فردای آن روز دوج سیاه رنگی در حیاط قصر سسلین هوف در پتسدام توقف کرد و مردی در اونیفورم ستوان هوایی از آن پیاده شد. به دست چپ ستوان کیفی با زنجیر بسته بود که فیلم نخستین انفجار آزمایشی هسته ای در آن جا داشت. ستوان هوایی یکراست به سوی اقامتگاه رئیس جمهوری رفت.
نمایش فیلم در دفتر ترومن، در شرایطی که پرده همه پنجره ها بدقت جلو کشیده شده بود، حاضران را فوق العاده تحت تأثیر قرار داد. ترومن بقدری مشعوف بود که نتوانست از شادی یادآوری مطلب ـ این که ایالت متحد سلاحی نامتعارف در اختیار دارد ـ به استالین چشم بپوشد.
استالین خبر را با چهره ای بی حرکت، تو گویی از سنگ گوش داد. چنان که به نظر می رسید مطلب درست دستگیرش نشده و درنیافته بود که مقصود ترومن چه نوع سلاحی است. لیکن این البته ظاهر قضیه بود. چرا که بیدرنگ پس از پایان ملاقات به منشی اش دستور داد: (( به اطلاع رفیق کورچاتف برسانید که باید به کارها سرعت بیشتری بدهد … ))
با این همه استالین هنوز تصوری روشن از نیروی عظیم سلاح جدید نداشت. گزارش هایی که از منابع اطلاعاتی و جاسوسی از ایالات متحد و بریتانیای کبیر و کانادا می رسید بیشتر بر مسائل و مشخصات فنی تکیه و تمرکز داشت. مشخصاتی که بر پایه آنها هیچ سیاستمداری نمی توانست نتیجه بگیرد که بمب اتمی در واقع چگونه چیزی ست.
توضیح: املای کلمات، فاصله گذاری ها، علائم و به طور کلی، ساختار نوشتاری این متن، عیناً از روی متن کتاب پیاده شده، بدون دخل و تصرف.
پی نوشت: احتمالاً حال و هوای « سینمای خانگی من » با این نوشته، کمی سیاسی شد اما راستش این صحنه ی این کتابِ خیلی خوب، من را یادِ کمدی سیاهِ بی نظیرِ کوبریک « دکتر استرنج لاو » انداخت و خب، اینطوری ربطِ این نوشته هم با حال و هوای اینجا پیدا شد! این کتاب، همانطور که از اسمش هم پیداست، جزئیاتی از اتفاقاتِ مهمِ قرن را با مستنداتی غیرقابل انکار به تحریر در آورده است تا بلکه بتواند نشان بدهد که عمقِ حماقتِ آدم ها تا به کجاست. استالینِ دیوانه و احمق، مثل همه ی احمق های قبلی و در حال حاضر و البته بعدی، فقط برای ضرب شست نشان دادن، برای یک لحظه هیجان زده شدن، برای منفعت طلبی شخصی و برای اِعمالِ قدرت، مانند همه ی آن قبلی ها و اکنونی ها و بعدی ها، تا همیشه ای که انسان روی کُره ی زمین وجود دارد، دست به کاری زد کارستان! من خب از اصطلاحاتِ سیاسی کتاب سردرنیاوردم و هیچ وقت هم دوست نداشته ام برایشان وقت بگذارم و خوشم هم نمی آید، اما کلیتِ مستنداتِ کتاب، که دنبالِ این بَخشَش بودم، به شدت جذاب است و شما را می بَرَد به تاریخِ بی خردیِ آدم های بی خردی که دنیا را فقط برای خودشان می خواهند و برای امیالِ پَست و ایدئولوژی های مسخ شده شان.
همین جوری به کارها سرعت بیشتری میدن که دارن همه چی رو نابود می کنن. ما هم باید زودتر اسباب کشی کنیم بریم مریخی جایی………..
هر چی فکر می کنم کلمه ای که برازنده استالین باشه و این وجود نکبت رو توصیف کنه و در عین حال بشه اینجا نوشت رو پیدا نمیکنم…….
این متنها از یه کتاب خیلی خوبه. هم یه پنجره ای باز میشه برای بهتر دیدن و فکر کردن و هم آشنایی با یه کتاب……
فقط مترجم و ناشر و سال چاپ هم بود خوب بود……..بعله میدونم……یه جستجوی ساده از طرف ما…..ولی رفیق تا ما بجوییم و اینها….
این یکی چون چندان آشنا نیست، اطلاعاتش را می گویم: انتشاراتِ طرح نو، چاپ دوم ۱۳۸۹، ترجمه ی روشن وزیری. امیدوارم دیگر احتیاج به جستجو نباشد!
سلام
متنت را که می خواندم یاد گهواره گربه افتادم.
سلام دوستِ نادیده ی قدیمی
حالا این تعریف بود یا تقبیح یا صرفاً جمله ای خبری؟! من « گهواره گربه » ونه گات را نخوانده ام.
یک جمله خبری بود و خبر از این می داد که در آن داستان چنین تمی یافت می شود.
در این لینک معرفی اش کردم:
http://hosseinkarlos.blogsky.com/1393/08/26/post-495
اما من فعلن جرئت نمی کنم کتابی رو بهت توصیه کنم!
موفق باشی دوست من
ناخواسته توصیه کردید: « گهواره ی گربه »!!! بابت لینک هم ممنون. ذخیره اش می کنم برای وقتی که کتاب را خواندم.