اصل یا اصیل؟
خلاصه ی داستان: ویرجیل اولدمن، مدیر ثروتمند یک حراج هنری و متخصص ارزشگذاری آثار هنری، از سوی دختر جوانِ مشکوکی، مأمور می شود تا ارثیه ی هنگفتی را که از پدر و مادرش به او رسیده، ارزشگذاری کند. دختر خودش را پشت دیوارهای قطور خانه مخفی کرده و حاضر نیست، چشم اولدمن به او بیفتد. اولدمن، هر روز مشتاق تر و مشتاق تر، تلاش می کند تا دختر را از اتاقش بیرون بکشد …
یادداشت: از ویرجیل اولدمنِ ابتدای فیلم تا ویرجیل اولدمنِ آشفته ی میانی فیلم، فاصله ی زیادی وجود دارد که باعثش عشق است. البته همین ابتدا باید تأکید کنم که این عشق، در نظر این مردِ پیرِ عبوس، نه آن معجزه ی اثیری، که بیشتر به معنای جسمانی اش است. فلاش بکی که از ذهن او می بینیم و طی آن دختر جوان و خودش، در بستر، به هم پیچ و واپیچ می خورند، نشانگر حس بیدار شده ی پیرانه سرِ اوست که جنبه ی جسمی اش، فراتر از آن حس اثیری اش، او را گرفتار کرده ( این میان البته آدم های بدبینی هم پیدا می شوند که لابد خواهند گفت مگر عشق غیر از این چه می تواند باشد؟! ) و نکته اینجاست که ما هیچ گاه متوجه نمی شویم این افکارِ هوس آلود، در واقعیت هم اتفاق افتاده یا تنها خیال این پیرمرد است. هر چه که هست، عشق در نظر او، با آن زندگی یکنواخت و احساسات سرکوب شده، بیشتر جنبه ای جسمانی دارد تا روحانی و عاطفی. اولدمن، پیرمردِ خشک، سرد، عبوس، ترسان از ارتباط با زن ها ( احترامی که برای زنا قائلم، برابر ترسیه که همیشه ازشون داشتم )، مدیر ثروتمند حراج آثار هنری ست که فقدان یک عشق اصیل و واقعی ( که گفتم جنبه ی جسمی اش چربش بیشتری دارد ) در زندگی سرد و یکنواختش را بروی تابلوهای پرتره ی زنان زیبایی جستجو می کند که در اتاقک مخفی خانه ی بزرگش جمع کرده است. لذت او، ورود به آن اتاقک، نشستن جلوی تابلوها و گرداندن چشم هایش روی چهره هایی ست که گرچه اصل هستند اما نمی توانند جای یک عشق اصیل را پر کنند. ویرجیل کم کم در رابطه با کلرِ پشت پرده است که از لاک خود بیرون می آید و طعم زندگی واقعی را می چشد. ابتدا، ماجرا یک کنجکاوی ساده است ( برای ما هم ): چرا کلر خود را نشان نمی دهد؟ او چه شکلی ست؟ پشت آن دیوارها چه می کند؟ و چطور روزگار می گذراند؟ اما این سئوال ها، کم کم جای خودشان را به عشق ( شاید باید خواند هوس ) می دهند و تجربه ای جدید آغاز می شود. ویرجیل اولدمنِ سرد و عبوس، تغییر می کند. او که عین همان عتیقه هایی که جزوی از زندگی اش هستند، در دنیایی قدیمی و کهنه روزگار می گذراند، تا حدی که با مظاهر تکنولوژی مثل موبایل هم مخالف است و هیچ وقت به آن دست نمی زند، وقتی دچار عشق کلر می شود و او را گم می کند، آشفته و عصبی، هندزفری به گوش، هم حراج هنری را مدیریت می کند و هم از طریق موبایل از بقیه خبر می گیرد که کلر را پیدا کرده اند یا نه. مقایسه ی تفاوت سر و وضع او در ابتدای فیلم با این صحنه، با آن سر و وضع بهم ریخته و آشفته، گواه این است که چه بلایی سر او آمده.
تورناتوره با چینش خوب صحنه ها و اتفاقات، داستان جذابی را برای تماشاگر تعریف می کند. تا یک جایی ما را مشتاقِ دیدنِ کلر نگه می دارد و اینکه این پرسش را در ذهنمان می نشاند که مشکل او چیست. این در حالیست که با داستانک فرعی آن روبات سخنگو، که ویرجیل تکه تکه قطعاتش را در خانه ی کلر پیدا می کند و آن را به رابرت، دوست جوانِ جاعلش می سپارد تا آن را سر هم کند، بیننده را مشغول نگه می دارد تا هم کلیت داستان پر و پیمان تر باشد و هم در نهایت ارتباط تماتیکی بین این داستانک و کلیت اثر برقرار شود که در انتها شاهدش خواهیم بود. گرچه بلایی که قرار است سرِ ویرجیل بیاید، نقشه ای که برایش پیاده شده جای شک و شبهه باقی می گذارد و کمی گنگ است و همچنین ساخته شدنِ تدریجی آن روبات سخنگو، آنقدرها منطق خوبی ندارد و به کلیت کار هم چندان نمی چسبد.
ویریجل اولدمن، استاد خبره ی تشخیص اجناس هنریِ اصل از بدل است. کافیست حتی با چشم غیر مسلح یک نگاه بیندازد تا تشخیص بدهد یک تابلوی نقاشی اصل است یا فرع. اما همین مردِ سفت و سخت و دقیق، آنجا که فکر می کند به آن اصلی رسیده که همیشه دنبالش بوده، ناگهان ورق برمی گردد. عقده های سرکوب شده ی او در قبال ارتباط با زنان، با دیدن دختری زیبا، چنان ناگهان چشم هایش را کور می کند که دیگر تشخیص سره از ناسره را از دست می دهد. تورناتوره با چرخش انتهایی اثر و کشاندن ماجرا به سمت یک غافلگیری بامزه، دست ما را برای این ارجاعات فرامتنی باز می گذارد تا در پس زمینه ی این داستان غافلگیرکننده، به تم درخور توجهی هم برسیم.
فیلمش جالب بود
نکته ای که به فکرم رسید و هیچ کس تو نقدها اشاره نکرده بود
دلیل عدم شکایت اولدمن بود
شاید یک عاملش عشق باشه، ولی از بعد قانونی اولدمن مالک هیچ کدوم از اون تابلو ها نبود
از لحاظ حقوقی شناسنامه تمامی نابلو ها بنام رابرت زده میشد و اولدمن بصورت نقدی(cash) پول رابرت رو میداد
علت کتک زدن اولدمن هم شاید یک دلیلش بیرون کشیدن کلیر باشه، ولی دلیل اصلیش عصبانیت رابرت از رابطه(سک.. این دو عاشقه
farhad.ghasemi699,@gmail.com
عالی بود ولی انتهاش مشخص نشد فقط اونجایی که اول فیلم گوشی کار زنگ خورد و با یه نفر صحبت کرد که این پیر خرفته و اون گفت نکنه عاشقش شدی به نظرم از قبل طراحی شده بود که این بلارو سرش بیارن ولی بازم گیجم
به هیچ وجه قابل مقایسه با سایر آثار جناب تورناتوره( همچون مالنا، سینما پارادیزو و افسانه ۱۹۰۰) نبود. فیلم بعد از یه سکانسی قابل پیشبینی بود. ولی در کل ارزش دیدن را داشت.
فیلم یک سری اشکالات داره که باور پذیری رو سخت میکنه٬ اگه اونها نقشه ای با اون همه هزینه کشیدن با دقتی به اندازه چرخ دنده های کوچک چرا راجع به کافه رو به رو یه کاری نکردن اگه ویرجیل یه بار سوال می کرد که کل نقشه اونها از بین رفته بود.در مورد پیر مرد هم دلیل قانع کننده ای راجع به عدم ارتباطش با زنها تا اون سن ارایه نمیشه.اما با همه این حرف ها فیلم نقاط قوت هم داراست از جمله صحنه های زیبا امیخته به اتار هنری بخصوص که بدونید یک سری از تابلوها اصل هستند و برای این فیلم از موزه ها به امانت گرفته شده اند.و البته موسیقی بسیار گوشنواز و بازی فوق العاده جفری راش. با احسان موافقم که ارزش دیدنش رو داره.
توضیحات خوبی بود. ممنون.
چون میدونستن شخصیت ویرجیل طوری نیست که اصلا از کسی راجع ب هرچیزی ک لزومی هم نداره سوال بپرسه
خیلی ساده
ویرجیل اول فیلم که عمرا
ویرجیل وسط فیلم هم که در فضاس
این ویرجیل له شده هست که در اون خط پایان فیلم پرسش میکنه🙂
۵تومن شد این توضیحات😐
من تازه این فیلم رو دیدم، فیلم خوبى بود،حوصلمو سر نبرد،ولى همون طور که دوستان گفتن اشکالاتى داشت. مثلا اونجایى که اولدمن پشت مجسمه قایم شده بود و کلیر داشت با تلفن صحبت میکرد و میگفت میترسى عاشق اون شده باشم،اولدمن با اون هوشى که تااونجاى فیلم نمایش داده شده بود،باید شک میکرد و یک قسمت دیگه هم که براى من نا مفهوم بود اینه که به چه دلیل اون شب بارونى به اولدمن حمله میکنن؟! ولى براى اولدمن دلم خیلى سوخت،درسته که کلاهبردار بود ولى…. و در آخر خطاب به آقاى اولدمن: ترک عادت موجب مرض شود!! ؛)
دوست عزیز
راجع به اون ایرادی که وارد دونستید باید عرض کنم،
در اون سکانس که گفتین پشت مجسمه قایم شده بود.. اگر دیالوگ ها رو دوباره بررسی کنید ، می بینید که اتفاقا کلیر از حضور اولدمن آگاهه.. و دیالوگ های خوبی میگه.. این که مرد خوبیه.. قابل اطمینانه.. و بعد که از تیررس دوربین دور میشه، صدای شکستن میاد..که مثلاً باز بدلیل ضعف به خودش آسیب رسونده..
و راجع به اون سکانسی که گفتین چرا بهش حمله کردن ..خب دلیلش بدیهیه.. که مثلاً کلیر بخاطر عشقش به اولدمن، بر فوبیاش غلبه کنه.. که یعنی بخاطر اولدمن بعد از این همه سال..یهو اومده بیرون.. و بعد درمون شده.. باید به یه طریق دراماتیک، پازل عشقیشون کامل میشد تا بره پیش اولدمن زندگی کنه. تا مورد اطمینان قرار بگیره..تا کلیر بتونه به اون اتاق دسترسی پیدا کنه. در واقع اون چند نفر رو همین تیم کلاه بردار اجیر کرده بودن.
چقدر خوب که گفتی اینارو 😍
دقیقا نظرم روی حرفاتون مثبته. چون نقشه از قبل کشیده شده بود که حتیمیدونست توی کافه مراقبش بوده و خونه رو دید میزده
دلیل حمله که مشخصه … جزئی از نقشه بود تا دختره ثابت کنه که واقعا عاشق پیرمرد هست و حاضره بخاطر نجات دادنش ترس خودش را کنار بذاره … ولی برای من نقطه مبهم داستان رابرت هست که از کجا میدونسته راش، اون تابلوها را خریده و یه کلکسیون داره و اینکه هیچ وقت اشاره نشد که آشنایی رابرت و پیرمرد از چه مدتی شروع شده … در کل فیلم خوبی بود و اون صحنه ای که پیرمرد وارد اتاق میشه و میبینه خالیه و یه سکوت، عالی بود … شکست عشقی و دزدیده شدن تمام آن چیزهایی که سالها توی خلوتگاه ذهن و قلبت برای یک عشق پنهانش کردی واقعا روایت زیبایی بود
رابرت هم جز هنرپیشه هاى استخدام شده براى این نقشه بود در اصل بیلى اون تابلوها رو به سرقت برد چون سالها کمک کرده بود که تابلوها جمع اورى بشن تو اخرین خراى هم به اولد من گفت دلم برات تنگ میشه یعنى دیگه نمیبینمت
بله درسته کار بیلی بود . اگر دیالوگ ربات سخنگو رو هم گوش کنید متوجه میشید که جواب سوالی رو ک اولدمن از بیلی پرسید میده.
ضمن اینکه خودش می گه یکی از کارامو برات فرستادم. یعنی هم از اینکه تو کل کارا دخیل بوده و دستمزد شایانی دریافت نکرده، و هم اینکه هنرش هیچ وقت تایید نشده عصبانی و مملو از عقده ست!
این نقاشی که بیلی هدیه میده ب دلاله ، توی اون ویلا چیکار میکنه پس ؟؟ وسطای فیلم جاهایی ک دختره از اتاقش میاد بیرون به دلاله میگه اون نقاشی مادرمه . شما ک انقدر با اطمینان صحبت میکنید پس اینو چی میگی ؟ نقاشی آخر فیلم ک از طرف بیلیه پس توی ویلا چیکار میکرده ؟
ویرژیل هیچ وقت به نقاشی های بیلی به عنوان یک کار هنری مهم و با ارزش نگاه نمی کنه،بیلی با کار گذاشتن اون نقاشی لابه لای اون همه وسایل عتیقه و قدیمی باز هم نمی تونه نظر دوست عتیقه شناس !!!را به کارهاش جلب کنه چون نظر ویرژیل می تونه شاخص هنری کارش باشه که ناموفق هست،در آخرای فیلم موقع خداحافظی میگه یکی از نقاشی هام رو برات میفرستم تا بدونی چه هنرمند بزرگی هستم و حالا که با هنر نقاشی نتونسته نظرش رو جلب کنه هنر تقلب و حقه اش رو به او ثابت می کنه!!
واقعا اینقدر این فیلم سخت هست نفهمیدنش؟؟؟ اون دختر بیلی هست و اون نقاشی از زنش کشیده ، و نقشه کل این ماجرا رو بیلی با کمک دخترش و اون پسره کشیده و دختره واقعا عاشق راش شده طوری که میگه هر اتفاقی که برامون بیافته من عاشق اتم. بی دلیل نمیره پراگ چون مطمئن بین پدرش و نقاشی ها و راش ، الدمن یا همون راش رو انتخاب میکنه. تمام
بیلی میاد میگه که یکی از نقاشی هامو برات فرستادم و اولدمن وقتی میاد خونه اون نقاشی رو میبینه در حالی که کلر هیچوقت نگفت که چیزی رو از خونه خودش آورده خونه اولدمن پس این نشون میده که بیلی هم با اینا همدست بوده از طرفی هم کل اون خونه متعلق به اون خانم کوتوله هه تو کافه بود و همه چیز اوکیه ولی فقط یه چیزی هست اونم اینکه این نقاشی در واقع تنها سندی بود که ثابت میکرد این خونه واسه کلیر ایه که ما میشناسیم چون نقاشی عین اونه
عالی بود نظرتون من متوجه اینجاش نشده بودم
سارا
همه چیز رو که نشون نمیدن توفبلم
بعضی چیزاشو حواله میکنن به برداشت بینندا
کلر رفت و امد اون رو دقیق کنترل میکرد
وقتی در رو بست اون نگاه نکرد که اون رفت یا نه
پس اون خودش میدونست ویرجیل بدبخت اونجاست
اونم جزیی از نقشه بود که نقشه ی اصلی رو باور پذیرتر کنن
کتک وسط فیلم هم بخاطر رفت و امد بیش از حد ویرجیل بدبخت به اون محله بود که جوانان محل کتکش زدن بدبختو..من خواستم برم توی تلوزیون بهش بگم واسه کشوندن دختر به بیرون از خونه راه های ارزون قیمت تری هم وجوو داشت..مثلا ۴تا سوسک پرنده ی زرد میانداخ از زیر در داخل اطاق کلیر خانم
اگر تا انتهای ایتالیا به سمت مرز فرار نمیکرد من اکی نبودم
بعد چی بود مبهم گفتی؟
اها درسته کلاهبردار بود ولی…من تکمیل میکنم…ولی انصاف نبود
این توضیح شد ۵تومن😐
چون همه ش بازی بود و حتی شاید خوددختر پیش بینی میکرد
عزیز آن تلفن در واقع جلو ویرجیل به عنوان مکالمه با ناشر یا مشاور داستانهایش است ، آن کتک کاری هم خب نقشه بود که در واقع به عشق واقعی بیشتر پی ببره که خب طفلک ویرجیل کلا کلاه رفت سرش . منم تو زندگیم یبار با عشق پوچ از بین رفتم ، البته ان شخص کلاه سرم نزاشت خودم قدرتم رو از دست دادم
داستانت بفرست برا تورناتوره
به نظر من این طرح حمله به ویرجیل از طرف همون پسر تعمیرکار برنامه ریزی شد که چند نفر اجیر کرد تا این بلا رو سر ویرجیل بیارن و به کلیر هم نگفت تا توی بارون به سمت ویرجیل بدوِ که نجاتش بده تا واقعی تر جلو کنه ،البته در پایان اون دختر با اسم جعلی کلیر در واقع یک بازیگر زبردست بود که چشمان ما و ویرجیل را غرق در اشک کرد ::
حمله شب بارونی رو خود اولدمن ترتیب داد تا ببینه دختره حاضره به خاطر عشق از خودش و ترسش بگذره یا نه ؟ صحنه توی بیمارستان که در حالیکه داره درد می کشه می خنده تایید می کنه ،از اونجای فیلمه که کاملا سرسپرده دختره میشه و به فنا میره
به این دلیل ریختن رو سرش زدنش چون نقشه ی از پیش کشیده شده بود که کلیر زیبا بیاد بیرون و همهچی بعدش گل و بلبل بشه…
سوال اصلی اینجاست از کجا می دونستن همچین گنجینه ی گرانبهایی داره که براش نقشه بچینن
تنها تفاوتی که با زن ناشناخه داشت استفاده از عشق بود(البته در زن نا شناخته هم بود ولی کم رنگتر و از نوعی دیگه)..قطعا انتظار خیلی بیشتر از این رو داشتم …کاملا قابل پیش بینی بود.در تمام مدت فیلم یعنی از دقیقه ۳۵ به بعد تنها منتظر بودم تا ببینم کدو یکی از این سه شخصیت یعنی همکار جفری راش و اون دختر مثلا مرموز و پسره قراره مجموعه نقاشیهای جرجیل رو بدزدن….اگرم نخوام خیلی خط داستان رو جدی بگیرم باید بگم که نه بازیها خوب بود نه شخصیت پردازیها و نه حتی تعلیق ها…در ضمن به هیچ عنوان پردازش خوبی بر روی شخصیت جرجیل نشده بود . شخصیت ها مثل یه نقاشی ساده و بچگونه روی کاغذ اومده بودن و فقط شکل داشتن نه جزئیات و محتوا ..در کل میشه گفت مثل یک نقاشی ساده کم محتوا و تقلبی(بر حسب زن ناشناخته)و کم ارزش بود..فروخته شد.
تمام……………..
البته تورناتوره اسطوره منه و تمامی کارهاش رو از صمیم قلب دوست دارم مخصوصا every bodys fine
دوست عزیز.. kirk jones کارگردان every body”s fine هست.. خیلی بده که این رو راجع به اسطورت نمیدونی.. و البته به همین راحتی، کل ارزش فیلم رو بدون هیچ تحلیل خاصی کلاً زیر سوال میبری و پوچ میکنی. بدون تحلیل و نقد ساختارگرایانه و معنایی، نمیشه یک اثر رو بالا یا پایین برد. وگرنه اظهار نظر میشه چیزی در حد این جمله: من این غذا رو دوست ندارم، چون غذاییه که دوستش ندارم و ازش خوشم نمیاد و البته باب میلم نیست و مهم تر از همه اینکه مورد پسند من نیست. .
امیدوارم واضح بوده باشم. . راجع به سینمای تورناتوره، با فکر صحبت کنید..نه زبان.
با اینکه با سایر حرفاتون موافقم تا حدی، ولی باید اشاره کنم که این فیلمی که شما فرمودید با بازی روبرت دنیرو و کارگردانی kirk jones هست ولی تورناتوره هم فیلمی به همین نام داره که حدود ۲۰ سال قبل از این اثری که گفتید ساخته شده!!
مرسی از این پاسخ به موقع و اطلاعاتتون
به نظر من باید فیلم رو بدون هیچ خلاصه ای از داستان نگاه بکنی
اگه خلاص داستانش رو بخونی فیلم جذابیتش رو از دست میده
پس بدون دید قبلی از فیلم ,تماشا کنید.فیلم خوبی بود.
فیلم خوبی بود، البته قابل پیش بینی که بنظرم این ضعف نبود و یجورایی می خواست نابودگری این مدل عشق یا هوس رو نشون بده که داد، شخصیت اولدمن رو میشه با شخصیت دنیرو در کازینو هم مقایسه کرد، رو به زوال رفتنش رو به خاطر این مدل عشق
اول اینکه پیام فیلم خوب نبود
“اگه تا الان عادت کردی به تنهایی و بی اعتمادی ، سعی کن باقی عمرت رو هم تو تنهایی بگذرونی چون حتی اصیل ترین عشق ها هم ممکنه قلابی از آب در بیان”
دوم از موسیقی و فیلمبرداری شاعرانه این فیلم خیلی خوشم اومد و صرف نظر از داستان (که ای کاش در پایان جور دیگه ای رقم می خورد) از تم خوب و هنری و دراماتیک فیلم خیلی خوشم اومد.
سوم با سه دلیل میتونیم بگیم که هر سه نفر یعنی اون تعمیرکار جوان و شریک کاریش و خود دختر تو این سرقت دست داشتند .ولی چرا؟؟؟؟
ای کاش انگیزه ای حداقل از جانب شریک این فرد مطرح میشدو
چهارم وقتی گروهی اینقدر پول دارند که اون همه عتیقه و وسائل گرانبها توی اون ویلا برای خودشون دارن . پس نباید عقده ی به چنگ آوردن اون تابلوها رو داشته باشند چون خود اون اجناس هم از نظر ارزش دست کمی از اون تابلوها ندارند!!
رابرت و همکاراش یه گروه سینمایى بودن که اون خونه رو اجاره کرده بودن پس قاعدتا اون وسایل هم همشون یه جورایى اجاره اى و جز کاراى سینمایشون بوده و البته ارزش اثار ربوده شده خیلى بیشتر از اینا بود ، گمان من این بود که همکار اولد من یعنى همون بیلى اینهمه سال براش کار کرده بود و بارها بهش گفته بود که اثار منو هم ببین و اولد من خیلى انگار قبولش نداشت اینم یه جور عقده شده بود براى بیلى و انگیزه اى براى تلافى
پیام فیلم رو به طور کاملن شخصی فهمیدی سما جان! بی شک این فیلم پرلایه محدود به یک پیام، “مخصوصن پیامی که شما دریافت کردید” نخواهد بود!
تعمیر کار و دختره که قطعا برای دوست کار می کردن و برای پول ،انگیزه اصلی رو دوسته داشت ،چون اولدمن هیچ وقت تحسینش نکرد ،همیشه نفر دوم بود،کار نقاشیش رو هم قبول نداشت، و اون مجبور بود دوستی رو گدایی کنه،انگیزه قوق بود. در واقع خودش رو اثبات کرد
آخر فیلم بهمون نشون میده که اون خونه واسه دختره نیست و برای این زن کوتوله تو کافه است پس در واقع اینا چیزی نداشتن پس میتونن که اون نقاشی های رو بدزدن
فیلم تاثیرگذاری بود ، اینکه در هر شرایطی باید همه جوانب رو در زندگی بررسی کنی و زود تحت تاثیر قرار نگیری ، واینکه اینقدر احمق نباشی که جدای از موقعیت سنی که در آن قرار داری دست به کارهای احمقانه و بچه گانه بزنی! اینکه گاهی با یک غفلت ساده و بی احتیاطی ولنگارانه کل زندگیتو بر باد میدی …
حرف زیادی برای گفتن داشت و جدای از همه ی کاستی های فیلم من واقعا لذت بردم!
دوستان بیایید فکر کنیم الدمن نقاشی هاش رو نگه می داشت و وارد رابطه عشقی نمی شد… بعد می مرد و هیچ! بلاخره دیر بود اما طعم عشق و … رو چشید. خودش هم رازی بود وگرنه میرفت پیش پلیس. در آخر من هم جای اولدمن باشم حاضرم دوباره اگر رو نقطه اول برگردم دوباره همین مسیر گول خوردن رو ادامه بدم.
بهزاد ، همه زندگی همین عشقه ، حتی اگه توش فریب بخوری ، تو درست گفتی و دقیق وقتی زندگی سقف داره و آخرش عدم وجود هست ، ارزش داره که عشق های کاری و حرفه ای رو فدای لمس عشق زنده و پویا کنی ، راجع به این فیلم خیلی میشه حرف زد و تو درست گفتی ، سکانس پاسگاه پلیس موضوع اصلی بود با تدوین یادآوری رابطش با دختره ، ارزشش رو داشت ، که سکوت کنه و با همون خاطره تا زندس کیف کنه ،بهزاد دمت گرم یه جورائی خود تورناتوره شدی .سکانس آرامش پایان فیلم در انتظار دیدن دوباره دختره توی محل خاطرات دختره ، محشر بود .
موضوع دیگه هم لایه ای بود که شاید از نظر من خیلی جالب بود ، اینکه انسانی که درگیر شغلش هست و از برقراری رابطه ای به غیر از رابطه کاری عاجز هست ، اقدام به بیرون آوردن شخص دیگه ای از فضای غیر متعارف خودش میشه ، در حالی که ناخودآگاه و آرام آرام بدون اینکه متوجه بشه ، از لاک و قفس خودش خارج میشه و به حقیقتی سوای حقیقت موجود زندگیش میرسه ، که این به نظر بنده یکی از ابعاد عرفانی فیلم بود ، کوری عصا کش کور دگر شود .
عالی بود
فیلم خوبی بود. هرچند خیلی جای کار داشت.
مثلا معمولا کسی که داره در ظاهر با کسی دوستی می کنه ولی در باطن باهاش دشمنه (مثل رابرت) معمولا یه جایی خطایی ازش سر میزنه که بیننده بهش شک کنه. و این طوری فیلم جالب تر میشه – چون اگه چنین چیزی نباشه خلاصه ی فیلم تا قبل از نقطه اوجش میشه :آقای اولدمن با یه مهندس جوون باهوش معصوم و بیگناه دوسته – ولی اگه رفتاری از رابرت سر بزنه که بیننده بهش شک کنه و تشویق بشه که حوادث فیلم رو به هم ربط بده و فیلم براش جذاب تر میشه. البته من مخالف این نیستم که هر فیلم آخرش باید یه غافلگیری داشته باشه ولی غافلگیری این فیلم یکم نسبت به رفتار شخصیت ها عجبیب بود.
و این که رابطه عشقی آقای اولدمن و کلر اون قدر پررنگ نبود که باور کنیم اولدمن به خاطر عشقی که چشیده، رابرت و کلر رو به پلیس لو نده.
و این که اگه روی داستان اون روبات بیشتر کار می کردن و ربطی به عشق بین اولد من و کلر پیدا میکرد بهتر بود. – چون این شکلی داستان روبات و عشق مثل دوتا داستانک جدا از هم واقع شدن – البته روبات توی صحنه ای که اولدمن با تابلو های دزدیده شده مواجه میشه هم هست که وقتی ربطش رو با رابرت می فهمیم بازم تصدیق اینه که اصلا به شخصیت رابرت نمیخورد که به اولدمن خیانت کنه.
اون بخش گم شدن کلر هم به نظرم بی معنی بود.
البته اینا همش نظر منه و هر کسی نظر خودش رو داره.
شاید به نظر یه نفر این فیلم شاهکار باشه.
دقیقا یه جا در مورد رابرت یه اتفاقی میفته که بیننده شک میکنه که رابرت ممکنه به ویرجیل خیانت کنه. ولی درمورد بیلی هیچ نکته ای نبود که آدمو به شک بندازه تا آخر فیلم که به رابرت گفت یه نقاشی برات میفرستم و هنرمو ببین و دلم واست تنگ میشه چون میدونست دیگه نمیبینند همو. عشق ویرجیل اینقدر عمیق بود که حتی دوست داشت این تجربه عشق هرچند جعلی رو تو خاطرش نگه داره تا اینکه بخواد کلیر رو به پلیس لو بده. نقش بیلی رو که مدیر این تیم و نقشه بود رو نفهمیدی و حرفی ازش نبردی.
Film k awli bud,vli y noghteye ebham tu zehnam mund.ink dus2khtare robert hm jozve naghshe byd ya khyr.chon esme klyr ro b oldmn mge,.motevajjeh shodm k hadafe kargardan az inkar in bud k bge hushe dele farzane ba eshgh raft o az in sohbata v khodsh nmkhst bavar kone hmchin chzio.vli maalum nshod k ba una bude ya khyr.tu in sahne i k 4tayi tu resturan hstn,ngahe robert v gf esh mashkuke.ychze dg,keyki k az tarafe rsturan v3 oldmn avordn,khyliii haghir bud.dar kol awliiii bud
فیلم خوبی بود ولی چون کارهای الدمن براش عادت شده بود این عشق اون را دگرگون کرد حتی دیگه موهاش را رنگ نکرد بخاطر دختره
ولی در کل ارزش دیدن را داشت
خلاصه اینکه لازم نیست همه چیز واقعی باشه تا زندگی زیبا بشه. کی میدونه؟!! شاید خود زندگی هم فقط یک خیال باشه. پس باید قدر لحضات رو دونس و از داشته های فعلی لذت برد.
فیلم قشنگی کلا وکامل عادیه به جز اخرش که یه دیفعه میبینه سر کیسش کردن خوبه ببینینش / موسیقی متن قشنگ و غمگینی داره در ضمن .
سلام منظور از اون رباط چی بود توی این فیلم؟
در جواب دوستان بگم اون حمله به اولدمن بعد از اون روزی اتفاق افتاد که اولدمن از رابرت پرسید عشق تقلبی داریم؟
واسه همین اون حمله رو راه انداخت که اولدمن مطمین بشه.
بیلی پشت سر همه کارها بود توی تابلوی مادر کلیر اسم بیلی نوشته شده بود و تو اخرین حراجی هم به اولدمن گفته بود نقاشیشو واسش میفرسته و همون کارو کرد.
اواسط فیلم متوجه شدم چون خیلی اولدمن دقیق بود و میخواست نشون بده چنین ادمی هم میشه فریبش داد.
با تاخیر این فیلم رو دیدم ، موضوعات معمایی همیشه کشش داره مخصوصا وقتی با چاشنی عاطفی آمیخته بشه/ ولی همون طور که دوستان گفتن گم شدن دخترک به مدت چند روز و پیدا شدنش در سرداب مخفی اصلا معنی نداره! اصلا شاید اولدمن نمیرفت سراغ اون اتاق؟! نکته مهم اینه که اگر اون زن کوتوله از قضا فلج توی کافه روبرویی با هوش خیالی رو حذف کنیم حلقه داستان گم میشه. یعنی برای جمع و جور کردن فیلمنامه و پایان بندی به ناچار کسی با این ویژگی رو انداختن وسط// در طول فیلم میبینیم که اولدمن در حال ثبت اقلام کاخ دخترک ، اسم اجناس گرانبهای رو ومیبره مثلا کمد اتریشی قرن ۱۸ ، فراهم کردناین حجم عتیقه مشکله چون اگر تقلبی باشه اولدمن زود میفهمه»»» همونطور که با نگاه به نقاشی فهمید که بدله……..راستی: دلارها تنهایی جایی نمیرن!!!
سلام من دقیقا نقش اون دختر که مشکل جسمی داشت رو متوجه نشدم میشه اینو بیشتر توضیح بدید؟؟
فیلمی که ارزش تماشا دارد…. و برای فیلمنامه و تک تک قسمت هاش،فکر شده،زیربنای تفکری که بار کج به منزل نمیرسه،دزد،دزد را
می زند و شاه دزد همه را،بهرام که گور می گرفتی همه عمر….پیرانه سرم عشق جوانی بسر افتاد…
و البته افسونگری دختر جوانی که داستان معما گونه اش تو را به عمق فیلم می کشاند… تنهایی آزاردهنده ویرجیل و اعتمادی که به رابرت و شریک کاری و جاعل تابلوهایش دارد
و اینکه کلیر اشاره داشته به «دکتر دیوونه ها»….
شاید یکی از پیام های فیلم هم این است که همه افراد جامعه نیاز به یک روان شناس و مشاور و وکیل خانوادگی دارند….تا در زمینه های مقتضی از مشورت شان بهره بگیرند و یا زندگی خود را بیمه کنند.
بنظرم موضوع فیلم خیلی تکراری بود
خوب بود،چون بازی جف عالی بود،قصه رو میشه گفت برداشتی آزاد از شیخ صنعان بود،مثل میوه ممنوعه سریال و….قصه خوب تاهمیشه خوبه،باتکراری شدن ضعیف نمیشه،
لذت بردم، فیلمی تاثیر گذار، که باعث همزاد پنداری بیننده میشه
اولین باری که اولدمن پنهان شد و کلر دید همونجا دختر تو حرفهاش با تلفن نشون داد که داره کلاهبرداری میکنه ولی اولدمن واکنشی نشان نداد
فیلم بسیار عالی است. ابهامی نداره . هوشمندانه و سرگرم کننده بیننده را بدنبال پیام عمیقش می کشاند. انتهای فیلم وقتی ویرجیل در کافه می نشیند ساعت ها نماد چیست ؟ عمری از او که تلف شد که بدنبال اصل گشت و در نهایت نیافت یا ….؟
موافقم ، نکته خیلی خوبی بود ، کافه شب و روز ، شب و روزی که در گذشته تلف کرد ولی شب و روزی رو شروع کرد واسه انتظار دیدار مجدد که قطعا واسش ارزش بیشتری داشت تا شب و روزی که با کار بیهوده تلف شده بود.
به نظر من این فیلم شما رو دنبال خودش میکشونه که نگاهش کنی ولی این به این معنی نیست که فیلم بدون ایرادی بود بزرگترین ایراد به نظرم آدمکی بود بود که اولدمن گفت قیمت بسیار بالایی داره در حالی که اون در اخر به نظر رسید که خیلی چیز بی ارزشی بوده که اصلا با شغل اولدمن جور در نمیاد دوم موقع حمله به اولدمن چطور میشد مطمعن بود که به عشقش زنگ میزنه موضوع فیلم هم که از اول لو رفته بود ولی با این همه فیلم خوبی بود
آدم های که اشتباه نمی کنند یا کم اشتباه می کنند سرانجام یه روز یه اشتباه خیلی بزرگ می کنند!
سلام دوستان
من زیاد فیلم نگاه میکنم معمولا قدیمی .تمام نظرات درست بود ولی نقد چند خطی من جواب همه شما رو میده
اول اینکه توناتوره دنبال فیلم کارگاهی یا اکشن درکل بفروش نیست و تمام فیلمهاش دارای معانی خاص و کلی هستند تمامی فیلم هاش
نقد فیلم
یک پیرمردی که از احساس خالیه ادم دقیق و خشک و بدون عشق
در زندگی به دنبال جمع اوری اثار هنری و جستجوی عشق در تابلوهای زنان است
از نقطه قوتش که دقت و دوری از زن بی احساسی است ضربه میخوره و در گیر یک عشق تقلبی میشه و عشق چنان برای او زیباست که تقلبی ان نیز ارزش داشتن دارد
وقتی تکه های رباط را پیدا میکند همزمان در حال پیدا کردن تکه های روح انسانی خود و عشق است
کلیر رابرت و دنی همدست هستند و تمام جریان ساختگی است و اشیا عتیقه در خانه کلیر عتیقه معمولی هستند
بعد از سرقت ویرجیل بین عشق کلیر و عشق به تابلوی زنان متوجه زیبایی عشق واقعی می شود و بین این دو عشق کلیر را انتخاب می کند
سکانس پایانی به این معناست که هنوز به امید دیدار عشقش منتطر هست و اگر کلیر برگردد و بگوید ما تابلوها را دزدیدیم ویرجیل میگوید فدای سرت خودت برگرد
در ضمن عشق کلیر تقلبی بود ولی عشق ویرجیل واقعی بود تا جایی که در اسایشگاه بستری می شود
با تشکر
ویرجیل مدتها در کشف اثر اصلی با تقلبی مهارت کسب کرده اما برای تمییز دادن بین عشق واقعی و تقلبی هیچ مهارتی نداره چون همیشه عشق رو از منظر تابلوهای نقاشی که با تقلبی جلوه دادن اونها بدست آورده شناخته.از زنان ترسیده چون میدونسته هیچ شناختی ازشون نداره و توان شناخت اصل از حقیقت رو نداره.هر چند که بهای سنگینی براش پرداخت کرد .رسیدن به اون عشق حالا از نوع جسمانی اون انقدر براش خوشایند بود که حاضر نشد برای ثروت عظیمی که از دست داده پلیس رو در جریان بزاره و تنها خیال اون عشق رو هر چند تقلبی به اون تابلوها ترجیح داد
دمت گرم بیلی وایلدر خوب نقد کردی فیلمو
تورناتوره کارگردان محبوب منه و با سینما پارادیزو اون رو شناختم و با افسانه ۱۹۰۰ و مالنا بیشتر به ارزشهای والاش واقف شدم.
زیبایی فیلمهای تورناتوره اینه که هر کسی از منظر و نگرش خودش برداشتهایی از اون اثر میکنه و به نوعی صادق و درست هم هستن و وقتی این برداشتها در کنار برداشتهای دیگران بیاد نگ و لعاب قشنگتری میگیرن و جذابتر میشن.
یه نکته کلی از این فیلم جذاب هم به نظر بنده اینه که،ویرجیل فکر میکرد که داره کلیر رو از قفس و محبسی که خودش رو در اون حبس کرده بیرون میاره ولی غافل از اینکه کلیر(با هم دستی چند نفر) داره یواش یواش اون رو از محبس و مخفیگاه ذهنیش بیرون میاره تا براحتی به گنجینه های با ارزشش دست پیدا بکنند.
در انتها ذکر این نکته لازمه که در کنار کارگردانی اصولی و حرفه ای و بازیهای زیبا و باورپذیر بازیگران فیلم نباید از موسیقی جذاب و پرکشش استاد انیو موریکونه بزرگ غافل بشیم و بی توجه نسبت به آن رد بشیم.
بسیار زیبا بود .میشه در مورد نقش و هدف از اون دختر توی کافه که مشکل جسمی داشت هم حرف بزنی؟
یک فیلم کاملا بدون محتوا.برای سن ۱۰ تا ۱۴ سال.موضوع فیلم کلیشه ای.بازی بازیگرا خشک و آماتورگونه،کاملا قابل پیش بینی،اگه موضوع فیلم رو فانتزی معرفی میکردن خوب بود.چجوری میشه با یه ادم ندیده قرارداد بست(با اون همه وسواس)،چطور نمیشه فهمید قضیه بو داره با اون همه(زکاوت).اون سکتنس توی کافه هم که اون زن نابغه همه چی رو بهش گفت که دگ یه فاجعه نویسندگی بود.ده بقار وارد کافه بشی و همون ادما رو ببینی بعد دقیقا همون موقع ای که سرن کلاه گذاشتن اتفاقی بیوفته که معلوم شه خونه مال اون خانومه.مزخرف بود
دوست عزیز اینجوری که معلومه شما اصلا فیلمو ندیدی و فقط داری از روی خلاصه فیلم قضاوت میکنی. موضوع به هیچ وجه کلیشه ای نیست. برای درک این فیم باید مالنا و سینما پارادیزو رو حتما ببینی. راجع به آماتور بودن بازیگرا صد در صد اشتباه میکنی. یعنی واقعا متوجه تغییرات فوق العاده بازیگر اصلی فیلم نشدی؟ توی سینمای تورنتوره دنبال روابط خطی پلیسی و معمایی نباش. این روابط خیلی پیچیده تر از ان حرفاست. بهترین پیشنهادم برای شما اینکه که یکبار دیگه فیلمو ببینی. این بار دنبال منطق خشک و عصبی روابط نباش. زندگی هیچوقت خطی نیست. حتما فیلم parasite رو حتما ببین. یه دیالوگ قشنگ داره: “میدونی چه نقشه ای هیچوقت شکست نمیخوره؟ بی نقشه بودن، چون نمیشه برای زندگی نقشه کشید. وقتی هیچ نقشه ای نداری هیچی غلط از آب درنمیاد”.
دوستان یک سوال، چرا تو نقدهای فیلم اومده که ویرجیل ثروتشم از دست داده؟ مگه کلکسیونشو ۱۵میلیون پوند نفروخت؟
از دست نداده، تابلو های عتسقه رو از دست داد.
اون چیزی که زمینش زد، عشق نا فرجام و دل شکستش بود.
فیلم خیلی عالی بود ، فیلم تشریفات ساده از همین کارگردان هم ببینید که واقعا محشره
یه سوال . اون وسیله ای که نهایتا ویرجیل تو صندوق عقب ماشینش بین کاتالوگ ها پیدا میکنه چیه ؟
ردیاب
من ۲بار این فیلمو دیدم هنوز برام مشخص نشده بیلی پشت ماجرا بود یا رابرت و کلر فقط و چرا رفت پراگ ک مثلا ی روز کلر و ببینه واسه همین ب پشخدمته گفت منتظر یکی هستم!!!!! و وقتی پشت مجسمه بود کلر گفت پشت تلفن ک نترس عاشقش نمیشم و … کاملا مشخص بود فریبکاری در میانه واقعا مبهم بود و رباته ک شبیه بچه تو عروسی بود خیلی مزاحم بود تو فیلم
فیلم خوبی بود ولی به نظر من در ردیف جنگجویان کوهستان و یا فیلم اسپاگتی برای دو نفر نبود.
نکته ای که فک کنم اکثرا متوجه نشدید:تابلوی مادر کلیر رو رابرت کشیده بود
این نکته رو خیلی ها متوجه نشدن ولی چند نفری فهمیدن. شما هم برعکس متوجه شدی.این تابلو رو نه رابرت بلکه بیلی کشیده بود و آخر فیلم به ویرجیل گفت نقاشیمو برات میفرستم تا هنرمو باور کنی. پشت اون تابلو هم نوشته بود به ویرجیل با عشق تقدیم میکنم،بیلی. دراصل بیلی مدیر تیم این گروه بود و رابرت و کلیر دستیاراش بودند.
وقتی دختر خودشو نشون نمیداد و فقط چرخ دنده زنگ زده پیدا میشد. فکر کردم با فیلم فانتزی روبرو هستیم که دختره مثلا فلج هست و پدرش از یک سیستم و مکانیزم جرخ دنده برای حرکت بدن دختر استفاده میکرده و الی اخر مثل همه فیلمهای فانتزی
بسیار فیلم قابل توجه ای بود
از دیدنش لذت بردم و خوشحالم که دیدمش بازی ویرجیل فوق العاده بود بخصوص سکانسی که برای نصب مثلا تابلوی مادر کلیر وارد اتاق محرمانه ش شد ولی با خالی بودن محض دیوارها روبه رو شد
نقشه ی به زیر کشیدن ویرجیل هم عالی بود…
(برگ ها زمانی میریزند که فکر میکنند طلا شده اند)
اعتماد کورکورانه چیزی جز فاجعه به همراه نداره ولی مشخص بود چون احساس ویرجیل ب کلیر واقعی بود ترجیح داد برای همیشه ب یادش بمونه اونم در مکانی که کلیر تنها نقطه ی امن زندگیش رو مثلا بازگو کرده بود… هرچند همینم جزو نقشه بود
ولی اینم باید درنظر بگیریم که وقتی ویرجیل کلیر رو برای اولین بار با خصوصی ترین مکان خونه ش یعنی اتاق تابلوهاش رو ب رو کرد و ازش درخواست کرد برای همیشه بیاد و باهاش زندگی کنه
اونجا بود که کاراکتر کلیر متوجه نهایت ِ اعتماد و عشق ویرجیل ب خودش شد
و دیالوگی گفت که در همون لحظه قابل تأمل بود
گفت ویرجیل هر اتفاقی هم که بیافته بدون من هم دوستت دارم…
چرا اسم کلیر روی برای دختر انتخاب کرد؟ اسم واقعی دختر صاحبخانه هم کلیر بود چطور انقدر مسخره اتفاقی اسم هاشون یکی میشه
۱۴۰۲ هستیم اینو مینویسم
هر ۴ نفرشون باهم پیرمرد اولدمن رو فریب دادند:
پسره+ دختر کلیر + بیلی دوستش + اون یارو مستخدمه که برای خونشون مواد غذایی و … میاورد(حتی من میگم دوس دختر سیاه پوست پسره هم دست داشت)
پسره و دختره که واضح بود
زمانی که سر میز ۴ تایی نشسته بودن هم پسره هم دوس دختر سیاه پوستش پشماشون ریخته بود که بعد از اینکه دختره گفت نمیخوام وسایلارو بفروشم اولدمن چه جوابی بده، برین دوباره نگاه کنین میبینین استرس داشتن و یجا هم عمدا گفت اسم یه دختری به نام کلیر میاره
بیلی هم خیلی حرسش میگرفت همیشه از اولدمن سر همین عقدشو خالی کرد
اون یارو مستخدمه هم همدستشون بوده، توی یه صحنه پسره تعمیرکاره یه دستگاه ردیاب میده به یکی از مشتری هاش، توی یه صحنه مستخدمه میگه آقا من از این خرت و پرتایی که شما دنبالش میگشتین یه پلاستیک پیدا کردم بدین ببرم بذارم صندوق و آخر فیلم اولدمن صندوق عقبو میزنه ردیاب پیدا میکنه
اولدمن اون همه تابلو اصل از زن های مختلف داشت ولی دلش یه عشق دروغین میخواست.و به قول سورنا میگه که عشق بوسه خون بود این تالار (تالار عشق) تا ابد لوپ سقوطه. و در نهایتم که خیلی قشنگ بیلی کارشو کرد
درمورد باگ های فیلم هم بگم
اگر خود اولدمن قطعات اون ربات رو نمیبرد پیش پسره هیچوقت ربات قرار نبود ساخته شه پس در نتیجه عمدا یکاری کردن که قطعاتو پیدا کنه یواش یواش . چرا ؟ چون اولدمن توی یه تیکه گفت این خرت و پرت برام اونش عجیبه که توی جایی که نباید بوده.
اونجاییم که کتک خورد احتمال زیاد خود اولدمن آدم اجیر کرده که اینکارو کنن تا مثلا دختره خوب شه، چون دختره یجوری واکنش نشون داد که انگار خبر دار نبود.
خیلی جالبه یه پیر مرد با یه دختر خانمی که کم کم ۳۰ سال از خودش کوچیکتره رابطه جنسی برقرا میکنه . اگه تو ایران بود پدر مملکت در اومده بود که کودک همسری دارید اما متاسفانه خودشون داغون ترین هستند.
اولدمن عاشق شده بود ،موافق نظرشما نبودم درمورد نوع عشقش،فراتر از جنبه جسمی بود
آخر داستان که میره رستوران ومتوجه همه چیز میشه بازهم منتظره که اون دختر بیاد ،بااینکه میدونه همه چیزشو از دست داده ،اولدمن یه گمشده ای داشت اونو پیداکرده بود وهمه ی تابلوهایی که از راه نادرست جمع کرده بود از دست داده بود
این اتفاق یا نقشه ای که براش کشیده بودن حقش بود ولی اون سوختن باعشق حقش نبود
فیلم خوبی بود چندبار دیدمش
نمیدونم دوستان چرا انقدر این فیلم رو جدی گرفتن و سعی دارن برای تموم پلان ها و دیالوگ هاش تفسیری پیدا کنن.
این فیلم نهایت حرف مهمش یکسان بودن اسم اون خانم کلاهبردار با خانم کوتوله داخل کافه اس(کلیر) و اینکه زیبایی و قدرت توی همون چیزیه که هر روز از کنارش بی اعتنا رد میشیم و اگه به زبان فیلم بخوام بگم اون خانم کلیر کلاهبردار فیکه و اون کلیر کوتوله داخل کافه اصل…
و اما درد و دلم اینکه خسته شدم از فرمولای تکراری این فیلمها:
۱- دختر ریزنقش و زیبا که عوضی از آب در میاد!!!
۲- یه آدم معمولی و بی اهمیت (کلیر تو کافه) داخل فیلمنامه که اتفاقا حرف اصلی فیلم رو اون قراره بزنه(عجب!!!)
و نکته اینکه از توی کامنت ها خوندم کارگردان افسانه ۱۹۰۰ و زن ناشناس هم انگار همین فیلمسازه؛ اگه اینطور باشه ای کاش میتونستم به ایشون پیشنهاد بدم با خوندن چند تا کتاب فمنیستی یکم نسبت به اون دید فرازمینی خودشون نسبت به زنان آگاه تر بشن. از نظر من فیلم های ایشون زن های بشدت فریبنده زیبا و بعضا کلاهبرداری داره که حقیقتش برام اذیت کنندس خودمونی بگم فیلم های این کارگردان یه جور مخ زنی زیر پوستی (که فقط مردای باهوش میتونن انجامش بدن) رو با خودش حمل میکنه
البته اینم بگم که بزرگترین منتقد این فیلم میتونه خودش باشه(این جناب آقای اولدمن میتونه نمادی از خود فیلمساز باشه)
در کل دیگه فیلمی از ایشون نخواهم دید و پیشنهادم اینه که زیاد سراغ فیلمسازان جایزه بگیر نرین بیشتر فیلمهای کارگردانانی رو ببینین که یکم جسورترن نه امثال ایشون که اگه فیلمشون فروش نره میترسن برن تو کار صادرات آجیل یا فرضا سر کوچه بقالی بزنن!