نگاهی به فیلم منطقه‌ی مورد نظر The Zone of Interest

نگاهی به فیلم منطقه‌ی مورد نظر The Zone of Interest

  • بازیگران: کریستین فریدل ـ ساندرا هولر ـ یوهان کارتاس
  • نویسندگان فیلم‌نامه: جاناتان گلیزر ـ مارتین امیس
  • کارگردان: جاناتان گلیزر
  • ۱۰۵ دقیقه؛ محصول آمریکا، انگلیس، لهستان: سال ۲۰۲۳
  • ستاره‌ها: ۴/۵ از ۵

.

عمق سیاهی

.

یک افسر نازی که رییس اردوگاه آشوویتس است، همراه خانواده‌اش در خانه‌ای زیبا و دوست‌داشتنی درست در کنار اردوگاه مرگ زندگی می‌کنند. زن خانه آن محیط را تبدیل به چیزی دلچسب و بهشتی کرده است، محیطی که دست برداشتن از آن، کار راحتی نیست …

یکی از پوسترهای فیلم گلی قرمزرنگ را نشان می‌دهد که در عمق خود سیاهی را حمل می‌کند. گلی که چندان هم شبیه گل نیست، انگار سیاه‌چاله‌ای‌ست که ما را به عمق ناشناخته‌ها و تباهی‌ها می‌برد. اصلاً سیاهی طولانی تیتراژ ابتدایی، رابطه‌ی مستقیمی با همین سیاهی داخل پوستر دارد؛ گلیزر با هوشمندیِ تمام، آن‌قدر تصویر سیاه را کش می‌دهد که ممکن است تصور کنیم عیب و ایرادی در فیلم وجود دارد یا شاید این فکر به ذهن‌مان برسد که هنگام دانلود فیلم، گیروگرفتی به وجود آمده که باعث شده چیزی نبینیم! اما هیچ‌کدام این‌ها صحیح نیست، بلکه گلیزر عامدانه ما را در سیاهی مطلق، معلق نگه می‌دارد تا حتی نام دلپذیر فیلم هم کم‌کم در نظرمان دلپذیر و دلچسب به نظر نرسد. موضوع نه آن گل قرمز رنگ درون پوستر است و نه نام موزون فیلم، موضوع دقیقاً همین سیاهی‌ست.

گلیرز به هیچ کدام از آدم‌های داستان نزدیک نمی‌شود. او با کادربندی‌هایی به‌شدت دقیق و حساب‌شده، تصمیم دارد به چهره‌ی هیچ‌کس بها ندهد چون اصولاً فرد برای او مهم نیست. این رییس اردوگاه آشووتیس نیست که در محوریت قصه قرار دارد. مهم نیست او کیست و چه شکل و قیافه‌ای دارد. گلیزر با این رویکرد، شر و تباهی را نه در یک آدم مشخص، بلکه در بُعدی کلان‌تر و جهان‌شمول‌تر می‌بیند و به ما نشان می‌دهد. حرف او درباره‌ی یک شخصیت پست و رذل نیست، درباره‌ی مفهوم کلی رذالت و تباهی‌ست و در همین نقطه است که فیلم گلیزر، چیزی بیش از آن که نشان می‌دهد، سنگینی روی دوش‌مان می‌اندازد. اصلاً به همین دلیل است که آن تغییر زمان حیرت‌آور و غافلگیرکننده‌ی پایانی فراتر از یک نگاهِ فرمانده‌ی آشوویتس به سرانجام انسان‌هایی‌ست که عین آب خوردن نابودشان کرده است، بلکه این نگاه، نگاهی‌ست به تاریخ سیاه بشریت با تمام ابعاد رذالت‌آلودش.

گلیزر (اینجا مدام روی کارگردان تاکید می‌کنم چون این فیلمی نیست که در فیلم‌نامه شکل گرفته باشد. منطقه‌ی موردنظر فیلم کارگردان و قاب‌بندی‌ست و مفهوم نهایی‌اش از تصمیم کارگردان برای ساختار فیلمش نشات می‌گیرد) می‌خواهد عمقی را نشان‌مان بدهد که تا به حال ندیده‌ایم. پس با نشان ندادن، حتی بیشتر از دل‌خراش‌ترین و ناراحت‌کننده‌ترین فیلم‌های تاریخ سینما درباره‌ی اردوگاه‌های مرگ نازی‌ها، درد و نفرت و ترس به جان‌مان می‌اندازد. دیگر از مستند مهیبِ شب و مه (آلن رنه) که ترسناک‌تر نداریم، منطقه‌ی مورد نظر حتی از این مستند هم مهیب‌تر است چون گلیزر همه‌چیز را به ذهن ما واگذار می‌کند و ذهن ما می‌تواند بدترین دشمن‌مان باشد! جزییات فراوان و دیوانه‌کننده‌ی فیلم ذره‌ذره فضایی خشن و دهشتناک تولید می‌کنند. کارگردان هیچ اصراری به نشان دادن واقعیت ندارد. حتی هیچ‌وقت به‌تمامی این واقعیت را برملا نمی‌کند، او فقط نشانه‌هایی می‌چیند و این کار را در حد کمال انجام می‌دهد.

به عنوان نمونه‌ای عجیب، به لحظه‌ای دقت کنید که همسر فرمانده‌ی نازی در حیاط زیبای خانه‌شان ایستاده و مشغول پهن کردن رخت‌های سفیدِ تازه‌شسته‌شده روی بند است. اما پشت دیوار، آن‌طرف درخت‌ها، دودی غلیظ توجه‌مان را جلب می‌کند (امیدوارم توجه‌تان را جلب کرده باشد!) کمی که مکث کنیم دست‌مان خواهد آمد ماجرا چیست؛ این دود قطاری‌ست که اسیران یهودی را به سمت اردوگاه مرگ می‌فرستد. به همین راحتی! هیچ حرف دیگری پیش نمی‌آید. یا از همان ابتدای فیلم، وقتی دیوارهای بلند و سیم‌خاردارهای متعددی را از پسِ دیوارهای منطقه‌ی حفاظت‌شده‌ی خانواده‌ی آلمانی می‌بینیم، تمام موضوع را متوجه خواهیم شد. آن سیم‌خاردارها مانند یک تهدید عمل می‌کنند و گلیزر البته بدون تأکید سعی می‌کند آن‌ها را مدام جلوی چشم‌های ما نگه دارد تا حساب کار دست‌مان بیاید، که می‌آید.

پس قرار است به هیچ خشونتی نزدیک نشویم، هیچ تصویر دلخراشی نبینیم، فقط گل ببینیم و هوای خوب و رودخانه‌ی خروشان و آراستگی و آرامش. اما آن جزییاتی که اشاره کردم و ده‌ها جزییات دیگر که اشاره نکردم، درست مانند تیغی می‌مانند که ذهن‌مان را بدجور خراش می‌دهند و اذیت می‌کنند و این‌گونه است که دقیقاً درام شکل می‌گیرد، آن هم نه یک درام معمولی، بلکه درامی خشونت‌آمیز و مرعوب‌کننده. چه‌گونه می‌شود در حالی که بچه‌های گوگولی خانواده در حال بازی هستند، صدای ضجه‌های آدم‌های زیر شکنجه و احتمالاً در حال خفگی درون اتاق‌های گاز را نشنید؟ چه‌گونه می‌شود موقعیت آرام این‌طرف دیوار را در کنار موقعیت موحش آن‌طرف دیوار قرار نداد و نترسید؟ چه‌گونه می‌شود گل‌های زیبای درونِ حیاط را دید (و کارگردان برای اولین و آخرین بار، به این گل‌ها خیلی نزدیک می‌شود و روی‌شان تاکیدی خاص دارد) و همزمان تصور نکرد که آدم‌های پشت حصار در حال پرپر شدن هستند؟ هر چه جلوتر می‌رویم تصمیم کارگردان برای ساختار اعجاب‌انگیزش پیچیده‌تر و جسورانه‌تر به نظر می‌رسد.

اما جسورانه بودن فیلم، نه‌فقط از این جنبه، بلکه از جنبه‌های دیگر هم قابل بررسی‌ست. فیلم‌های زیادی درباره‌ی آشوویتس و به طور کلی اردوگاه‌های آدم‌سوزی و کار اجباری دیده‌ایم. فیلم‌هایی که به طور کلی فیلم‌های مردانه‌ای هستند چون در رأس آن‌ها معمولاً مردها نقش دارند؛ دستور می‌دهند و فریاد می‌کشند و می‌سوزانند و کوره‌های جدید برای قربانیان جدید طراحی می‌کنند و … زن‌ها همیشه در حاشیه‌ ایستاده‌اند و به کار مردها نظاره می‌کنند و در نهایت همسران عالی‌رتبه‌ی خودشان را ترک می‌کنند تا به خانه و زندگی‌های آرام‌شان برسند. اما اینجا ماجرا برعکس است؛ سراغ ندارم فیلمی با موضوعیت اردوگاه‌های مرگ نازی‌ها دیده باشم و در آن‌ها یک زن، ترسناک‌تر از تمام فرماندهان و افسران ارشد نازی، به نظر برسد. شما اگر سراغ دارید، به من بگویید.

گلیزر راحت‌مان نمی‌گذارد؛ در قسمتی از فیلم، قرار می‌شود فرمانده نقل مکان کند. او این موضوع را با زن در میان می‌گذارد، اما عجیب این‌جاست که زن از این که می‌خواهد منطقه‌ی امن خود را ترک کند، به‌شدت ناراحت است. او تمام تلاشش را انجام می‌دهد تا هر طور شده در آن خانه‌ای که با وسواس چیده و تزیین کرده، بماند. حالا در این مرحله انگار او را نه یک همسرِ منفعل، که شیطانی مجسم می‌بینیم که حتی تنفربرانگیزتر از تمام افسرانی که با همسرش جلسه‌ گذاشته‌اند و مشغول بررسی عملکرد کوره‌های آدم‌سوزی جدید هستند، به نظر می‌رسد. از آن عجیب‌تر زمانی‌ست که با لذتی تمام، از وسایل متعلق به قربانیان اردوگاه استفاده می‌کند. در این لحظه‌ها او تنفربرانگیزتر از آن افسر نازی‌ست که در فیلم فهرست شیندلر (استیون اسپیلبرگ) رالف فاینز نقشش را بازی می‌کند! در قسمتی از فیلم، افسر نازی که از خانواده جدا شده به زن زنگ می‌زند و درباره‌ی مهمانی پرزرق‌وبرقی که در حال برگزاری‌ست صحبت می‌کند و در نهایت حرف را به این بحث می‌کشاند که اگر دستش می‌رسید دوست داشت تمام این آدم‌ها را در اتاق گاز خفه کند. این حرف‌ها در حالی‌ست که زن با دقت تمام به همسرش گوش سپرده است. جسارت یعنی این!

منطقه‌ی موردنظر با آن پایان حیرت‌انگیز از آدم‌هایی که مشغول تمیزکردن جنایت‌های فرمانده‌ی نازی هستند تا موزه را برای یک روز دیگر آماده کنند، جهشی به ابعاد تاریخ دارد. این پایان در عمق خود، حاوی طنزی سیاه نیز هست. انگار این تمیز کردن‌ها و جاروکشیدن‌ها، نه برای درس عبرت، بلکه بیشتر دیده شدن جنایت‌هاست. انگار می‌خواهند دسته‌گل‌های جناب فرمانده را توی چشم دیگران بکنند! در واقع تمیز کردن ویترین‌های موزه که پشت آن‌ها آثار قربانیان اردوگاه مرگ دیده می‌شود، بازی گلیزر با ذهن مخاطب است. بازی جسورانه‌ای که می‌خواهد شر و سیاهی را به ما برساند. شری که هیچ‌گاه از آن خلاص نخواهیم شد.

۱۰ دیدگاه به “نگاهی به فیلم منطقه‌ی مورد نظر The Zone of Interest”

  1. محبوبه گفت:

    نقدتون بی نظیر بود و من بدون اینکه فیلم را دیده باشم توانستم صحنه ها را در ذهنم تصور کنم قلمتون عالی و روان و دلچسب است.پاینده باشید

  2. مریم گفت:

    فیلم پر از هیجان و رعب آور منطقه مورد نظر را آنچنان دقیق و عالی تفسیر کردید با اینکه ندیده ام کاملا در ذهنم تصویرسازی کردم سپاسگزارم جناب دامون

  3. سینا گفت:

    سلام
    خوشحالم که پست جدید گذاشتی . بعد یک ماه نگرانتون شده بودم. می خواستم تو اینستا بهتون پیام بدم که پست جدید گذاشتین تو سایت . اونم با چه فیلم معرکه ای. سلامت باشی و پایدار

  4. نوشین گفت:

    عجب نقد و تفسیری!! ممنون

  5. Talaa گفت:

    نقد عالی‌ای بود.

پاسخ دادن

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم