفاده کنند. اگر در سینما فیلمی ساخته میشد که معلوم نبود تا چند ماه یا حتی چند سال دیگر ممکن است اجازه اکران بگیرد، سریالسازی در پلتفرمهای اینترنتی این قابلیت را دارد که آثار ارایهشده در کمترین زمان ممکن به نمایش گذاشته میشود. یکی از خوبیهای این موقعیت جذاب این است که نویسندگان و کارگردانان و بازیگران به تکاپو میافتند تا کارهای جذابتری خلق کنند و نبض ماجرا را در دست بگیرند. در این حالت اتفاق مهم دیگری هم میافتد و آن هم این است که دستها برای رفتن به سمت تجربههای جدید بازتر خواهد بود. با نگاهی گذرا به سریالهایی که در این یک سال اخیر در پلتفرمهای اینترنتی ارایه شدهاند به این نتیجه خواهیم رسید که تنوع در ساخت داستانهایی با حالوهواهای متفاوت تا حد زیادی بر فضای تصویر حاکم شده است و سازندگان انگار به این نتیجه رسیدهاند که برای جلب مخاطب میتوانند چیزهای جدیدی را امتحان کنند. چیزهایی که تا پیش از این در سازوکار سینمایی و ماجرای سردرگم اکران فیلمهای ایرانی به نتیجه نمیرسید و احتمالاً چیزی جز شکست، برنگشتن سرمایه و پایین کشیده شدن فیلم بعد از یکیدو هفته اکران نصیبشان نمیشد.
یکی از همین تجربههای جدید که این فضای نو در اختیار سازندگان قرار داده، سریال ترسناک آنها است که در پلتفرم «فیلمنت» پخش میشود. یک مینیسریال خوشساخت که در هر قسمتش داستانکی ترسناک روایت میشود و قرار است حالوهوای متفاوتی برای مخاطب ایرانی فراهم کند. مخاطبی که به دیدن درامهای اشکآور و احساساتی و کمدیهای غالباً بینمک عادت کرده، تماشای آنها تجربهای متفاوت است. اتفاقاً به نظر میرسد یکی دیگر از خوبیهای کرونا این بوده که باعث شده ذایقه مخاطب ایرانی هم تغییر کند. نگاهی به بازخوردهای این سریال در فضای مجازی بهخوبی نشان میدهد که خیلیها توانستهاند با آن ارتباط برقرار کنند و این خبر خوشحالکنندهایست. سالها عادت کرده بودیم با دیدن لحظههای ترسناک در فیلمهای خارجی بترسیم و اگر کمی حساستر بودیم چشمهایمان را با دست بپوشانیم و از طرفی دیگر با دیدن لحظههای بهاصطلاح ترسناک در اندکتجربههای ترسناک ایرانی بخندیم و احتمالاً همهچیز را سخره بگیریم. اما «آنها» آمدند تا دیدگاه ما را نسبت به مقوله ترس در فضای تصویری تغییر دهند.
از همان تیتراژ ابتدایی و موسیقی فضاساز و درست آرمان موسیپور همهچیز آغاز میشود. این تصور غلطیست که داستان با ورود شخصیتها به کادر آغاز میشود. داستان با شروع تیتراژ آغاز میشود. از همان لحظهای که اسمها نوشته میشوند، موسیقی شنیده میشود و تیتراژ شکل میگیرد، همه چیز شروع شده است. مخاطب از همینجا باید وارد داستان شود. این موضوع بهخصوص و به شکل ویژهای در فیلمهای ترسناک نمود پررنگتری دارد. حتی استنلی کوبریک که به تیتراژهای پرطمطراق اعتقادی نداشت و همیشه سعی میکرد تیتراژ فیلمهایش به سادهترین شکل ممکن برگزار شود، درخشش را اتفاقاً پرطمطراق و هولناک آغاز کرد؛ دوربین در نمایی هلیشات اتومبیل شخصیتهای داستان را در جادهای کوهستانی تعقیب و موسیقی وهمآور وندی کارلوس این تصاویر را همراهی میکند. کوبریک بهخوبی میدانست که برای آماده کردن ذهن مخاطب باید از همان تیتراژ همهچیز را آغاز کند. آنها نیز اولین قدم را محکم برمیدارد.
تماشای اولین قسمت از سریال را با ترسولرز آغاز میکنم چون با توجه به تجربههای پیشین درباره فضای ترسناک، این احتمال را میدهم که سازندگان باز هم قافیه را باخته باشند و با اثری دمدستی طرف باشم. واقعیت این است که دیالوگهای دمدستی همان صحنه اول و استفاده از نورپردازی اغراقشده خانه شخصیتهای داستان که تاریکی بیش از حدی را به مخاطب حقنه میکند، این ظن را در من بیشتر کرد که همهچیز از دست رفته است. ذهن عادتکرده مخاطب به فیلمهای ترسناک خارجی انگار دنبال بهانهای میگردد تا ضعفهای هر چه بیشتری در سریال پیدا کند و نسخهاش را در همان قسمت اول بپیچد! اما هر چه جلوتر میروم، چشم برداشتن از ماجرا سختتر میشود. چیزی ما را درون داستان میکشد و گهگاهی موهای تنمان را سیخ میکند. عوامل متعددی در این ماجرا دخیلند که یکی از مهمترینهایش کارگردانی درست و استاندارد سریال است.
ژانر کمدی و ترسناک شاید تنها ژانرهایی باشند که بیش از فیلمنامه، ساخت و پرداخت فضای جلوی دوربین اهمیت پیدا میکند. در واقع در این دو ژانر خاص، به معنای واقعی کلمه، همه چیز جلوی دوربین «خلق» میشود و نادیده گرفتن حتی یک مورد کوچک، تمام نقشهها را نقش بر آب خواهد کرد. همین دقت در پرداخت جزییات تصویریست که حتی بیش از داستان، مخاطب را متوجه پتانسیل بالای وحشت میکند. دقت در پرداخت صحنههای ترسناک آنقدر اصولی و درست است که مطمئن میشویم این سریال قرار است عدم تنوع ژانری در سینمای ما را جبران کند.
اپیزودهای این سریال توسط دو نفر کارگردانی شده است: میلاد جرموز و مهدی آقاجانی اما جالب اینجاست که قسمتهای پخششده سریال (لااقل تا قسمت پنجم) هیچ تفاوتی از لحاظ بصری با هم ندارند و انگار توسط یک نفر کارگردانی شدهاند. این یکدستی نشان میدهد که همهچیز بهدرستی طراحی و پیریزی شده است. حتی تنوع بازیگران و لوکیشنها که قاعدتاً کار را برای عوامل تولید سخت میکند نیز باعث نشده این یکدستی برهم بخورد. پرداختن به جزییات کارگردانی این دو نفر در قسمتهای مختلف سریال، کار را به درازا خواهد کشاند اما ذکر نکتههایی نشان خواهد داد که چرا از همان اولین قسمت، جذب این فضا میشویم و دنبالش میکنیم.
یکی از مشخصههای این سریال، حداقل در این چند قسمتی که پخش شده، بازگویی داستان در یک محیط بسته و محدود است. تقریباً همه داستانها در محیط یک خانه میگذرند و معمولاً هم چندان از آنها بیرون نمیرویم. این امر باعث میشود درگیری مخاطب با داستان کار سختتری باشد. در این حال، چشمهای مخاطب بهسرعت خسته خواهد شد و ارتباط با داستان به پایینترین درجهاش خواهد رسید اما کادربندیهای درست و استفاده از نماهای تعقیبی روی دست و کاشتهشده به شکل متوازن و در جای مناسب و همچنین اجرای لحظههای ترسناک که تلفیقیست از بازیها درست، موسیقی متناسب با حالوهوا، تدوین چشمگیر و چند مورد دیگر، موجب میشوند ذهن و چشم مخاطب درگیر شود. گاهی حتی نمابندیهای درست کارگردان به چشم نمیآید اما در اثرگذاری صحیح روی ذهن مخاطب بسیار کارآمد است. به عنوان مثال در قسمت سوم این سریال با نام «هورلا هورلا»، جوان داستان دچار مشکلات روحی شده و در طی روایت متوجه میشویم انگار یک کپی روانی از او وجود دارد که در خانه میچرخد. کارگردان در صحنهای از این قسمت، انعکاس تصویر پسر جوان را وقتی داخل آشپزخانه نشسته، درون صفحه تلویزیون نشان میدهد و به این شکل با زیرکی دوگانگی روح و روان او را به تصویر میکشد.
البته بازی بازیگران و یکدست بودن آنها در تمام قسمتهای پخششده که بخشی از آن به حیطه کارگردانی و فهم مناسب کارگردانها از هر نقش مربوط میشود، عامل بااهمیت دیگریست که مخاطب را در فضای ترسناک غرق میکند. یکی از شاخصترین بازیها در قسمت دوم این سریال با نام «نون و پنیر آوردیم» (که بین این پنج قسمت، بهترین داستان را دارد) و توسط آناهیتا افشار شکل میگیرد. او نقش مادری را دارد که میترسد نوزادش را اجنه ببرند و در طول داستان تمام تلاش خود را میکند تا این اتفاق نیفتد. عکسالعملهای او و چهرهاش که هر چه از زمان داستان میگذرد، درهمرفتهتر و شکستهتر میشود، بهشدت در فضاسازی درست نقش دارد. حتی بازیگران جوان و ناشناختهای که در سریال حضور دارند نیز در کارشان موفقند. نمونهاش پسر و دختر جوانی که در قسمت «هورلا هورلا» بازی میکنند و بهخوبی ترس و وحشت را انتقال میدهند. حتی خردسالهایی که در این قسمتها به بازی گرفته شدهاند نیز تا حدود زیادی در کارشان موفقند. مجموعه این عوامل، آنها را تبدیل به سریال مورد قبولی میکند.
اما طبعاً نمیتوان از کنار فیلمنامه گذشت. داستانکهایی که در هر قسمت روایت میشوند، خاصیت جالبی دارند. انگار آنها را در یک شب برفی و در محیط امن خانهمان شنیدهایم و بارها ترسیدهایم و در پایان از اینکه در امان هستیم، خوشحال شدهایم. این خاصیت داستانهای ترسناک است که ما را درون خودشان غرق میکنند، اما وقتی تمام میشوند نفس راحتی میکشیم چون میدانیم که برخلاف شخصیتهای گرفتارآمده، جایمان امن و امان است و بهمان آسیبی نرسیده. غافلگیریهای پایانی داستانهای آنها، حکم ضربهای کاری بر پیکر تماشاگر را دارد و یکی از عوامل مهمیست که حسابی آدم را سر ذوق میآورد. پایانبندی قسمت «نون و پنیر آوردیم» عالیست و حسابی شوکهمان میکند. همچنان که پایانبندی قسمتهای «بت چین» و «همهچیزتمام» نیز به همین شکل است. ظاهراً قرارداد سازندگان با مخاطب این است که هر قسمت را با یک پایان غافلگیرکننده به سرانجام برسانند (لااقل رویه قسمتهایی که تاکنون پخش شده، این موضوع را نشان میدهد). اصل ماجرا ایده اولیهایست که به ذهن نویسنده رسیده و او سعی کرده همان ایده یکخطی را گسترش دهد. طبعاً زمان پنجاه دقیقهای هر قسمت، امتیاز مثبتیست که نیاز نباشد هر ایده را به اندازه یک فیلم بلند نود دقیقهای کش بدهند، چون در آن صورت قطعاً این سریال به چیزی تبدیل نمیشد که حالا شده.
یکی از نکتههای جالب فیلمنامه، استفاده توأمان از عناصر ایرانی و خارجیست. به عنوان مثال در قسمت اول، ماجرای آن تابلوی سبک ژاپنی و آن روح ترسناک که به سبک بازیگران تئاتر کابوکی ژاپن گریم شده است، فضایی غیرایرانی بر کلیت کار حاکم میکند و حتی در قسمتهایی مانند آنجا که پسربچه روی صورت مادرش کلماتی ژاپنی نقاشی میکند مخاطب را یاد کوایدان (ماساکی کوبایاشی) میاندازد. اما در قسمت دوم و سوم، برای ایجاد ترس از مؤلفههای ایرانی استفاده شده تا مخاطب شکل دیگری از ترس را هم تجربه کند. قسمت چهارم با نام «عروسک مُفت» که عامل ترس یک عروسک است، ما را یاد فیلمهای نظیر احضار / conjuring میاندازد و نشان میدهد سازندگان این سریال با فیلمهای ترسناک روز دنیا آشنایی کاملی دارند و خوشبختانه آنها را دنبال میکنند.
بهرحال آنها تجربه متفاوتیست که میتواند آغازگر مسیر درستی در ترسناکسازی ایرانی باشد. مسیری که تاکنون با فیلمهایی انگشتشمار و غالباً ناموفق به مقصد درستی نرسیده بود. جسارت سازندگان این سریال در مواجه کردن مخاطب ایرانی با نوعی ترس ایرانیزه شده که تاکنون در فیلمهای ترسناکمان به آنها میخندیدیم، ستودنیست. شنیدن نام پرویز پرستویی به عنوان تهیهکننده سریال از آن موارد جالبیست که نمیشود این متن را بدون اشاره به آن تمام کرد. حتی در خوشبینانهترین حالت هم هیچوقت تصور نمیکردیم پرستویی یک سریال ترسناک تهیه کند.
پاسخ دادن