ماستفروش و ماستش …
خیلی خیلی بیشتر از آنچه فکر میکردم طول کشید. طرح اولیهاش را اوایل سال پیش زدم و یکی دو ماه بعد نوشتنش را شروع کردم. قصدم این بود پنجشش ماهه تمامش کنم که به هزارویک دلیل کشید به امسال و همین چند مدت پیش. اتفاقات زیادی باعث شد نوشتنش هر بار به تعویق بیفتد، از اسبابکشیام به تهران تا ورودم به ماهنامهی «فیلم» و البته مرگ مامان. چیزهای دیگری هم بود، اما خب اینها مهمترینها بودند. البته قبل از کامل شدنش و در حالیکه هنوز پایانی نداشت آن را به فرشتهی سختگیری داده بودم که لطف کرد و خواند و خوشبختانه نظرش هم مثبت بود. همین نظر مثبت انرژی خوبی به من داد تا کاری که خیلی مابینش فاصله افتاده بود را تمام کنم و مطمئن شوم کار خوبی شده. حالا هم به واسطهی ورودم به «فیلم» و آشنایی تنگاتنگ با اهالی سینما و مخصوصاً تهیهکنندگان مختلف، پروسهی ارائهی فیلمنامه بسیار راحتتر شده است. کاری که همیشه شاید یکیدو ماه زمان میبُرد حالا در کمتر از چند روز انجام میشود و این یکی از موهبتهای «مجلهفیلمی» بودن است. رسم است که هیچ ماستفروشی از ماست خودش بد نمیگوید، اما ماست من انصافاً بد از آب درنیامده است. چیز بامزهای شده که لااقل خودم از خواندنش کِیف میکنم. قصد تبلیغش را ندارم اما به نظرم کار خوبی شده که به ساختنش هم میارزد حتی! پس بشتابید تا تمام نشده!
آخرین دیدگاهها