کوتاه، درباره ی چند فیلم ۹

کوتاه، درباره ی چند فیلم ۹

  • نام فیلم: آب سیاه (Dark Water)
  • کارگردان: والتر سالس

دالیا و دختر کوچکش به آپارتمان جدیدشان در منطقه ای دلگیر نقل مکان می کنند. از همان آغاز ورودشان نشانه های عجیب و غریبی در خانه احساس می شود …  فیلم از لحاظ مضمونی آنقدر پراکنده و بی در و پیکر است و آنقدر نشانه های بی ربطی را در خط داستانی اش وارد کرده که هر چه بعد از تمام شدن فیلم بهشان فکر کردم، نتواستم جمع و جورشان کنم و به نتیجه ای برسم. از یک طرف، متوجه می شویم دالیا در بچگی از مادرش جدا شده، جلوتر می فهمیم که او سردردهای میگرنی شدید دارد. بعد متوجه می شویم دختر دالیا، با خودش حرف می زند و دوستی خیالی دارد. باز هم جلوتر، فرضیه ی همسر دالیا پیش می آید که شاید تمام این اتفاقات عجیب، کار او باشد تا دالیا را روانی جلوه بدهد و به این شکل بتواند حضانت بچه را در دادگاه به دست بیاورد. این فرضیه هم هنوز شروع نشده، تمام می شود و همینطور جلو می رویم و می رویم و به هیچ جایی هم نمی رسیم. بالاخره مشخص نمی شود، دختر دالیا با چه کسی حرف می زده یا اینکه ماجرای فلاش بک هایی از کودکی دالیا، چه ربطی به بقیه ی داستان دارد و خیلی نکات مبهم دیگر که گفتنش از حوصله خارج است. با این داستان بسیار سطحی و ضعیف، پایان سرهم بندی شده و بی معنایش هم چیزی ست شبیه قوزِ بالا قوز. اما با تمام این اوصاف، یک بار دیدن فیلم آنقدرها هم نمی تواند خالی از لطف باشد.

  • نام فیلم: اتاق بازی (The Playroom)
  • کارگردان: جولیا دیر

خانواده ی کانت وِل، بهم ریخته و پریشان به نظر می رسد. بچه ها ارتباط خوبی با پدر و مادر ندارند و پدر و مادر هم ارتباط خوبی با هم ندارند. وقتی هم که زن و مرد همسایه برای مهمانی به خانه شان می آیند، کم کم معلوم می شود مادرِ خانواده با مردِ همسایه سر و سِری دارد و این ماجرا را پیچیده تر می کند … البته این فیلم، فیلم چندان پُر و پیمانی نیست. اما آنقدرها هم که به نظر می رسد، بد نیست. معلوم نیست زن و مرد چه مشکلی با هم دارند و تا آخر هم این را نمی فهمیم. قرار است شاهد خانواده ای باشیم که روابط متزلزلی با هم دارند اما بچه ها سعی می کنند زندگی خودشان را بکنند و به آینده امیدوار بمانند. اتفاق خاص و غیرقابل پیش بینی ای در داستان نمی افتد و داستان خاصی در کار نیست.

  • نام فیلم: اشباح گویا (Goya’s Ghosts)
  • کارگردان: میلوش فورمن

شروع فیلم با سکانسی ست که انگار می خواهد ما را به سمت مضمون آشنای تاختن به اصحاب ظاهر به صلاح کلیسا برای نشان دادن چهره ی خبیث و منفعت طلب و دوگانه ی آنها رهنمون کند. نقاشی های گویا، چنان پدران روحانی را آشفته می کند که فکر می کنیم، از این به بعد شاهد کش و قوس بین گویا و کلیسا خواهیم بود اما نه تنها این اتفاق نمی افتد ( که در واقعیت هم البته چنین چیزی صدق نمی کند و ما نمی فهمیم این تأکید ابتدایی فیلم روی این موضوع برای چیست ) بلکه داستان آنقدر آشفته و پراکنده جلو می رود که بیرون کشیدن یک سر نخ از بین این خطوط نامنسجم کار بسیار عبثی به نظر می رسد. گاهی داستان کلیسا و تفتیش عقاید را می بینیم، لحظاتی درباره ی گویا، که کمترین نقش را اتفاقاً در داستان ایفا می کند چیزهایی می بینیم، لحظاتی درباره ی زندگی اینس حرف هایی زده می شود و البته لحظات بیشتر فیلم اختصاص دارد به شخصیت لورنزو که در ابتدا یک کشیش معتقد اسپانیایی ست و در انتها و بعد از شکست خوردن اسپانیا از فرانسه، به یک مقام عالی رتبه ی فرانسوی تبدیل می شود. بالاخره معلوم نیست حرف اصلی فیلم کجاست. خاطره ی شاهکار فورمن، « آمادئوس » هنوز زیر زبانم است و تصور می کردم شاید قرار است بار دیگر فرانسیسکو گویا، آمادئوس موتزارت دیگری باشد که متأسفانه نیست.

  • نام فیلم: افسانه ی واقعی (Real Fiction)
  • کارگردان: کیم کی دوک

مردی که روزگارش را از طریق نقاشی چهره ی مردم در خیابان می گذراند، با دختری مواجه می شود که به او می گوید می تواند کاری کند که مرد، از اینهمه تو سری خوردن و مظلوم واقع شدن در زندگی اش، دست بردارد و انتقامش را از همه ی آدم هایی که با او بدرفتاری کرده اند بگیرد … یکی از آن فیلم های بامزه ی کیم کی دوک که بسیار جمع و جور و کم خرج ساخته شده و در مقایسه با کارهای دیگرِ او، ساختاری متفاوت دارد طوریکه  آدم احساس می کند این فیلم را یک جوان، با خرج خودش و با امکاناتی محدود ساخته است. ایده ی فیلم ایده ی جالبی ست و فضای اثر کمی هم لینچی می زند! داستان درباره ی جوانی تو سری خور و ساکت است که کم کم یاد می گیرد، خودش را خالی کند و جوابِ بدی را با بدی بدهد.

  • نام فیلم: بعد از لوسیا (After Lucia)
  • کارگردان: مایکل فرانکو

الخاندرا ( الکساندرا ) به همراه پدرش به شهر جدیدی نقل مکان می کند و وارد مدرسه ی تازه ای می شود. در حالیکه پدر با مشکلاتی دست و پنجه نرم می کند، الخاندرا دوستانی پیدا می کند که کم کم رابطه شان با او، به خاطر فیلمی که ناخواسته و با رذالت یکی از دوستانِ پسرش بیرون آمده که در آن او و پسر مشغول عشق بازی هستند، به سمتِ وحشی گری و آزار و اذیت می رود … از همان نمای طولانی اول، می توان حدس زد که فیلم در چه حال و هوایی خواهد بود: نماهای طولانی و همیشه ثابت، آدم هایی کم حرف، انگیزه هایی مبهم و حتی نامشخص. البته این فیلم آنقدر در بیان انگیزه ی آدم هایش امساک می کند که دیگر از آنطرفِ بام می افتد! معلوم نمی شود آخر چرا این دوستان، اینقدر ناگهان شیطان صفت و  رذل می شوند؛ آیا به خاطرِ فیلمی ست که از الخاندرا به بیرون درز کرده؟ اگر اینطور است، چرا آن فیلم باید مسبب این رفتارِ شدیداً مریض گونه ی این جوان ها بشود؟ این وسط الخاندرا چرا سکوت پیشه کرده و به کسی چیزی نمی گوید؟ اصلاً داستان دقیقاً درباره ی چیست؟ و سئوال آخر اینکه «لوسیا» ی مطرح شده در نامِ فیلم، کیست؟ آیا باید دنبالِ پرتقال فروش بگردیم؟!

  • نام فیلم: پذیرایی ساده
  • کارگردان: مانی حقیقی

کاوه و لیلا، با یک ماشین مدل بالا در میان مناطقی کوهستانی و بی نام و نشان، دنبال افرادی می گردند تا کیسه های فراوانِ پول هایشان را به آن ها بدهند … فیلم، موقعیتِ پر از تناقض آدم ها را نشان می دهد. کاوه و لیلا به عنوان شخصیت های اصلی، می خواهند مقداری زیادی پول را بین مردم یک ناکجاآباد تقسیم کنند. اما اینکه علت این کارشان چیست و یا پول ها مال کیست، مشخص نمی شود. اصولاً فیلم تمام تلاش خودش را می کند تا راه بر تعبیر و تفسیر و قضاوت را ببندد. تا یک جایی، کاوه و لیلا آدم خوب هایی هستند که می خواهند پول خیرات کنند و از جایی به بعد، تبدیل می شوند به شیاطینی که انگار قصد تخریب و اذیت کردنِ مردم را دارند. سکانس هایی که طی آن کاوه می خواهد جسدِ نوزادِ یک روزه ی مردی را بخرد و همچنین آنجایی که با پیشنهاد پول به دو برادر، آن ها را به جان هم می اندازد، از تکاندهنده ترین قسمت های فیلم است.

  • نام فیلم: تنگ ماهی (Fish Tank)
  • کارگردان: آندره آ آرنولد

میا، دختر نوجوان و پرخاشگری ست که به همراه خواهر کوچک بددهن و عصبی اش و مادر خوشگذرانش زندگی می کند. کانر مرد جوانی ست که همیشه در خانه ی آنهاست و دوست پسر مادر محسوب می شود. میا کم کم احساس می کند که عاشق کانر شده و وقتی هم که کانر به او کمک می کند تا در امتحان رقص شرکت کند، این علاقه بیشتر می شود … فیلم «جاده سرخ» خانم آندره آ آرنولد را که دیده بودم، آن را اثری متوسط رو به بالا می دانستم که لحظات خوبی داشت و فضاسازی دقیقی بر آن حاکم بود. در این فیلم هم، که به بررسی مشکلات یک نوجوان در جامعه ی انگلیس می پردازد، هم بازی ها هم فضاسازی ها به خصوص جوّ حاکم بر فضای خانه ی میا، عالی ست. البته داستان، نقش پررنگی در این فیلم ندارد و بعضی قسمت ها کمی خسته کننده و کش دار به نظر می رسد ولی کارگردان تمام سعی خودش را کرده که به رغم مشکلاتی که این دختر دارد، به ورطه ی احساسات دم دستی نیفتد که خوشبختانه نمی افتد. تصویری که از شخصیت خودِ میا، مادرش و حتی خواهر کوچکش داده می شود، تصویری ست باورپذیر و قابل درک. صحنه ی پایانی که جمع سه نفره ی آنها شروع می کنند به رقصیدن، صحنه ی جالبی ست.

 

  • نام فیلم: توقف ناپذیر (Unstoppable)
  • کارگردان: تونی اسکات

 قطاری که واگن هایی پر از مواد خطرناک حمل می کند، به خاطر اشتباهِ یک مأمورِ راه آهن در حالیکه هیج راننده ای ندارد، با سرعتی سرسام آور به شهر نزدیک می شود. فرانک و ویل، دو مأمورِ راه آهن هستند که تصمیم می گیرند قطار افسارگسیخته را نگه دارند … یک فیلم پر انرژی که حتی یک لحظه هم از التهاب نمی افتد. ماجرای دو  مردِ معمولی، یکی خبره و کارکشته در شغلش و دیگری جوانی تازه کار، که در یک عملیات ترسناک، تبدیل می شوند به دو قهرمان. مردانی که هر کدام در زندگی شان مشکلاتی دارند اما در طی این مأموریتِ خطرناکی که به خاطرِ تعهد به کار و اهمیت قائل شدن برای جانِ مردم بر عهده می گیرند، به دیدگاهی متفاوت نسبت به زندگی شان می رسند. شاید بتوان شخصیت پردازی های دو مردِ اصلی داستان و مشکلاتِ خانوادگی ای که با آن دست و پنجه نرم می کنند را زیادی کلیشه ای و پایان خوشِ داستان را هم زیادی خوش دانست اما در نهایت این فیلمی ست که شدیداً آدم را میخکوب می کند و  به خاطر هیجانِ بیش از حدش که در هر نما انگار می خواهد از کادر بیرون بزند، بیننده را تا پایان پای فیلم نگه می دارند.

  • نام فیلم: چیز ( The Thing )
  • کارگردان: جان کارپنتر

 مردانی روز و شبشان را در یک ایستگاه علمی ـ تحقیقاتی در قطب می گذرانند و به کارهایشان مشغول هستند تا اینکه اتفاقات عجیب و ترسناکی شروع به رخ دادن می کند … ماندگاری داستان فیلم اینجاست که تنها به سطح ترسناک بسنده نکرده و وارد عمق شده. یعنی به دنبال این نبوده که فقط موجود بیگانه ای ترسیم کند که عده ای آدم را یکی یکی به اشکال مختلف از بین می برد و تمام. فیلم وارد لایه ی عمیق تری می شود و به این موضوع می پردازد که اصولاً خودی و غیرخودی چیست؟ دوست و دشمن کجاست؟ چگونه می شود به دیگری اعتماد کرد؟ زیرِ ظاهر انسان نمای آدمِ بغل دستی، چه چیز ترسناکی نهفته است؟ فیلم با این سئوال ها جلو می رود و درطول داستان، گسترشش می دهد. فضای وهم انگیز و پر برف خارج از پایگاه، محیط ایده آلی ست تا شخصیت ها گرد هم بیایند و یکی یکی از بین بروند. موسیقی وهم انگیز اینو موریکونه ی بزرگ و نوای دائمی سوز باد و سرما، به خوبی تماشاگر را در موقعیت آخرالزمانی این آدم های گرفتار قرار می دهد.

  • نام فیلم: خانه ی خاموش (Silent House)
  • کارگردان: گوستاوو هرناندز

لورا و پدرش، خانه ای متروکه و روستایی را خریده اند و قرار است شب را آنجا بمانند تا روزِ بعد، تعمیرات آنجا را آغاز کنند. در آغازِ شب، لورا صداهای عجیب و غریبی می شنود … نمی دانم کارگردان چه اصراری داشته که به بیننده توهم پلان/سکانس بودن دست بدهد. اینکه آیا انتخاب چنین ساختاری، ربطی به داستان دارد یا نه، به کنار، مشکل اصلی این است که نمی فهمم به چه علت وقتی کارگردان نمی تواند فیلم را در یک برداشت، فیلمبرداری کند، باید اصلاً این کار را بکند. هیچکاک هم اگر در « طناب »، امکاناتِ امروز را داشت، مطمئناً بدونِ اینکه بخواهد کلک بزند، فیلم را در یک برداشت می گرفت. اما در این فیلم، کارگردان هم اصرار دارد که فیلم در یک برداشت گرفته شده ( گفتم که علتِ انتخابِ این ساختار بحثی جداست ) و هم به بیننده کلک می زند. می خواهم بگویم یا شما این ساختار را انتخاب کرده ای تا تهش باید بروی یا اگر کارِ مشکلی ست، اصلاً از اول نباید انتخابش کنی. از اینکه بگذریم، من واقعاً سر در نیاوردم موضوعِ داستان چیست. لورا چه مشکلی دارد و چرا پدر و شوهرِ سابقش را می کُشد. داستان زیادی گنگ است.

  • نام فیلم: درسی برای خانم تیگل (Teaching Mrs. Tingle )
  • کارگردان: کوین ویلیامسون

 لی آن شاگرد زرنگ مدرسه، هر طور شده می خواهد در امتحان دانشگاه قبول شود اما وقتی خانم تینگل، معلم تاریخ مدرسه، که زنی سختگیر و ترسناک است، به خاطر بهانه ای واهی، او را مجازات می کند و نمی خواهد اجازه ی شرکت او در امتحان ورودی دانشگاه را بدهد، لی آن و دوستانش، دست به اقدامی مخاطره آمیز می زنند: آنها خانم تینگل را در خانه اش گروگان می گیرند … فیلم داستان جذاب و جالبی دارد که اگر کمی جدی تر بهش نگاه می شد، از این چیزی که الان هست، خیلی بهتر و جذاب تر از آب در می آمد. در حال حاضر، اگر بخواهیم خیلی جلو برویم، می توانیم بگوییم فیلم خوبی ست که داستانش را بدون لکنت تعریف می کند و البته تکه های کمدی بامزه ای هم دارد. اما مبتلا به همان ساده انگاری ها و سطحی نگری های فیلم های تین ایجری ست که مشکل من هم با فیلم همین است. مثلاً ناگهان در میانه ی گروگان گیری، دوست لی آن، به خاطر اینکه لی آن با دوست پسرش لوک همبستر شده، قهر می کند و می رود! به نظرم اگر فیلم پرداختی جدی داشت، اثرِ بسیار بهتری می شد. به عنوان مثال درست است که آن سکانسی که بچه ها، معشوقه ی خانم تینگل را که ناغافل وارد خانه شده، مست می کنند تا از ماجرا بویی نبرد، سکانس بامزه ای ست اما همخوانی چندانی با قسمت های جدی ماجرا ندارد و ضربه ای جدی به پیکره ی اثر وارد می کند.

  • نام فیلم: مرد آهنی۳ (Iron Man 3)
  • کارگردان: شین بلک

مرد آهنی، اینبار باید با آدم دیوانه ای به نام ماندارین مبارزه کند … شخصاً با فیلم های پر ریخت و پاش و پر از جلوه های ویژه ارتباط خوبی برقرار نمی کنم. هر چقدر هم پیام خوبی داشته باشند، حجم زیاد جلوه های کامپیوتری، همه چیز را تحت تأثیر قرار می دهد. یک بار دیدن این فیلم، ارزشش را دارد اما من فیلم های کاراته ای جکی چان و جت لی و صحنه های مبارزه ی تن به تنشان را با هیچ فیلم پر از جلوه های ویژه ای عوض نمی کنم، هر چند بین جت لی و جکی چان و « مرد آهنی » ارتباطی پیدا نکنید!

 

۴ دیدگاه به “کوتاه، درباره ی چند فیلم ۹”

  1. حسین رازی زاده گفت:

    خیلی برام جالبه آیرون من۳را همین نیم ساعت پیش دیدم.
    یک ودو را ندیده بودم اما این قهرمان امریکایی ویژگی های خاص خودشو داره ک برام جالب بود

  2. مریم گفت:

    “من واقعاً سر در نیاوردم موضوعِ داستان چیست. لورا چه مشکلی دارد و چرا پدر و شوهرِ سابقش را می کُشد. داستان زیادی گنگ است.”

    لورا ؟ شوهر سابق ؟ نمیدونم واقعا فیلم خانه خاموش رو دیدین یا …

    اسم شخصیت اول فیلم ساراست و شوهر سابق نه عمو و پدرش رو میکشه اون هم به خاطر سواستفاده جنسی که در دوران کودکی پدر و عموش ازش میکردن و باعث شده بود به بیماری چند شخصیتی مبتلا بشه.

  3. محمد گفت:

    شخصیت کانر تو تنگ ماهی از اون نوع شخصیتاست که دوست داشتم وارد زندگی منم بشه یه همچین آدمی (البته وضعیتمون دقیقا مثل هم نیستش و نه به خوشگلی و حرف زدن میا)، شاید اغراق آمیز و کش دار بیاد ولی خب دوست داشتنی بودش

    به جز اون رقص ۳ نفره، رقص میا و کانر هم احتمالا در اواسط فیلم هم جالب بودش

    خلاصه مرسی از شما

پاسخ دادن

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم