نگاهی به فیلم آپارتمان کوچک El pisito

نگاهی به فیلم آپارتمان کوچک El pisito

  • بازیگران: ماری کاریلّو ـ خوزه لوئیز لوپز واسکویز ـ کونچا لوپز سیلوا و …
  • فیلم‌نامه: مارکو فرری ـ رافائل آزکونا براساس رمانی از رافائل آزکونا
  • کارگردانان: مارکو فرری و ایزیدورو م. فری
  • ۸۷ دقیقه؛ محصول اسپانیا؛ سال ۱۹۵۹
  • ستاره‌ها: ۴ از ۵

 

ذاتاً تلخ با لایه‌ای شیرین

 

خلاصه‌ی داستان: رودلفو برای پیدا کردن یک آپارتمان نقلی و ازدواج با نامزدش، دچار مشکلات فراوانی شده است. تنها راه چاره‌اش، ازدواج با پیرزنی‌ست رو به موت. پیرزنی که دوست دارد بعد از مرگش، آپارتمان و تمام متعلقاتش به آدم امینی برسد تا از آن‌ها نگهداری کند. رودلفو تحت فشار نامزدش، با پیرزن ازدواج می‌کند تا بعد از چندین سال آوارگی، بعد از مرگ پیرزن در نهایت جایی برای زندگی داشته باشند …

 

یادداشت: فیلم‌های فرری در عین حال که کمدی به نظر می‌رسند، ذات تلخی دارند. ذاتی که برآمده از موقعیت‌های انسان‌های درمانده‌ای‌ست که نمی‌دانند با زندگی‌شان چه بکنند. کسانی که در گیرودار مشکلات و بی‌پولی‌ها، عاصی شده‌اند و انگار راه فراری ندارند. نگاهی به موقعیت رودلفو در همین فیلم، به‌خوبی نشان می‌دهد که فرری چگونه بین کمدی و تراژدی تعادل برقرار می‌کند و ما را هم همراه او در برزخی شریک می‌کند که تا آخر باید در آن بسوزیم؛ یک کمدی سیاه درجه‌یک.

رودلفو مردی‌ست که دیگر به میانسالی رسیده، سال‌هاست با نامزدش پتریتا سر کرده اما هیچ‌گاه نتوانسته‌اند با هم ازدواج کنند چون جایی برای زندگی نداشته‌اند. در صحنه‌ای از فیلم، پتریتا که از بی‌خانمانی عاصی شده، سر رودلفو داد می‌زند که جوانی و زیبایی‌اش را برای او حرام کرده و هم‌چنان چیزی در دستانش ندارد که بتواند به آن دلخوش باشد. این غرغرهای به‌جا، رودلفو را تحت فشار قرار می‌دهد. بامزگی و در عین حال تلخی ماجرا این‌جاست که پتریتا خودش اصرار دارد که رودلفو با پیرزن ازدواج کند. درخواست ازدواج از پیرزن، وسط خیابانی پررفت‌وآمد، دقیقاً مرز بین کمدی و درام را از بین می‌برد، یعنی این‌جا نمی‌دانیم باید به این پیش‌قدم شدن پتریتا بخندیم یا گریه کنیم. وقتی اوضاع و احوال خانه‌ی پتریتا را می‌بینیم که چه‌گونه از طرف خانواده‌اش تحت فشار است، از یک طرف به او حق می‌دهیم که چنین کار عجیبی انجام بدهد و در عین حال از نگاهی دیگر، چندان همراهی‌اش نمی‌کنیم.

هر چند در نهایت و بعد از مرگ پیرزن، پتریتا رنگ عوض می‌کند و در کسوت زنی زیاده‌خواه درمی‌آید که تلاش دارد کنترل آپارتمان را به دست بگیرد و پول‌های پیرزن را پیدا کند و برای خودش لباس‌های مختلف بخرد، اما همین پتریتا جایی در میانه‌های فیلم، وقتی با رودلفو در یک کافه شروع به رقصی آرام می‌کند، با دیدن عاشق و معشوق‌های جوانی که در بغل هم می‌رقصند، قطره‌ای اشک از گوشه‌ی چشمانش جاری می‌شود و زیر گوش رودلفو زمزمه می‌کند که: «کاشکی با هم زودتر ازدواج کرده بودیم.» این صحنه‌ی همدلی‌برانگیز را که کنار ناله‌های به حق پتریتا درباره‌ی از بین رفتن جوانی و زندگی‌اش کنار هم بگذاریم و با آن رفتار بی‌رحمانه‌اش در پایان فیلم و بعد از مرگ پیرزن، مقایسه کنیم، دستگیرمان می‌شود که شاید حتی این زن هم چندان مقصر نباشد. هم‌چنان که رودلفو را هم مقصر این بی‌خانمانی نمی‌دانیم. رودلفویی که از همان ابتدا هم در ازدواج با پیرزن شک و شبهه دارد اما در نهایت مجبور به این کار می‌شود و بعد از مرگ پیرزن هم البته به جای این‌که به فکر پول و پله و آپارتمان او باشد، به فکر خودِ پیرزن است که با این ازدواج صوری او را از فلاکت نجات داده است. او مرد مستأصلی تصویر می‌شود که تنها به وسیله‌ی فشار اطرافیانش به جلو رانده می‌شود، از یک سو دوست پرحرف، بامزه و پرانرژی‌اش دون دیماس که دائم زیر گوش او می‌خواند با پیرزن ازدواج کند تا هم رودلفو به نان و نوایی برسد و هم خودش جایی برای ماندن نصیبش شود و از سوی دیگر همین پتریتا که افسار او را به دست می‌گیرد و تا انتهای ماجرا می‌برد. رودلفو بیش‌تر آدم گیجی تصویر می‌شود که تا آخر هم نمی‌داند درست و غلط کدام است.

فرری با نماهایی سنجیده و درست و هم‌چنین با ریتمی سریع و دیالوگ‌هایی که دائم در هم فرو می‌روند، فضایی مغشوش و شلوغ می‌سازد تا از این طریق فشار روی شخصیت‌هایش را به مخاطب دیکته کند. او از همان ابتدا با نماهایی شلوغ از آپارتمان‌های کوچک و تنگ محل زندگی شخصیت‌هایش، تقسیم هر نما به پس‌زمینه و پیش‌زمینه که در هر کدام‌شان اتفاقی در حال روی دادن است، حاشیه‌های صوتی شلوغ و دیالوگ‌های تو‌درتو و گاه نامفهوم و البته ریتم سریع درونی و بیرونی، فضایی مالیخولیایی می‌سازد که انگار نشأت‌گرفته از جامعه‌ای درهم و پیچیده است. جامعه‌ای که آدم‌هایش در فقر و بدبختی دست و پا می‌زنند و راه نجات‌شان در نهایت انگار راه نجاتی برای‌شان محسوب نمی‌شود.

فرری و فیلم‌ساز گمانم همراهش، در ترسیم این فضای ذاتاً تلخ، به شیرین‌کاری‌هایی متوسل می‌شوند که تا پایان فیلم هم مرز بین کمدی و تراژدی هم‌چنان نامشخص باقی بماند. شاید یکی از برجسته‌ترین شیرین‌کاری‌ها برمی‌گردد به مراسم عروسی پیرزن و رودلفو که تنها با یک عکس نشان داده می‌شود. عکسی که در آن هر کسی در حالتی ثابت مانده و تأکید دوربین روی آدم‌های درون عکس و حالت‌های مختلف آن‌ها، بسیار جذاب و شیرین و حتی خنده‌دار از آب در آمده است. ریزه‌کاری‌های دیگری هم در فیلم هست از جمله استفاده از لیوان شیشه‌ای برای درآوردن صدایی شبیه موسیقی. یک‌بار در رستورانی که رودلفو و پتریتا در آن نشسته‌اند، نوازنده‌ای بالای سر آن‌ها می‌آید و شروع به نواختن می‌کند که با موقعیت ناراحت‌کننده‌ی این زوج هم‌خوانی ندارد و در نهایت هم از سر میز رانده می‌شود. جایی دیگر، رودلفو از همین شیوه، در حالی که بسیار مست است استفاده می‌کند و صدای شیشه را که در می‌آورد، موسیقی فیلم هم او را همراهی می‌کند.

فیلم‌های دیگر این فیلم‌ساز عجیب در «سینمای خانگی من»:

ـ آخرین زن (اینجا)

ـ پرخوری بزرگ (اینجا)

 

۴ دیدگاه به “نگاهی به فیلم آپارتمان کوچک El pisito”

  1. قاسم گفت:

    سلام و سپاس بابت متن و تحلیل خوبتون
    یه سوال دارم:
    وقتی در مورد یک فیلم از کارگردانی خوب/بد صحبت میکنیم منظورمون چیه؟
    یک کارگردانی خوب شامل چه المان هایی میشه؟ در صورت امکان مثال بزنید.
    شتید این خودش یه پست بشه!

    • damoon گفت:

      سلام و ممنون. در واقع هم جواب به پرسش شما یک متن جدا می طلبد، بلکه حتی یک کتاب! اما اگر بخواهم ساده و کوتاه بگویم، کارگردانی کردن یک فیلم به معنای تحت اختیار داشتن تمامی عوامل در صحنه است از بازی بازیگران تا دوربین و نور و باقی چیزها. وقتی می گوییم فلان فیلم کارگردانی خوبی نداشت، یعنی یکی از این عوامل لنگ می زد. یعنی کارگردان در کارش خطا داشت. یعنی انتخاب درستی نکرد. یعنی بی سلیقگی به خرج داد و … . طبیعتاً این چیزهایی که می گویم خیلی کلی ست و ماجرا پیچیده تر از این حرف هاست. برای درک مطلب می توانید کتاب های کارگردانی سینما را بخوانید که در بازار فراوان یافت می شوند. کوتاهش کنم: وقتی فیلمی می بینید که شما را اذیت نکند، داستانش باورپذیر باشد، بازی ها خوب باشد و از کادر بیرون نزند، نماها درست چیده شده باشد (مثل همین فیلم که نماها با توجه به مضمون فیلم، قرار است شلوغی زندگی و بیچارگی آدم های داستان را نشان بدهد) و … این یعنی کارگردان حواسش به همه چیز بوده و فهمیده می خواهد چه بکند. برای نمونه نگاه کنید به فیلم های بیلی وایلدر، نگاه کنید به فیلم های ویلیام وایلر، نگاه کنید به فیلم های برایان دی پالما، نگاه کنید به فیلم های یاسوجیرو ازو، نگاه کنید و نگاه کنید و نگاه کنید … ممنون از شما.

  2. قاسم گفت:

    سپاس دامون عزیز

پاسخ دادن

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم