بخشی از کتاب «ترس و لرز» اثر غلامحسین ساعدی

زکریا گفت: ((بعدشم این که خواهر من … نه که من تعریفشو بکنم، همه می‌دونن بهترین زن اینجاس. می‌دونی که مخارج یه همچو زنی خیلی‌م سنگین می‌شه. تو می‌تونی از عهده‌اش بربیای؟))

ملا گفت: ((مخارجشو خودم می‌دم، تو که نمی‌دی، سنگین هم باشه می‌دم. سبک هم باشه می‌دم. بازم حرفی داری؟))

زکریا فکر کرد و بعد سر تا پای ملا را نگاه کرد و گفت: ((والله، نمی‌دونم.))

ملا گفت: ((چیه؟ دودلی؟ اگه نمی‌خوای بدی بگو نمی‌دم، نترس.))

زکریا گفت: ((آخه راستش رو بخوای، من هنوز نمی‌دونم تو کی هستی.))

ملا گفت: ((من؟ معلومه که کی هستم، خط دارم و ملا هستم، پول هم دارم.))

زکریا گفت: ((ایناش درست، تو خط داری و کاغذ می‌نویسی و بالاخره یکی هستی، اینو می‌دونم، اما …))

ملا گفت: ((اما نداره، من یه مرد مسلمونم، در این که شک نداری؟ همه جا می‌رم و انصاف هم دارم. من که نمی‌خوام یه نون‌خور درست کنم و خودمو به دردسر بندازم. من به شریعت رسول خدا علیه‌السلام معتقدم و می‌خوام زن بستونم.))

کدخدا و محمداحمدعلی صلوات فرستادند. ملا گفت: ((حالا برای من یکی که فرق نمی‌کنه، من یه زن لازم دارم. حالا خواهر تو یا خواهر کدخدا یا خواهر یکی دیگه. هیچ فرقی نداره. فرقش در اینه که میگن خواهر تو بهتره. حسابتو بکن، اگه دیدی صرف می‌کنه که یه نون‌خور از سر واکنی که بسم‌الله.))

کدخدا گفت: ((بد حرفی نمی‌زنه زکریا. یه نون خور از سرت باز می‌شه.))

زکریا مردد برگشت. محمداحمدعلی را نگاه کرد. محمداحمدعلی گفت: ((لابد کدخدا هم بد نمی‌گه. شریعت رسول علیه‌السلام همینه و کارشم نمی‌شه کرد.))

 

توضیح: املای کلمات، فاصله‌گذاری‌ها، علائم و به طور کلی، ساختار نوشتاری این متن، عیناً از روی متن کتاب پیاده شده است.

 

پی‌نوشت: داستان‌های ساعدی وهم‌انگیز هستند. آدم‌هایش از لامکان و لازمان آمده‌اند و در ناکجاآباد زندگی می‌کنند. حرف‌هایشان یک جوری‌ست. به همین دیالوگ‌های بالا دقت کنید. حواس‌تان به نوع حرف زدن ملا باشد. آدم‌های داستان او عجیب‌اند. غیرمعمولی‌اند. ترسناک‌اند. سیاه‌اند. ساعدی شما را نمی‌ترساند، وهم به جان‌تان می‌اندازد که این دومی بدتر است.

نگاهی به فیلم سن آندریاس San Andreas

نگاهی به فیلم سن آندریاس San Andreas

  • بازیگران: دواین جانسون ـ کارلا گوگینو ـ پل جیاماتی و …
  • فیلم‌نامه: کارلتون کیوز براساس داستانی از آندره فابریزیو و جرمی پاسمور
  • کارگردان: براد پِیتون
  • ۱۱۴ دقیقه؛ محصول آمریکا، استرالیا، کانادا؛ سال ۲۰۱۵
  • ستاره‌ها: ۳ از ۵

 

چگونه پیام بدهیم

 

خلاصه‌ی داستان: جا به جا شدنِ گسل سن آندریاس، موجب بزرگترین زلزله‌ی تاریخ می‌شود که تمام کالیفرنیا را به تلی از خاک تبدیل می‌کند. در این میان رِی به همراه همسر سابقش اِما، به دنبال بلیک، دختر گمشده‌شان هستند … (بیشتر…)

گناهِ فاطما گُل چیست اگر …

عادت کرده‌ایم فقط از این و آن ایراد بگیریم؛ معمولاً این‌طوری‌ست که دیگران بدند و ما خوب، دیگران هر کاری می‌کنند بد است و ما هر کاری می‌کنیم خوب است ( البته از آنجایی که همیشه جوگیر هستیم، گاهی این معادله برعکس هم می‌شود، یعنی یک وقت‌هایی همه خوب هستند ما بد! که البته این معادله‌ی اخیر خیلی کم اتفاق می‌افتد ). حالا اگر نوکِ پیکانِ این تفکر خودبزرگ‌بینانه که قدمتی تاریخی دارد، به سمتِ موضوعِ هنر ( که اعتقاد راسخ داریم نزدِ ایرانیان است و بس )، به خصوص سمتِ کشورهای همسایه و مشخصاً سمتِ کشوری به نام ترکیه باشد، دیگر واویلاست! به دلیل تحولات تاریخی و اجتماعی دو کشور در سی چهل سالِ اخیر ( که گفتن ندارد )، در ما نوعی عقده شکل گرفته که ایراداتِ خود را بر سرِ آن‌ها خراب کنیم. این جمله‌ی کوته‌بینانه را بارها شنیده‌ایم که: (( اونا قدیم چی بودن و ما چی بودیم … )) فارغ از این‌که: داشتم داشتم حساب نیست، دارم دارم حساب است. حالا نکته‌ی عجیبِ ماجرا این‌جاست که همین مایی که این دیالوگ‌های کلیشه‌ای و بی‌کارکرد را به زبان می‌آوریم و آن‌ها را فاقد هرگونه گذشته و فرهنگ می‌خوانیم ( که یا واقعاً اطلاعات‌مان ضعیف است یا خودمان را می‌زنیم به کوچه‌ی علی‌چپ )، همین ما، باز هم به گوشه و کنار آن کشور سفر می‌کنیم، دلی از عزا در می‌آوریم، راحت و با فراغ بال همه جایش را می‌گردیم، کِیف می‌کنیم و بعد که حسابی کِرم‌هایمان را ریختیم، دوباره برمی‌گردیم و زبان می‌گشاییم که آن‌ها چنین هستند و چنان و ما نژاد برتر هستیم و غیره. حالا قضیه‌ی سریال‌های ترکی‌ست که این دیدگاهِ تا حدودی نژادپرستانه ( که گفتم به دلیل عقده‌های تاریخی در ما جا خوش کرده ) به آن هم تسری یافته: تهِ همه‌ی سریال‌ها را در آورده‌ایم اما از آن طرف، خودمان را می‌زنیم به ندیدن و نشنیدن و بعد باز با اشاره به تفاوت‌های تاریخی و اجتماعی قدیم و جدید، بین ما و آن‌ها، ماجرا را به سمتی می‌بریم که: آن‌ها عددی نیستند و این ما هستیم که خوبیم. حالا وقتی ماجرا به سیاست‌گذاران و متولیان و دست‌اندرکارانِ صدا و سیمای خودمان می‌کِشد، آن‌ها کلاً همه چیز را رد می‌کنند و وجودِ این سریال‌ها را مخرب می‌دانند در حالی‌که تهِ چیزی که خودشان می‌سازند و تولید می‌کنند یا سریالِ عقب‌افتاده و شعاریِ « تنهایی لیلا » ست یا نهایتاً کمدی سبک و بی‌مزه و به شدت سطح پایینی مانند « آقا و خانم سنگی » ست که از اول تا آخر صحبت ازدواج است و در آن حتی می‌خواهند در و دیوار را هم به عقدِ یکدیگر در بیاورند ( اگر دستِ صدا و سیما باشد به مُرده‌های مجردِ در قبرستان هم رحم نمی‌کند و آن‌ها را هم به شکلی پای سفره‌ی عقد می‌کِشاند! ). موضوع این نیست که سریال‌های تولید شده‌ی تُرکی، بی‌نقص هستند؛ که نیستند، که اتفاقاً ایراد هم فراوان دارند، که خیلی‌هایشان به شدت هم سطحی هستند، اما موضوع این است که: اولاً وقتی داریم از دیدن‌شان لذت می‌بریم، خودمان را به آن راه نزنیم، به قول معروف نمک نخوریم و نمکدان نشکنیم و ثانیاً وقتی خودمان بلد نیستیم بسازیم، دیگران را مورد هجمه قرار ندهیم. می‌شود نقد کرد اما نمی‌شود توهین کرد؛ کاری که ما به راحتی انجام می‌دهیم. (بیشتر…)

نگاهی به مستند من می‌خوام شاه بشم

نگاهی به مستند من می‌خوام شاه بشم

  • با حضور: عباس برزگر
  • کارگردان: مهدی گنجی
  • ۷۰ دقیقه؛ سال ۱۳۹۳
  • ستاره‌ها: ۴ از ۵

 

ذهنِ پیچیده‌ی یک روستاییِ جاه‌طلب

 

خلاصه‌ی داستان: عباس برزگر سال‌هاست که در روستایی کویری، حوالی شیراز، از توریست‌های خارجی پذیرایی می‌کند. او حالا هدفی بزرگ در سر دارد که آن‌هم احداث شهری بزرگ با مردمانی از نژاد خالص ایلاتی‌ست تا بتواند بیش از پیش کارش را توسعه بدهد. او برای این هدف، حاضر به هر کاری هست … (بیشتر…)

بخشی از کتاب « از سینماتک پاریس تا کانون فیلم تهران » اثر پرویز جاهد:

پرویز جاهد: … سئوال من این است که هیچ‌وقت به فکر افتادید که با همکاری گلستان و در استودیو گلستان فیلم بسازید؟

فرخ غفاری: دوست عزیزم، ابراهیم گلستان، آدم عادی نیست، اگر آدم عادی بود که همه این کارها را با هم می‌کردیم. یک روز عاشق آدم بود و روز بعد یک رفتاری می‌کرد که شما اصلاً نمی‌فهمیدید، مثل این که طی این بیست و چهار ساعت از جایی پرونده‌هایی آمده و به ایشان راجع به ابلیس فرخ غفاری، شیطان فرخ غفاری که چه توطئه‌هایی دارد بر ضد ابراهیم گلستان توضیح داده‌اند. به جان شما، به جان شما. یعنی یک جاهایی بود که ما دوست این‌جوری بودیم بعد یک مرتبه می‌دیدی که چهره‌ای دیگر از ایشان در می‌آمد … ببینید قربان. گلستان وقتی که با شما بد می‌شود، توضیح هم نمی‌دهد. مثلاً نمی‌گوید دیشب یکی آمد و گفت تو الان داری یک خنجر درست می‌کنی زهرآلود تا یک وقتی مرا بکشی، به فلان دلیل. آدم باید بداند تکلیفش چیست. یک مرتبه می‌بینی که ای داد و بیداد، این چرا اصلاً مثل برج زهرمار چپ‌چپ نگاهت می‌کند؟ نمی‌دانم. واقعاً. هنوز که هنوز است شما تلفن را برمی‌دارید و صدای گلستان است و نمی‌دانی گلستان چه‌جوری صحبت می‌کند و سر چی!!!!

توضیح: املای کلمات، فاصله‌گذاری‌ها، علائم و به طور کلی، ساختار نوشتاری این متن، عیناً از روی متن کتاب پیاده شده است.

 

پی‌نوشت: قبلاً درباره‌ی این کتاب نوشته بودم ( اینجا ). و نوشته بودم که غفاری آدم مهمی در سینمای ماست. به نظرم توضیحات او درباره‌ی رفتار یک آدم مهم دیگر در سینمای ایران، به شدت بامزه و جذاب است.

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم