فیلم‌هایی که نباید دید، شماره‌ی شانزده

فیلم‌هایی که نباید دید، شماره‌ی شانزده

  • نام فیلم: آباجان
  • کارگردان: هاتف علیمردانی

آباجان پیرزنی­‌ست که همه­‌ی اهالی خانه از او حساب می­‌برند. او تلاش می­‌کند مشکلات را حل کند و خانواده را کنار هم نگه دارد … پیدا کردن یک داستان مشخص از بین خرده­‌ریزهای این فیلم سردرگم کار سخت و البته عبثی­‌ست. نیم ساعت از فیلم می­‌گذرد و ما با خیل آدم­‌هایی مواجه می­‌شویم که در نهایت هم نمی­‌فهمیم چه نسبتی با هم دارند و اصلاً چرا باید این­‌همه باشند. از یک­‌طرف دعوای هاشم و کاظم. از طرف دیگر عشق پنهانی فرزانه و محسن. ماجرای پسر مفقود آباجان هم البته هست که به سبک شیار ۱۴۳ و با آن صحنه­‌ای که آباجان خبر زنده بودن پسرش را می­‌شنود، قرار است گریه­‌ای از مخاطب بگیرد. خب همه­‌ی این­‌ها یعنی چه؟ اصلاً دلیل این­‌که این فیلم در دوران جنگ اتفاق می­‌افتد چیست؟ چرا با آن صحنه­‌ی عجیب بمباران مدرسه تمام می­‌شود؟ … علیمردانی با پایمردی خاصی هر سال اصرار دارد که فیلمی در جشنواره داشته باشد اما خب هر سال هم بدتر از سال قبل.

فیلم­‌های دیگر علیمردانی در «سینمای خانگی من»:

ـ هفت­‌ماهگی (اینجا)

ـ کوچه­‌ی بی­‌نام (اینجا)

 

­

  • نام فیلم: خماری
  • کارگردان: داریوش غذبانی

دو برادر به نام‌های پاشا و پوریا که از لحاظ اوضاع زندگی زمین تا آسمان با هم فرق دارند، در یک روز مهم‌ رودرروی هم قرار می‌گیرند. پاشا قرار است به امتحان سرنوشت‌ساز موسیقی‌اش برسد اما پوریا که معتاد است وارد خانه و زندگی او می‌شود … وقتی پاشا با دیدن پوریای درب‌وداغان که به خانه‌ی مادری آمده، با عصبانیت به همه اعلام می‌کند که:«من جون کندم اما اون دود کرده» یا «امروز روز منه، نمی‌خوام خراب بشه»، قصه‌ای ایجاد می‌شود که باید بنشینیم و ببینیم چه سرانجامی پیدا خواهد کرد. اما مسیری که فیلم برای جواب به این مشکل به‌وجود آمده طی می‌کند از همان نقطه‌ی اول منطقی نیست. درست است که حبس کردن پوریا در یکی از اتاق‌های خانه برای این‌که پاشا به مهم‌ترین امتحان زندگی‌اش برسد، اقدام باورپذیری‌ست اما وقتی قرار می‌شود پاشا به واسطه‌ی نامزدش یاسی که پدرش معلم موسیقی پاشاست، چند ساعتی امتحان موسیقی را عقب بیندازد تا بتواند پوریا را به یک مرکز توانبخشی ببرد و بستری کند، سیر اتفاقات غیرمنطقی شروع می‌شود. واقعاً نمی‌شد تا فردا صبر کرد و بعد پوریا را به توانبخشی برد؟ می‌شد با تماس با اورژانس، موقتاً پوریا را با قرص یا آمپولی آرام کرد تا پاشا به امتحانش برسد و بعد فکری به حال برادر بکند. اما این که در تهران به این بزر گی، با این حجم ترافیک پوریا را از این توانبخشی به آن توانبخشی بکشانی (انگار که توانبخشی هم مانند سوپرمارکت در هر کوچه و خیابانی پیدا می‌شود) و در عین حال تلفنی درخواست کنی یکی دو ساعتی امتحان را عقب بیندازند، جذاب که نیست هیچ، منطقی هم نیست. گره‌های بعدی داستان هم به همین اندازه باورناپذیرند. به عنوان مثال رییس توانبخشی دوم به پاشا می‌گوید اگر قرار است برادرش را در این مرکز بستری کند ابتدا باید او را از مواد سیراب کند! این‌که این حرف چه­‌قدر مستند است و جنبه‌ی علمی دارد، بماند اما در این داستان در ادامه‌ی همان بی‌منطقی‌ها جا می‌گیرد. پیدا شدن سروکله‌ی برادران دوقلوی خلافکار هم باعث می‌شود لحن جدی فیلم ناگهان به طنز بینجامد و به این شکل مخاطب در خماری بماند!

 

  • نام فیلم: بازی روسی (Rus’un Oyunu)
  • کارگردان: لِوِنت اوزدمیر

سرهات یک تاجر موفق لباس است که یک روز از طرف یک شرکت هونگ­‌کونگی به آن کشور فراخوانده می­‌شود تا تجارتی پرسود را با آن­‌ها راه بیندازد. همراه او در این سفر، مردی ترک به نام باتیکان است که برای شرکت هونگ­‌کونگی کار می­‌کند. سرهات خبر ندارد که باتیکان برای او نقشه­‌ای کشیده است… یک ایده­‌ی تکراری که در این­‌جا به ساده­‌انگارانه­‌ترین شکل ممکن اجرا می­‌شود. بی­خودی طولانی و کشدار با دیالوگ­‌هایی ازکارافتاده و گاه ساده­‌لوحانه و البته بازی­‌های بسیار بد مخصوصاً از طرف نویسنده و کارگردان فیلم جناب اوزدمیر که از بد حادثه یکی از بازیگران اصلی فیلم است و در نقش آدم بد ماجرا ظاهر می­‌شود. فیلمی به­‌شدت قابل حدس. اما خب از آن­‌جایی که فیلم را هنگام برگشتم از استانبول، در هواپیما دیدم، چندان ناراضی نیستم. چون وقتی تمام شد، من هم رسیده بودم به مقصد و ترس از پرواز را کم­‌تر حس کردم.

 

  • نام فیلم: ریکاوری (Recovery )
  • کارگردان: دارل ویت

چند جوان در خانه­‌ای جهنمی گرفتار می­‌شوند که صاحبانش آدم­‌های دیوانه­‌ای هستند … یک فیلم واقعاً بی­‌ثمر و بی­‌مزه. حالا درست است که گاهی در فیلم­‌های این‌چنینی از انگیزه­‌ی قاتل یا قاتلین روانی داستان حرفی به میان نمی­‌آید و صرف تلاش قربانی­‌ها برای رهایی، از انگیزه مهم­‌تر جلوه می­‌کند، اما فرق در این است که در آن فیلم­‌ها قاتل یا قاتلین هویتی پیدا می­‌کنند و این­‌جا اصلاً معلوم نیست این­‌ها از جان خودشان و بقیه چه می­‌خواهند. آن خانه و آن فیلم­‌هایی که از زنان در بند ضبط می‌کنند و آن شکل و قیافه­‌ها برای چیست؟ فیلم همان پنج دقیقه­‌ی اول قافیه را می­‌بازد.

 

  • نام فیلم: زن آینده است (El futuro es mujer)
  • کارگردان: مارکو فرری

آنا و گوردون زندگی خوشی با هم دارند تا این­‌که آنا، زنی جوان و زیبا وارد خانه­‌شان می­‌شود … شاید بدترین فیلم فرری باشد. بی­‌سروته و خسته­‌کننده و نامشخص. دیالوگ­‌های مصنوعی، بازی­‌های غلوشده و داستانی سرد و بی­‌روح که می­‌خواهد حرف­‌های گنده گنده بزند اما معلوم نیست چه می­‌خواهد بگوید. فیلمی که از دیدنش صددرصد پشیمان خواهید شد.

دیگر فیلم­‌های این فیلم­‌ساز عجیب در «سینمای خانگی من»:

ـ خداحافظ میمون، سگ و تخت زفاف (اینجا)

ـ آخرین زن (اینجا)

ـ پرخوری بزرگ (اینجا)

 

  •  نام فیلم: فوبیا (Phobia)
  • کارگردان: پاوان کریپالانی

دختری که دچار بیماری ترس از مکان­‌های باز است (آگورافوبیا) متوجه می­‌شود همسایه­‌شان قتلی انجام داده است … حالا بگذریم از این­‌که اصلاً معلوم نیست این فوبیای دختر داستان چه کارکردی در ماجرا دارد، و از این هم بگذریم که معشوقه­‌ی دختر چرا او را به خانه­‌ی دیگری می­‌برد و اصرارش برای ماندن دختر در آن­‌جا چیست، صحبت اصلی این است که بالاخره اصلاً ماجرا چیست؟ کی به کیست؟ پسر عاشق بالاخره چه کاره است؟ آدم­کش؟ روانی؟ قصدش چیست؟ دختر چگونه آینده­‌ی خودش را پیش­‌بینی می­‌کند که توسط پسر به حال مرگ افتاده است؟ سردرآوردن از این فیلم عین این است که بخواهید در انبار کاه دنبال سوزن بگردید. بی­‌خیال!

 

  • نام فیلم: کریشا (Krisha)
  • کارگردان: تری ادوارد شولتز

کریشا که مدتی را به خاطر اعتیاد به الکل از خانواده دور بود، دوباره میان آن­‌ها برمی­‌گردد و تلاش می­‌کند رابطه­‌های گسسته­‌ی قدیمش با اعضای خانواده را بازسازی کند …کارگردان جوان فیلم در طی حرکتی «داوودنژادی» اهل و عیال و خانواده را دور هم جمع کرده و به قول خودش فیلم ساخته. اما چه فیلمی؟! حوصله­‌سربر و بی‌سروته با کلی صحنه­‌های اضافه و شلوغ و اعصاب­‌خردکن که معلوم نیست قرار است چه معنایی داشته باشند. فیلم در ۹ روز ساخته شده و دیدنش البته انگار ۹۰ روز برای آدم می­‌گذرد.

 

  • نام فیلم: گشر
  • کارگردان: وحید وکیلی­‌فر

سه مرد در رویای در آوردن پول به جنوب کشور می‌­آیند و در بدترین شرایط ممکن درون یک لوله­‌ی انتقال گاز و با ناز‌ل­‌ترین کارها زندگی را سپری می­‌کنند … در صحنه­‌ای از فیلم یکی از مردان بدبخت داستان، که کارش باز کردن لوله­‌ی دستشویی­‌های عمومی­‌ست، دستش را تا آرنج و بدون هیچ حفاظی در چاه توالت فرو و گرفتگی­‌اش را باز می­‌کند. مخاطب که تا همین­‌جا هم حسابی فیلم را تحمل کرده و تصاویر کش‌دار و خسته­‌کننده­‌اش را تاب آورده، احتمالاً دادش به هوا خواهد رفت که آخر این چه تجربه‌ی عذاب­‌آوری­‌ست که باید ببینیم و دم نزنیم؟ متأسفانه روز­به­‌روز شاهد بیش­‌تر شدن فیلم­‌هایی این­‌چنینی هستیم که ایده­‌ای نیم­‌خطی را تا نود دقیقه کش می­‌دهند و بعد کلی هم ادعا دارند که لابد به بزرگ­ترین و اساسی­‌ترین معضلات مردم جامعه و حتی کل بشریت پرداخته­‌اند.

فیلم دیگر این کارگردان در «سینمای خانگی من»:

ـ تابو (اینجا)

 

  • نام فیلم: من قاتل سریالی نیستم (I Am Not a Serial Killer)
  • کارگردان: بیلی اوبراین

جوانی که در اتاق تشریح جسد کار می­‌کند، متوجه می­‌شود پیرمرد همسایه یک قاتل خطرناک است که افراد زیادی را کشته و شهر را در ترس و وحشت فرو برده است. پیرمرد البته با همسرش زندگی می­‌کند و زندگی خوب و آرامی هم دارد اما وقتی چهره­‌ی یک قاتل را به خود می­‌گیرد، چیزی جلودارش نیست … واقعاً آدم نمی­‌فهمد این ایده­‌های مسخره از کجا به ذهن این نویسندگان می­‌آید. بالاخره این پیرمرد چه مرگش است؟ موجود عجیب درونش چیست؟ ماجرا چه ربطی به قتل­‌ها پیدا می­‌کند؟ جوان اول فیلم مرضش چیست؟ یک وقت­‌گیری به تمام معنا.

 

 

یک دیدگاه به “فیلم‌هایی که نباید دید، شماره‌ی شانزده”

  1. پریا گفت:

    وقتی تابلوهای تبلیغاتی این فیلم رو روی دوش دختر پسرهای جوون دیدم که بخاطر مقدار کمی پول شکل برده ها شده بودند و اون تابلوهای سنگین رو به اینطرف و اونطرف می بردند، اینقدر حالم بد شد که تصمیم گرفتم دیگه به دیدن فیلم های این کارگردان نرم. کارگردانی که از هر روش مزخرفی استفاده می کنه تا فروشش رو ببره بالا . خداروشکر که چیزی هم از دست ندادم . 🙂

پاسخ دادن

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم