نگاهی به فیلم تازه Fresh

نگاهی به فیلم تازه Fresh

  • بازیگران: دیزی ادگار-جونز – سباستین استن  و…
  • نویسنده فیلم‌نامه: لارین کان
  • کارگردان: میمی کِیو
  • ۱۱۴ دقیقه؛ محصول آمریکا؛ سال ۲۰۲۲
  • ستاره‌ها: ۳/۵ از ۵
  • این یادداشت در شماره ۱۳ مجله «فیلم امروز» منتشر شده است
  • رسم‌الخط این یادداشت بر طبق رسم‌الخط مجله «فیلم امروز» تنظیم شده است

.

سادگیِ ترسناک

 

نوآ دختر جوان و تنهایی‌ست که تصمیم می‌گیرد با یک پسر قرار بگذارد، شاید در زندگی‌اش تحولی ایجاد شود. هر چند در قرار اول شکست می‌خورد، اما آشنایی ناگهانی‌اش با استیو در یک سوپرمارکت، همه‌چیز را تغییر می‌دهد. او احساس می‌کند عاشق استیو است و می‌تواند به او اعتماد کند اما وقتی به ویلای تک‌افتاده استیو می‌رود تا به‌اصطلاح تعطیلات را آن‌جا بگذراند، ناگهان با واقعیتی ترسناک مواجه می‌شود…

 اگر هانیبال لکتر در خوردن گوشت آدم‌ها مرام و مسلک و فلسفه خاصی داشت، استیو در تازه هیچ فلسفه‌ای ندارد. او خودش به نوآ می‌گوید که از نوزده‌سالگی به خوردن گوشت آدم‌ها رو آورده و این کار برایش لذت عجیبی به همراه داشته که همین موضوع باعث شده مسیرش را ادامه بدهد. در واقع هانیبال لکتر معروف، با آن نوع حرف زدن و ادای کلمه‌ها و نفوذ ترسناک چشم‌هایش، بیش از آن‌که یک آدم‌خوار باشد، انگار فیلسوفی به نظر می‌رسید که دنبال هدفی خاص از این کار می‌گردد. اما حالا درباره شخصیتی مانند استیو دیگر کار به جایی رسیده که هیچ هدفی جز لذت وجود ندارد. استیو خوش‌قیافه است، اما جذبه شیطانی هانیبال را ندارد. نه قدرت نگاهش به آدم نفوذ می‌کند، نه حرف زدنش تن و بدن کسی را می‌لرزاند و نه مرام و مسلک خاصی دارد. او برای یک مشت آدم فوق ثروتمند، گوشت تازه انسان می‌فرستد و طبعاً خودش هم از همان گوشت‌ها استفاده می‌کند که خیلی هم گران هستند. در واقع حالا همه‌چیز «این‌جایی»تر و ملموس‌تر شده و درست در همین نقطه است که تازه بدجوری آدم را به وحشت می‌اندازد.

سال ۲۰۰۱ خبر هولناکی در رسانه‌ها پیچید. شخصی آلمانی به نام آرمین مِیوِس، در فضای مجازی اعلامیه‌ای با این محتوا منتشر کرد که به فردی برای خورده‌شدن نیاز دارد. عجیب این‌جا بود که یک نفر به درخواست میوس جواب مثبت داد، به خانه او آمد و به دست او کشته و خورده شد. (ابتدا یکی از اعضای بدن قربانی در زمانی که هنوز زنده بود قطع شد و قاتل و قربانی سعی کردند از آن غذایی بپزند که هر دو بخورند! سپس خون‌ریزی شدید باعث شد که قاتل، کار قربانی را تمام کند و بعد بدنش را تکه تکه کرد و خورد.) میوس از تمام مراحل این اتفاق هولناک و غیرقابل‌باور، فیلم گرفت و زمانی که دستگیر شد، همین فیلم مدرک مهمی در محکومیت او به حساب آمد. البته با توجه به رفتار داوطلبانه قربانی (و نظام حقوقی منعطف آلمان که جنبه‌های اخلاقی و بازتاب رسانه‌ای جنایت را از پروسه دادرسی حذف می‌کند و تنها به عنوان جرم توجه دارد) میوس ابتدا فقط به هشت سال و نیم زندان محکوم شد، اما در مرحله‌ای دیگر، عنوان پرونده به قتل عمد تغییر کرد و میوس به حبس ابد محکوم شد. این اتفاق چندین سال پس از تماشای سکوت بره‌ها پیش آمد. در واقع ما آن فیلم را دیده بودیم و ترسیده بودیم، اما هیچ‌چیز نمی‌تواند ترسناک‌تر از واقعیت باشد. به همین دلیل بود که وقتی این خبر را خواندم و عکس‌های میوسِ آدم‌خوار را در اینترنت جست‌وجو کردم، یادم می‌آید که تا چند شب خوابم نمی‌برد. میوس هیچ نکته ویژه‌ای در چهره‌اش نداشت. انسانی به‌شدت معمولی بود. کمی ترسناک به نظر می‌رسید اما این ترسناک بودن احتمالاً به دلیل پیش‌فرض ذهنی‌مان درباره عمل ترسناکی که انجام داده بود، شکل و قالب می‌گرفت. قطعاً اگر او را در خیابان می‌دیدید، هیچ نکته خاصی به ذهن‌تان نمی‌رسید. اما آرمین میوس، ملقب به آدم‌خوار روتنبرگ، اکنون حبس ابدش را می‌گذراند و من هنوز هم به این فکر می‌کنم که قاضی‌های دادگاه او، با چه دل و جرأتی فیلم‌های ضبط‌شده‌ی میوس از مراسم آدم‌خواری‌اش را تماشا کرده‌اند.

جفری دامر، آدم‌خوار موطلایی آمریکایی هم وقتی دستگیر شد خیلی‌ها باور نمی‌کردند از چنین جوان خوش‌قیافه و متین و موقری، با آن سیمای همدلی‌برانگیز و رفتار مؤدبانه، چنان جنایت‌های هولناکی سر زده باشد. تد باندی، قاتل ده‌ها زن جوان که عادت داشت با جسد قربانیانش تا مدت‌ها پس از کشتن‌شان معاشقه کند چنان جنتلمن جذاب و مبادی آدابی بود که وقتی عکس‌هایش را می‌بینیم انگار با ستاره‌ای از دوران طلایی هالیوود سر و کار داریم. همین‌طور آلبرت فیش سپیدموی لاغراندام که در نخستین نگاه شبیه یک بابابزرگ مهربان با جیب‌هایی پر از خروس‌قندی و آب‌نبات به نظر می‌رسید اما بچه‌کُش و آدم‌خوار بود و دستور آشپزی‌اش درباره چگونگی مزه‌دار کردن گوشت بدن کودکان، برای نمایش در موزه‌های وحشت هم زیادی ترسناک است؛ چه برسد به آن‌که در نامه‌ای برای مادر بیچاره کودک قربانی شرح داده شود که چه‌گونه دختر نازنینش را پخته و خورده است. همه این قاتلان زنجیره‌ای و ده‌ها نام وحشت‌آفرین دیگر، که شرح جنایت‌های اغلب‌شان از تحمل انسان خارج است، چهره‌هایی آرام و اعتمادبرانگیز داشته‌اند، آدم‌هایی کاملاً معمولی بوده‌اند و چه‌بسا از من و شما خوش‌قیافه‌تر و خوش‌پوش‌تر. اما آن‌چه کرده‌اند واقعیت داشته و حاصل صحنه‌پردازی و خیال‌بافی یک فیلم‌ساز یا داستان‌نویس نبوده، و همین است که ترس و وحشتش از ذهن آدم به این سادگی‌ها پاک نمی‌شود.

تازه با یک قرار ملاقات عاشقانه آغاز می‌شود. همه‌چیز معمولی‌ است؛ دختری محجوب و خجالتی که تنهایی خودش را دوست دارد، می‌خواهد با پسری که در فضای مجازی با او آشنا شده، در کافه‌ای ملاقات کند. این آغاز، ذهن‌مان را به سمت یک فیلم تین‌ایجری رمانتیک درباره روابط دخترها و پسرها می‌کشاند و جالب‌تر این‌که گمان خواهیم کرد کمی طنز هم چاشنی این داستان خواهد بود. نوع مواجهه نوآ با پسر جوانی که به دیدارش آمده، حرف‌هایی که بین‌شان ردوبدل می‌شود و در نهایت نپذیرفتن دوستی از طرف نوآ، همگی رنگ‌وبویی از طنز دارند. اما چیزی نمی‌گذرد که فضا عوض می‌شود و با داستان دیگری مواجه می‌شویم. داستانی که مو بر تن آدم سیخ خواهد کرد. این‌جاست که چنین آغاز بی‌سروصدا و گمراه‌کننده‌ای را بهترین گزینه برای چنین فیلمی می‌دانم.

استیو اعتقاد دارد که گوشت زن‌ها خوشمزه‌تر است و طرفداران بیش‌تری دارد. (و البته اگر جفری دامر مرحوم زنده بود قطعاً بحث داغی بین‌شان درمی‌گرفت؛ چون انتخاب او پسران سیاه‌پوست و آسیایی بود و برای انتخابش استدلال‌های محکمی هم داشت!) استیو با سرخوشی و خیالی راحت، در آن خانه ویلایی عجیب‌و‌غریب سعی می‌کند زن‌ها را زنده نگه دارد و ذره‌ذره از گوشت‌ قسمت‌های مختلف بدن‌شان جدا کند و برای افراد فوق ثروتمند بفرستد. خانه محل اصلی وقوع اتفاق‌های هولناک داستان، با آن طراحی جذاب و در عین حال ترسناک، به‌شدت یادآور غار است. در طراحی ظریف این خانه، به بخش‌هایی از دیوار برمی‌خوریم که شبیه دیواره‌های سنگی غار می‌ماند. این ایده، انگار باعث می‌شود در طول زمان سفر کنیم و به ماقبل تاریخ برویم، جایی که انسان‌های اولیه به گواه تحقیقات علمی، یکدیگر را کباب می‌زدند و می‌خوردند. این دیواره‌های صخره‌ای و عجیبِ ویلای تک‌افتاده استیو، انگار قرار است نماد همان مکان اولیه زندگی انسان‌های اولیه باشند. استیو در این خانه مرموز و دلهره‌آور با یک طراحی خاص، زن‌ها را زندانی می‌کند و گاهی می‌خورد. او همان انسان اولیه است که انگار هدفش از خوردن، تنها و تنها سیر شدن و کمی هم لذت بردن است. هیچ نکته دیگری این میان وجود ندارد، و همین است که تازه را ترسناک‌تر جلوه می‌دهد.

نوآ، به عنوان شخصیت اصلی داستان، دختری گوشه‌گیر و بی‌اعتماد‌به‌نفس است که ترجیح می‌دهد تنها زندگی کند. به همین دلیل است که همان اولین قرارش در کافه را به این خاطر که مثلاً دنباله شال‌گردن پسر در غذایش فرو رفته، نیمه‌تمام می‌گذارد. اما جایی دم به تله می‌دهد که دیگر کار از کار گذشته است. او گرفتار مردی آدم‌خوار می‌شود و حالا باید خودش را نجات بدهد. تازه تلاش می‌کند علاوه بر پرداختن به اخلاق و خصوصیت‌های استیو و نوع کار دهشتناکی که انجام می‌دهد، شرح فرار نوآ از کشتارگاهی که گرفتارش آمده را نیز دنبال کند. نوآ از جایی به بعد متوجه می‌شود استیو مانند خیلی از انسان‌های روان‌پریش و خطرناکی که هر کاری از دست‌شان برمی‌آید، مفتون بی‌چون‌وچرای عشق اوست، پس فرصت را مناسب می‌بیند تا با طرح یک نقشه، از چنگال استیو فرار کند. این روند، از او دختری می‌سازد که هیچ به آن نوآی ابتدای فیلم شباهت ندارد.

حالا که از هانیبال لکتر (آنتونی هاپکینز) گفتم، بهتر است کمی پای کلاریس استارلینگ (جودی فاستر) را هم به میان بکشم. اصلاً نوع ارتباط هانیبال و کلاریس و مقایسه‌اش با ارتباط نوآ و استیو، نکته‌های زیادی را برای دور و زمانه‌ای که در آن زندگی می‌کنیم روشن خواهد کرد. دور و زمانه‌ای که همه‌چیز در کمال عادی بودن، ترسناک به نظر می‌رسد. به یاد بیاورید که چه‌گونه در سکوت بره‌ها کلاریس، حسی غیرقابل توصیف به هانیبال لکتر پیدا می‌کند. طبعاً حس عاشقانه نیست اما انگار کششی توضیح‌ناپذیر است. به همین دلیل است که وقتی در انتهای داستان، دکتر لکتر به کلاریس زنگ می‌زند، دختر جوان به جای واکنشی هیجانی یا ترس‌زده، انگار دوست دارد بیش‌تر با لکتر صحبت کند و حتی آدرس او را بپرسد. اما وقتی به تازه می‌رسیم، این رابطه زن و مرد، هر چند از جنس عاشقانه است، اما در عین حال هیچ عشقی وجود ندارد. نوآیی که آن‌طور ظریف و نرم و نازک به نظر می‌رسد که حتی از افتادن گوشه شال پسرجوان در غذایش احساس انزجار می‌کند، در حرکتی ترسناک، با شقاوت تمام استیو را تکه‌پاره می‌کند. همه‌چیز در کمال عادی بودن ترسناک است؛ حتی دختری عادی مانند نوآ.

آن‌طور که با هانیبال لکتر همدردی‌ می‌کنیم، با استیو نمی‌کنیم. استیو برای ما بیانگر هیچ نکته‌ای نیست. نه جهان‌بینی خاصی دارد و نه حرف خاصی می‌زند. در واقع جنس آدم‌خواری در تازه از پوچی محضی نشأت می‌گیرد که به حال و روز زمانه ما بسیار نزدیک است. زمانه‌ای تیره‌وتار با انواع ناملایمات. به نظر نویسنده فیلم‌نامه و کارگردان، چنین زمانه‌ای‌ انسان‌هایی خسته و دل‌زده می‌سازد که مولتی‌میلیاردهایش از سر پوچی، به خوردن گوشت آدم‌ها رو می‌آورند. در عین حال سازندگان فیلم به جامعه مصرف‌گرای باطلی هم می‌پردازند که هیچ‌چیز جز خوردن در آن اهمیت ندارد، حتی اگر گوشت انسان باشد.

در قسمتی از فیلم، نوآ که در تدارک نقشه فرار است، تصمیم می‌گیرد با استیو شام بخورد. او خودش را آماده مراسم شام می‌کند. استیو او را سر میز می‌آورد و غذای مخصوص خودش را جلوی او می‌گذارد. طبعاً گوشتی که میان غذا دیده می‌شود از بدن یک انسان تهیه شده است. نوآ برای این‌که نشان بدهد عاشق استیو است، به خوردن گوشت تن می‌دهد. در لحظه‌ای که می‌خواهد آن را در دهانش بگذارد، رو به استیو می‌گوید: «این کیه؟». این پرسش ساده، موی تن آدم را سیخ می‌کند. همین سادگی‌ست که همه‌چیز را ترسناک‌تر جلوه می‌دهد. همین پرسش کافی‌ست تا تازه فیلمی دلهره‌آور و هشداردهنده باشد.

 

۱۱ دیدگاه به “نگاهی به فیلم تازه Fresh”

  1. یونس گفت:

    همین علاقه شما به این نوع فیلم ها از همه چیز ترسناک تره، مطمئنا دیدن فیلم جدید کراننبرگ (جنایات آینده) براتون اوج لذته

  2. ناشناس گفت:

    واقعا زندگی خیلی ترسناکه و
    «هر کس دلایل خودش رو داره»!

  3. سحر گفت:

    به نظرم شما محتوا و موضوع فیلم رو کلاً اشتباه متوجه شدید.کل فیلم یه نماد بود، نمادی از روابط زن و مرد که مبتنی بر سوءاستفاده و نادیده گرفته شدن به بهای لذت مرد باشد. روابطی که زنان مجبورن کلا به آدم دیگه‌ای تبدیل بشن تا مرد ازشون راضی باشه. در جایی از فیلم هم استیو میگه خورده شدن یعنی اینکه به آدم دیگه‌ای تبدیل بشی! همین جمله کل داستان فیلم رو رمزگشایی میکنه، مخصوصا که قسمتی از بدن زن استیو هم خورده شده ولی اون زن، مثل تمام زنان متاهلی که همدست شوهرشون هستن،میخاد نوآ رو بکشه.
    استیو دو تا پسر داره یعنی دو موجود بی‌رحم وآدمخوار مثل خودش تولید کرده.

  4. سحر گفت:

    و یه چیز دیگه: نوآ قرار اول رو فقط به خاطر اینکه شال گردن آن یارو افتاده بود در غذا قید رابطه را نزد. آن قرار از اولش توهین‌آمیز بود. آن پسر به نوآ گفته بود پول همراهش باشد یعنی قرار است شام را دنگی حساب کنند، در طول صرف شام از لباس و آرایش نکردن نوآ ایراد می‌گرفت، آخر سرهم پس‌مانده‌های غذا را جمع کرد که ببرد برای دوستش. وقتی از رستوران خارج می‌شدند هم در را برای نوآ نگرفت، و مکث نوآ پشت دری که کم مانده بود به صورتش بخورد به ما می‌فهماند که آن مرد چقدر بی‌ادب و بی‌توجه است.
    اما توجه استیو به نوآ، مردی خوش قیافه و باکلاس، دارای موقعیت اجتماعی بالا، ما را به شک می‌اندازد و از همان خواروبارفروشی می‌فهمیم یک جای کار می‌لنگد. در واقع همانطور که دوست نوآ گفت، این طرز رفتار و این مهربانی فقط از یک مرد متاهل برمی‌آید …
    در مجموع محتوای فیلم کاملا فمینیستی بود، مخصوصا که فمیتیستها بر همیاری کمک زنان به هم تاکید زیادی دارند، و در کل فیلم این دوستان مونث هستند که به داد هم می‌رسند،مضمونی که در فیلم تلما و لوئیس هم تکرار شده

    • damoon گفت:

      ممنون … این هم برداشت شما بود… چیزی غلط نیست

    • حمید گفت:

      نکات بسیار جالبی رو گفتید.
      واقعا تامل برانگیز بود.ولی نکته ای که خیلی منو درگیر کرده استفاده از نماد های شیطان پرستی در جای‌جای فیلم بود.
      از ظرف غذا گرفته تا به شکل پنج پر نشستن آدم های معمولی که گوشت بدن انسان سفارش میدادن.
      حتی در تیتراژ انتهایی فیلم هم به صورت کامل در بکگراند قرار گرفت.
      دلیل اون چی بود؟
      ارتباطی با فمینیسم داشت؟
      واقعا برام سواله؟

  5. صبا گفت:

    من خیلی ساله که نوشته های شما رو اینحا دنبال می کنم. روان بودن نوشتار و زاویه دید خاص شما رو می پسندم. موفق باشید.

پاسخ دادن

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم