همه مقصریم …
خلاصهی داستان: عملیات آنتروپوید، نام عملیاتیست که دو پارتیزان آموزشدیده به نامهای یان و یوزف قصد دارند راینهارد هایدریش افسر عالیرتبه نازی را ترور کنند. یان و یوزف در این راه دچار تردیدهای زیادی میشوند اما در نهایت با کمک سازمان مقاومت و البته معشوقههایشان ترور را عملی میکنند …
یادداشت: تاریکی تاریخ بشر آنقدر عمیق و گسترده است که هر بار وقتی به گوشهای از آن نور میتابانند، داستانی سربرمیآورد. داستان دنبالهداری از ظلم، وحشت، وحشیگری و کشتوکشتار. در میان این کشمکشها همیشه یکی هست که بیشتر از بقیه مورد توجه قرار میگیرد. اوست که عامل جنایتها معرفی میشود و افسانهها و واقعیتهای زیادی پیرامون زندگیاش سر زبانها میافتد. در واقع اینکه تاریخ تاریک بشریت را به یک نفر نسبت بدهیم و او را مسئول تمام بدبختیها تصور کنیم، کار سادهتریست نسبت به اینکه تفکرات منحط و خطرناک عده زیادی را مسبب بشماریم. در حالت اول چیزی در دست داریم که به آن ارجاع بدهیم اما در حالت دوم نه. چیزی که این میان نمیتوان ثبت کرد تفکرات خطرناکیست که ریشه در بدویترین تمایلات بشر مثل قدرتطلبی و خشونت دارند که باعث میشوند آدمهایی معمولی تبدیل به هیولاهایی ترسناک شوند. آنتروپوید به عنوان جدیدترین فیلمی که به گوشهای سیاه از دوران رایش سوم نور میتاباند، نشان میدهد که وحشیگریهای بزرگ تاریخ، تنها توسط یک نفر شکل نگرفته است.
راینهارد هایدریش ملقب به قصاب پراگ، هیولای موطلایی و مرد اعدام، یکی از بلندپایهترین افسران ارتش نازی و رئیس اداره امنیتی رایش از دوران جوانی به حزب نازی پیوست و به سرعت مدارج ترقی را تا سِمَت بالاترین مقام گردان حفاظتی آلمان نازی یعنی اساس طی کرد و در دهه چهل میلادی از مهمترین کسانی بود که پروژه راهحل نهایی مسئله یهودیان را بنیان گذاشت که به قتلعام دهها هزار یهودی انجامید. «آنتروپوید» نام عملیاتی بود که از طرف دولت تبعیدی چک در لندن برای ترور هایدریش سامان گرفت و دو پارتیزان به نامهای یان و یوزف که در انگلیس آموزش دیده بودند مأمور به سرانجام رساندن آن شدند.
جایی در اواسط فیلم و پیش از آنکه این دو پارتیزان عملیات را شروع کنند، ماری، دختری که عاشق یان میشود و در عملیات کمکش میکند، به یان جمله مهمی میگوید که نقطه ثقل فیلم است و در تأئید خطوط بالا. ماری به یان میگوید: «فکر میکنی اگر هایدریش کشته شود، همهچیز تمام خواهد شد؟ بعدش چه؟ فکر میکنی دیگر مثل او کسی وجود نخواهد داشت که به کشتار و قتلعام ادامه بدهد؟». این پرسشهای حیاتی، یان را دچار تردید میکند و اتفاقهایی که در ادامه داستان رخ میدهد نشاندهنده این است که ماری جوان چهقدر درست گفته بود. تقریباً نیمه دوم فیلم و بعد از ترور ناموفق (هر چند مرگ هایدریش نه در صحنه ترور بلکه چند روز بعد در بیمارستان و بر اثر جراحات وارده رقم میخورد)، میبینیم که چگونه نازیها برای عاملان ترور جایزه تعیین میکنند، مردم شهر را گروگان میگیرند، روند فرستادنشان به اردوگاههای کار اجباری را افزایش میدهند و در این میان با خبرچینی و خیانت یکی از اعضای سازمان مقاومت، به خانهای که دو جوان پارتیزان در آن ساکناند حمله میکنند. آنها اعضای خانه را به شدیدترین شکل شکنجه میدهند که در این میان زن خانه با سیانور خودکشی میکند. سپس مأموران اساس برای اعتراف گرفتن از پسر خانواده، سرِ بریده مادر را در سطلی مقابلش میگذارند. اما ماجرا در همین جا خاتمه پیدا نمیکند. هایدریش و افرادش بالغ بر پنجاههزار مرد و زن و کودک را قتلعام و دو روستا را به طور کامل تخریب میکنند؛ طوری که دیگر هیچ اثری از آنها باقی نماند. سکانس مقاومت چکها در برابر حمله نازیها به کلیسا که محل اختفای آنهاست و به گواه تاریخ نزدیک به ششساعت هم طول کشید، در ادامه همان مضمونی که فیلم با حرفهای ماری بسطش میدهد، بسیار تأثیرگذار و دلهرهآور به تصویر کشیده شده است. سربازان گروه مقاومت تقریباً با دستی خالی به مقابله برمیخیزند و اگر تاریخ را نخوانده باشیم هم باز از همان ابتدا پیداست همهشان خواهند مرد. این سکانس نفسگیر و طولانی که در نهایت با خودکشی اعضای مقاومت با آخرین تیر اسلحهشان به پایان میرسد، نشان میدهد که مرگ هایدریش، یعنی هدفی که دو جوان پارتیزان را وارد کارزار کرده، آخر داستان نیست؛ این تازه شروع ماجراست.. یوزف در آخرین لحظات زندگیاش و در حالی که سربازان آلمانی وارد زیرزمین کلیسا میشوند، لنکا را مقابل خود میبیند که دستش را به سمت او دراز کرده و این لحظه، تلخی مضاعفی را به جان بیننده مینشاند از این جهت که متوجه میشود این عملیات یکسر بیفایده بوده است. یان و یوزف نهتنها نتوانستند جلوی وحشیگری را بگیرند، بلکه عشقهایشان را هم قربانی این عملیات کردند و چیزی که در انتها نصیبشان شد تنها خیال وصال با معشوق بود. آنتروپوید از این جهت فیلم به شدت تلخیست. هر چند باید این را هم پذیرفت که نگاه قهرمانپردازانه فیلم به پارتیزانهای چکسلواکی، آن هم با آن پایان عاشقانه، شاید نگاهی یکطرفه و بیش از حد غلوشده باشد.
از مزیتهای بزرگ فیلم این است که کسی که حتی یک خط تاریخ هم نخوانده باشد، با نوشتههای ابتدای فیلم وارد فضای داستان میشود، با داستان درگیرکنندهاش همراهی میکند و با نوشتههای پایانی کلیتی از یکی از وحشیانهترین جنایتهای تاریخ را به دست میآورد و در طی این مسیر به هیچ عنوان گیج و سردرگم نمیشود چون فیلمنامهنویسان که شان الیسِ کارگردان، خودش یکی از آنهاست با دقت و به شکلی کاملاً کلاسیک در طی دو ساعت شخصیتها را به ما میشناساند و با ایجاد گرههای مختلف، جذابیت لازم را میسازد. تا پیش از دقیقه سیام، شخصیتها کاملاً معرفی میشوند، هم دو پارتیزان جوان که آدم اصلی داستان هستند و بعدتر آدمهای سازمان مقاومت چک و بعد خانوادهای که دو پارتیزان در خانهشان پنهان میشوند. به عنوان مثال معرفی آدمهای آن خانه توسط مادر خانواده در کمتر از یک دقیقه و توسط خود او انجام میگیرد. بعد نوبت به عملیات میرسد که با ریتمی بسیار هیجانانگیز پیش میرود و در صحنهای که مسلسل یوزف درست رودرروی ماشین بدون حفاظ هایدریش (او عادت داشت با ماشین بدون حفاظ اینطرف آنطرف برود) گیر میکند، آه از نهاد مخاطب بلند میشود. نیمه دوم فیلم هم اختصاص دارد به پنهان شدن در زیرزمین کلیسا و درگیری پاتیزانها با نیروهای آلمانی که نفسگیر است. یعنی تقریباً فیلم در هیچ لحظهای از ریتم نمیافتد و حتی با رجوع به فیلمهای دیگری که به همین عملیات پرداختهاند، متوجه میشویم که خیلی دراماتیکتر ماجرا را به تصویر کشیده است. به عنوان مثال مهمترین فیلمی که از روی داستان این عملیات ساخته شده عملیات: سحرگاه ساخته فیلمساز کارکشته انگلیسی لوئیس گیلبرت است. با نگاهی حتی گذرا به جزئیات دو فیلم تفاوتهای زیادی میبینیم از جمله در آنتروپوید، خانوادهای که دو پارتیزان را مخفی کردهاند فقط یک پسر دارند اما در فیلم گیلبرت یک دختر نوجوان هم عضو خانواده است که ظاهراً به واقعیت نزدیکتر است. اما مثلاً شکنجه آتا، پسر خانواده در فیلم الیس بیشتر به واقعیت نزدیک است چرا که افسران نازی سرِ بریده مادرش را به او نشان میدهند تا اعتراف بگیرند اما در فیلم گیلبرت این اتفاق نمیافتد. جزئیات دیگری هم هست از جمله اینکه روز ترور در فیلم شان الیس هوا آفتابیست اما در فیلم گیلبرت بارانی و در نتیجه نوع خبر کردن مأموری که قرار است ماشین هایدریش را زیر نظر داشته باشد، فرق میکند؛ در فیلم الیس با انعکاس نور خورشید توسط آینه به چشمان یوزف، خبر نزدیک شدن ماشین هایدریش را میدهند و در فیلم گیلبرت مأمور با خاراندن سرش این کار را میکند. یا یکی از تفاوتهای چشمگیر فیلم الیس با نمونه قدیمیترش وجود لنکا معشوقه یوزف است. در فیلم گیلبرت از این شخصیت خبری نیست و پیداست که فیلمنامهنویسان آنتروپوید برای احساسیتر کردن ماجرا این شخصیت را به داستان اضافه کردهاند. به هر حال این تفاوتها که حاصل گزینشی بین برداشت دقیق از واقعیت و یا برگرداندن جزئیات ماجرا به نفع درام است، هدف این نوشته نیست. چیزی که در نهایت اهمیت دارد، این است که آنتروپوید موفق میشود از دل این ماجرای خونین، فیلم داستانگوی بهتری بسازد و در عین حال مضمون مورد نظرش را هم منتقل کند؛ اتفاقی که در عملیات: سحرگاه نمیافتد.
عکسهای واقعی کلیسای سنت سیریل پراگ، جایی که قرار بود مخفیگاه اعضای سازمان مقاومت چک باشد اما به قتلگاه آنها تبدیل شد، مثل خودِ فیلم غمناک است. در این عکسها، جای سوراخسوراخ گلولههای مسلسل نازیها روی پنجره کوچک زیرزمین کلیسا همچنان دیده میشود و به یادبود کشتهشدگان این قتلعام، تابلویی نصب کردهاند. این بنا و بناهای یادبود مشابهی که بعد از اینچنین جنایتهایی برپا میشود نهتنها نشاندهنده احترام به درگذشتگان است بلکه از طرف دیگر میتواند لکه ننگی باشد بر پیشانی تاریخ پر از قتل و وحشیگری آدمها. اینکه برای این جنایتها دنبال مقصر بگردیم، کار سختی نیست، کار سخت اینجاست که خودمان را هم مقصر بدانیم…
سلام و وقتتون بخیر.
این بار با دقت جست و جو کردم ولی نقد و نوشته ای در مورد جاده مالهالند نیافتم. نوشته ای هر چند کوتاه از این فیلم دارید؟
و این فیلم رو چطور دیدید؟
اگه بخواید ستاره بدید از ۵ تا چند تا؟
سلام. لینچ از کارگردان های محبوب من است، «جاده ی مالهالند» هم از فیلم های محبوب. صحبت کردن از آن در چند خط ممکن نیست. فیلم عجیبی ست. پنج از پنج.
خیلی دوس دارم نقد جیمز براردینلی برای هین فیلمی که بحثش به وسط کشیده شد رو یکی ترجمه کنه که بدونیم برای چی از ۴ ۲ بهش داده؟
البته که لینج کارگردان بی تاثیری به هیچ عنوان نمیتونه در سینما باشه ولی خب ممکنه عده ای باشن که این رو جزو ضعیفترین فیلماش بدونن و جوگیری لینج! امسال هم دوباره با تویین پیکس به تلویزیون برمیگرده که باید منتظر موند و دید که چه واکنشهایی به همراه داره
در هر صورت مرسی از شما
ممنون.
فیلم تاثیرگذاری هست من چندین بار تماشاش کردم الان که توضیحات و نقد بررسیش رو اینجا خوندم مشتاق شدم دوباره ببینم اینبار عمیق تر و با دقت بیشتر
ممنون از ادمین عزیز
ممنون ار شما.
با سلام.فیلم زیبایی بود.هیجان نیمه دوم فیلم در کلیسا و بازیهای دو بازیگر اصلی عالی بود.