نگاهی به فیلم شکار The Hunt

نگاهی به فیلم شکار The Hunt

  • بازیگران: مدس میکلسِن ـ توماس بو لارسن ـ آنیتا وِدِرکُپ و …
  • فیلم نامه: توبیاس لیندهولم ـ توماس وینتربرگ
  • کارگردان: توماس وینتربرگ
  • ۱۱۵ دقیقه؛ محصول دانمارک؛ سال ۲۰۱۲
  • ستاره ها: ۴ از ۵

بچه ها دروغ نمی گن*

 

خلاصه ی داستان: لوکاس، در یک مهدکودک، مسئول نگهداری از بچه هاست. او که با همسرش مشکل دارد، تنها زندگی می کند و سرگرمی اش، نشست و برخاست و خوش گذراندن با دوستانش است. یک روز، کلارا، دخترِ کوچکِ دوستِ قدیمیِ لوکاس، که در همان مهدِ کودک نگهداری می شود، ادعا می کند که لوکاس با او تماسی جنسی برقرار کرده و ناگهان لوکاس خود را در مهلکه ی ترسناکی می بیند …

یادداشت: قبل از شروعِ یادداشت، باید بگویم این نوشته، ماجرای فیلم را لو می دهد و این موضوع برای کسانی که هنوز فیلم را ندیده اند، نمی تواند چندان خوشایند باشد! اما آماده باشید تا بارِ دیگر، وینتربرگ، روی مُخ تان راه برود! او کاری با اعصابِ آدم می کند که تا پایانِ داستان، با چشمانی گشاد، می نشینید و ماجرای مردی را می بینید که سرِ هیچ و پوچ و به خاطرِ یک دروغ بچه گانه از روی یک حسّ انتقام جوییِ بچه گانه، زندگی اش به باد می رود. وینتربرگ،  نمی خواهد ما را درباره ی واقعیتِ این رابطه ای که کلارا ادعای آن را دارد، دچار تردید کند؛ ما به ضرس قاطع می دانیم که لوکاسِ بیچاره، این وسط هیچ کاره است. ما دیده ایم که کلارا، تنها به خاطر حسی هنوز بلوغ نیافته و سردرگم، حسی که طبیعتاً به خاطر سن و سالش، چندان هم به آن واقف نیست، هر چند که مثل همه ی ابناء بشر، آن را درون خود دارد، به لوکاس علاقه دارد. در لحظه ای که لوکاس، میانِ بازی با بچه ها، خودش را به مُردن می زند و ناگهان کلارای کوچک، روی لوکاس می پَرَد و بوسه ای به لبانِ او می زند که بعداً لوکاس به او یادآوری می کند بوسه ی روی لب، فقط برای پدرها و مادرهاست، حسِ غریبی که درون این کودک وجود دارد را درک می کنیم چرا که بالاخره همه ی ما زمانی بچه بودیم … ! ما می دانیم که روحِ لوکاس از چیزی خبر ندارد و وینتربرگ هم ما را به مسیرِ دیگری هدایت می کند. مسیری که در آن، آدم بزرگ ها، این آدم بزرگ های نادان، تبدیل به کابوسی می شوند. هرچقدر کلارا، به آن ها می گوید که حرف هایش الکی بوده اما آن ها انگار دست بردار نیستند و دائم می خواهند به بچه بقبولانند که لوکاس با او کاری کرده. اینجاست که کم کم تنش بالا می گیرد و روندِ داستان به شکلی پیش می رود که دلتان می خواهد بلایی سرِ این آدم های نادانِ حرف نفهم بیاورید. آن ها بدونِ اینکه بدانند و آگاه باشند که موضوع چیست، لوکاسِ بیچاره را به بدترین شکلِ ممکن از خود می رانند و وینتربرگ در به تصویر کشیدنِ فلاکت لوکاس، با قدرت عمل می کند. او آدم هایی کم ظرفیت و سرشار از عُقده را نشانمان می دهد که برایشان قضاوت کردن، راحت ترین کارِ دنیاست. اما این پایانِ ماجرا نیست. وینتربرگ، بهترین قسمت را برای آخرِ فیلمش در نظر گرفته است. در مقطعی از فیلم، پسرِ جوانِ لوکاس، به جای خودِ لوکاس، داستان را جلو می بَرَد و آن زمانی ست که لوکاس، به زندان افتاده است. پسرِ جوان تلاش می کند به نوعی بی گناهیِ پدرش را به اثبات برساند اما فریادش به جایی نمی رسد. مدتی روایتِ او را دنبال می کنیم تا باز هم لوکاس برمی گردد و دوباره ماجرا با محوریتِ او ادامه پیدا می کند. این تعویض شدنِ شخصیت ها و جایگزین شدنِ پسر به جای پدر برای دقایقی از داستان، همان نکته ای ست که وینتربرگ از آن پیش زمینه ای مفهومی می سازد تا پایانِ کوبنده ی اثرش را شکل بدهد. می خواهم بگویم، او می توانست نشان بدهد که چگونه لوکاس که شرف و اعتبارش زیرِ سئوال رفته، برمی گردد و اعاده ی حیثیت می کند، اما مطمئناً این ماجرای دیگری می شد. وینتربرگ و همکارِ نویسنده اش، فکرِ بکرِ دیگری برای پایانِ داستانشان در نظر گرفته اند که پیش زمینه اش را همانطور که در چند خطِ بالا اشاره کردم، ریخته اند؛ یک سال گذشته، ظاهراً همه چیز آرام شده، رابطه ی لوکاس و اهالی به حالتِ قبلِ خود بازگشته و پیداست که از او رفع اتهام شده است. اما همچنان که پسرِ لوکاس بزرگ شده و به سنی رسیده که می تواند تفنگ به دست بگیرد و به شکارِ گوزن برود، یعنی همچنان که کار و علاقه ی یک پدر، به پسرش منتقل می شود و « پسر، مرد می شود»، همچنین کینه و نفرت هم می تواند منتقل شود و پایدار بماند. وقتی در میانِ جنگل، شخصی به سمتِ لوکاس شلیک می کند و در نمایی ضدنور، برادرِ جوانِ کلارا را می بینیم که پا به فرار می گذارد، ما به همراهِ لوکاس متوجه می شویم که هنوز هیچ چیز تمام نشده است و این تازه آغازِ ماجراست. حالا پسرها قرار است راهِ پدرها را ادامه بدهند؛ یکی گوزن شکار کند و یکی لوکاسِ بینوا را.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

*دیالوگی که در طولِ داستان، از زبانِ والدین بچه ها، به تناوب می شنویم. انگار می خواهند خودشان را با این جمله، از زیرِ عذابِ وجدانِ جنایتی که در قبالِ لوکاس مرتکب شده اند، خلاص کنند.

فیلمِ دیگرِ وینتربرگ، در « سینمای خانگی من » :

ـ جشن ( اینجا )

۴۰ دیدگاه به “نگاهی به فیلم شکار The Hunt”

  1. hosein گفت:

    اونجا که از فروشگاه میندازنش بیرون خیلی قشنگ بود
    شاید اگه منم جای مردم شهر بودم حرف کلارا رو باور میکردم چون این پیش زمینه تو ذهنمه که:”حرف راست رو از بچه بشنو”

  2. coldplay گفت:

    واقعا فیلم خوبی بود.ازونا که می تونی به دوستت بگی من یک فیلم با معنی و دغدغه دیدم که محتوی داشت تازه اونم ومحتوی کاملا نو-برای من.

    صحنه ی فروشگاه برای من بهترین قسمت فیلم بود که یادآور اوایل فیلم we need to talk about kevin بود,جایی که اوا هم در مکانی تقریبا مشابه,کشیده می خوره!

    The Hunt از فیلم های محبوب پیمان معادی هم هست.

  3. قاسم گفت:

    سلام.ممنون از یادداشت.حرف راست رو از بچه نشنو!
    واقعا فیلم خوبی بود و بیننده رو با داستان درگیر می کرد.اما چیزی که من رو اذیت کرد این بود که چرا کارگردان رفع اتهام رو نشون نداد…

  4. قاسم گفت:

    اینم حرفی هست بالاخره..
    یادم رفت در کامنت قبلی اینو بگم:هر وقت دختر بچه در کمال خونسردی میمیک صورتش و دماغ و لبش رو تکون می داد میخواستم خودم رو خفه کنم از این همه اشتباهات و تهمت ها:)

  5. حسین حیدری گفت:

    فیلم و مخصوصا” پایان تلخ آن میخواهد این تذکر را به همه انسانهای راسترو بدهد که اگه در طول زندگی گرفتار تهمت یا افترایی نادرست هم بشوید، حکم تبرئه دادگاه که سهل است، با آب زمزم هم نمیتوانید آن را بشورید و پاک کنید. تصورات اشتباه جامعه در این فیلم و مقاومت کذایی همسایگان و آشنایان، من را به یاد فیلم “دختر گمشده” اثر دیوید فینچر انداخت ، ولی با این تفاوت که در فیلم gone girl بازیگر اصلی فیلم بر موج تصورات و افکار عمومی سوار شد و آنها را به جایی برد که خود میخواست. ولی در فیلم شکار، لوکاس بسیار مظلوم تر و محجوب تر از این بود که در رفع اتهام از خود ، دسیسه ای به کار ببندد.

    • coldplay گفت:

      کاملا صحیحه.با این تفاوت ک شکار یک فیلم بزرگ هست و آن دیگری وقت تلف کنی ب نظرم.

      • حسین حیدری گفت:

        بسیار سپاسگذارم از اظهار نظرتان. ولی بر عکس شما من فیلم دختر گمشده ” gone girl ” را بسیار اثر مفیدی میدانم بویژه تماشاری آن را به همه زوج های جوان که در آغازین زندگی هستند پیشنهاد میکنم. اگر خوب به مفهوم فیلم مذکور دقت کرده باشید در می یابید که تصوری که مردم و بویژه رسانه های جمعی از زندگی این زوج افسرده دارند بسیار از آنچه که واقعیت زندگی آندو است بدور است. تا جایی که بن افلاک و همسرش را مجبور میکنند علیرغم تنفری که از همدیگر دارند ، صرفا بخاطر حفظ ظاهر به ادامه زندگی خود بپردازند. و آنگاه متوجه این دوری و تنفر میشوید که بازیگر اصلی فیلم وقتی پس از مدت ها همسر گمشده خود را که با لباس خونین برگشته، در پیش چشم مردم و روزنامه نگارها و عکاسها به دروغ در آغوش میکشد و زیر لب در گوش او به او میگوید: فاحشه .

        • مریم گفت:

          درسته بعلاوه اینکه در جوار ظلم قرار گرفتن گاهی باعث بیدار شدن هیولای درونی شخص میشه و حتی این هیولا ممکنه بزرگتر از هیولای ظالم اول باشه. در مورد نقش ازدواج میشه گفت که در رابطه تاهل هست که افراد ابعاد مختلف شخصیتشون رو نشون میدن و تازه ازونجاست که بازی اصلی شروع میشه. در فیلم دختر گمشده اول شوهر زن روی دیگرش رو نشون میده و کم کم روی دیگر همسرش رو هم دعوت میکنه که بیا وسط بازی، اینجاست که روی دیگر همسرش که بواسطه شغلش که تجسم بالایی رو میطلبه اونقدر قدرتمند عمل میکنه که تمام جامعه رو گول میزنه.

  6. سمانه گفت:

    من آخر فیلم خیلی گیج شدم….این شلیکی ک به شخصیت اصلی داستان شد چی رو میخواست برسونه!

  7. سینا گفت:

    یه سوال این آخر فیلم پسرش بود که تیر زد یا پدر کلارا یا یکی دیگه؟
    وچرا یکدفعه از حالت نفرت فیلم به حالت محبت تغییر کرد؟

  8. نازی گفت:

    سلام
    توی صحنه بازی کلارا با برادرش نزدیک کریسمس برادر کلارا گریه کرد … میشه این صحنه رو دوجور تفسیر کرد .. یکی اینکه برادر کلارا دلش برای خواهرش سوخته از اینکه همچین بلایی سرش اومده .. دوم اینکه خودش مقصر اصلی این اتفاقه….

    :))

    • نازی گفت:

      کسی که اخر فیلم یه سمت لوکاس شلیک کرد برادر کلارا بود ؟؟
      🙂

    • حمید گفت:

      افرین،دقیقا قضیه همین بود، پسره و دوستش مقصر این قضیه بودن ، حتی اونجا که تصویر سکسی دستشون بود به کلارا هم‌نشون دادن، مادرش هم فهمید بچه ش دروغ میگه ولی چون نمیخواست مردم بچه رو اذیت کنن و بهش بگن دروغگو حالا این مادره بود که تهمت میزد! کلا خونوادگی ضد لوکاس شده بودن

  9. پیام گفت:

    کلارا از کجا میدونست در مورد مایع سفیدی که از مردان خارج میشه؟

    • ريالريال گفت:

      برادرش عکس پورن نشونش داده بود

    • محمد گفت:

      نمیدونست اون کارکتر مرد این حرف هارو تو دهنش گذاشت تو اون صحنه سوال جواب کلارا هیچی نگفت اون مرده ازش سوال میکرد اونم فقط نگاه میکرد یا میگفت نه یا میگفت نمیدونم ولی اونا برداشتشون این بود که میترسه بگه مثلا مرده گفت اینجا باهات اینکارو کرده کلارا فقط نگاهش کرد اونم نتیجه گرفت اینجا اتفاق افتاده

      • رامین گفت:

        یکی از کلیدی ترین صحنه های فیلم مصاحبه مردی بود که به دعوت خانمی که مدیر مهد کودک بود اتفاق افتاد.
        اگر دقت کنید در اولین سوالی که از کلارا در حضور مدیر مهد کودک انجام شد کلارا پاسخ داد که واقعیت نداره و بعدش از طرفین اجازه خواست بره ودر حیاط مهد کودک که صدای بچه ها میومد بازی کنه.
        و جالبه که دیدیم مدیر یا کشیدن نفسی عمیق حس آرامشو راحتی خیالشو نمایان میکنه.
        اما… اصرار یر موندن دخترک وپاسخ به سوالات مجدد و تکراری دخترک رو برای فرار از این موقعیت مجبور به پاسخی میکنه که اون ها میخان.

  10. زهرا گفت:

    فیلم فوق العاده بود … چهره مظلوم و آروم مدس میکلسن دلمو کباب کرد … صحنه ای که توی فروشگاه کتکش زدن هم خیلی نامردی بود همشون الکی و ندونسته داشتن قضاوتش میکردن…بنظرم برادر کلارا یه کارایی با خواهرش کرده بود چون هم گریه کرد یه صحنه هم نگاهای معنی داری ب خواهرش میکرد…

    • انسان گفت:

      دوستان عزیز کمی دقت!
      با تفسیر شما کارگردان سکانس آخر رو الکی تو فیلم گذاشته! جای جای فیلم نشان از آ سیب روحی برادر کلارا هست! و وقتی که اسلحه بدست میگیره برای انتقام اقدام می‌کنه! انتقام خودش! بله خودش هم در کودکی قربانی بوده. اشاره شد که قبل مهد کودک کجا کار می‌کرده! لوکاس واقعا بیمار بود دوستان! بیمار محبوب و موجه! امروزه نمونه ش رو داریم و همه میشناسیم! لطفاً یکبار دیگه فیلم رو ببینید. هنر کارگردان در ایجاد همذات پنداری مخاطب با شخصیت رذیل داستان بود….

  11. lilith گفت:

    برادرش فیلم پورن به خواهره نشون داده بود و از این بابت خودش خوب می دونست دسته گل به آب داده. لوکاس هم شخصیت رذیل نبود کاملا مشخص بود و نکته مبهمی نداشت. شما هنوز تحت تاثیر شخصیت دکتر هانیبال هستی دوست گرامی

  12. MNJ گفت:

    فکر کردم همه چی داره خوب پیش میره 😭😭😭😭یهو آخر فیلم اینجوری شد . خدایی چه وضعشه 😭😭😭 خیلی روی روح و روانم تاثیر گذاشت این فیلم 👩🏻‍🦯

  13. الی گفت:

    چه فیلم خوبی بود. همش منتظر بودم این مرد یه جا عصبانی بشه یه جا وایسه داد بزنه. چقدر اروم بودنش رو دوست داشتم کنترل احساسات و خشمش عالی بود. اخرش دیگه کارد به استخونش رسید رفت کلیسا چقدر تلخ بود.
    کلارا خدا بگم چکارت نکنه دختر!

  14. فرشاد گفت:

    یک فیلم که همه چیزش درست و در جای خودشه ، دیدن تمام جزئیات که به روند داستان و مبهم نبودن ش کمک میکنن که نشان از فیلمنامه ی قوی هست و کارگردانی درجه یک که کاملا محسوس هست در تک تک صحنه ها و بازی بی‌نظیر و بدون اغراق همه چی تمام مس میکلسن

  15. ممد گفت:

    در این فیلم نگاه عمیق ویتنبرگ را به دید سطحی جامعه به مسائل رو شاهد هستیم که در مورد یه اتهام بسیار سریع موظعه میگیرن و جامه واقعیت بر اون میپوشانند
    فیلم دارایی جنبه های بسیاری است که آگاهی رسانی میکنه که حتی اگه این اتهام از دهن یک موجود پاک و کسی که شاید همه بهش باور دارن هم بیرون اومد به معنای حقیقت داشتن اون نیستن البته فیلم درکل دید سطحی و زود باوری جامعه رو به تصویر میکشه که خود جای تأسف داره این فیلم جز بهترین فیلم های اجتماعی تاریخه از نظر من و واقعاً موضوع هوشمندانهٔ رو به تصویر کشید و در اینجا باید به ویتنبرگ آفرین گفت👌

  16. Amirhosein bigham گفت:

    سلام. وای این فیلم خیلی خوب بود چجوری من این فیلم و از دست دادم بعد ۱۰ سال از تولیدش باید ببینم!!!، فقط اون نگاه لوکاس توی کلیسا، جدیدا فن این کارگردانه شدم، فیلم another rund هم ماله همین اکیپه حتما ببینید

  17. Sama گفت:

    بنظرم کلارا تو اون جشن یکسال بعد که باز رفت بغل لوکاس، باز رفته چیزی گفته مبنی بر آزار و اذیت و این چرندیات و باز رویاپردازی کرده و با پایان فیلم، قصه از نو شروع میشه درواقع.

  18. سام گفت:

    ولی یکی واقعا داشت به یجه ها تجاوز میکرده چون بجه های دیگه داشتن میگفتن بهشون تجاوز میشده اون کی بود؟

  19. عرفان گفت:

    هدف هیستریک جمعی قرار گرفت

پاسخ دادن

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم