.
بیستدقیقه کابوسوار
.
امره، دادستان جوانیست که به روستایی دورافتاده منتقل شده است. روستایی که بر اثر کمآبی، حفرههای عظیمی در زمینش ایجاد میشود. امره سعی میکند به دور از حاشیه، روزهای گرم روستا را بگذراند، اما فضا کمکم به سمتی میرود که او انتظارش را ندارد…
اولین صحنه فیلم، امره، دادستان جوان را نشان میدهد که در کنار خانم قاضی روستا، لبه یک حفره عظیم، در بیابانی بیآبوعلف ایستادهاند. خانم قاضی از او میپرسد نظرش درباره این حفره عظیم چیست؟ امره میگوید: «ترسناک است» و خانم قاضی ادامه میدهد که: «اما زیباست.» فاصله بین ترسناک بودن و زیبا بودن، به اندازه تار مویی است و فیلم با یک فضاسازی درجهاول، این فاصله را طی میکند تا خفقان لازم برای درک لوکیشنی که امره در آن حضور دارد را به مخاطب انتقال بدهد. آلپر از همین روش استفاده میکند تا صحنههایش را بهنرمی و باحوصله، از یک گفتوگوی ساده، به سمتی مرموز و پرتنش سوق بدهد. اولین نمونهاش جاییست که شاهین، وکیل روستا، به همراه دوستش وارد دفتر امره میشوند. مکالمه آنها از چاقسلامتی و خوشآمدگویی به امره آغاز میشود و زمانی که حرفهایشان به سمت تصویری که امره همان روز درباره شکار یک گراز در روستا دیده بود، میرود، سادگی صحبتهای ابتدایی این جمع سهنفره، تبدیل به فضایی تنشزا میشود که هر آن ممکن است طرفین صحبت از شدت خشم بترکند. آلپر این موضوع را نهتنها در دیالوگها گنجانده و نهتنها بازیگرها با ظرافتِ نگاهها و لبخندهای عصبیشان از آن آرامش ابتدایی فاصله میگیرند، بلکه شکل نمابندی کادرهایی که برای گنجاندن آنها در قاب طراحی شده و همچنین شیوه تدوین، به هر چه پراسترستر شدن فضا کمک میکند. این صحنه هفت دقیقه طول میکشد.
اما مهمترین سکانس فیلم، جاییست که امره به خانه شاهین و پدرش (که جزو بالادستیهای روستاست) و در کارهای سیاسی هم دستی دارد، میرود و شبی را مهمان آنها میشود. این سکانس، حتی بیش از سکانسی که توضیحش رفت، پر از جزییات در دیالوگها، بازیها، کادربندیها و فضاسازیست. پیداست که امین آلپر برای طراحیاش زمان زیادی صرف کرده چون جایی از داستان قرار داریم که بعداً متوجه خواهیم شد همهچیز از همینجا آغاز شده است. آلپر برای طراحی این سکانس مرموز و عجیب، شب را انتخاب کرده چون قدرت لازم را به او میدهد تا فضای مدنظرش را بچیند. دوروبر امره و میزبانان تاریکی مطلق است و تنها نور حاضر در صحنه، نوریست که مستقیم به میز شام مفصلی که شاهین تدارک دیده است، میتابد. به این شکل، میز شام، تبدیل به میز اعترافگیری میشود. البته اعترافی در کار نیست، اما همین که ذهن مخاطب به آن سمت برود، یعنی آلپر کار خودش را درست انجام داده است.
در شروع این صحنه، شاهین، همان وکیل روستا و پدرش حضور دارند که با امره وارد صحبت میشوند. از میان صحبتهای پدر، اطلاعاتی به دست میآید که برای بیننده ضروریست؛ اطلاعاتی درباره کمآبی و در پی آن حفرههای عظیمی که این کمآبی در زمینهای روستا به وجود میآورد که پدر شاهین این حفرهها را چیزهایی عادی میداند، تا نکتههایی از قبیل پشتپردههای سیاسی روستا و انتخابات و چیزهایی از این دست. تلفن پدر زنگ میخورد. برایش کاری پیش میآید و میرود. امره میماند و شاهین. بعد دوست شاهین، یعنی کمال، به آنها میپیوندد. امره بر اثر خوردن مشروب، کمکم مست میشود. ورود مراد، پسر جوان روزنامهنگارِ روستا، فضا را برای امره تنگتر میکند و این موضوع را آلپر با کادربندیهای دقیقش بیش از پیش بروز میدهد؛ در این قاببندیهای چهارنفره، شاهین، مراد و کمال، اطراف کادر را پر کردهاند و امره در مرکز کادر طوری نشسته است که انگار توسط این سه نفر محاصره شده.
هر چه از زمان این سکانس ریزبافت میگذرد، فضا خفقانآورتر میشود. امره بهشدت مست میکند طوری که حالت تهوع میگیرد و چهرهاش مانند گچ دیوار سفید میشود. حالا آن روشناییای که ابتدای این سکانس، میز را روشن میکرد، نهتنها در چشم امره، بلکه در چشم ما هم فرو میرود و زننده جلوه میکند. درست مانند سکانس اول، با اضافه شدن به زمان این سکانس، حرفها به سمت تنشزا شدن پیش میروند. بهخصوص وقتی شاهین، فیلمهای مربوط به شکار گرازها را به امره نشان میدهد و سپس در ادامه مهمانی، به دلیل مستی بیش از اندازه امره، درگیری لفظی بین او و شاهین پیش میآید، فضای تنشزای داستان، بیش از پیش حس میشود و روی ذهن بیننده سنگینی میکند. این سکانس جذاب و مهم، بیست دقیقه طول میکشد.
این بیست دقیقه، تبدیل میشود به کابوس دایمی امره. هر چه هست، در همین بیست دقیقه اتفاق میافتد و تمام زندگی امره را تحتالشعاع قرار میدهد. این بیست دقیقه، تبدیل میشود به نقطه ثقل مهمی که باقی فیلم روی آن بنا میشود. در سریفیلمهای خماری، شخصیتهای داستان وقتی بعد از یک مستی عمیق از خواب بیدار میشوند، اتفاقهایی برایشان پیش آمده که خودشان هم خبر ندارند. روزهای سوزان از همین ایده استفاده میکند تا این بار نه طنازانه، بلکه تلخ و طاقتفرسا، بلای خانمانسوزی بر سر امره بیاورد. اینجا دیگر شوخی و خندهای در کار نیست. اولین نشانه، بعد از بیداری امره از خواب عمیق شب پیش، حضور غافلگیرانه یک موش مُرده کنار تختش است که او را میترساند. این پیامی واضح برای آن چیزیست که در ادامه بر سرش خواهد آمد. البته پیشزمینه این پیام، همان ابتدای فیلم وجود داشت؛ جایی که از نمای معرف روستای زیبا، به مراسم گرازکُشیِ وسط کوچههای روستا قطع میشود و در نمایی کاملاً روبهپایین، جسد گرازِ شکارشده توسط وانتی روی زمین کشیده میشود و رد خونش کف کوچه باقی میماند. این برای امره، هشداری جدیست که البته جدیاش نمیگیرد.
اولین ضربه وقتی به امره وارد میشود که پی میبرد به دختر کولی روستا تجاوز شده است. دختری که شب پیش، در مهمانیای که امره حضور داشت، شرکت کرده بود و به رسم مهمانیهای برخی خانوادههای ترکیه، برای حضار رقصیده بود. او سعی میکند از دختر، که از لحاظ ذهنی عقبمانده است، بپرسد شب پیش چه اتفاقی افتاد. اما دختر جوابی نمیدهد. از این به بعد است که امره تلاش میکند به یاد بیاورد شب پیش چه اتفاقی افتاده است و به این ترتیب، تا پایان داستان، بخشهایی از اتفاق آن شب را از ذهن امره به شکل تکهپاره میبینیم اما ما هم مانند او انگار خمار شدهایم و نمیدانیم چه اتفاقی افتاده است.
پس از ضربه اول، دنیای امره، تیرهوتار میشود. او که از ابتدای داستان تلاش میکرد با خوبی و خوشی این دوران را بگذراند، انگار کمکم در آن حفرههایی که بر اثر کمآبی در زمین ایجاد میشوند، فرو میرود. او برای جلوگیری از این کار، دست به دامان مراد، روزنامهنگار جوان روستا، میشود. روزنامهنگاری که اطلاعاتی درباره خرابکاریهای دارودسته شاهین و پدرش دارد. شبی (و باز هم این دیدار در شب اتفاق میافتد) که مراد مهمان امره میشود تا مدارکش را به او نشان بدهد، فشاری حداکثری روی امره حس میکنیم. یعنی هر چه جلوتر میرویم، او بیشتر در تنگنا قرار میگیرد. در این سکانس، بعد از ردوبدل شدن اطلاعات درباره ماجراهای سیاسی پشتپرده روستا که مراد به عنوان روزنامهنگار از آن خبر دارد، امره درباره آن شب کذایی از او سئوال میپرسد. میخواهد بداند آن شب چه اتفاقی افتاده است. زمانی که میخواهد این سئوال را بپرسد، از روی مبلهای پذیرایی، به میز کارش منتقل شده است و تنها منبع نوری صحنه، چراغ مطالعه اوست. حالا از آن نور موضعی سکانس مهمانی، که بالاتر اشاره کردم، به نور محدود چراغ مطالعه رسیدهایم. کادرهای دونفرهای که آلپر میبندد، عرصه را بر امره تنگتر میکند، بهخصوص که در لحظهای، دوربین به چهرهی آن دو، که به یکدیگر خیره شدهاند، اندکی نزدیک میشود تا نمای بستهتری از آنها در کادر بگیرد و به این ترتیب فشار روی امره بیشتر شود. وقتی در پایان این سکانس، امره بعد از بدرقه مراد، متوجه میشود مردی در سایه کوچه تنگ و تاریک کنار خانهاش، زاغسیاه او را چوب میزند، حواس ما و خودِ امره جمع میشود که دیگر هیچچیز عادی نیست. این سکانس تقریباً هشت دقیقه طول میکشد.
امین آلپر با زیرکی، معمای اصلی داستان که همانا وقایع شب تجاوز به دختر کولی باشد را فاش نمیکند و با این ترفند، مخاطب را به دنبال فیلم میکشاند. تکهپارههای ذهنی امره از آن شب تاریک، به اندازهای واضح نیست که به جوابی قطعی برسیم. خودِ امره هر چند در محل واقعه، شواهدی دال بر حضورش در جمع متجاوزین پیدا میکند، اما باز هم بهدرستی یادش نمیآید آیا در تجاوز به دختر کولی نقشی داشته است یا نه. در این مسیر، مراد به کمکش میآید تا جاهای خالی ذهنی او را پر کند و به این ترتیب با چیدن داستانی مبنی بر این که او را از صحنه تجاوز دور کرده است، سعی میکند خیال امره را راحت کند. اما نه ما و نه امره، دقیقاً نمیدانیم ماجرایی که مراد تعریف میکند تا چه حد درست است. اما با توجه به تصاویر گذرایی که از ذهن امره درباره آن شب میگذرد، میتوانیم از یک چیز مطمئن باشیم و آن هم این که مراد، امره را به خانه خودش میآورد (بعد از تجاوز یا پیش از آن مشخص نیست)، او را به حمام میبرد و لختش میکند. با توجه به این که مراد از همان اوایل داستان، جوانی معرفی میشود که گویا از لحاظ تمایلات جنسی، به جنس موافق روی خوش نشان میدهد، این حمام بردن و زیر دوش آب سرد ایستادن، معنای دیگری پیدا میکند که باز هم قرار است فشار روی امره را بیشتر کند. آن صحنه کوتاهی که بارها از ذهن امره میگذرد و طی آن شاهد هستیم مراد میخواهد درِ حمام را باز کند و امره این اجازه را به او نمیدهد، صحت این ادعا را ثابت میکند. امره در فضایی مالیخولیایی گیر افتاده است که انگار همه قصد دارند به او آسیب بزنند.
فضایی که آلپر از روستا و آدمهایش میسازد، همان چیزیست که در خیلی از فیلمهای مهم تاریخ سینما، از جماعتِ یک محیط دیدهایم. «جماعت»ی که از یک جایی به بعد، بیدلیل و مدرک، دشمن خونی شخصیت اصلی میشوند و به جانش میافتند تا انتقام بگیرند. در روزهای سوزان هم جماعت روستا، با تحریکهای بالادستیهایی که خوش ندارند امره و سپس مراد را در آن محیط ببینند، کمکم تبدیل به تهدیدی برای آنها میشوند. صحنهای که اتوموبیل امره، در محاصره مردم روستا قرار میگیرد، صحنهای تهدیدآمیز است و نشان از آن دارد که این روستای عجیب، با آن حفرههای طبیعی و عمیقش، جای ماندن برای او نیست.
فشار به حد نهایت خودش میرسد. همهچیز دستبهدست هم میدهد تا شواهد و مدارک علیه شخصیت اصلی داستان پیش برود و او را گیر بیندازد. سیاستهای پشتپرده بالادستیهایی که برای پیروز شدن در انتخابات، به دست گرفتن منابع روستا و لفتولیس از هیچ نقشهای فروگذار نمیکنند، در نهایت امره را به منجلاب میکشاند. او که عکسش با مراد در صفحه اول روزنامهی رقیب چاپ شده است، همچون مراد، اسمش (به زعم آدمهای روستا) به انحراف اخلاقی و دستبهیکی شدن با روزنامهنگار جوان در میرود و در نهایت چارهای نمیماند جز فرار. فراری که در پایان، جنبهای مرموز و فرازمینیای به آن حفرههای عظیم میدهد تا بیش از پیش مخاطب را به فکر فرو ببرد، هر چند از نظر من، این پایان زیادی فرازمینیست و در چارچوب اثر جا نمیافتد. اما به هر حال، امین آلپر باز هم ثابت میکند که فیلمساز مهمیست و داستانهای عجیب و جذابی برای تعریف کردن دارد. داستانهای پرکشش از آدمهایی که به ورطهای دیوانهوار سقوط میکنند. این فیلم او، صدوسی دقیقه طول میکشد.
سپاس از معرفی و تحلیل شما ،فیلم خوبی بنظر می رسد حتمن خواهم دید!🙏🌹
فیلم فوق العاده زیبا بوددددد
آخرش متوجه نشدم کیتجاوزکرده بود؟؟و واقعاترنس بوده؟؟