سِیرِ تابیدن آفتاب …
خلاصهی داستان: ویکتوریا دختریست اسپانیایی که در کافهای در برلین کار میکند. او یک شب با تعدادی پسر جوان برلینی آشنا میشود و تا زمانی که آفتاب بر شهر بتابد، زندگیاش از این رو به آن رو میشود …
یادداشت: حالا دیگر ساختن فیلمهای پلان/سکانس خیلی مرسوم شده است و در خلال این رسم انگار یک زورآزمایی شکل گرفته برای برداشتهای هر چه بلندتر ضبط کردن؛ هر چه جلوتر آمدیم، زمان فیلمها افزایش پیدا کرد و عامدانه کار سختتر شد. هیچکاک سالها پیش در «طناب» به چنین حرکت جاهطلبانهای دست زد و همه میدانیم که به دلیل محدودیتهای فنی کاری کرد که به تماشاگر توهم یک برداشت بلند دست بدهد. اگر این محدودیت فنی نبود مطمئناً هیچکاک اولین فیلم تکپلان تاریخ سینما را میساخت. هر چند همین حالا هم میتوان او را صاحب چنین عنوانی دانست. خودِ هیچکاک سالها بعد از ساختن فیلم و در مصاحبهی معروفش با تروفو گفت که دکوپاژ «طناب» تنها یک تجربه بوده و همچنان تدوین رکن اصلی فیلم و سینما خواهد بود. اما مهمترین نکتهای که ذهن مخاطبین خاص سینما را در اینگونه فیلمها به خود معطوف میکند این است که چرا یک داستان را باید در یک برداشت تعریف کرد؟ شاید در زمان ساخته شدن «طناب» چنین سئوالی به ذهن کسی خطور نکرده باشد چون هیجانِ استفاده از چنین ساختار پیچیدهای اجازه نمیداد چنین سئوالی به ذهن مخاطبین رسوخ کند. اما حالا با نگاهی به عقب و کاملاٌ بدون ذوقزدگی، میبینیم که در واقع این ساختار درست مانند اظهار نظر خودِ هیچکاک، برای فیلمی مانند «طناب» تنها یک تجربهی صرف بوده و هیچ دلیلی وجود نداشته تا بخواهیم داستان فیلم را در یک برداشت تعریف کنیم؛ شاید حتی اگر ساختار فیلم با تقطیع همراه بود نتیجهی بهتری هم عاید میشد. بهرحال در سینما ظرف و مظروف باید بههم بیایند. اینکه فرم یک چیزی بگوید و داستان یک چیز دیگر، نمیتواند چندان خوشایند باشد. مثلا ً فیلمهای بیلی وایلدر را تصور کنید؛ چه میشد اگر وایلدر فیلمهایش را پلان/سکانس میساخت؟ حتی تصورش هم خندهدار به نظر میرسد. نکته اینجاست که اصلاً «لزومی به این کار نبود»، یعنی ذات داستانهای وایلدر طوری نبود که نیازی به چنین تمهیدی باشد. خندهدارتر از این نمیشود چیزی را تصور کرد که «آپارتمان» در پلان/سکانس ساخته میشد! از یک جایی به بعد، از جایی که دیجیتال وارد عرصهی سینما شد و دیگر چیزی به نام محدودیت فنی محلی از اعراب نداشت، فیلمسازان دست به تجربههای جدید زدند و راه هیچکاک را اینبار خیلی حرفهایتر و با دستان بازتر دنبال کردند. انواع و اقسام فیلمهای یک برداشته ساخته شد و این ساختار پلان/سکانس در برخی از آنها بهجا بود، در برخی بیجا و تنها برای نشان دادن قدرت فنی فیلمساز و نوعی جلوهگری و فخرفروشی. حالا سئوالی که بعد از دیدن اینگونه فیلمها بلافاصله به ذهن مخاطبین خاصتر سینما میرسد این است که چرا پلان/سکانس؟ نمیشد فیلم را تقطیع کرد؟ سئوال به جایی هم هست. حالا اینکه چرا این سئوال فقط به ذهن مخاطبین خاصتر سینما میرسد و نه مخاطبین عام و گذری، به دلیل آگاهی مخاطبین خاصتر به پشت صحنهی فیلمهاست؛ آنها خبر دارند که چه کار سختیست برداشتی بلند را ضبط کردن. آنها میدانند که همه چیز باید حساب و کتاب داشته باشد، تمام جزئیات بررسی شود، هیچ اشتباهی رخ ندهد و آنقدر تمرین شود تا همهی عوامل به جزئیات مسلط شوند و تازه پیشبینیناپذیر بودنِ اتفاقاتی که ممکن است هنگام ضبط بیفتد به کنار. این هیجانات برای کسانی که از پشت دوربین و سختیهایش آگاهی دارند جذاب است اما برای یک مخاطب گذری که آمده لحظهای خودش را از استرسهای روزمره جدا و کمی تفریح کند، هیچ اهمیتی ندارد، بلکه حتی او متوجه تکپلان بودنِ فیلم هم نشود! حالا در جدیدترین فیلم تکپلان سینما که ۱۳۸ دقیقه طول میکشد باز هم همچنان این سئوال (برای مخاطبین خاصتر) مطرح است که چرا باید در یک برداشت گرفته میشد؟ خب بیاییم تصور کنیم این داستان را به شیوهی کلاسیک و با تقطیع میدیدیم. آنوقت با چه داستانی مواجه بودیم؟ ایدهی تکخطی و دستمالیشدهی دختری که وارد باند پسرها میشود و ناخواسته دست به دزدی بانک میزند و آخرش هم همهی پسرها میمیرند و او فرار میکند، چه نکتهی خاص و جالبی دارد که بتوان به پشتوانهی آن فیلم ساخت؟ هیچ نکتهی دندانگیری این میان وجود ندارد و اینجا دقیقاً همان جاییست که پلان/سکانس بودن فیلم معنایش را پیدا میکند. اجازه بدهید مثالی بزنم: همین چند وقت پیش بود که موبایلم را دزدیدند. چند ثانیه قبل از دزدیده شدن موبایل، من شادترین آدم روی زمین بودم اما بلافاصله بعد از دزدیده شدنش، غمگینترین آدم روی زمین. و این اتفاق بدونِ کات افتاده بود! امیدوارم منظورم به اندازهی کافی واضح باشد. زندگی ما در یک تداوم زمانی اتفاق میافتد که هر لحظهای میتواند آبستن حوادث باشد. لحظهای شادیم، لحظهای غمگین و این در تداوم زمان است که معنا مییابد. بین آن لحظهی شادی و لحظهی غم، هیچ شکستی وجود ندارد. درست مانند لحظهی طلوع آفتاب که حتی اگر به آن خیره هم بمانیم باز نمیفهمیم دقیقاً در چه زمانی این اتفاق افتاده است. یا مثل روند پیر شدنمان که هیچوقت نمیفهمیم چطور و دقیقاً در چه زمانی پیر شدهایم؛ ما در یک تداوم زمانی پیر میشویم. حالا در اینجا دقیقاً همین تدام زمانی و یک روند بودن فیلم است که معنادارش میکند؛ ما آرامش و عشق و ترس و حسرت جوانها را در سیری بدون قطع میبینیم و بیش از پیش حسشان میکنیم. آنها لحظهای در کنار هم خوش هستند و میگویند و میخندند و لحظهای دیگر خودشان را اسیر باندی مخوف میبینند که باید به دستورشان از یک بانک دزدی کنند. لحظهای عشقبازی میکنند و لحظهای دیگر میبینند پلیس آمده به سراغشان. اینجاست که تکبرداشته بودن فیلم معنا پیدا میکند. ما همگام با احساسات متناقض جوانها، همراهشان میشویم و درست مانند اتفاقات یک زندگی واقعی درکشان میکنیم. وقتی در پایان آن بلاهای شوم بر سر جوانها میآید، ذهنمان فلشبکی به عقب میزند؛ آنها همین چند دقیقه پیش، واقعاً چند دقیقه پیش، آدمهای شادی بودند و حالا دیگر نیستند؛ حتی حالا دیگر وجود هم ندارند. درست مانند شبی که در سِیر داستان صبح میشود و ما نفهمیدهام که دقیقاً چه زمانی این اتفاق افتاده.
سلام خسته نباشی . بعد از چند وقت یه فیلم خوب دیدین همین بود . بازی عالی . فیلم برداری از اون بهتر و کل فیلم منو میخ کوب کرد وقت بود فیلم خوب ندیده بودم . تو فیلم غرق شده بودم . یاد فیلم هم دردی با اقای انتقام افتادم . راستی قبل از اینکه اینجا بخونم فیلم رو دیدم خوش حالم سلیقمون شبیه به هم هست
سلام و ممنون.
فقط سکانش خاموش شدن ماشین در بانک استرس شدید گرفتم
درود
خواندن مطالب شما به درک بیشتر فیلمی که دیده بودم قوت بخشید ممنون و سپاسگزارم…و متاسفم که دیر با این وب اشنا شدم…من این مطلب شما رو بسیار تکرار کردم تا درک متفاوت تری رو در ذهنم دنبال کنم:زندگی ما در یک تدوام زمانی اتفاق میافتد که هر لحظهای میتواند آبستن حوادث باشد. لحظهای شادیم، لحظهای غمگین و این در تداوم زمان است که معنا مییابد..
با این جمله گویا تمام داستان فیلم معنائی دوباره برایم داشت…
باز هم ممنون و پاینده باشید
سلام و خوشحالم که همراهم هستید.
فیلم خوبی بود همین یه تیک بودنش به شدت آدم رو جذب میکرد و جابه جایی مکان ها هم خیلی خوب انجام میشد خلاصه ممنون از سایت خوبتون من تازه آشنا شدم با اینجا .
سلام و ممنون. خوش آمدید.
عالی بود میخکوب بودم
من بصورت تصادفی این فیلم رو برای دیدن انتخاب کردم
اما بعد از حدود نیم ساعت دیدن فیلم متوجه شدم که کاتی در کار نیست!
برام خیلی جالب بود که کارگردان میخاد فیلمو با یک برداشت تا کجا پیش ببره؟
بازی ها عالی بود، مخصوصا ویکتوریا، بعضی لحظات فیلم احساس میکنی که توام یکی از نقش هایی، مثلا اونجا که کارگردان توام تو ماشین با ویکتوریا منتظر میذاره که دوستات از دزدی بانک برگردن و ماشین خاموش میشه، یا اونجا که کارگردان توروهم با دوربینش از دست پلیس فراری میده
واقعا هیجان رو به مخاطب تحمیل میکنه.
در کل این فیلم منو شگفت زده کرد، واقعا ساخت همچین فیلمی یه تیم خیلی قوی می خواد که بنظرم این فیلم این تیم رو داشت.
تنها ایرادی که میشه به فیلم گرفت این بود که بعضی لحظاتش دیالوگها محتوای چندانی نداشت که اونهم با توجه به ماهیت فیلم طبیعیه، چون دیالوگی در کار نیست و بازیگر فقط با توجه به داستان بازی میکنه
بعضی جاها دیدم که راجب این فیلم نقدای آبکی کردن اما نقد شما منصفانه بود، متشکرم
ممنون.
فیلم بسیار خوبی بود.از بهترین های آلمان.
خیلی دوست دارم این فیلم را مخصوصا نیمه دومش بخصوص از سوار شدن به تاکسی و بعد…ممنون بابت نقدتون.
ممنون.
این فیلم یکی از بهترین فیلمهاست. ۲ ساعت واقعی توی فیلمی بدون هیچ کاتی
این فیلم به نحوی داستان زندگی من بود؟؟ شما بگید ، اون موقع یه پسر ۲۵ ساله بودم که با یک خانم توی رابطه بودم و با خانوادشون مخصوصا برادرش رفت امد داشتم ،، یه سال دو سالی از رابطمون می گذشت که مشکلات مالی برا پدر خانم و برادرشون اتفاق افتاد و کلی طلبکار افتاد دنبالشون ،،بنده هم از روی علاقه به خانم و دوستی صمیمی با برادرش داشتم یا شایدم پر کردن خلا هیجان در زندگی و احساس افسرده ای که میکردم خواسته ناخواسته وارد داستان دزد و پلیس بازی ها خانواده شریک عشقیم با طلبکارا شدم و توی اون شرایط به قولی تنهاشون نذاشتم تا به نوعی ادای دینی هم بکنم به کمک های زیادی که بهم کردن ،،، شروع داستان با تعقیب شدن توسط افراد محتلف گاها خلاف کار و لو رفتن خانه بعدم درگیری که با طلبکارا اتفاق افتاد و در پایان هم شبانه اسباب کشی کردیم و متواری شدیم ،اما برخلاف فیلم در یک شب اتفاق نیفتاد و چند هفته طول کشید اینکه در ننهایت پای من در اون جریان گیر نیفتاد ومثل کاراکتر دختر داستان به نوعی قصر در رفتم و نامی از من در اون جریان باقی نماند
اما و اما پس از وقوع ان وقایع و با نگه داشتن رازی که که در دل داشتم و اینکه نمیتونستم این قضایا با کسی به اشتراک بزارم باعث شد خفقان و ترسی در کل وجودم شکل بگیره که تا ماه ها از سایه خود می ترسیدم و از خانه بیرون نمیرفتم و اونقدری که اون ماه های بعد از سانحه برام سخت سنگین بود قطعا خود اون روز ها نبود ،و اثارش هنوز که هنوزه روی من باقی است ،،، اقای دامون عزیز فیلم اموزنده ای بود امیدوارم که با خوندن این داستان برای هیچ جوونی همچین مشکلی پیش نیاد ،
ارادت
سلام.
تشکر از معرفی این فیلم. از اون فیلما بود که بیننده رو همراه خودش میکرد در کل خوشم اومد . حین دیدن فیلم ، ویکتوریا رو مقایسه کردم با دوستای خودم که بعد از سال ها رفاقت بازم به دوستشون اعتماد نمیکنن . آدرس جدید ویکتوریا رو فهمیدید به منم بگید.
سلام.
تشکر از معرفی این فیلم. از اون فیلما بود که بیننده رو همراه خودش میکرد در کل خوشم اومد . حین دیدن فیلم ، ویکتوریا رو مقایسه کردم با دوستای خودم که بعد از سال ها رفاقت بازم به دوستشون اعتماد نمیکنن . آدرس جدید ویکتوریا رو فهمیدید به منم بگید.