وقتی تصمیم گرفتم در یک روز سه فیلم ببینم

وقتی تصمیم گرفتم در یک روز سه فیلم ببینم

  • این یادداشت در شماره ۱۹ مجله «فیلم امروز» منتشر شده است
  • رسم‌الخط این یادداشت بر طبق رسم‌الخط مجله «فیلم امروز» تنظیم شده است

.

رقص شیطان

 

  • خیزش، غرش، آتش Rise Roar Revolt
  • بازیگران: ان.تی.راما رائو جونیور ـ رام چاران تجا ـ آجِی دِوگان ـ عالیا بات و…
  • نویسندگان فیلم‌نامه: اس.اس.راجامولی، سای ماداو بورا، براساس داستانی از ویجایندرا پراساد
  •  کارگردان: اس.اس.راجامولی
  • ۱۸۷ دقیقه؛ سال ۲۰۲۲؛ محصول هندوستان
  • ستاره‌ها: ۲ از۵

کومارام برای آزاد کردن خواهر کوچکش از چنگ انگلیسی‌های اشغال‌گر، نقشه‌ای طراحی می‌کند. اما در مسیر او سیتارام، یک جوان هندی عضو نیروی نظامی انگلیس، قرار می‌گیرد که سعی دارد کومارام را دستگیر کند. این دشمنی، کم‌کم به دوستی عمیقی منجر می‌شود که یک هدف مشترک را دنبال می‌کند؛ نابودی انگلیسی‌ها.

.

  • درخت خاموش Silenced Tree
  • نویسنده فیلم‌نامه و کارگردان: فایسال سویسال
  • بازیگران: سردار اُرچین ـ سزین آکباش‌اوغُللاری ـ علی مرت یاووزجان  و…
  • ۱۱۸ دقیقه‌؛ سال ۲۰۲۰؛ محصول ترکیه
  • ستاره‌ها: ۱/۵ از ۵

حیاتی نویسنده‌ای‌ست که حالا دیگر سال‌هاست چیزی ننوشته. او نه‌تنها در نویسندگی، بلکه در زندگی خانوادگی‌اش هم با یاپراک، همسرش، مشکلی اساسی دارد. یاپراک می‌خواهد از او طلاق بگیرد و حیاتی مانند انسانی مسخ‌شده و ناکارآمد، هیچ راه‌حلی برای برون‌رفت از این اوضاع ندارد. او دست به هیچ اقدامی نمی‌زند تا این‌که خبر می‌رسد جسد زنی در دریاچه پیدا شده است…

.

  • شین
  • نویسنده فیلم‌نامه و کارگردان: میثم کزازی
  • بازیگران: شهاب حسینی ـ جمشید هاشم‌پور ـ محمود پاک‌نیت ـ غزاله نظر و…
  • ۱۰۰ دقیقه؛ سال ۱۳۹۷؛ محصول ایران
  • ستاره‌ها: صفر

در خانه‌ای قدیمی رازی مخوف نهفته است که با حضور آدم‌ها در آن، کم‌کم خودش را نشان می‌دهد…

دوران کرونا خیلی چیزها را تغییر داد. عادت‌ها، دل‌مشغولی‌ها، سرگرمی‌ها و حتی رفتارهای‌مان هم در برخی موارد عوض شد تا یکی از عجیب‌ترین قسمت‌های تاریخ نصیب ما شود. نصیب مایی که همین‌جوری هم آسیب‌دیده و پر از گیروگرفت هستیم و از زمین و زمان برای‌مان می‌بارد. در واقع کرونا ما را دچار بحران بدتری کرد و در تلفیق با ناکارآمدی‌ها و بی‌فکری‌های مسئولین و اهمال‌کاری‌های همیشگی، کار حتی به جاهای باریک‌تری هم کشید. سینما که حتی خیلی پیش از کرونا، کمی تا قسمتی افت محسوسی در مخاطبانش پیدا کرده بود، در دوران این ویروس شوم بیش از پیش بی‌مخاطب شد. بعد از پایان این دوران و رفع ممنوعیت‌ها هم انگار ملت پشت‌شان باد خورده بود و دیگر حال سینما رفتن نداشتند. در نتیجه بحران ادامه پیدا کرد. البته من کسی نبودم که پیش از کرونا و با وجود پر شدن پرده از فیلم‌های زیر متوسط، عادت سینما رفتنم تغییر کند. سینما رفتن برای من آیین و مراسمی بود که باید انجام می‌دادم اما در دوران کرونا، طبعاً این عادت قطع شد و بعد از آن هم مانند همه پشتم باد خورد و به این شکل کمی سختی‌ام می‌آمد روی پرده فیلم ببینم.

