فیلم‌های داخلی با لوکیشن‌های خارجی؛ از کمدی، سیاسی، ترسناک … تا کمدی!

فیلم‌های داخلی با لوکیشن‌های خارجی؛ از کمدی، سیاسی، ترسناک … تا کمدی!

  • این مقاله در شماره ۵۴۳ مجله «فیلم» منتشر شده است
  • رسم‌الخط این مقاله برطبق رسم‌الخط مجله «فیلم» تنظیم شده است

 

یک ایرانی در سرزمین عجایب

 

با گسترش زبان سینما و پی بردن به امکانات متنوع مدیومی این‌چنین قدرتمند، کمپانی‌ها و فیلم‌سازان داستان‌های خود را به کشورهای دیگر بردند و مناظر و آدم‌ها و مکان‌های جدیدی را به مخاطب‌ نشان دادند که می‌دانستند برای آن‌ها تازگی دارد. در همه‌جای دنیا، سینماگران تلاش می‌کنند مردم را سرگرم کنند (شاید به غیر از درصد کوچکی از آن‌ها!) و تعریف کردن داستان‌هایی که در فضایی متفاوت بگذرد، یکی از قلق‌هایی‌ست که خیال تماشاگر را به پرواز در می‌آورد تا او کمی خودش را از محیط اطرافش جدا کند. شاید سینما، بعد از کشتی و هواپیما، بیشترین انسان‌ها را به نقاط مختلف دنیا برد و جاهای جدیدی نشان‌شان داد بدون آن‌که دردسرها و سختی‌های آن وسایل را تجربه کنند.

ما در دنیایی زندگی می‌کنیم که آدم‌ها نه از طریق اینترنت، بلکه در دنیای واقعی هم به یکدیگر نزدیکتر شده‌اند. به عنوان مثال حالا دیگر با اروپای واحد سروکار داریم که تقریباً مرزی میان کشورهایش نیست. یک آلمانی می‌تواند صبح را در فرانسه بگذراند و شب را در بلژیک شام بخورد و بعد به خانه‌اش برگردد و بخوابد. اما این نزدیکی، همیشه و همه جا هم اتفاق نمی‌افتد. خیلی تفاوت است میان یک ایتالیایی که می‌تواند به ۱۶۰ کشور دنیا بدون ویزا سفر کند با یک سومالیایی که تنها به ۳۴ کشور، بدون ویزا امکان سفر دارد. شاید ماجرا کمی غیرسینمایی شود اما در روشن شدن هدف کلی این نوشته، تأثیرگذار است: سال ۲۰۱۸ یک شهروند آلمانی که قدرتمندترین پاسپورت دنیا را دارد، می‌تواند به ۱۶۱ کشور دنیا بدون ویزا سفر کند و در این میان، ایران در میان ۹۵ کشور، رتبه ۹۰ را دارد و این یعنی یک ایرانی تنها می‌تواند به ۳۶ کشور بدون ویزا سفر کند که شنیدن اسامی برخی از آن‌ها چندان اشتهابرانگیز هم نیست! در نتیجه نگاه یک ایرانی به کشورهای متنوع دنیا و اصولاً دنیای بیرون، با هیجان‌زدگی خاصی همراه است که برای یک آلمانی نیست.

حساب دو دو تا چهار تاست: میزان هیجان‌زدگی ایرانی‌ها وقتی که به ترکیه، دوبی یا تایلند می‌روند، نشان از یک واقعیت انکارناپذیر دارد. شهروندان ترکیه، بدون ویزا می‌توانند به ۱۰۸ کشور دنیا سفر کنند و در نتیجه وقتی دوستان ترک من با لحنی آرام و خونسرد و بدون هیجان درباره سفر به پرتغال و اسپانیا و ایتالیا حرف می‌زنند، طوری‌که انگار به سوپرمارکت سر کوچه رفته‌اند و برگشته‌اند، من هیجان‌زده و حسرت‌بار به تجربه‌های سفرشان گوش می‌کنم و پیش خودم می‌گویم آیا روزی به این راحتی می‌توانم وارد این کشورها شوم؟ دیدن دنیا برای ما که این گوشه تنگ جهان ایستاده‌ایم، توأم با هیجان و سودازدگی و خامی‌ست، گوشه‌ای که هر روز هم تنگ‌تر می‌شود. اگر یک آلمانی به مسافرت توریستی می‌رود، نگاهش تنها به آثار باستانی و جلوه‌های مدرن و فرهنگ یک کشور، توأم با تعجب و تحسین است وگرنه گشتن در کوچه و خیابان و دیدن آدم‌هایی که لباس راحت پوشیده‌اند و هزار شکل و رنگ دارند و در کافه‌های‌شان نوشیدنی‌های الکلی سرو می‌کنند، چیز جذابی برای آن‌ها نیست! ساختار بسته یک جامعه با تفریح‌های اندک و رنگ‌ورویی خاکستری و ملال‌آور، که نهایت ذوق گردانندگانش این است که درخت‌های دو طرف یک خیابان را چراغانی کنند تا در شب رقص نور ببینیم، به نگاهی تب‌دار می‌انجامد که دوست دارد زیبایی‌ها را ببیند، رنگ‌ها را نظاره و دنیاهای جدید را کشف کند. درست در همین نقطه است که فیلم‌سازان ایرانی به نتایجی رسیدند.

پیش از انقلاب، با فیلم‌هایی مثل یک اصفهانی در نیویورک (شاء‌الله ناظریان) یا یک اصفهانی در سرزمین هیتلر (نصرت‌الله وحدت)، ایرانی‌ها به خارج می‌روند و در آن‌جا اتفاق‌هایی رقم می‌زنند. در این فیلم‌ها و نمونه‌های مشابه آن، به دلیل شرایط سیاسی و اجتماعی دوران پیش از انقلاب، نگاه به کشوری خارجی با اعتدال و بدون دیدگاهی هیجان‌زده است. در واقع «خارج» جایی‌ست مدرن و تکنولوژیک که شخصیت ایرانی حاضر در آن، با دیدن ساختمان‌های بلند و آسانسور و درهای اتوماتیک و مترو  چشم‌هایش گرد می‌شود. به عنوان مثال، وقتی وحدت در نقش یک اصفهانی به نام احمد به نیویورک (یک اصفهانی در نیویورک) می‌رود تا برادرش را به ایران بازگرداند، نگاه او به شاخصه‌های مدرن کلان‌شهری مانند نیویورک، چنان گیج است که با دنبال کردن طول یک آسمانخراش از پایین به بالا، در نهایت داخل حوض می‌افتد و با دیدن در اتوماتیک شگفت‌زده می‌شود و مثل بچه‌ها با آن بازی می‌کند و … . این نگاه به هیچ عنوان توریستی نیست. در همین فیلم، هیچ‌گاه با آب‌وتاب به زیبایی‌ها و رنگ و لعاب‌های شهری مثل نیویورک نگاه نمی‌کنید. در عوض همراه با شخصیت‌های اصلی وارد محله چینی‌ها می‌شوید و در رستورانی چینی، غذاهای عجیب آن‌ها را می‌بینید که به مذاق مرد ایرانی داستان هم سازگار نیست. فضای باز کشور در دوران مذکور، شخصیت ایرانی داستان را در مواجهه با شهری در آمریکا، به هیجان زودگذر وانمی‌دارد چون به هر حال نمونه‌هایی را در کشور خودش دیده. چشم‌های شخصیت ایرانی از چیزی گرد می‌شود که در مملکت خود با آن برخورد نکرده؛ یعنی همان مولفه‌های یک کلان‌شهر مدرن و تمام اتوماتیک.

اما ساخت ایران (امیر نادری) که در نیویورک جلوی دوربین رفت، یک درام اکشن از زندگی یک بوکسور را به تصویر  می‌کشد که در غربت، اسیر باندی مخوف می‌شود. در نیویورکِ ساخته ذهن نادری، یک مشت دیوانه و جانی و مست و گدا می‌چرخند و قهرمان داستان یعنی علی با تعجب به آن‌ها نگاه می‌کند. در گل‌درشت‌ترین صحنه فیلم، دوست علی که زندگی بدی با همسر خارجی‌اش دارد، با گریه به میز مشت می‌کوبد و فریاد می‌زند:«من وطنمو می‌خوام! من کوچه‌مو می‌خوام!» و به این شکل، نادری دیدگاه منفی‌اش نسبت به «خارج» را با شدت هر چه تمام‌تر به سمت مخاطب پرتاب می‌کند. هر چند خودش چند سال بعد برخلاف آن‌چه در فیلمش نشان داده بود عمل کرد!

اما بعد از انقلاب داستان دیگری در کار است بعد از این هم به دلیل شرایط سیاسی ایران و بحران‌های موجود، سینماگران دست به ساختن فیلم‌هایی زدند که هدف اکثرشان دشمن‌ستیزی و میهن‌پروری بود. در نتیجه طبیعی به نظر می‌رسید که داستان‌ها در ایران بمانند و ما جز تصاویری خاکستری و دلگیرکننده، چیزی نبینیم و البته نشنویم؛ مسیری که انگار ساخت ایران شروعش کرده بود.

از آن‌جایی که هنرآفرینی در یک جامعه (متأسفانه) ربط مستقیمی به فضای اقتصادی و سیاسی آن جامعه پیدا می‌کند، از اواسط دهه شصت بود که شرایط کمی تغییر کرد. یکی از اولین فیلم‌هایی که بعد از انقلاب ساخته شد و به تصاویری از یک کشور خارجی مزین بود، ویزا (بهرام ری‌پور) نام داشت که سال ۶۶ ساخته شد. در آن دوران غبارگرفته حتی این‌که اسم یک فیلم چنین چیزی باشد، کنجکاوی‌برانگیز بود. ری‌پور چند صحنه مختصر و کوتاه از استانبول را نشان مخاطب داد و به این شکل پای فیلم‌سازان بعد از انقلاب را به خارج از کشور باز کرد.

سال ۷۰، بخش اعظمی از دیدار در استانبول (افشین شرکت) هم در ترکیه فیلم‌برداری شد اما با این حال نگاهی که پشت آن وجود داشت، نه برای تبلیغ خارج رفتن و نشان دادن رنگ و لعاب «فرنگ» بود و نه برای جذاب‌تر کردن داستان. نگاهی بود هم‌چنان خارج‌ستیز و میهن‌پرست همچون ویزا، در این‌باره که: بیرون از ایران خوب نیست، مشکل‌های زیادی آن طرف‌ها وجود دارد و ماندن در ایران بهتر است و … . نگاهی که هنوز هم در خیلی از فیلم‌ها و حتی سریال‌ها، چه کمدی و چه غیرکمدی وجود دارد و ناشی از تعصب و دیدگاه افراطی به واژه «میهن» است (این‌که چرا این‌گونه است، خود بحثی جداگانه می‌طلبد).

این نگاه تا سال‌ها بعد هم در سینمای ایران وجود داشت و هر فیلمی که آن‌طرف مرزها ساخته می‌شد، باید نشان می‌داد که بیرون از ایران، چیزی آرام نیست و هر اتفاقی هم که بیفتد، در ایران بمانیم بهتر است تا آن طرف‌ها آواره شویم! به عنوان نمونه کافی‌ست به از کرخه تا راین (ابراهیم حاتمی‌کیا، ۱۳۷۱) اشاره کنیم که نه‌تنها یکی از مهم‌ترین فیلم‌های کارنامه این کارگردان است، بلکه یکی از مهم‌ترین فیلم‌ها درباره جنگ هم هست که فضایی متفاوت نسبت به فیلم‌های آن دوران با همین موضوع دارد. داستان در آلمان می‌گذرد و چنان که سیر وقایع فیلم نشان می‌دهد، همان ماجرای «ایران بهتر از هر جای دیگری‌ست، حتی اگر در آن جنگ باشد»، به شکل بارزی خودنمایی می‌کند. هر چند حاتمی‌کیا در نشان دادن گوشه‌هایی از جذابیت‌های این کشور هم غافل نمی‌ماند.

آدم‌برفی

آدم‌برفی

اکران فیلم جنجالی آدم‌برفی (داود میرباقری)، برگ جدیدی بود بر فیلم‌های ایرانی که خارج از کشور تولید می‌شدند. آدم‌برفی درباره مهاجرت و مصایبش حرف می‌زد و هم‌چنان زیر پوست جذاب خود که بخشی‌ از آن را از جذابیت‌های ترکیه وام می‌گرفت، شعار «هیچ‌جا ایران نمی‌شه» را تبلیغ می‌کرد. فیلم هر چند کمدی نبود اما میرباقری با گنجاندن رگه‌های طنز در میان داستان پرغصه‌اش کاری کرد خیلی‌ها بخندند و این میان بازی فوق‌العاده اکبر عبدی که در جلد زن‌ها فرو می‌رود، یکی از مهم‌ترین عوامل موفقیت این فیلم بود که به همین دلیل هم توقیف شد و حرف و حدیث‌های زیادی هنگام اکرانش پیش آمد.

 چند سال بعد، نقاب (کاظم راست‌گفتار) با فیلم‌نامه‌ای غافلگیرکننده از پیمان قاسم‌خانی مسیر خارج‌نشینی فیلم‌های ایران را تا حدی عوض کرد. این فیلم که البته کمدی نبود و داستانی پرپیچ‌وخم را روایت می‌کرد که مدام به مخاطب رودست می‌زد و نسخه‌ای بدلی از تریلرهای نفس‌گیر هالیوودی بود، سعی کرد به «خارج» نگاهی کم‌وبیش توریستی داشته باشد. در واقع این‌جا شاید برای اولین‌بار بود که خارج کشور نه به مثابه جایی که در آن بدبختی و نکبت موج می‌زند بلکه به شکل مکانی شیک با ساختمان‌هایی بلند و خوش‌قواره و جایی که رقص و موسیقی آزاد است به تصویر کشیده شد. همان ابتدای فیلم وقتی دو شخصیت داستان در خیابان‌های دوبی با تصادف ماشین به‌هم برخورد می‌کنند، کارگردان تصاویر مختلفی از برج‌العرب و جمیرا و رستوران‌ها و خیابان‌های شیک دوبی را برای تماشاگر به تصویر می‌کشد و در ادامه داستان هم گاه و بیگاه و البته با احتیاط تمام، گریزی به شبکه‌های تلویزیونی محلی می‌زند و رقص و آواز نشان می‌دهد که شاید تا پیش از آن نمونه‌اش را کمتر دیده بودیم. اما با نگاهی دقیق‌تر به داستان متوجه خواهیم شد که اصولاً تعریف این قصه در شهری مانند دوبی، چیزی جز همان نگاه توریستی نبوده. پرسش این‌جاست: آیا همین داستان با همین مختصات و جزئیات، در ایران نمی‌توانست اتفاق بیفتد؟ جواب ساده است: می‌توانست. به شکلی که حتی کوچکترین خللی هم به ماجرای اصلی وارد نشود. اما به هر حال شهر نوپا و مدرنی مثل دوبی جذابیت‌های انکارناپذیری برای تماشاگر ایرانی داشت که می‌توانست او را نه‌تنها به سمت فیلم بلکه حتی به سمت خودِ شهر اماراتی بکشاند و موجب جذب توریست برای آن شهر شود که شد!

در هر حال فیلم‌سازان بیش از پیش متوجه شده بودند که خارج می‌تواند مهمل مناسبی برای فیلم‌های‌شان باشد، هر چند به دلیل فضای حاکم بر جامعه، فیلم‌هایی با موضوع‌هایی غیر از کمدی در خارج از کشور ساخته می‌شد و هنوز کسی به سمت کمدی‌های خارج نشین نرفته بود. فیلم‌های ترسناک (آل)، سیاسی (۳۳روز)، به اصطلاع معناگرا (پروانگی)، تریلر انتقادی (یک سطر واقعیت) و … در خارج ساخته شدند و اکثراً هم ناموفق بودند. هر چند همه این فیلم‌ها لزوماً نگاهی توریستی به کشورهای مختلف دنیا برای جذب مخاطب نداشتند و سعی می‌کردند به فراخور داستان از مرزها خارج شوند و دنیای دیگری را تصویر کنند و البته در نهایت هم به این نتیجه برسند که ایران از همه‌جا بهتر است.

اما کم‌کم با گسترش اینترنت و فضای مجازی، چشم و گوش مردم به اصطلاح بازتر شد. حالا به‌راحتی می‌شد پشت صفحه کامپیوتر یا موبایل به نقاط مختلف دنیا سفر کرد و زیبایی‌ها را دید و لذت برد. می‌شد در یک لحظه از سواحل میامی آمریکا تا برج ایفل فرانسه سفر کرد و خیال را پرواز داد. این امکان خیال‌انگیز و پرشور، باعث شد هیجان مردم برای دیدن رنگ و نور و زیبایی در کشورهای مختلف دنیا بیش از پیش شود. یعنی در حالی که هم‌چنان سفر به نقطه‌های جذاب دنیا، به‌راحتی برای شهروند ایرانی ممکن نبود، فضای مجازی کل دنیا را پیش چشمش آورده بود و این باعث می‌شد سفر به کشورهای دیگر برای شهروند ایرانی به بخشی از آرزویش تبدیل شود. اگر در دهه هشتاد، در فیلمی، فقط یک خیابان شیک در استانبول را می‌دیدیم یا در نمایی کوتاه برج‌العرب دوبی را تماشا می‌کردیم و در نمای بعدی سریع برمی‌گشتیم سراغ داستان، حالا دیگر ماجرا فرق کرده بود. حالا می‌دانستیم و آگاه بودیم که دنیا بزرگتر و زیباتر و جذابتر از آن چیزی‌ست تاکنون به ما نشان داده بودند. درست همین نقطه بود که باز هم سینماگران ایرانی دست به کار شدند تا جذابیت‌های بیشتری از دنیا را نشان مخاطب بدهند بلکه کمی او را آرام کنند تا از لحاظ روانی، خیالش آسوده باشد که او هم می‌تواند لااقل روی پرده، چیزهایی ببیند.

بعد از این‌که فیلم‌های کمدی یکی پس از دیگری روی پرده‌ها آمدند و هر سال فروش‌شان بیشتر شد، که دلیل این امر را می‌توانید در نوشته روشنگر و تحلیلی پوریا ذوالفقاری در شماره ۵۳۷ مجله با نام «واقعاً چرا کمدی‌ها می‌فروشند؟» بخوانید، سینماگران به این نکته رسیدند که چه‌قدر خوب می‌شود اگر، هم کمدی بسازند و هم داستان‌های‌شان را به خارج از کشور منتقل کنند تا احتمالاً مخاطبِ دلزده از اوضاع و احوال جامعه و خواستار زیبایی‌ها و رنگ و نور و تنوع را به سمت خود بکشانند؛ مخاطبی که گفتیم همه‌چیز را در اینترنت می‌دید و بیش از سال‌های گذشته در حسرت و رویا فرو می‌رفت. نگاهی به آمار فروش بین سال‌های ۹۳ تا ۹۶ بسیار روشنگر خواهد بود. در این سال‌ها، از بین ده فیلم کمدی که در جدول فروش سینمای ایران در رتبه‌های اول ایستادند، دو فیلم من سالوادور نیستم(منوچهر هادی) و سلام بمبئی(قربان محمدپور) هم دیده می‌شوند؛ دو فیلمی که با سروصدای زیاد، یکی در برزیل و دیگری در هند ساخته شده بودند. چه کسی از فروش بالا بدش می‌آید؟!

تگزاس

تگزاس

هر چه جلوتر آمدیم، همزمان با سیاست‌های غلط جامعه و بزرگ شدن مشکلات ریز و درشت، فیلم‌های کمدی که خارج از کشور ساخته می‌شدند، رو به فزونی گرفت تا رسیدیم به سال ۹۷و فیلم‌هایی مثل تگزاس (مسعود اطیابی) و  مصادره (مهران احمدی) که طبق پیش‌بینی‌ها خوب هم می‌فروشند. اما نکته مهم این است: این روند روبه‌رشد، کم‌کم در حال تبدیل شدن به یک آفت بزرگ هم هست؛ سازندگان این‌گونه فیلم‌ها صِرف نشان دادن زیبایی‌های یک کشور خارجی را به عنوان نقطه اصلی عزیمت خود انتخاب می‌کنند و توجه چندانی به مقتضیات داستان و خط و ربطش ندارند. به عنوان مثالی مشخص بد نیست نگاهی به فیلم در حال اکران تگزاس بیندازیم. فیلمی که داستان مهاجرت دو ایرانی را به برزیل روایت می‌کند. هر چند در بطن داستان، باز هم قرار است مهاجرت تقبیح و همان ندای «هیچ‌جا ایران نمی‌شه» سر داده شود اما نکته مهم این است که در این فیلم، برزیل به عنوان یک کشور هویت‌مند و دارای تشخص به بیننده معرفی نمی‌شود. نگاه فیلم‌ساز به این کشور، نگاهی توریستی و گذراست که البته قرار است با همان شعار «هیچ جا ایران نمی شه»، یکی به نعل بزند و یکی به میخ. یعنی هم خارج رفتن را تقبیح می‌کنند و هم با نشان دادن جذابیت‌های فرنگ، قصد جلب مخاطب را دارند. این داستان می‌توانست در فرانسه یا هر جای دیگری هم اتفاق بیفتد و همین باعث می‌شود ما چیزی از برزیل در فیلم نبینیم و حتی شاید بعد از مدتی یادمان برود فیلم در چه کشوری ساخته شده بود. به عنوان نمونه‌ای دیگر می‌توان از ردکارپت (رضا عطاران) نام برد که در شهر کن فرانسه می‌گذرد. این‌که شخصیت داستان عشق سینماست و به امید دیدار بزرگان سینما و رساندن فیلم‌نامه‌اش به آن‌ها به کن می‌رود، کافی نیست تا تشخص این شهر زیبای ساحلی جا بیفتد و علت آن هم برمی‌گردد به کلیت ضعیف فیلم و داستان نصفه‌ونیمه‌اش. البته این ماجرا در فیلم‌های غیرکمدی سینمای ایران هم دیده می‌شود و نمونه متأخرش من یک ایرانی‌ام (محمدرضا آهنج) است. کشتی‌گیر تیم ملی ایران تصمیم می‌گیرد به اوکراین برود و وارد تیم ملی آن کشور شود اما مصایبی که در آن‌جا گریبانش را می‌گیرد («خارج» همچنان امن نیست!) مجبورش می‌کند دوباره به ایران برگردد. این‌که چرا اوکراین به عنوان محل وقوع داستان انتخاب شده برمی‌گردد به تهیه‌کننده فیلم احمد نجفی که از قدیم با این کشور انس و الفتی دارد و همسرش در زندگی واقعی هم اوکراینی‌ست. در فیلم هیچ خصوصیت بارزی از این کشور نمی‌بینید جز سرمای استخوان‌سوزش. هم‌چون فیلم‌های کمدی، هیج فکری برای ترسیم فضای جدیدی که قرار است برای تماشاگر نشان داده شود، نشده و در نتیجه من یک ایرانی‌ام می‌توانست از کشوری در قاره آمریکا تا کشوری در قاره آسیا اتفاق بیفتد و چیزی هم عوض نشود. حالا جالب این‌جاست که کارگردان نگاه توریستی هم به این کشور ندارد و سعی نمی‌کند زیبایی‌های آن‌جا را به تصویر بکشد و در این زمینه هم دستش برای تماشاگر خالی‌ست و در نتیجه تماشاگر نمی‌داند دلش را باید به چه خوش کند! وقتی هنوز هم یادمان هست که گذشته (اصغر فرهادی) ـ چه فیلم را دوست داشته باشیم و چه نداشته باشیم ـ در فرانسه ساخته شد و جایی غیر از آن کشور نمی‌توانست ساخته شود، متوجه نکته‌های زیادی خواهیم شد. نمونه‌هایی مانند گذشته در سینمای ما کم پیدا می‌شوند.

مردم نیاز به دیدن زیبایی‌ها دارند و سینماگران ایرانی، مخصوصاً با فیلم‌های کمدی این زیبایی‌ها را به آن‌ها نشان می‌دهند تا از کنار پرده سینما به گوشه و کنار دنیا سفر کند و هیجان‌زده شود. اما چیزی که در نهایت این میان مغفول می‌ماند همان توجه و دقت در به تصویر کشیدن کشورهای دیگر و بافتن تاروپود و ریزه‌کاری‌های آن‌ها به داستان فیلم است. این‌طور که به نظر می‌رسد این روند در سینمای ایران دنبال خواهد شد. اگر در کمدی‌های پیش از انقلاب حضور یک ایرانی در«خارج» برای آشنایی با فضای جدید بود، بعد از انقلاب و مخصوصاً در کمدی‌هایی که ساخته شد و احتمالاً ساخته خواهد شد، نگاه توریستی و صرفاً پرزرق‌وبرق حاکم است.

به‌تازگی در اخبار گفته شد که ایرانی‌ها بیشتر از هر ملت دیگری در دنیا به مسافرت‌های خارج از کشور می‌روند. نیاز ملت ما به فیلم‌های رنگارنگ هم مانند همین مسافرت‌های بیش از حد است؛ انسان‌ها ذاتاً زیبایی‌ها و خوش‌سلیقگی‌ها و مناظر چشم‌نواز را دوست دارند و اگر از آن‌ها دریغ شود، در راهی فرعی به افراط خواهند رفت؛ چه مسافرت باشد و چه فیلم کمدی در لوکیشنی خارجی.

 

 

۴ دیدگاه به “فیلم‌های داخلی با لوکیشن‌های خارجی؛ از کمدی، سیاسی، ترسناک … تا کمدی!”

  1. فراز گفت:

    خیلی مقاله جالبی بود , و معلوم بود سرش وقت زیادی گذاشته بودید واقعا خسته نباشید… ببخشید واقعا فیلمهای خوب در ایران که داستانی هم داشته باشه خیلی کم هست اینها هم که خارج می روند …میروند یک دوری تو کشور مذکور بزنند به قول معروف یک حال بصری و بدنی بکنند بیاند وگرنه نه فیلمنامه درستی نه هیچی من بعضی اوقات فکر می کنم برنامه ریزی ای تو این موضوع نیست به قولی یک دورهمی بازیگران هست در فلان کشور خرجش می خواد در بیاد دو تا دیالوگ هم می گند مثلا ردکارپت رضا عطاران برای این بوده که حالا که ما داریم می ریم فلان فستیوال یک چهار تاتصویر هم می گیریم یک دو تا دیالوگ هم اینجا آنجا می گیم می شه فیلم پول خرج راهمون که در میاد هیچی یک پولی هم به جیب می زنیم یا مثلا من سالوادور نیستم تفلانی میگه من که دارم با نامزدم میرم مسافرت برزیل یکی دوتا بازیگر دیگه راه میاندازیم دوتا هم بازیگر اونجا گیر میاریم دو تا دیالوگ تو دهن این میذاریم دوتا دیالوگ تو دهن اون یکی می ذاریم میشه فیلم بقیه اشم میریم عشق و حال… باز فیلمهای قدیمی تر انگار یک تفکری در ش بود اما تازگی که اینجوری شده

  2. ممنون از این متن وزین و روان و خوش خوان
    عالی بود
    در این جا را گل بگیریم تموم شه دیگه.

پاسخ دادن

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم