سه دوست تصمیم میگیرند قرصی شادیبخش مصرف کنند و به عالم هپروت بروند. بعد از مصرف قرص، آنها حرف میزنند و حرف میزنند و حرف میزنند … دقایق ابتدایی با فیلم بامزهای طرف هستیم؛ دیالوگها پر از کنایه و هجوآمیز و دوپهلو هستند. اما هر چه جلو میرویم، دیگر حتی حوصلهی دنبال کردن پرگوییهای این آدمهای بینام و نشان را نداریم. جان هر کسی که دوست دارید نگویید ساختار هپروتی داستان، ناشی از ذهن هپروتی شخصیتهاست که بدجوری کلاهمان توی هم خواهد رفت! فیلم ساختن حساب و کتاب دارد، اینکه دوربین دست بگیری و سه نفر مدام در قاب باشند و چیزی هم نبینی و فقط بشنوی و بشنوی و بشنوی که نشد فیلم، که نمیشود سینما!
چند داستان موازی دربارهی فضای مجازی و استفادهی بیرویه از آن که موجب ازهمپاشیدگی خانوادهها میشود … هنر میخواهد چند داستان موازی را طوری به هم بچسبانی و ربط بدهی که فیلم از نفس نیفتد و راهش را گم نکند. هم آن داستانکها باید قدرتمند باشند و هم نخ تسبیح خوبی بینشان برقرار باشد. اما در این فیلم هیچکدام از این دو مورد موجود نیست. داستانکهایی لوس که بهزور موتیف «فضای مجازی» و مضمون «دور شدن آدمها از یکدیگر»، قرار است به هم ربط پیدا کنند. فیلمی غیرجذاب، خستهکننده و سردرگم با شخصیتهایی لوس و بیمزه مثل آن شخصیتی که محسن کیایی نقشش را بازی میکند و معلوم نیست چه مرگش است. شخصیتی که حتی شلوار خودش را هم نمیتواند بالا بکشد اما از عالم و آدم طلبکار است.
آنا از کودکی توسط پیرمردی که به نظر میرسد پدربزرگش باشد، در اتاقی کوچک زندانیست و هیچ ارتباطی با بیرون ندارد. او سالها در آن اتاق با خودش تنهاست و هر روز بزرگتر میشود بدون اینکه از واقعیتی عجیب دربارهی خودش مطلع باشد … راستش نهتنها فیلم حرصدرآر و پرسکتهایست بلکه چهرهی شخصیت اول داستان، یعنی آنا به جای آنکه همدلیبرانگیز باشد، آنقدر دافعه دارد که لااقل من یکی را اذیت کرد. شاید ایدهی اولیهی داستان جالب به نظر برسد اما وارد عمق ماجرا که میشویم چیز دندانگیری نصیبمان نمیشود. یک فیلم مصنوعی با یک شخصیت اصلی که در طول داستان کمکم تغییر شکل میدهد و به موجودی بیمعنا تبدیل میشود!
خاویر که خبر قتل برادر و مادرش را شنیده از بوینسآیرس به روستایی حاشیهای میآید تا بفهمد ماجرا چیست. در آنجا با مردی به نام دوارت برخورد میکند که ادعا دارد از ماجرای این قتل خبر دارد. اما دوارت در واقع در پی چیز دیگریست … حتی تا نزدیکیهای پایان فیلم هم منتظر میمانید تا شاید قسمتهای گنگ ماجرا برایتان روشن شود که اینگونه نمیشود. فیلم سعی میکند دو خط داستانی را به هم مربوط کند اما این میان نکتههای نامربوط و انحرافی زیادی وجود دارد که آدم را گیج میکند. مثلاً نمیفهمیم چرا خاویر آنقدر در مقابل جنازهی لهولوردهی مادر و برادرش خونسرد است؟ یا دوارت بالاخره دقیقاً چه کاره است؟ چه نسبتی با قاتل یا مادر و برادر خاویر دارد؟ چرا دانیل را برادر خاویر معرفی میکند؟ همسر دوم پدر خاویر چه نقشی دارد و چرا باید در داستان باشد؟ ماجرای گروگانگیریهای دوارت چیست؟ و … این پرسشها همینطور تا پایان ذهن را درگیر میکنند و جوابی برایشان وجود ندارد. فیلم بهشدت لکنت دارد.
یادمه یه بار مانی باغبانی به عنوان منتقد تو هفت بود. (شاید هم اشتباه کنم)
با عینک و ساعت رنگی و… تا می تونست هم ژست آدم های سینما بلد را هم داشت.
حالا فیلم میسازد با این نام مسخره ک تو لیست شما میره و تو ساخت فیلم نهنگ عنبر که تو اتوبوس هم قابل دیدن نیست برام دست داره-فیلم نامه گمونم
وا غیرتا
جناب اتان هاوک…بالاخره هر چی باشه نهنگ عنبر ۱ یا ۲ میلیاردی فروش کردند…..سید فیلد جایی نوشته : فیلمنامه را مینویسند برای فروش کردن.
نمیدونم چرا کامنت اتان هاوک گزینه جواب ندارد…بالاخره هر چی باشه نهنگ عنبر ۱ یا ۲ میلیاردی فروش کردند…..سید فیلد جایی نوشته : فیلمنامه را مینویسند برای فروش کردن.
طبیعتاً هر کسی که کامنت میگذارد باید گزینهای هم در کنارش برای جواب دادن داشته باشد. بررسی میکنم ببینم مشکل از کجاست.
الان گزینه اش اومد…مرسی