اما بهرحال این اوضاع نمی‌توانست همین‌طور باقی بماند. باید خودم را مجبور می‌کردم همین سینمای نیمه‌جان را هم از دست ندهم. راستش احساس کسی را داشتم که می‌خواهد یک‌تنه آن را نجات بدهد. فکر می‌کردم اگر همت کنم و باز هم به تماشای فیلم‌ها روی پرده بروم، چراغش را روشن نگه خواهم داشت! این شد که تصمیم گرفتم در روز ملی سینما (که البته چندان به آن اعتقادی هم ندارم، چون از نظر من هر روز روز سینماست، ملی و غیرملی هم ندارد) مانند همیشه به تاریکی سالن بخزم و فیلم ببینم تا بدون توجه به اوضاع و احوال اطراف، به عادت گذشته‌ام برگردم.

در همان گذشته‌هایی که عرض کردم، آن‌قدر اوضاع روبه‌راه به نظر می‌رسید که حتی رکورد تماشای چند فیلم در یک روز را داشتم! به عنوان نمونه، آن وقت‌ها که هنوز این پردیس‌های جورواجور ساخته نشده بودند، یک بار در سه سالن «سینما ایران» سه فیلم مختلف را پشت سر هم دیدم. الان نام‌شان را به یاد ندارم، اما چهره دختر بلیت‌فروش را خوب به یاد دارم که از برخورد سه باره با من تعجب کرده بود. فیلم اول که تمام می‌شد، بیرون می‌آمدم و برای تماشای فیلم دوم به سالن بغلی می‌رفتم. دومی که تمام می‌شد، می‌رفتم طبقه بالایی سینما برای تماشای فیلم سوم. آن روز بسیار هیجان‌زده شده بودم و فکر می‌کردم کار بزرگی انجام داده‌ام. سن و سالم کم‌تر بود و طبعاً انرژی‌ام خیلی بیش‌تر از حالا. آن‌وقت‌ها آن‌قدر انرژی و زمان داشتم که حتی تانگوی شیطان (بلا تار) را یک‌نفس از صبح تا بعدازظهر تماشا کردم. لابد خبر دارید که مدت‌زمان فیلم بیش از هفت ساعت است!

حالا تصمیم گرفته بودم دوباره رکورد بزنم. عین قهرمانی که بعد از سال‌ها دوری از عرصه ورزش، ناگهان می‌خواهد با مدال طلای المپیک همه‌چیز را جبران کند. می‌خواستم به دوران اوج خودم برگردم! باید یک نقشه حسابی می‌کشیدم تا بتوانم در یک روز سه فیلم تماشا کنم. اول باید تعیین می‌کردم کدام فیلم‌ها را می‌خواهم تماشا کنم و بعد باید مشخص می‌شد در کدام سینما. براساس سلیقه و علاقه‌ام سه فیلم را انتخاب کردم: اول خیزش، غرش، آتش (آر.آر.راجامولی) را انتخاب کردم چون متعلق به سینمای هندوستان بود و ناگفته پیداست که من علاقه ویژه‌ای به این سینما دارم و بارها در همین مجله درباره فیلم‌های هندی و سینمای هند نوشته‌ام. البته متوجه شدم نام اصلی فیلم خیزش، غرش، قیام است که معلوم نیست آقایان به چه دلیلی «قیام» را به «آتش» تبدیل کرده‌اند. لابد چون کلمه «قیام» خیلی تحریک‌کننده بود! فیلم دوم درخت خاموش (فایسال “فیصل” سویسال) متعلق به سینمای ترکیه بود که باز هم دلیل انتخابم مشخص بود؛ من سینمای ترکیه را نیز (به‌جرأت می‌توانم بگویم) به شکل تخصصی دنبال می‌کنم و خب اگر این یکی را هم نمی‌دیدم نمی‌شد. نام اصلی فیلم درخت گردو است اما گویا نام بین‌المللی‌اش را «خاموش» کرده‌اند. بهرحال برای پخش‌کنندگان ایرانی خوب شد چون ممکن بود با فیلم محمدحسین مهدویان اشتباه شود. فیلم سوم هم شین (میثم کزازی) بود. این یکی را هم به این دلیل انتخاب کردم که به ژانر ترسناک علاقه‌ای بسیار ویژه دارم.

حالا باید مشخص می‌شد این فیلم‌ها را در کدام سینما تماشا کنم. از شانس عجیبم پیدا کردن یک پردیس سینماییِ مشخص که بتوانم فیلم‌های مدنظرم را همانجا ببینم، ممکن نشد؛ اولی را سینمای باغ‌فردوس نشان می‌داد، دومی را «چارسو» و سومی را «ملت». دوستانی که اهل تهران باشند می‌دانند که این جا تنها به یک کار می‌توانید برسید. خیلی کم پیش می‌آید بتوانید دو سه تا کار را در یک روز انجام بدهید. بهرحال مسافت‌ها زیاد است و از آن بدتر ترافیک جان‌فرسا، توان آدم را می‌گیرد. اما من پرروتر از این حرف‌ها هستم که کوتاه بیایم! مترو راه حل خوبی بود تا مسافت بین این سه سینما را در کم‌ترین زمان ممکن طی کنم و البته باید پیاده‌روی را هم چاشنی می‌کردم تا به‌موقع به فیلم‌ها برسم. با دقت و وسواس‌گونه سئانس‌ها را طوری انتخاب کردم که تداخلی پیش نیاید.

تماشای خیزش، غرش، قیام با آن دوبله فارسی افتضاح، تجربه دردناکی بود. هیچ‌وقت فیلم‌ها را به شکل دوبله تماشا نمی‌کنم. اما این بار کنترل دست من نبود و نمی‌توانستم تغییری در روند داستان بدهم. دوبله سرد، بی‌روح و به‌شدت مبتدیانه فیلم واقعاً اعصاب‌خردکن بود و حس و حال صحنه‌ها را می‌گرفت. اما جدا از این موضوع، هر چه‌قدر سعی کردم این فیلم را دوست داشته باشم، نشد. دلیلش را واضح خواهم گفت: تقدیس جنگ و آدم‌کشی. یعنی سیاست‌گذاران اکران، بعد از مدت‌ها یک فیلم خارجی را با کلی تبلیغ و دادار دودور برای نمایش در سینمای ایران انتخاب کردند که ملت را به کشتن دشمنان ترغیب می‌کند! پیش از این بارها نوشته‌ام که فیلم‌های هندی (به‌خصوص فیلم‌های جنوب هند که صحنه‌های فرازمینی معروفی دارند و جزوی از بالیوود نیستند، بلکه با زبانی دیگر و در منطقه جنوب هند تولید می‌شوند که به تالیوود مشهور است) را باید با منطق و دنیای خودشان تماشا کرد. وقتی یک شخصیت گلوله‌ای که به سمتش شلیک شده را با دست می‌گیرد و در ادامه آن را به سمت دشمن پرتاب می‌کند تا به او اصابت کند، منطقی خودبسنده دارد که باید با فراغ بال سراغش رفت. در خیزش، غرش، قیام هندی‌ها قرار است از دست انگلیسی‌ها آزاد شوند. در جایی از فیلم، رییس انگلیسی‌ها که خیلی هم آدم بدی‌ست، به همسرش که از شکنجه‌گر درخواست کرده مرد هندی را به بدترین شکل ممکن شکنجه کند، می‌گوید: «عزیزم! فکر نمی‌کنی زیادی شرور شدی؟» من این جمله را اتفاقاً می‌پسندم و از شنیدنش لذت می‌برم. در فیلمی دیگر قطعاً بیان این جمله احمقانه جلوه خواهد کرد، اما منطق سینمای هند (به‌خصوص جنوب هند که این فیلم هم به آن‌جا تعلق دارد) به شما این اجازه را می‌دهد که زیاد سخت نگیرید. این فیلم پر است از صحنه‌های محیرالعقول که اتفاقاً جذاب و تماشایی و هیجان‌انگیز هستند و می‌شود از تماشای‌شان حس خوبی دریافت کرد. پر از اسلوموشن‌های اغراق‌شده و موسیقی‌های هیجانی و حماسی و پرطمطراق. پر از دیالوگ‌های گل‌درشت و رفتارهای درشت. این‌جا همه چیز به سبک هندی‌هاست و باورپذیر. به آن صحنه درگیری راجو با صدها نفر نگاه کنید که چه سکانس عجیبی از آب در آمده است.

داستان ساده و سرراست آغاز می‌شود و همین‌طور هم پیش می‌رود. همان دقایق ابتدایی همه‌چیز مشخص است؛ دوست و دشمن، خوب و بد. هیچ ابهام و شک و شبهه‌ای وجود ندارد. این روش کلاسیک هندی‌هاست که برای شما شک و شبهه درست نمی‌کنند. به سبک‌ امروزی‌ها، داستان را از وسط آغاز نمی‌کنند. نیازی نمی‌بینند مخاطب دنبال سرنخ‌ها بگردد و داستان را خودش کشف کند. آن‌ها لقمه می‌گیرند و در دهان مخاطب می‌گذارند. درباره این ویژگی‌های جذاب و عجیب سینمای هندوستان، بارها پیش از این در همین مجله گفته بودم. گویا آن‌هایی که برای تماشای فیلم همراه من در سالن حضور داشتند، نوشته‌های من را خوانده بودند که بی‌خیال دنیا و اتفاق‌های اطرافش، خیره به پرده، از تصاویر عجیب و غریب فیلم لذت می‌بردند!

اما مشکل من با فیلم از تصویر خشنی که برای مخاطب می‌سازد نشأت می‌گیرد. تصویری که طی آن کشتن «دشمن» هدفی مقدس جلوه می‌کند و قرار است به مخاطب القا شود کشتن خوب است. فیلم به‌وضوح جنگ را تبلیغ می‌کند و خوب جلوه‌اش می‌دهد. این موضوع در دنیای آشفته فعلی ما، قوز بالا قوز است. دعوت آدم‌ها به صلح و آشتی، کار بزرگی‌ست. به اندازه کافی جنگ و خون‌ریزی و مصیبت دیده‌ایم. اگر هم قرار است واقعیتی تاریخی ببینیم (مانند موضوع همین فیلم که اشغال هند توسط انگلیسی‌هاست) لااقل فیلم‌ساز این را باید بداند که نمی‌تواند همه را لت‌وپار کند و در نهایت قهرمان‌های داستانش را به رستگاری برساند. آن‌ها باید از این‌همه کشتاری که راه انداخته‌اند، دست کم اندکی به خودشان تردید راه بدهند. مشکل من با خیزش، غرش، قیام این است.

درخت خاموش را در «سینما تمدنِ» باغ فردوس می‌بینم. جز من، سه چهار نفر دیگر در سالن کوچک این سینما نشسته‌اند، همگی پیر. طبعاً فیلم به زبان ترکی‌ استانبولی‌ست با زیرنویس فارسی. همین که شخصیت اصلی داستان، اولین جمله را به زبان می‌آورد و زیرنویس فارسی روی پرده نقش می‌بندد، پیرمرد پشت سرم غرغرکنان می‌گوید: «ای بابا! زیرنویس داره که!» احتمالاً تصورش این بوده که با فیلمی دوبله‌شده طرف خواهد بود که حالا توی ذوقش خورده است. بهرحال از آن‌جایی که بلیت خریده، چاره‌ای ندارد که به تماشای داستان بنشیند. اما کار من به عنوان کسی که زبان ترکی استانبولی بلد هستم، سخت‌تر است چون گوشم با جمله‌هایی که از زبان شخصیت‌ها بیرون می‌آید همراه است اما چشمم مدام به زیرنویس فارسی می‌افتد. سعی می‌کنم به زیرنویس نگاه نکنم، اما ممکن نیست!

حیاتی، نویسنده به‌ته‌خط‌رسیده‌ای‌ست که اختلاف عمیقی با همسرش دارد. او نه‌تنها در نویسندگی به بن‌بست رسیده، بلکه در زندگی شخصی‌اش هم انسان منفعلی‌ست که هیچ کاری نمی‌تواند بکند. در گذشته او رازی نهفته است که انگار مانند سایه‌ای سنگین او را در خود فرو می‌برد. ایده مردی که مدام می‌خواهد کاری بکند، همسرش را بکشد یا عملی ترسناک انجام بدهد اما توانایی‌اش را ندارد، من را یاد فیلم درجه‌یک اما مهجور لوییس بونوئل جنایت‌های آرچیبالد دلا کروز انداخت. آ‌ن‌جا هم با مردی طرفیم که فقط فکر کشتن زن‌ها از ذهنش می‌گذرد اما بخاری ازش بلند نمی‌شود! اما آن فیلم کجا و این کجا؟! به عنوان تعقیب‌کننده جدی سینمای ترکیه، سینمایی که پر از ایده‌های بکر و درجه‌یک است، تماشای این فیلم ناامیدکننده بود؛ طولانی، ملال‌آور، کم‌ظرافت. حتی گاهی احساس می‌کردم نویسنده و کارگردان هدفش را گم کرده است و نمی‌داند چه می‌خواهد بگوید. از تماشای فیلم اول خسته بودم که فیلم دوم اینگونه به نظر می‌رسید؟ از عجله برای رسیدن به مترو و استرس برای دیدن به‌موقع فیلم بعدی، کلافه بودم؟ منی که زمانی آن همه زور داشتم، چه‌گونه حالا به این‌جاها رسیده بودم؟! شاید هم درهم فرو رفتن صدا و زیرنویس و شیطنت‌های بی‌پایان ذهنم که مدام از گوش به چشم نهیب می‌زد و برعکس، من را خسته کرده بود؟

داستان به‌سختی پیش می‌رفت. چشم‌هایم داشت بسته می‌شد که صدای خروپف پیرمرد پشت سرم، خنده‌ای بر لبانم می‌نشاند. چون سالن خلوت هم بود، به خیال این که مزاحم کسی نخواهد شد، راحت و آسوده سرش را به پشت تکیه داده بود و با دهانی باز، خرناس می‌کشید. پس این فیلم از نظر او هم خسته‌کننده و بی‌جهت کش‌دار بوده! خیلی دلم می‌خواست من هم مانند او چشم‌هایم را ببندم و کمی بخوابم. اما هنوز هم به سینما و تماشای فیلم تعصب داشتم و نمی‌توانستم ماجرا را نیمه‌کاره رها کنم. باید تا انتها دوام می‌آوردم. مدام با خودم تکرار می‌کردم که: «تو می‌تونی. باید بتونی. تانگوی شیطان رو به یاد بیار مرد حسابی! روزی سه بار سینما رفتن رو به یاد بیار. تو همونی!» لعنت بر شیطان! اما آخر چرا این فیلم کند، باید دو ساعت باشد؟ خیلی صحنه‌ها را می‌شد حذف کرد. خیلی لحظه‌ها قابل چشم‌پوشی بود. ولی گویا کارگردان دلش نیامده بود چیزی را کوتاه کند. چرا پیرمرد باید به این آسودگی و بی‌عذاب وجدان بخوابد و من متعصبانه بنشینم به تماشای این روند کند و ملال‌آور؟ به ساعت نگاه کردم؛ این فیلم تا نیم ساعت دیگر تمام می‌شد و فیلم سوم، شین، یک ساعت دیگر آغاز می‌شد.

خلاصه این که گویا حیاتی، شخصیت اصلی داستانِ درخت خاموش، دست به عمل می‌زند و همان کاری را می‌کند که دوست دارد. آن‌قدر ماجرا کش آمده است که واقعاً دیگر برایم اهمیتی ندارد. پیرمرد پشت سرم همچنان خروپف می‌کند. تیتراژ پایانی آغاز می‌شود. هنوز چراغ‌ها روشن نشده است که از سالن بیرون می‌زنم. حالا باید با قدم‌هایی سریع خودم را به مترو برسانم. روی صندلی مترو که می‌نشینم، احساس می‌کنم انرژی‌ام تمام شده است. تصاویر هر دو فیلم در ذهنم چرخ می‌خورد. اولی سه ساعت بود، دومی دو ساعت. سر جمع پنج ساعت فیلم تماشا کرده‌ام. ابتدا ایده‌ای هیجان‌انگیز به نظرم می‌رسید اما حالا دیگر این‌طور به نظر نمی‌رسد. حالا احساس می‌کنم دیوانگی کرده‌ام. لحظه‌ای تصمیم می‌گیرم بی‌خیال فیلم سوم بشوم و بروم خانه. اما امان از این تعصب بی‌جا! هر طور شده باید تمامش کنم. باید قهرمان داستان باشم.

شین در ژانر ترسناک است. ژانری مغفول‌مانده در سینمای ایران که تقریباً هر بار هم که هر فیلم‌سازی به سمتش رفته، چندان موفق عمل نکرده است. نمی‌دانم چرا هر وقت از ژانر ترسناک در سینمای ایران حرف می‌زنم، همیشه یاد شب بیست‌ونهم (حمید رخشانی) می‌افتم. هنوز هم صحنه‌های ترسناک فیلم از یادم نرفته است. می‌گویند هر چیز تأثیرگذاری که در بچگی می‌بینیم، می‌شنویم یا برای‌مان اتفاق می‌افتد، برای همیشه در ذهن ما ثبت و ضبط می‌شود. گویا شب بیست‌ونهم چنین خاصیتی دارد. بعد از آن هر فیلم ترسناکی که در سینمای ایران دیدم، چیزی ازشان یادم نمانده است. البته یک صحنه از خوابگاه دختران (محمدحسین لطیفی) را به یاد می‌آورم، آن‌جا که ناگهان دستی از لوله بخاری بیرون می‌آید. در آن صحنه هم حسابی ترسیده بودم. کلش همین بود! دیگر هیچ‌وقت سینمای ایران من را نترساند.

با سه یا چهار نفر به تماشای فیلم می‌نشینم. نور بی‌رمقی روی پرده افتاده است. نمی‌دانم از خستگی من است یا کلاً دیگر نورهایی که روی پرده می‌افتند، رمقی ندارند. سعی می‌کنم خودم را جمع‌وجور کنم و هر طوری هست این ماراتن را به پایان برسانم. فیلم آغاز می‌شود. همه جای دنیا کلیشه‌ها را می‌شکنند و با مولفه‌های ژانرها بازی می‌کنند و طرحی نو در می‌اندازند. اما این‌جا هنوز هم اندر خم یک کوچه مانده‌ایم؛ باز هم قرار است یک خانه قدیمی مکان وقوع وحشت باشد، با همان موسیقی مثلاً ترسناک، افکت‌های صوتی مثلاً ترسناک و چیزهای مثلاً ترسناک دیگر. درست است که فیلم ترسناک بیش از قصه و فیلم‌نامه، با کارگردانی و فضاسازی شکل می‌گیرد اما این به آن معنا نیست که داستان را نادیده بگیریم و صرفاً با ایجاد سروصدا بخواهیم بیننده را بترسانیم. شین در بیان ساده‌ترین چیزها هم ناتوان است. حتی نمی‌تواند این موضوع را به ما نشان بدهد که بالاخره عامل ترس چیست؟ روح؟ عروسک؟ هیچ نشانه‌ای نمی‌بینیم و در نهایت هم مشخص نمی‌شود به عنوان مثال آن دختر ابتدای فیلم که در میان حوض وسط حیاط افتاد، چه دید که در ادامه داستان آن‌طور دیوانه شد؟ طرح فیلم‌نامه به‌شدت کهنه است و کارگردان هم با خام‌دستی نمی‌تواند چیزی به آن اضافه کند.

دیگر واقعاً حوصله‌ام سر رفته است. فیلم مدام خودش را تکرار می‌کند و پیش نمی‌رود. قطعاً شب بیست‌ونهم چند پله از این فیلم جلوتر است. چیزهایی که طی امروز و در مسیر این ماراتن دیده‌ام، بیش از این تصاویر کهنه و آشفته من را ترسانده‌اند. پس دیگر چه حاجت به شین؟! گمانم همان سه یا چهار نفر هم حوصله‌شان سر رفته است که مشغول صحبت با هم هستند. اگر جای من بودند چه می‌کردند؟! یک لحظه تصمیم می‌گیرم قید باقی فیلم را بزنم و بیایم بیرون و به این تعصب بی‌جا پایان بدهم، اما دلم رضا نمی‌دهد. باید کار را تمام کنم و برگردم خانه. به قول معروف: ماهی را خورده‌ام و حالا رسیده‌ام به دُمش.

تا حالا به سفرهای طولانی رفته‌اید؟ در این سفرها هیچ دقت کرده‌اید آن یک کیلومتر آخر، از کل مسیر بیش‌تر طول می‌کشد؟ انگار قرار نیست برسید. دقایق پایانی این فیلم هم برای من چنین حکمی داشت. تمام نمی‌شد. ساعت نزدیک نُه شب بود. برای این که دقایق پایانی را هم بگذرانم، به فکر فرو رفتم: چرا دیگر نمی‌توانستم روزی دو سه فیلم ببینم؟ آن همه انرژی کجا رفته بود؟ چه چیزی در من تغییر کرده بود؟ یا شاید این را هم باید اضافه کنم که چه چیزی در جامعه تغییر کرده بود؟ نمی‌دانم. فیلم تمام شد و من همان‌طور در فکر، بدون این‌که خودِ فیلم هیچ اهمیتی برایم داشته باشد، از سالن بیرون زدم. ماراتن سخت سه فیلم در یک روز را تمام کرده بودم. اما احساس نمی‌کردم قهرمان شده‌ام. خسته و دلزده بودم. احساس می‌کردم بیش از آن که وقتم به خوشی بگذرد، تلف شده است. شاید می‌توانستم در این هشت، نُه ساعت توی خانه، پای لپ‌تاپ، برای خودم فیلم ببینم و لذت ببرم. با این اوضاع و احوال نمی‌توانستم سینما را نجات بدهم!

سوار مترو شدم که به خانه برگردم. پسرک کوچک و زیبایی که در مترو فال می‌فروخت مدام روی پای مردها و زن‌هایی که روی صندلی، خواب و نیمه‌خواب و خسته، بودند می‌زد تا بیدارشان کند، بلکه بتواند فال‌هایش را به آن‌ها بفروشد. اما هیچ‌کس بیدار نمی‌‌شد. کسی به فکر فال نبود.

 

۶ دیدگاه به “وقتی تصمیم گرفتم در یک روز سه فیلم ببینم”

  1. جواد ریاحی گفت:

    با سلام.
    نمی دانم زیر کُرسی خونه ی مادر بزرگ گرم بود یا دل های ما گرم بود….!جناب قنبرزاده چنین خاطره ای از آن دوران را هم من دارم با توجه به این که فیلم ها چنگی به دلم نزد اما یه حال سرخوشی داشتم به قول شما گویی قهرمان داستان بودم.اما مدتی قبل تصمیم گرفتم دو فیلم را در یک روز ببینم نه شروعش برام جذابیتی داشت و نه پایانش،(منظور شروع و پایان فیلم نیست).با حالی بی حال رفتم ،فیلم ها چنگی به دلم نزد تقریبن روزی را گذراندم ولی خبری از آن سرخوشی روزگاران نبود،نمی دانم ما را چه شده تقصیر از ماست یا چیزی دیگر ،شاید چیزی دیگر باشد .و در این فکرم که دل هامان سرد شده یا روزگارمان؟!

  2. عادل گفت:

    سلام این درخت سکوت رو لینکشو پیدا نمی کنم دانلود کنم از کجا جسارتن دانعود کنم؟

  3. سارا سلیمانی گفت:

    سلام جناب قنبرزاده
    نوشتن و خواندن از فیلم و سینما در این روزها که هر ساعت و شاید هر دقیقه اش بدتر، خشن تر و غیر انسانی تر از قبل می شود، خیلی کار ساده ای نیست اما قلم شما همیشه جذاب است بخصوص این دلنوشته تان که از علاقه و استمرار عجیبتان به دیدن سه فیلم در یک روز من را بُرد به یک روز تابستانی در سال ۱۳۹۲ که من و خواهرم از صبح رفتیم سینما آزادی و بعد از کلی کلنجار رفتن و بالا و پایین کردن سانسها و سالنها سه فیلم را انتخاب کردیم که در یک روز ببینیم. اولی دهلیز، دومی هیس، دخترها فریاد نمیزنند و آخری هم هیچ کجا، هیچ کس …. و همین سنتی شد برای من و خواهرم که هر حداقل ۲ ماه یکبار برنامه یک روز خواهرانه سینمایی می گذاشتیم که با شروع کرونا و بسته شدن سالنها این سنت شیف پیدا کرد به دیدن آنلاین فیلم ها در پلتفورمها با خرید اینترنتی ( دوتایی خیلی احساس میکردیم داریم به جریان سینما کمک میکنیم ) و اتفاقا با باز شدن مجدد دیدن سه فیلم در یک روز را ادامه دادیم و آخرین سه گانه ما تی تی، علفزار و ابلق بود.
    جدای از این تداعی خاطرات درخصوص فیلم ترسناک هم که من آنقدر ترسو هستم و آنقدر خیال پرداز که اگر یک نفر داستان فیلم ترسناک هم برایم تعریف کند تا چند هفته خوابم بهم میریزد و از تنهایی و تاریکی و … به شدت میترسم (به شدت خود تخریبگرم) برعکس خواهرم عاشق ژانر وحشت است و به شدت این ژانر را دنبال میکند و چند روز پیش داشت تعریف میکرد که ترسناکترین فیلم را دیده است و اتفاقا یک فیلم ایرانی هم بود، خودش هم خیلی برایش جالب بود چون خیلی ژانر وحشت در سینمای ایران قوی نیست. حالا نمی دانم شما ین فیلم را دیده اید یا نه اما اسم فیلم “زار” ساخته نیما فراهی برای سال ۱۳۹۷ است که گویا اصلا اکران عمومی نشده و به تازگی در اینترنت نسخه های آن منتشر شده است.
    در پایان امیدوارم این روزهای سخت و عذاب آور بگذرد و جوانه امید در دل تک تک مردم ایران بروید، رُشد کند و به درختی تنومند و سرسبز تبدیل شود.

    • damoon گفت:

      سلام و درود بر شما … ممنونم از توجه‌تون … چه قرار خواهرانه‌ی جذابی دارین؛ عالیه. منم امیدوارم این روزا بگذره و همه چی خوب بشه و قرارهای خواهرانه‌ی شما هم پربارتر از همیشه بشه. اون فیلم رو هم ندیدم. حتما سری بهش خواهم زد. خیلی ممنونم ازتون.

پاسخ دادن

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم