شیطان در جزئیات است
خلاصه داستان: ویکرام و همکارانش، گروهی پلیس لباسشخصی هستند که برای از بین بردن باندی تبهکار به رهبری شخصی به نام وِدها، دور هم جمع شدهاند. این پلیسها، برای رسیدن به وِدها که میگویند بسیار خطرناک و بیرحم است، از هیچ خشونتی دریغ نمیکنند و این باعث میشود نیروی پلیس نگران جو ناآرامی باشد که در رسانهها و بین مردم بر علیه آنها شکل میگیرد. اما ویکرام و گروهش گوششان به این حرفها بدهکار نیست و مصمم هستند که وِدها را پیدا کنند. اما روزی که وِدها، خودش به ایستگاه پلیس میآید و تسلیم میشود، همه به فکر فرو میروند که ماجرا چیست. او به جز با ویکرام، با هیچ پلیس دیگری حرف نمیزند. ویکرام تلاش میکند دلیل این تسلیم شدن را بفهمد، اما وِدها، برای او داستانی آماده کرده درباره برادر کوچکش و البته زندگی گذشتهاش …
یادداشت: وقتی میگوییم فلانی آدم خوب یا بدیست، مقصودمان چیست؟ خوبی و بدی چهگونه مشخص میشوند و آیا نسبت دادن این صفات کلی به یک نفر میتواند کاری اخلاقی باشد؟ در زندگی روزمره بسیار پیش میآید که شخصی که سالها از او به خوبی یاد کردهایم، ناگهان با یک حرکت غیرمنتظره، در نظر ما آدم بدی جلوه میکند. در این موقعیت، آیا میتوان گفت او آدم خوبی بود که بد شد؟ مرز میان خوب و بد کجاست و چه کسی آن را تعیین میکند؟ ویکرام وِدها سعی دارد در یک داستان پرکشوقوس، آنچنان که هندیها در آن استادند، نشان بدهد هیچ مرزی در میان نیست. فیلم تا آخرین لحظه، با ذهن شما بازی و کاری میکند که خلع سلاح شوید. کار را به جایی میرساند که تشخیص خوب از بد، سیاه از سفید ممکن نباشد. سعی میکند در یک داستان پلیسی/ جنایی پرآبوتاب و پراتفاق، جایگاه خیر و شر را به چالش بکشد.
آغاز فیلم، «تارانتینویی»ست؛ ویکرام، در حالی که با چند مرد به سمت خانهای حرکت میکند، یکریز حرفهای متفرقه میزند و خیلی سرحال و شاداب، پرسشهایی میپرسد. خبر نداریم که تا چند لحظه دیگر قرار است شاهد یک درگیری خونین باشیم. در طی این درگیری، ویکرام و گروهش، چند نفر از گروه وِدهای تبهکار را سربهنیست میکنند. اما از آنجایی که عدهای از آدمهای بدون اسلحه را هم میکشند، ویکرام طوری صحنهسازی میکند که انگار دشمن قصد داشته به آنها شلیک کند و آنها در دفاع از خود، مجبور به کشتن رقیب شدهاند. این شروع غافلگیرکننده، آغاز بازی خوب/ بد، سیاه/ سفید، پلیس/ مجرمیست که فیلم تا نمای انتهاییاش پی میگیرد.
ویکرام و گروهش، برای رسیدن به وِدها دست به هر خشونتی میزنند. این اِعمال خشونت، از طرف پلیس تقبیح میشود چرا که: اگر قرار باشد ویکرام و گروهش به هر مظنونی شلیک کنند، پس تفاوت بین آنها و گروه وِدها چیست؟ این پرسشیست که البته تا انتها هم جوابی برای آن نمییابیم. حتی در همان صحنه شروع و آن صحنهسازی ویکرام، هیچ نمیدانیم که آنها آدمخوبهای داستان هستند یا آدمبدها. کمی که میگذرد و آنها را در اداره پلیس که میبینیم، تازه متوجه میشویم ماجرا چیست. ویکرام هم البته با حرفهایش در پی اثبات این است که در میان کارزار دوست/ دشمن و خوب/ بد، او خوب است. یکجا به دوستانش میگوید شبها راحت میخوابد چون میداند که هیچ بیگناهی را نکشته است و جای دیگر، وقتی با سایمون، دوست نزدیکش خلوت میکند، میگوید: «هم تو میری بهشت، هم من. ما آدمای خوبی هستیم.» اما هر چه که جلوتر میرویم، ذهنمان بیشتر درگیر میشود و به این حرفهای ویکرام شک میکنیم.
ورود وِدها و تسلیم خودش به پلیس، همچنان که موتور درام را روشن نگه میدارد و جذابیت لازم را برای سردرآوردن از داستان به فیلم تزریق میکند، آغاز بازی فیلم با ماست. وِدها، که تا پیش از دیدنش، در ذهنمان غولی از او ساختهایم، در مقابل ویکرام قرار میگیرد و به بازجوییهای او با لحنی آرام و حتی شوخ و بیخیال جواب میدهد. این که او چرا خودش را به این راحتی تسلیم پلیس کرده، به اندازه کافی کنجکاویبرانگیز است اما از آن کنجاویبرانگیزتر زمانیست که شروع میکند به تعریف کردن داستان زندگیاش و اینکه چهگونه با زرنگبازی و نشان دادن هوش و ذکاوت، در دل یکی از معروفترین خلافکاران هند، جا باز کرد و در عین حال نگران برادر کوچکش «پولی» بود که با گروه دلهدزدها قاطی نشود و درسش را بخواند. ما نمیدانیم او چرا این داستان را تعریف کرده. در ادامه هم متوجه میشویم پریا، همسر ویکرام، وکیلمدافع وِدها شده و توانسته همان روز، موکلش را به قرار وثیقه آزاد کند (هر چند نقش پریا در فیلم چندان خوب تعریف نمیشود و هدر میرود). مجموعه این خردهداستانها، کنجکاویمان برای دنبال کردن ماجرا را بیشتر میکند. توجه دارید که همچنان که داستان پیش میرود، نرمنرمک، لایههای زیرین و ایده اصلی فیلمنامهنویسان هم رو میشود. پازلی که کمکم کنار هم چیده میشود تا تصویر نهایی را ببینیم.
در همین صحنه بازجوییست که زیرمتن فیلم، با جملههای دوپهلوی وِدها، پررنگتر هم میشود. او مدام روی این نکته تأکید دارد که خودش و ویکرام عین هم هستند. به سبک خیلی از فیلمهای مهم و غیرمهم تاریخ سینما، دزد و پلیس رودرروی هم نشستهاند، با هم حرف میزنند و مخاطب به این فکر میکند که اینها دشمن نیستند، بلکه دو روحند در یک بدن، که انگار یکدیگر را تکمیل میکنند و وجودشان برای دیگری لازم است. در واقع چه در دنیای درامپردازی و چه در دنیای واقعی، زمانی بود که بین خوب و بد، بین خیر و شر، فاصلهای وجود داشت یا لااقل اینگونه فکر میکردیم چون همهچیز سادهتر بود و آدمها چندان پیچیده نبودند، اما جلوتر که آمدیم کمکم این فاصله از بین رفت و همهچیز در هم مخلوط شد.
هنوز نمیدانیم چرا وِدها ماجرای زندگیاش را برای ویکرام تعریف میکند اما عملکرد این فلشبک این است که کمکم، وِدها در نظر ما آن غول بیشاخ و دم ترسناکی که از ابتدا حرفش بود، جلوه نمیکند. رودررو شدن او با ویکرام، هر چند نکتهای دارد اما در عین حال برای این است که این دو مرد را در یک مسیر قرار دهد. کمکم در نظر مخاطب، وِدها حتی همدلیبرانگیزتر از ویکرام به نظر میرسد.
وقتی آن نکته کلیدی روشن میشود، ویکرام، پلیس وظیفهشناس، در ذهن مخاطبی که مثل همیشه قرار است بهسرعت قضاوت کند، به انسان دیگری تبدیل میگردد. نکته این است: ویکرام در صحنه آغازین فیلم، برادر وِدها را کشته و تازه اینجا متوجه میشویم چرا وِدها در بازجوییاش، داستان برادر کوچکش را تعریف کرده. به نظر میرسید که وِدها برای این کارش قصد و غرضی دارد و حالا میدانیم که او به دنبال رساندن این پیام است که انتقام خون برادرش را خواهد گرفت. صحنهای که وِدها، با وکیلش، یعنی همسر ویکرام مواجه میشود و با چشمانی اشکبار از مرگ برادر کوچکش میگوید و اینکه هیچ گناهی متوجه او نبود و نباید کشته میشد، حس همذاتپنداریمان درباره این مرد درشتهیکل گَل میکند و حالا او در نظر ما چندان هم تبهکار به نظر نمیرسد. در عوض این ویکرام است که میتواند به خاطر این کار ناجوانمردانه مورد نفرت ما قرار گیرد. به یاد میآوریم که او در حالی برادر کوچک وِدها را کشت که آن جوان حتی اسلحه هم نداشت و یادآوری این بخش، بیشتر ما را عصبانی میکند. اما این تازه آغاز بازی موش و گربهایست که فیلم راه انداخته.
مرگ سایمون، دوست نزدیک ویکرام، گره دیگریست که در داستان انداخته میشود تا دوباره همهچیز در ذهن مخاطب به شکل دیگری در بیاید. ویکرام به سبک خودش، مرگ سایمون را به وِدها ربط میدهد. مخاطب هم که تاکنون کمی به سمت وِدها متمایل شده بود، بعد از دیدن جسد سایمون، دوباره به سمت ویکرام برمیگردد و باز هم همان مرز بین خوب/ بد، سیاه/ سفید را در ذهنش نقاشی میکند؛ وِدها باید دستگیر شود و به سزای عملش برسد. همین اتفاق هم میافتد و او دوباره دستگیر میشود. اما داستانتعریفکردنهای او تمامی ندارد. انگار به سبک شهرزاد قصهگو، به دنبال این است که راهی برای نمردن پیدا کند. اما مانند بار اول، در پشت این داستان او هم رمزی نهفته است تا بار دیگر مخاطب و همچنین ویکرام را دچار شک و شبهه کند. وِدها در طول داستان و طی چند باری که با ویکرام مواجه میشود جملهای به او میگوید که البته درباره مخاطب هم صدق میکند؛ او ویکرام را به اسبی تشبیه میکند که چشمبندی به چشم دارد و تنها میتواند رو به جلو نگاه کند. او فقط چیزهایی را که خودش میداند، باور میکند.
داستان دومی که وِدها در آن بزنگاه برای ویکرام تعریف میکند، باز هم درباره برادر کوچکترش است. ماجرای دزدیده شدن پول رییس وِدها، که بعداً مشخص میشود کار همسر برادر کوچکش بوده و در ادامه، عصبانیت رییس از دست وِدها و فکوفامیلش، داستان را به این پرسشهای مهمی میرساند که وِدها از ویکرام میپرسد: باید حرف رییس را گوش میکردم و به برادرم گوشمالی میدادم، چون رییسم بود یا باید کنار برادرم میماندم و حرفی به او نمیزدم، چون برادرم بود؟ کار یا احساس؟ ویکرام همانطور که انتظار میرود، به بیگناهی برادر کوچک در ماجرایی که وِدها تعریف کرده، صحه میگذارد و اینجا بار دیگر وِدها به شکلی غیرمستقیم، آن اتفاق اول فیلم را به یاد ما و ویکرام میآورد: برادر کوچک، بیگناه بود.
اما وِدها که انگار آمده تا قضاوتهای ویکرام و همچنین ما را به چالش بکشد، نکتهای دیگر را هم روشن میکند و آن هم این است که سایمون را او نکشته و همچنین سایمون از خلافکارها (یعنی کسانی که در ظاهر دوستان وِدها بودهاند اما به خاطر جایگاه مهمی که او نزد رییسشان داشت در واقع نمیخواستند سر به تنش باشد) پول گرفته بود تا وِدها را بکشد. با شنیدن این موضوع، دوباره ذهنیت ما درباره آدمهای داستان و جایگاه خیر و شر آنها عوض میشود. وِدها با همان روشنگری همیشگی، در حالی که ویکرام با شنیدن این خبر در حالتی از بهت و حیرت است، همان تقسیمبندیهای سادهانگارانه پلیس/ مجرم یا خوب/ بد را به یادش میآورد و ادامه میدهد که: «حالا چی؟». حالا خوب کیست و بد کجاست؟ حالا بین پلیس و مجرم چه تفاوتی وجود دارد؟ و بعد از همه این حرفها، جملهای شاهکار به زبان میآورد که حتی اگر همین یک جمله را هم از این فیلم دو ساعته در ذهن بسپاریم سودمان را بردهایم. او میگوید: «شیطان در جزییاته.» که یعنی این جزییات است که با فهمیدنشان، ذهنمان آشفته خواهد شد. توجه به جزییات است که روشنمان خواهد کرد ماجراها واقعاً آنطوری نیستند که در ابتدای امر به نظر میرسند. باید به حال و احوال خودمان از ابتدای داستان این فیلم توجه کنیم که چهگونه چندین و چند بار، قضاوتهایمان دچار اشتباه شده است و با روشن شدن جزئیات، به سمت دیگری کشیده شدهایم و دیگر تشخیص آدمخوبه یا آدمبده، در نظرمان دشوار آمده است. لعنت بر شیطان!
داستان فیلم، مانند ساختار پرانرژی و پرسروصدایش یک لحظه هم راحتمان نمیگذارد. نزدیک به دو ساعت، مدام به بازی گرفته شدهایم و حالا به جایی رسیدهایم که وِدها، نه آن تبهکار خطرناک اولیه، که حالا مردیست دلسوز و حتی پایبند به اصولی که احتمالاً ویکرام از آنها بیبهره است. جدا از این، در طی این دو ساعت، بر ما روشن شده که هیچکس از شر و بدی مصون نیست و هیچگاه نباید با سادهانگاری تصور کرد خوب، خوب است و بد، بد. در طی این دو ساعت، وارد جزئیاتی شیطانی شدهایم که فکرمان را در جهت رشد، مغشوش کرده است اما هنوز هم این پایان ماجرا نیست. هنوز هم میتوان جزییتر به اطراف نگاه کرد و هنوز هم نمیتوان از ظاهر و رفتار آدمها به نتیجهای قطعی درباره خوبی و بدیشان رسید. سکانس پایانی فیلم، وقتی مشخص میشود قتل سایمون، نه کار وِدها، بلکه کار رییس پلیس و همکاران ویکرام است، تازه پی میبریم که حتی در ابتدای راه شناخت آدمهای داستان هم قرار نداریم! مسیری طولانی را تا رسیدن به این نکته که وِدها نمیتواند آدمبده باشد و ویکرام هم نمیتواند آدمخوبه باشد طی کردهایم اما در پایان باز به نقطهای رسیدهایم که انگار ابتدای ماجراست؛ پلیسها، مجرمند. لعنت بر این جزئیات!
هر چند ویکرام خیلی سریع و در یکیدو دقیقه به مجرم بودن همکارانش پی میبرد، اما «کاشت»هایی در طول داستان انجام گرفته که ویکرام با چسبیدن به آنها و البته آن جزیینگریای که وِدها تذکر داده، به مجرم بودن همکارانش و دست داشتن آنها در قتل سایمون پی میبرد. او با کنار هم چسباندن جزئیاتی که به یاد میآورد، به این نکته میرسد که همکارانش از ابتدای داستان دست به کارهایی میزدند که با درآمدشان از راه اداری همخوانی نداشت. در همین صحنه پایانیست که وِدها برای ناکار کردن نیروی پلیس (نیروی پلیس یا مجرمین؟!) به ویکرام کمک میکند تا مشخص شود آنها در یک جبهه میجنگند. بعد از گذشت دو ساعت و چند دقیقه، حالا دیگر نگاه ما به این دو نفر، کلی متفاوت شده است. معیارهایمان فرق کرده و بارها آنها و اطرافیانشان را در ترازوی قضاوت گذاشتهایم و سبکسنگینشان کردهایم و بارها هم بازی خوردهایم و انگار مانند ویکرام هیچگاه نتوانستهایم به کنه ماجرا نفوذ کنیم. هنوز در کشوقوس پروراندن این ایدهها هستیم که نمای پایانی به سرِ خط برمان میگرداند.
پلیسها/ مجرمها ناکار شدهاند و وِدها و ویکرام در کنار هم آنها را از پا در آوردهاند. اما در یک لحظه، دوباره آن دو به روی هم اسلحه میکشند. اینجا همان برزخ اصلی فیلم است. همان جایی که باز هم سررشته ماجرا از دستمان بیرون میآید و ذهنمان آشفته میشود. جایی که دوباره مرزهای بین خوبی و بدی از بین میرود و ما درمیمانیم که در نهایت کی خوب است؟ کی بد است؟ ویکرام در حالی که اسلحه را به سمت وِدها نشانه رفته، پرسش مهمی مطرح میکند: آیا باید وِدها را رها کند چون به او کمک کرده یا بکشدش چون تبهکار است؟ اخلاق چه میگوید؟ واقعاً گیجکننده است و جوابی برایش نداریم. وقتی به جزئیات نگاه میکنیم، ویکرام، کمتر از وِدها مقصر نیست. او هم خوبِ مطلق نیست. همچنان که وِدها هم بدِ مطلق نیست. با این حساب، معیار ما برای قضاوت کردن چیست؟ تا چه حد میتوان به جزئیات چشم دوخت؟ آیا توجه به جزئیات، کافیست تا مرز بین سفید و سیاه را درک کنیم؟ اصلاً چه کسی سفید است و چه کسی سیاه؟ کی خوب است و کی بد؟ فیلم درست در نمای آخر، گیجمان میکند تا قدرت داوری کردن را به کل از دست بدهیم. تا در بزرخی گیر بیفتیم که انگار راه خروجی برایش نیست.
سلام
چسبید خیلی خوب هست
سلام. چه خوب! ممنون.
سلام ممنون از توضیحات شما درباره این فیلم
من به شخضه فیلم هایی که Manikandan نوشته رو دنبال می کنم و جدا از این فیلم از شما تقاضا دارم فیلم زیر را ببینید اثر همین نویسنده که آن را کارگردانی هم می کند
kuttrame thandanai 2016
داستان فیلم در مورد مردی ست که از قتل همسایه ی خود سوء استقاده می کند با وجود اینکه فیلم بصورت معمایی جلو می رود و بیشتر بهتر جالب بودن داستان فیلم رو دوست دارن
اما من خوندم بیشتر جزییات فیلم برام مهم تره اینکه انگیزه این فرد چی بوده و چه جیزی باعث شده او چنین کاری بکند در واقع فیلم نشون میده چه اندازه زندگی افراد به هم وصله طوری که خودشون خبر ندارند فیلم اثرات ( دروغ بظاهر ساده ی) یک شخص را به تصویر می کشد.
و بیشتر منو یاد داستان چه کسی به گربه لگد زد میندازه
منتظر نقد شما از این فیلم هستم.
سلام و ممنون. چشم.
من این فیلم رو دیدم
به نظرم فیلمنامه بینظیری داره و پایان غیر قابل پیشبینی
ولی هندی ها با صحنه های اکشن و خالی بندی خرابش کردن
آمریکا باید این فیلم رو بازسازی کنه
درود…
این فیلم بسیار زیبا رو دیدم. ممنون بابت توضیحات و تفسیر خوب شما. یه نکته ای که وجود داره اینه که همه وجود سینمای بالیوود رو با فیلمهای پرسوز و گداز و صحنه های اشک آور و غیره میپندارن. در حالی که فیلمهای اینچنینی، میتونه برهم زننده ی این طرز فکر باشه. باید گفت فیلمهای هالیوودی هم کم خالی بندی و بزن بزن های مزخرف و تلقین این تفکر که آمریکا ناجی نهایی خواهد بود، ندارن… پس بهتره صنعت فیلم هر کشوری رو با دید بهتری نگاه و قضاوت کنیم. 💐
سلام. خوشحالم که فیلمو دوس داشتین. ممنون از توجهتون.