کوتاه درباره ی چند فیلم، شماره ی نوزده

کوتاه درباره ی چند فیلم، شماره ی نوزده

  • نام فیلم: آدمخوار (Cannibal )
  • کارگردان: مانوئل مارتین کوئنسا

مرد خیاط تنهایی به نام کارلوس، زنان مورد علاقه اش را می کُشد و می خورد. تا اینکه با دختر همسایه آشنا می شود … راستش آدم می ماند درباره ی بعضی فیلم ها چه بگوید؛ خوب هستند؟ بد هستند؟ افتضاح هستند؟ واقعاً آدم تکلیفش مشخص نمی شود. این فیلمِ ساکن و ساکت هم از این نوع است. چیز خاصی از شخصیت ها و احساسات شان دستگیرمان نمی شود، مخصوصاً درباره ی کارلوس، به عنوان شخصیت اصلی که آخرش هم نمی فهمیم حرف حسابش چیست و چرا زن ها را می خورد. اما با تمام این احوالات، به خاطر حس و حال جالبِ داستان و اینکه یک فیلم آدمخواری خیلی مدرن را پیشِ رو داریم ( نسخه ی امروزی هانیبال لکتر! )، می شود یک بار دیدش؛ البته روی دور تُند!

 

  • نام فیلم: ظرف ناهار (The Lunchbox)
  • کارگردان: ریتش باترا

ایلا برای شوهرش در اداره، غذا درست می کند و در ظرفی مخصوص آن را برایش می فرستد. اما ظرف غذا، یک بار به اشتباه به دست ساجن می رسد. مردی که همسرش مُرده، خیلی جدی ست و البته در آستانه ی بازنشستگی بعد از سی سال خدمت. غذاهای خوشمزه ی ایلا، روحیه ی تلخ ساجن را تغییر می دهد و باب آشنایی آن ها، توسط نامه پراکنی باز می شود … اینبار با یک فیلم متفاوت از سینمای هند طرف هستیم که در آن نه از رقص و آواز خبری هست و نه از مولفه های آشنای دیگر. فیلم حکایت عشق بین ساجن و ایلاست که با غذاهای خوشمزه ی ایلا آغاز می شود. همچنان که همسایه ی ایلا ( زن طبقه ی بالایی که ایلا او را خاله خطاب می کند و در یک ایده ی خیلی خوب هیچ وقت این زن را نمی بینیم و تنها صدایش را می شنویم ) به او می گوید: اگر زن برای مرد غذای خوب بپزد، مرد برایش تاج محل خواهد ساخت. ایلا برای به دست آوردنِ دلِ همسرِ سرد و بی تفاوتش، قصد می کند غذاهای خوشمزه درست کند اما یک اشتباه کوچک، موجب می شود دلِ مردِ تنهای دیگری را به دست بیاورد. فیلم از جایی که ایلا و ساجن با هم آشنا شده اند و نامه نگاری آغاز کرده اند، در جا می زند و انگار دیگر نکته ای برای پیشبرد درام خود ندارد. حضور همکار تازه کارِ ساجن بعد از چند بار سر زدن به او و خوردن غذاهایش کمی حالت تکراری به خود می گیرد و باعث افت داستان می شود و کلیتی نامنسجم به اثر می دهد. تنها سئوالی که ذهنم را مشغول کرده این است که وقتی در مرتبه ی اول، ظرف غذای ایلا، به اشتباه به دستِ ساجن می رسد، چطور می شود که در مرتبه ی دوم هم دقیقاً همین اتفاق تکرار شود؟!

 

  • نام فیلم: حسادت (Jealousy )
  • کارگردان: لوئیس گارل

لوئیس که از همسرش جدا شده، با دخترِ دیگری رابطه ی عاشقانه ای برقرار کرده، همراه با فراز و فرودهایی … یک فیلم هفتاد دقیقه ای درباره ی روابط از هم پاشیده ی خانواده ها، عشق و نفرت و حسادت. در پایان، چیز چندانی دستتان را نخواهد گرفت اما تصاویر سیاه و سفیدِ تر و تمیزِ فیلم و خلق لحظاتِ گرمی از زندگی، مثل شوخی کلودیا و دخترِ لوئیس با او بر سر دزدیدنِ آب نبات، باعث شده یک بار دیدنِ فیلم، آنقدرها بد نباشد. لوئیس گارول بازیگرِ « دریمرز » برتولوچی ست.

 

  • نام فیلم: عُمر (Omar)
  • کارگردان: هانی ابواسد

عمر مجبور است هر روز از دیوار حایل اسراییلی ها بالا برود تا بتواند دوستانش امجد، طارق و عشقش نادیا، خواهر طارق را ببیند. او به همراه امجد و طارق در پی این است که در طی عملیاتی، سربازی اسراییلی را بکشند. کشتن سرباز اسراییلی همه چیز را بهم می ریزد … راستش من در پیچ قسمتی از فیلم همچنان حیران مانده ام؛ اینکه چرا امجد ماجرای حامله بودنِ نادیا را به عمر دروغ می گوید؟ احتمالاً دوستانی که فیلم را دیده اند و متوجه قضیه شده اند، به من خواهند گفت. بهترین صحنه فیلم هم مربوط می شود به جایی که عمر نمی تواند از دیوار حائل اسراییلی ها بالا برود؛ توانش را ندارد. او که روزگاری با یک حرکت، خودش را می رساند آنطرف دیوار تا عشقش را ببیند، حالا بعد از همه ی اتفاقاتی که پیش می آید، بعد از سپردن عشقش به امجد، دیگر توان این کار را ندارد. پیرمردی که دارد از آنجا رد می شود، به عمر کمک می کند که از دیوار بالا برود و در همان حال هم می گوید: « بالاخره همه چیز تمام خواهد شد ». غافل از اینکه حالا دیگر عمر به فکر دیگری ست. فیلم جدید ابواسد کمتر به مباحث سیاسی راه می دهد ( خوشبختانه ) و بیشتر در پیچ و خم درامی غافلگیرکننده باقی می ماند.

فیلمِ دیگرِ ابواسد در « سینمای خانگی من »:

ـ اینک بهشت ( اینجا )

 

  • نام فیلم: کالواری (Calvary )
  • کارگردان: جان مایکل مک دانا

پدر جیمز، کشیش درونگرا و آرامی ست که یک روز طی مراسم اعتراف، حرف های تکان دهنده ی مردی را می شنود که ادعا می کند در کودکی توسط یک کشیش بارها و بارها مورد تجاوز قرار گرفته و این قضیه روح و روانش را آزار داده و حالا می خواهد انتقام آن ماجرا را از پدر جیمز بگیرد. او یک هفته به پدر فرصت می دهد تا کارهایش را انجام بدهد. پدر، در فکر اینکه شخص تهدیدکننده چه کسی بوده، میان مردم بدسگال شهر می چرخد … فیلم به سبک برادرانِ « مک دانا »، پر است از دیالوگ های هوشمندانه و گزنده و طنز که یکی از نقاط قوت اثر محسوب می شود. سفر یک هفته ای پدر جیمزِ بی نوا در روستا برای شناسایی تهدیدگر، تبدیل به سفری سیر و سلوک گونه می شود که در آن پدر تلاش می کند از راههایی بسیار ملموس و قابل باور، مردمانِ سیاهِ روستا را به راه راست بیاورد اما این آدم ها به این راحتی ها دست بردار نیستند و در نتیجه این خودِ پدر جیمز است که باید تاوان بدهد. من بیشتر از خودِ فیلم، از دیالوگ هایش لذت بردم.

 

  •  نام فیلم: گرگ های بد گنده (Big Bad Wolves)
  • کارگردانان: هارون کشالس ـ ناووت پاپوشادو

معلم بی دست و پای یک مدرسه، مظنون به قتل بی رحمانه ی یک دختر کوچک است. از یک طرف یک پلیس و از سوی دیگر، پدرِ مقتول، همزمان با هم مظنون را دستگیر می کنند و تصمیم می گیرند شکنجه اش بدهند تا زمانی که به حرف بیاید … این فیلم اسرائیلی، ظاهراً یکی از فیلم های مورد علاقه ی تارانتینو بوده و اصلاً تمجید او از فیلم باعثِ بیشتر دیده شدنش شده است. خود فیلم هم البته قابلیت این را دارد که دیده شود؛ دو کارگردان اثر، فضای جنایی و معمایی جفنگ گونه ی آن را خوب از آب در آورده اند. جفنگ گونه از این جهت که فیلم سعی می کند با طنزی نرم، تیرگی و سیاهی خفقان آور خود را ملایم تر کند. فیلم در میانه ها از ریتم می افتد و کمی کشدار به نظر می رسد اما در کل، یک کار نیمچه تارانتینویی ست.

 

  • نام فیلم: لبه ی فردا (Edge of Tomorrow)
  • کارگردان: داگ لیمان

میمیک ها، موجوداتی هیولامانند و ترسناک، در حال اشغال دنیا هستند. سرگرد کیج، که خودش از عوامل مبارزه با این موجودات است، به دستور سرهنگ ارتش آمریکا، به عنوان درجه داری صفر، به میدان نبرد می رود در حالیکه بر خلاف تصور، از واردِ گود شدن می ترسد. او به ناچار خودش را در میانه ی جنگی ترسناک با موجوداتی ترسناک تر می بیند … وقتی مک کوآریِ فیلم نامه نویس، یکی از پایه های فیلم باشد، باید مطمئن باشیم که در ضعیف ترین حالتِ ممکن، با فیلم سرگرم کننده ای مواجه خواهیم بود. وقتی هم یکی دیگر از پایه های فیلم داگ لیمان باشد، آنوقت دیگر در سرگرم کننده بودن و جذاب بودن فیلم نباید شک کرد. « لبه ی فردا » علاوه بر جذاب بودن، چیزهایی هم برای گفتن دارد و ایده ی داستانی اش، جذابیت کار را دو برابر هم می کند. حکایت سرگرد کیج که مجبور است هر بار بمیرد تا با وسعت دیدی بهتر، دایره ی بارها تکرار شده ی زندگی اش را با تجربه ای بیشتر از سر بگذراند، حکایت جالبی ست که با دیدنِ پوسترهای فیلم و رخت و لباس بازیگران و حال و هوای خیالی اش ، در وهله ی اول به نظر نمی رسید که اینگونه باشد. هر چند نمی توانم از این نکته چشم پوشی کنم که همچنان به نظرم، ایده ی مرکزی داستان، اینکه خونِ میمیک ها، موجب ایجاد چنان حالتی در کیج می شود، زیادی تحمیلی و حتی با توجه به منطق درونی و حال و هوای داستان، غیرقابل باور به نظر می رسد. از آن بدتر جایی ست که کیج آن دستگاهِ نمی دانم چی را از جناب سرهنگ می گیرد، در پایش فرو می کند و با این کار متوجه می شود که مکانِ مغزِ مرکزیِ میمیک ها کجاست!

 

  • نام فیلم: ایمنی آخر از همه! (Safety Last!)
  • کارگردانان: فرد سی نیومر ـ سم تیلور

پسر برای یک زندگی بهتر و جمع کردنِ پول برای ازدواج با نامزدش، به شهر می رود و در مغازه ای شروع به کار می کند. اما کارها آنطور که باید پیش نمی رود تا اینکه رئیس فروشگاه می گوید اگر کسی پیدا شود که با یک ایده ی خوب، مشتری های مغازه را زیاد کند، پول خوبی به او خواهد داد. پسرِ داستان، ناگهان ایده ی خطرناکی به ذهنش می رسد: بالا رفتن از یک ساختمان بلند … از همان بچگی، تصویر هارولد لویدِ آویزان از ساعت، در ذهنم ثبت شده است؛ شاید اولین تصویر مهمی که از سینما به یادم مانده. تصویری که تبدیل شد به یکی از مهمترین و معروفترین نماهای تاریخ سینما. که اگر اهل فیلم هم نباشی، می دانی که این مرد کیست و این بالا چه می خواهد. از همان بچگی هم وقتی این صحنه را می دیدم، ته دلم خالی می شد که او چطور این فاصله ی خطرناک را بالا آمده؟ با چه جرأتی؟ بعدها فهمیدم که این جادوی سینما بوده که باعث شده فکر کنم این مرد در آن فاصله از زمین است. جادویی که در اوایل دهه ی بیست میلادی شکل می گیرد. دقت کنید: در دهه ی بیست و این یعنی معجزه.

 

  • نام فیلم: تتسو، مرد آهنی (Tetsuo, the Iron Man )
  • کارگردان: شینیا تسو کاموتو

یک فیلم سیاهِ ترسناکِ سوررئال از مردی که کم کم تبدیل می شود به مرد آهنی. تصاویر کابوس گونه ی کارگردان، تمهیدهای ویژه ی بصری و تدوین خلاقانه ی اثر، این فیلم مهجور سینمای ژاپن را به فیلمی توجه برانگیز و تکاندهنده تبدیل می کند که گاه می تواند با تصاویر توهم زای دیوید لینچی اش، بیننده را میخکوب کند و نشان دهد که چطور از قدیم و ندیم، آدم های قدرتمندی این ژانر را تقویت می کرده اند که موجب شده سینمای ترسناک ژاپن در سال های اخیر اینقدر موفق باشد و منبع بازسازی های گوناگون قرار بگیرد. اینجاست که می فهمیم داشتن پیشینه چقدر چیز خوبی ست! کارگردان فیلم که بیشتر فیلم بازی کرده تا اینکه بسازد، نشان می دهد که آدم زبردستی ست و واجب است که فیلم های دیگرش را هم ببینم.

 

  • نام فیلم: رقابت در شهر
  • کارگردان: فرخ غفاری

عفت زنی ست که بعد از مرگ شوهرش، آواره می شود. او برای یافتن یک سرپناه مجبور به کار در یک کافه می گردد، در حالیکه دو لاتِ معروفِ شهر، چشمشان در پی اوست … اولین فیلم غفاری که ابتدا « جنوب شهر » نام داشت، فیلمی ست که با سیاهی های جامعه سر و کار دارد. همین برهم زدنِ خوابِ آشفته ی دولتمردانِ آن زمان بود که باعث شد فیلم فوراً از پرده پایین کشیده شود و بعد از سانسوری هفده هجده دقیقه ای با نامِ جدیدِ « رقابت در شهر » عرضه گردد. نسخه ای که ظاهراً قدرت و کوبندگیِ نسخه ی اصل را ندارد و خیلی چیزهایش عوض شده است اما همچنان برای فیلمی که در دهه ی چهل ساخته شده باشد، کاملاً خارق عادت است. نگاهِ غفاری و نویسنده ی فیلم نامه، جلال مقدم، به محیطِ کافه های سطحِ پایینِ جنوبِ شهرِ آن زمان که پر بود از آدم هایی سطحی و بی مغز و در طلب ارضای دم دست ترین غرایز خود، دیدگاه جالب فیلمساز و نویسنده به تیپ لات و جاهل، که یکی شان شر و عوضی ست و دیگری خوب و ملایم و خانواده دوست که در آخر هم با عفت ازدواج می کند و او را از محیط فاسد نجات می دهد، جنبه های مثبتی ست که فیلم را در آن زمان متفاوت می کند. غفاری آدم بسیار باسواد و سینمادانی بود که می دانست باید داستان تعریف کند و متفاوت هم تعریف کند و در فیلم های محدودی که ساخته این قضیه کاملاً مشهود است.

فیلم دیگرِ فرخ غفاری در « سینمای خانگی من »:

ـ شب قوزی ( اینجا )

 

  •  نام فیلم: ناامن برای کار (Not Safe for Work)
  • کارگردان: جو جانستن

تام میلر، کارمند اداره ی بیمه، شبی هنگام خروج از محل کارش، متوجه می شود مردی مرموز در اتاق های اداره می چرخد، چند کارمند را می کُشد و به دنبال چیزی می گردد. تام به زودی متوجه می شود این قاتل رابطه ای با پرونده ی جنجالی داروهای خطرناک یک شرکت داروسازی دارد … راستش اگر می خواهید این فیلم را ببینید باید از یک علامت سئوال بزرگ و گاف عظیم فیلم چشم پوشی کنید: اینکه آیا رئیس این شرکت بیمه، نمی توانست به راحتی، پرونده های مورد نظر را از درون انبار بیرون بکشد و آتش بزند و نابودشان کند؟ راه بی سر و صداتر و آسان تری وجود نداشت به جای اینکه یک قاتل بفرستد درون شرکتِ خودش؟! اگر آدم سخت گیری هستید که فکر می کنید وقتی فیلم نامه روی ایده ی مضحکی بنا شده باشد، دیگر لزومی ندارد فیلم را ببینید، پس نبینید. اما آدم های آسان گیری که فیلم را خواهند دید، از فضای لابیرنت گونه ی شرکتِ خالی از آدم، خوششان خواهد آمد. همچنین از دو وسیله ای که در طول فیلم، نقش مهمی ایفا می کنند: یکی کارتِ شناسایی تام و دیگری دستگاه پرینت.

 

  • نام فیلم: نازنین
  • کارگردان: علیرضا داوودنژاد

نیّر با عمه ی بددهن و بی اخلاقش عفت در شمال زندگی می کند. او یک روز متوجه می شود از مرتضی، پسر همسایه باردار است. او طی نامه ای، از مرتضی که در سربازی به سر می برد، درخواست می کند به شمال بیاید. مرتضی بعد از فهمیدنِ ماجرا، تصمیم می گیرد با نیر به تهران بروند تا در آنجا او بچه اش را سقط کند … دومین فیلم داوودنژاد جوان، هر چند در فیلم نامه بیش از حد کشدار و با شاخ و برگ های اضافه همراه است ( ماجرای شیرخان و رابطه اش با عفت خانم، سپس آمدن شیر خان به تهران برای برگرداندنِ نیر، خط داستانی به شدت اضافه ای به نظر می رسد )، جاهایی بی منطق به نظر می رسد ( اصرار فراوان عفت خانم برای اینکه شیرخان به تهران برود، منطق چندانی ندارد ) و البته در پایانِ کار، با یک عنصر تصادفِ کاملاً خارج از کادر همراه است که موجب تحول ناگهانی مرتضی می شود، اما با توجه به خلاف جریان بودنِ داستان در آن سال ها و پرداختِ بصری خوب کارگردان ( سکانس های شاخصی در فیلم هست. مثل صحنه ای که مرتضی زیر باران در کوچه ایستاده و با نیر که داخل خانه است، در حالت مستی حرف می زند ) و با توجه به اینکه داوودنژادِ زمانِ ساخت فیلم، تنها ۲۲ سالش بوده، می توان گفت با فیلم قابل بحثی طرف هستیم که نوید یک فیلمساز خوب و باهوش را می دهد.

فیلم های دیگرِ علیرضا داوودنژاد در « سینمای خانگی من »:

ـ کلاس هنرپیشگی ( اینجا )

ـ نیاز ( اینجا )

 

  • نام فیلم: هنرمند و مدل (The Artist and the Model)
  • کارگردان: فرناندو تروبا

دختری زیبا و آواره از جنگ، در ازای دریافت جای خواب و غذا، مدل برهنه ی نقاش و مجسمه ساز پیری می شود که مدل هایش را زنان جوان برهنه تشکیل می دهند … هنرمند پیری که با دیدی خاص و موشکاف، به طبیعت اطراف نگاه می کند و دغدغه اش کشیدنِ بدن برهنه ی یک زن در طبیعی ترین و خالص ترین شکل ممکن است چون از نظر او، اندام زنان زیبا، کامل ترین و اصلی ترین فرم طبیعت محسوب می شوند. داستان در پس زمینه ی جنگ اتفاق می افتد و رابطه ی عشق و جنگ و زیبایی و کمال در هنر را بررسی می کند. فیلم، « زیبای مزاحم » ژاک ریوت را به یاد می آورد.

 

  • نام فیلم: دو ساعت بعد، مهرآباد
  • کارگردان: علیرضا فرید

شعله که دکتر روانشناس است، چهل روز بعد از درگذشت همسرش، در میان وسایل او، عکس دختری جنوبی را می بیند و طی سفری به آنجا، تلاش می کند دختر را بیابد … اولین فیلم داستانی فرید، از لحاظ کارگردانی و فضاسازی، فیلم قابل تأملی از آب در آمده با ساختاری به شدت مینی مال و جمع و جور. هر چند معلوم نیست چرا ناگهان در میانه ی فیلم، شعله به همسفرش، مردی که ادعا دارد به همسر شعله بدهکاری سنگینی دارد، می توپد که: (( تو مریضی! … رفتارت رو با من نگاه کن! … باید درمان بشی! )). ما ناگهان می مانیم که مگر مرد چه کرده که زن اینطوری به او جواب می دهد. ضمن اینکه شخصیت مرد هم چندان باورپذیر از آب در نیامده و زیادی گنگ و تخت است. در نگاهی کلی، آنچه که فیلم را سرپا نگه داشته، کارگردانی آن است و نه فیلم نامه اش. در ضمن دست کارگردان هم درد نکند که باعث شد من در حین دیدن فیلم، بتوانم به کارهای عقب مانده ام هم برسم!

 

  • نام فیلم: بهشت: عشق (Paradise: Love)
  • کارگردان: اولریخ سیدل

ترزا، زنی در آستانه ی پنجاه سالگی به شهری ساحلی در کنیا سفر می کند. او که زنی چاق و زشت است، به دنبال مردی می گردد که به جای توجه به هیکل و قیافه ی او، قلبش را بخواند. وقتی در طی سفر با یک مرد بومی به نام مونگا آشنا می شود، احساس می کند که عشق واقعی را یافته است … اولین قسمت از تریلوژی اولریخ سیدل، همان سبک خاص این کارگردان را دارد؛ داستانی یک خطی، نماهایی فکر شده و ساکن و کمی هم البته کش دادن برخی قسمت ها برای اضافه شدنِ زمانِ فیلم. اینبار، داستان ترزا را می بینیم که به خاطر هیکلش، اعتماد به نفس عاشق شدن ندارد و مردی را می خواهد که به جای توجه به اندام و قیافه اش، قلب او را بخواهد، اما در نهایت هم در این امر موفق نیست. بومی هایی که او را به خانه شان می برند، ازش سوءاستفاده می کنند و بعد مثل دستمال دورش می اندازند. در پایان هم ترزا نمی تواند عشق واقعی را پیدا کند. آقای سیدل، مثل همیشه، صحنه های بی پرده ای در فیلم هایش دارد.

فیلم های دیگرِ اولریخ سیدل در « سینمای خانگی من »:

ـ بهشت: امید ( اینجا )

ـ بهشت: ایمان ( اینجا )

ـ چله ی تابستان ( اینجا )

 

  •  نام فیلم: داستان زنان (Story of Women)
  • کارگردان: کلود شابرول

در میانه ی جنگ جهانی، ماری برای گذراندن زندگی خود و سه بچه اش، علاوه بر اینکه عمل سقط جنین را برای زن ها انجام می دهد، اتاقک کوچکی در خانه اش را هم در اختیار زنان خیابانی می گذارد و اینگونه کم کم در آمدی کسب می کند … فیلم با نگاهی تیز و عمیق، نه تنها به سرنوشت زنان در میانه ی جنگ می پردازد بلکه در لایه ی زیرین تر خود، همانطور که از اسم ساده و البته تأکیدی اش هم پیداست، به زنانی می پردازد که قربانی دستِ مردها هستند. از خودِ ماری که هیچ تمایلی به همسر سخت و بداخلاق خود ندارد بگیرید تا لولو، دوست روسپی ماری که حس غریزی مردها را در بحبوحه ی جنگی اصولاً مردانه، تعدیل می کند و فقط می خواهد درآمدی داشته باشد و برسید تا جاسمین، آن زن بیچاره ای که چندین بچه از مردش دارد و یک بار که آمده پیش ماری تا از او بخواهد که آخرین بچه ی در شکمش را سقط کند، با حالتی خسته و درمانده اظهار می کند که دیگر نمی تواند بچه داشته باشد و از نگهداری همان هایی هم که دارد، عاجز شده است. همه ی این زن ها، نه تنها قربانی شرایط سیاسی، بلکه قربانی شرایط اجتماعی در جامعه ای مردسالار هستند. وقتی ماری به جرم سقط جنینِ غیرقانونی به زندان می افتد، جمله ی جالبی به هم بندش می گوید: (( وقتی پولداری، خیلی برات راحته که دستات آلوده نشن. )) ماری اگر هم دستهایش را آلوده کرده، تنها و تنها برای آینده ی بچه هایش بوده و برای اینکه آرزوی خودش که خواننده شدن است را عملی کند.

فیلم های دیگرِ شابرول در « سینمای خانگی من »:

ـ از شکلات شما متشکرم ( اینجا )

ـ پسرعموها ( اینجا )

ـ دختر دو نیم شده ( اینجا )

ـ لِدا ( اینجا )

ـ سرژ زیبا ( اینجا )

ـ تشریفات ( اینجا )

 

  •  نام فیلم: سیب های آدام (Adam’s Apples)
  • کارگردان: آندره توماس ینسن

آدام، تبهکارِ خشنی ست که بعد از آزادی از زندان، پیش ایوان، کشیشِ آرام منطقه برده می شود تا در آنجا، نزد کشیش و با راهنمایی های او، راه درست زندگی را یاد بگیرد. ایوان، کشیشی ست که علاوه بر آدام، دو تبهکار دیگر را هم زیر بال و پر خود گرفته و آن ها را به راه راست هدایت کرده. با ورود آدام، همه چیز تغییر می کند … نکته ی جذاب این فیلم، تغییر موقعیت آدام در لباس یک تبهکار و ایوان در لباس یک کشیش است. در اواسط فیلم است که ناگهان جایگاه ها تغییر می کند؛ آدام که آمده بوده تا به راه راست هدایت شود، با پی بردن به این نکته که ایوان، به دلیل گذشته ی بدِ خانوادگی اش، دچار یک بیماری ست که در آن حقایق بد را پس می زند و در فرایندی ناخودآگاه، انکارشان می کند و آن ها را جور دیگری جلوه می دهد، رشته ی عمل را در دست می گیرد و کم کم اوست که به ایوان مسلط می شود. او تلاش می کند حقایق را محکم و با خشونت، به سمت ایوان پرتاب کند تا او را از دنیای خیالی ذهنی اش بیرون بیاورد و به حقایق برساند. ایوان قبول ندارد که آن دو تبهکار دیگر ( گونار و خالد ) که از آن ها نگهداری می کند، هنوز دست به دزدی می زنند، او دزدی های آن ها را جور دیگری تعریف می کند. او هنوز قبول ندارد که پسرش دچار فلج مغزی ست و ناتوان از حرکت و همسرش هم به همین دلیل خودکشی کرده، او داستان را جور دیگری برای آدام تعریف می کند. در چرخشی عجیب، این آدام است که کم کم سررشته ی امور را به دست می گیرد و ایوان را مجبور می کند تا واقعیت ها را آنجور که هستند، قبول کند.

 

  • نام فیلم: موبیوس (Moebius )
  • کارگردان: کیم کی دوک

به دلایلی، صحبت درباره ی خلاصه داستان فیلم و حرف زدن درباره ی جزئیاتش کار سختی ست؛ دلایلی که کسانی که فیلم را دیده باشند، خوب می دانند! جدیدترین کارِ کیم کی دوک، یک فیلم مازوخیستی ست که همچنان به سبک همیشگی او، ایده ی عجیب و غریبی دارد و گاه تا مرز یک کمدی به شدت سیاه پیش می رود. فیلم کاملاً بدون دیالوگ است و این نشان می دهد که کی دوک در این کار به آن انتزاعِ مورد نظرش در ساخت فیلم رسیده است.

فیلم های دیگرِ کیم کی دوک در « سینمای خانگی من »:

ـ افسانه ی واقعی ( اینجا )

ـ پیتا ( اینجا )

ـ کروکودیل ( اینجا )

 

  •  نام فیلم: کمدی موقعیت (Sitcom )
  • کارگردان: فرانسوا ازن

با ورود یک موش آزمایشگاهی به خانه ی یک خانواده ی فرانسوی، رفتارهای جنسی جدیدی از آن ها بروز می کند! … شخصاً جز با « استخر شنا » که یکی از فیلم های محبوب من است، با هیچکدام از کارهای ازن نتوانسته ام ارتباط برقرار کنم. این فیلم هم یک کمدی عجیب و غریب است و این را می شود از همان خلاصه ی داستان فهمید. موش وارد خانه می شود و ناگهان پسر خانواده اعتراف می کند که یک همجنسباز است، دختر خانواده با موش عشقبازی می کند و مادر خانواده در نهایت با پسرش می خوابد و پدر تبدیل به موش می شود! زیادی عجیب و غریب بود؟ پس اگر حوصله دارید فیلم را ببینید.

فیلم های دیگرِ ازن در « سینمای خانگی من »:

ـ جوان و زیبا ( اینجا )

کوتاه، درباره ی چند فیلم

 

۱۷ دیدگاه به “کوتاه درباره ی چند فیلم، شماره ی نوزده”

  1. kakadoo گفت:

    درود خدمت شما
    ماشالله کیفیت و کمیت یادداشت هاتون بسیار بالاست ، جا میمونیم 🙂

  2. سلام
    در مورد فیلم اولی که نوشتین،بیشتر یاد فیلم سوئینی تاد(تیم برتون)افتادم.البته فیلم برتون با اون فضای سورئالی و فانتزی سیاهش واقعا یه شاهکاره.
    در مورد فیلم دوم یعنی ظرف غذا هم باید بگم گرچه قبلا از مخالفای فیلمای هندی بودم و هرکسی که تماشاشون میکرد رو مسخره میکردم،اما چند سالیه که منصفانه تر وبی غرض تر به تماشای این فیلما میشینم.فیلمای هندی گاهی موضوعات خوب وبکری دارن که قبل از اونا کسی بهش فکر نکرده ولی در پرداخت به خصوص در جایی که نیاز به منطق هست،این فیلما می لنگن!درست مثل همین سوالات منطقی که برای شما هم پیش اومده.کلا منطق هندیا بر پایه تصادف رخ میده!

  3. سمانه گفت:

    فیلم لبه فردا ایده فوق العاده ای داشت… تا ۳ صبح بیدار ماندم و با لذت مشغول دیدن فیلم بودم که در آخر متوجه شدم که سی دی خش داره و ربع ساعت آخر فیلم را به هیچ وجه نمی توانم ببینم( یعنی داغون شدم)…به هرحال فیلم خوبی بود اما هنوز نمی دونم آخرش چی میشه.

    نمیدونم چرا همه فیلم هایی که من میبینم توی این یادداشت های کوتاه بهشون اشاره شده؟!!!!!

    • damoon گفت:

      این خراب بودنِ دقایقِ پایانیِ فیلم ها هم از آن مواردِ جانسوزی ست که قبلاً در یک پُستِ جداگانه به آن پرداخته بودم. اساسی حال گیری ست!
      اما در موردِ اینکه چرا هر چه فیلم دیده اید، من هم دیده ام، باور کنید بی تقصیرم!!!

      • سمانه گفت:

        نه منظورم این بود که چرا فیلم هایی که من دیدم,یادداشت های طولانی تری ندارن؟؟؟و چرا کوتاه بهشون اشاره شده

        • سمانه گفت:

          یعنی اون فیلم هایی که کوتاه بهشون اشاره کردید ,مسخره اند آیا؟؟؟!!!

          • damoon گفت:

            نه. لزومِ نوشتنِ یک متنِ بلند برای یک فیلم، برای من، کشش و قدرت و محتوای غنی و خیلی نکاتِ دیگرِ آن است؛ خودِ فیلم باید این اجازه را بدهد. و طبیعتاً آن متن های بلند ( که از آن ها به عنوان “نقد” یاد می کنیم )، انرژی و وقتِ بیشتری می برند برای پرداخت و انسجام و محتوایشان. من برای هر کدام چهار پنج روزی وقت می گذارم. و به نظرم همه ی فیلم هایی که هستند و می بینم، این غنا را ندارند ( و این به معنای “مسخره” بودنِ فیلم نیست طبیعتاً ) یا اصلاً لزومی ندارد که بخواهم پر طول و تفصیل بهشان بپردازم. پس آن ها را جمع می کنم و در بخشی جداگانه، کوتاه، معرفی شان می کنم که کمی خودمانی تر و فارغ از آن عصاقورت دادگیِ متن های بلند است. این شکلی، هم انرژی ام را برای متن های بلند ( همان نقدهای اصلی سایت یعنی ) حفظ می کنم و هم اینکه بخش « سوئیچ پن » هم بالاخره برقرار می مانددیگر! امیدوارم توضیحم کافی بوده باشد.

  4. coldplay گفت:

    بنظر من امجد به دروغ گفت نادیا بارداره تا بتونه نادیا را از چنگ عمر در بیاره.من وقتی صحنه رو به رویی عمر و نادیا در خانه اواخر فیلم را دیدم حسابی ناراحت شدم.

    نمره شما به دریای درون آمنابار چنده؟
    نمره من ۵ هست.کامل. محشر بوده بنظرم این اثر عجیب…

پاسخ دادن

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم