نگاهی به فیلم تنها فرزند پسر The Only Son

نگاهی به فیلم تنها فرزند پسر The Only Son

  • بازیگران: چوکو ایدا ـ شینچی ایموری ـ چیشو ریو و …
  • فیلم‌نامه: تادایو ایکه‌دا ـ ماسایو آراتا براساس داستان کوتاهی از یاسوجیرو ازو
  • کارگردان: یاسوجیرو ازو
  • ۸۷ دقیقه؛ سال ۱۹۳۶؛ محصول ژاپن
  • ستار‌ه‌ها: ۴ از ۵

 

در آرزوی آرزوهای ازدست‌رفته

 

خلاصه‌ی داستان: ریوزوکه هر چند در خانواد‌ه‌ی فقیری به دنیا آمده ‌اما در نهایت با خون دل خوردن مادر به توکیو می‌رود و مشغول کار می‌شود. سال‌ها می‌گذرد و مادر برای دیدن پسر به توکیو سفر می‌کند به امید دیدن موفقیت او، اما آن‌جا متوجه می‌شود که اوضاع زندگی پسر آن‌طورها که فکر می‌کرد رو به‌راه نیست …

 

یادداشت: اولین فیلم ناطق ازو درست در نمای پایانی‌اش است که مثل پتک روی سر آدم فرود می‌آید. نمای گریه‌ی مادر پشت حیاط کارخانه‌ی نخ‌ریسی اگر نبود با داستان ساده‌انگارانه‌ای مواجه بودیم: مادر با بدبختی پسرش را به هزار امید و آرزو به شهری بزرگ فرستاده و حالا وقتی بعد از سال‌ها نزد پسر می‌رود متوجه می‌شود او نتوانسته کار مهمی بکند و زندگی بخور‌و‌نمیری دارد. پسر از این‌که آدم مهمی نشده در رنج است و این را بیان می‌کند تا این‌که یک روز که مشکلی برای همسایه‌ پیش آمده، پسر پول مسافرت خانواده‌اش را به زن همسایه می‌دهد و این را مادر می‌بیند و در انتها افتخار می‌کند به پسرش که هر چند پول ندارد اما در عوض انسانی پاکدامن و خیّر است. فیلم اگر این‌جا تمام می‌شد با بیانیه‌ای سهل‌الوصول مواجه بودیم و به چنین پیامی می‌رسیدیم: «پول و مقام مهم نیست، قلبت باید پاک باشد». اما این فیلم زیبای ازو با آن نمای گریه‌ی مادر، از ماندن در گلِ «صدور پیام اخلاقی» می‌گذرد و تبدیل به شاهکار کوچکی می‌شود که دیدنش بر هر کسی واجب است. این‌که پیام اخلاقی دادن را این‌گونه تعبیر کردم نه به خاطر ذات پیام دادن بلکه به خاطر نوع استفاده‌ی غلط از آن است که به‌وفور مخصوصاً دور‌وبر خودمان زیاد می‌بینیم و خواهیم دید. پیام‌هایی نظیر «فقیر بودن مهم نیست اگر دل پاکی داشته باشی» چیزی‌ست که مخصوصاً در سریال‌های خودمان زیاد دیده‌ایم. استفاده‌ی غلط و گل‌درشت از پیام اخلاقی آن را به ضد خودش تبدیل می‌کند.

ازو در آن صحنه‌ی پایانی تأثیرگذار ناگهان مخاطب را با چاله‌ای عمیق مواجه می‌کند و باعث می‌شود در ذهنش دنبال جواب پرسش‌هایی بگردد که مثل خوره به جانش افتاده‌اند: واقعاً این‌که پسر به جایی نرسید اما به جایش دلی پاک و دستی فراخ دارد کافی‌ست؟ جواب به این پرسش به این سادگی‌ها ممکن نیست. اگر از رهگذر همان پیام دادن‌های دو ریالی اطراف خودمان بخواهیم به موضوع نگاه کنیم، جواب دادن به این پرسش یک کلمه است: بله، کافی‌ست. اما ازو به این راحتی‌ها دست از سر مخاطب آسان‌طلب برنمی‌دارد هر چند با آن نماهای ساده و دقیق و بدون اضافه‌کاری‌اش باشد.

مکالمه‌ی مهم مادر و پسر در میانه‌ی فیلم در پس‌زمینه‌ی کارخانه‌ی زباله‌سوزی اتفاق می‌افتد. پسر در این صحنه از آرزوهایی می‌گوید که برباد رفت. هم‌چون دودی که از دودکش‌های عظیم کارخانه به هوا بلند می‌شوند و از بین می‌روند. او در دهان مادر حرف می‌گذارد که: «ناامید شدی از من؟ فکر نمی‌کردی این بشم؟». مادر اما صبورانه مکث می‌کند و در صحنه‌ی بعد جوابش را می‌دهد؛ او از پسر می‌خواهد که ناامید نباشد، که موفقیت نزدیک است و او باید تلاش کند. او چنان با صلابت حرف می‌زند که لحظه‌ای تردید به خود راه نمی‌دهیم که این پیرزن موفقیت پسر را به‌زودی به چشم خواهد دید. اما همین صحبت‌های محکم اتفاقاً با آن گریه‌ی پایانی تضاد عجیبی دارد. انگار این پیرزن است که همه‌ی عمرش را بربادرفته می‌بیند، هم‌چون دود آن کارخانه.

توکیو به عنوان یک کلان‌شهر، اتوپیای مردم فقیری‌ست که به امید رو به‌راه شدن زندگی و رسیدن به پول و موفقیت به آن هجوم می‌آورند. این شهر نقش مهمی در داستان بازی می‌کند. نماهایی از توکیو با آن بناهای غول آسا و مدرن روی رکاب ماشینی که حامل پیرزن و پسرش است انگار همه‌چیز را می‌بلعد و در خود فرو می‌برد. تازه وقتی می‌فهمیم که پسر نه در خودِ توکیو بلکه در خانه‌ای محقر در حواشی شهر زندگی می‌کند دست‌مان می‌آید که این شهر بزرگ پسر را هم بلعیده است، آرزوهایش را هم. هم‌چنان که معلم دوران ابتدایی پسر بلعیده شد. او را در ابتدای فیلم دیده بودیم که به آرزوی ادامه‌ی تحصیل و رسیدن به موفقیت به توکیو سفر کرده بود اما حالا می‌بینیمش که در رستورانی کتلت گوشت درست می‌کند. زندگی همین است؛ آرزوی خیلی چیزها را داریم اما خیلی‌وقت‌ها به هیچ‌کدام‌شان نمی‌رسیم. بعد آن‌وقت برمی‌گردیم به عقب و پشت سرمان را نگاه می‌کنیم که چه آرزوهایی داشتیم و به سرانجام نرسیدند.

 پسر بالای تخت نوزادش نشسته و تصمیم دارد او را فردی جاه‌طلب و  پرانرژی بار بیاورد تا برای خودش کسی بشود. اما ازو در پایان هشدارمان می‌دهد که بلکه این آرزوها هم عملی نشوند و بچه‌ی پسر هم یکی بشود مانند خودش؛ در آرزوی آرزوهای ازدست‌رفته.

 

فیلم‌های دیگر این سینماگر بزرگ در «سینمای خانگی من»:

ـ طعم چای سبز روی برنج (اینجا)

ـ متولد شدم اما … ، داستان خاشاک شناور، پدری بود، خاطرات یک جنتلمن مستأجر، اواخر بهار، اواخر پاییز، گل‌های بهاری، صبح به خیر، خاشاک شناور، اوایل بهار، اوایل تابستان، پایان تابستان (اینجا)

 

۳ دیدگاه به “نگاهی به فیلم تنها فرزند پسر The Only Son”

  1. کریگ شوارتز گفت:

    قبل از حرفهام باید بابت نقد و تمثیل زیباتون تشکر کنم،ممنون.
    اما نمیدونم بهش چی میگن،تقدیر،اتفاق،قسمت،شانس…هر چی که هست…
    درست ۲۴ ساعت بعد از دیدن “پدری بود” این شاهکار رو دیدم.(همین پیش پای شما تموم شد)
    احساس میکنم همون دو عنصر کلیدی که شما اشاره کرده بودید،یعنی “غیرقابل پیش بینی بودن” و “زودگذر بودن” زندگی تو این فیلم هم وجود داره،منتهی نه چندان پررنگ.
    شاید به این علت در “پدری بود” خیلی پررنگ از آب دراومده،اینکه اونجا پدر به هدفش میرسه و ما بیننده هایی که همراه جناب اوزو به تماشای زندگی این آدمهای مثل خودمون میشینیم،ذهنمون درگیر اون فرد نمیشه از یه جایی به بعد بابت اتفاق خوبی که افتاده مسرور میشیم.
    .اما اینجا اون حس سمپاتی ای که با مادر عزیز فیلم و پسرش ایجاد میشه،همه چی رو از ما میگیره.
    دردی که شاید خودمم در آینده ای نزدیک بچشمش،یا حداقل ببینمش.
    شاید بهتره که خیلی به آینده و گذشته فکر نکنیم،مثل یاسوجیروی نازنین به “پوچی” زندگی ایمان بیاریم،در لحظه زندگی کنیم.
    اما خب این خیلی خیلی سخته،گذشته و آینده
    …،و زمان خیلی پیچیده است.
    شاید به خاطر همین چیزاست که معتقدم تماشای فیلمهای این مرد نازنین،یه تجربه ی معنویه.
    فیلمایی که ذهن آدم رو باز،روحش رو پاک،و چشمانش رو وادار به اشک ریختن میکنه.
    خسته نباشید،امیدوارم حرفهای خوبی زده باشم.

پاسخ دادن

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم