مسیر اصلی
یوکیه، همزمان عاشق دو دانشجوی پدرش است؛ نوگه، که اهل سیاست و واقعیت و درگیریست، و ایتیکاوا، که جوانیست درسخوان و دور از مبارزه. جامعهی ژاپن در حال تغییر است و اعتراضها و خشونتهایی در سراسر کشور دیده میشود. در همین درگیریهاست که نوگه به زندان میافتد و یوکیه که انگار تمایل بیشتری به سمت او دارد، از ایتیکاوا بهشدت ناراحت و ناامید میشود…
دنیای یوکیه، دنیای معصومانهایست. او به نوگهی پرشر و شور میگوید: «برخلاف شما، من فکر نمیکنم جهان فقط با منطق کار کنه.» یوکیه اهل احساسات و «دل» است. اما دو جوانی که او همزمان بهشان احساسات دارد، هر کدام به نوعی در دنیای خودشان زندگی میکنند. انگار از دنیای یوکیه دور هستند. هر کدام واقعیتها را از دریچهی ذهن خودشان میبینند، دریچهای که از ذهنیت یوکیه بسیار دور به نظر میرسد. به همین دلیل است که یوکیه در طول داستان، بارها و بارها دچار سرخوردگی و ناامیدی میشود. به عنوان مثال وقتی میفهمد نوگه در جریان اعتراضات دانشجوها و سرکوب شدنشان ناپدید میشود، نگرانیاش به اوج میرسد و در عین حال به این فکر میکند که اگر نوگه به حرفهایش گوش داده بود، حالا شاید در کنار هم زندگی آرامی را میگذراندند. از طرف دیگر وقتی هم متوجه میشود ایتیکاوا خودش را در این جریانات و سرکوبها دخالت نداده تا مصون بماند، باز هم ناامیدی سراغش میآید. او ایتیکاوا را به چشم مردی نگاه میکند که به دوستانش خیانت کرده است.
کوروساوا در این فیلم انسانی و درست، بهخوبی نشان میدهد که احساسات دختر معصومی مانند یوکیه، بر اثر واقعیتهای زنندهای که در جریان است، کمکم به فراموشی سپرده میشود. انگار برخلاف جملهای که به نوگه در ابتدای داستان میگوید، دنیا حتی با منطق هم کار نمیکند، با احساسات که اصلاً! کوروساوای بزرگ مانند همیشه، اتفاقها، مناسبات و تغییرات جامعه را در پسزمینهی رفتاری شخصیتهایش قرار میدهد تا مخاطب علاوه بر درونیات و افکار آدمها و رابطهشان با هم، به همان نسبت به ژاپنِ زمانِ وقوع داستان هم نگاه بیندازند. ژاپنی که سیاستهای حاکمانِ آن دورهاش با شکست مواجه شده است و سرکوب و اختناق و اعتراض به بخشی از زندگی روزمرهی مردم عادیاش تبدیل شده است. اصولاً همین فضای آشفتهی بیرون است که روی شخصیتهای داستان تأثیر میگذارد و همانطور که نوشتم، سرنوشتشان را تغییر میدهد. نگاه تیزبینانهی کوروساوا به تفاوت نسلها که از دریچهی جامعهی ژاپن و سیاستهای حاکمانش میگذرد، به بخش مهمی از درام داستان تبدیل میشود.
به عنوان مثال استاد دانشگاه، یعنی پدر یوکیه، دانشجوهایش را به آرامش و درس خواندن و دور بودن از اعتراضها و سیاستها فرامیخواند. اما این آن چیزی نیست که در ذهن نوگه، به عنوان یکی از شاگردان استاد، میگذرد. زندگی او سرشار از پستی و بلندیهاست که رخدادها و تغییرات سیاسی و اجتماعی جامعهی ژاپن، بخشی از آن را رقم میزند، اما کوروساوا آنقدر هنرمند است که اجازه ندهد فیلمش تبدیل به بیانیهای سیاسی شود و از مسیر اصلیاش دور بیفتد. او اعتراف میکند که جوانها مقصر نیستند، اگر سر پرشوری دارند، یا اگر محتاط هستند، هیچ ایرادی ندارد. در هر حالت مسیر آنها، درستترین مسیر است. وقتی در انتها، ایتیکاوا، که حالا وکیل معروفی شده، وکالت نوگه را بر عهده میگیرد و سعی میکند او را از زندان نجات بدهد، نشاندهندهی همان نگاه شفقتآمیز و بدون طلبکاری کوروساوا به جوانان جامعهاش است. کوروساوا هیچ مشکلی با نگاه متفاوت جوانهای جامعهاش با اتفاقهای پیرامونشان ندارد.
بر جوانیمان حسرتی نداریم با وجودی که یکی از متفاوتترین فیلمهای کوروساواست و بیش از همهی فیلمهای دیگرش به سیاست ربط پیدا میکند، اما همانطور که نوشتم مسیر انسانیِ همیشگیِ این کارگردان بزرگ را فراموش نمیکند و بدون حتی یک جملهی شعاری یا یک صحنهی اضافه، روایت روان و درخشانش را از انسانهایی مطرح میکند که دلشان میخواهد زندگی کنند اما وقایع دوروبرشان این اجازه را به آنها نمیدهد. استادِ بزرگِ ژاپنی، هیچوقت مسیر اصلیاش را فراموش نمیکند: انسانها و داستان زندگی آنها.
*برای خواندن یادداشت فیلمهای دیگر این کارگردان، نام دقیق او یا فیلمهایش را در کادر سمت چپ و بالا جستجو کنید.
پاسخ دادن