کمال تبریزی در نظر من همیشه فیلمساز متوسطی بوده که بیش و پیش از هر چیز، از حال و اوضاع مخاطب و جامعه خبر دارد تا این که ماجرای دیگری در میان باشد. در واقع «وقتشناس» خوبیست! اگر طبقهی حساس (اینجا) یا مارمولک بامزه از کار در آمدهاند، بیشتر به خاطر فیلمنامهی پیمان قاسمخانیست. مارمولک فقط فیلم بامزهای بود که شهرتش دلایلی فرامتنی و فراسینمایی داشت و به همان «وقتشناسی» تبریزی برمیگشت. نگاه کنید به نوع دکوپاژ صحنههایی مثل سخنرانی رضا (پرویز پرستویی) در کسوت روحانی محل در همین مارمولک تا منظورم را از اینکه او کارگردان متوسطیست دریابید. دقت کنید به نماهای تکنفرهی روحانی و نماهای دستهجمعی اهل محل پای منبر او: در این لحظهها حتی یک آدم ناآشنا با سینما هم بهراحتی متوجه میشود پرستویی به خارج کادر جایی که کارگردان یا شخص دیگری که فیلمنامهبهدست ایستاده و دیالوگها را میخواند، نگاه میکند و در واقع جواب او را میدهد تا بعداً این صحنه با صحنهی مردم که آن پایین نشستهاند و از روحانی پرسشی میپرسند، تدوین و هماهنگ شود که البته امر معمولی در دنیای سینماست اما در این فیلم چنین اتفاقی نیفتاده و حتی عکسالعملهای رضا مارمولک به جواب مردم هم در برخی لحظهها سینک نیست. برای همین است که یک آدم ناوارد هم بهراحتی متوجه موضوع میشود. تکلیف فیلمهای ضعیفی مانند یک تکه نان، شیدا، همیشه پای یک زن در میان است و این واخر امکان مینا و طعم شیرین خیال هم که مشخص است و نیازی به حرف زدن دربارهشان نیست، تا میرسیم به مارموز که نظر من دربارهی تبریزی را بیش از پیش محکم میکند.
یک کمدی کممایه و آشفته که اگر حامد بهداد نبود، احتمالاً تحمل کردنش تا آخر کار غیرممکنی به نظر میرسید. معلوم نیست قدرت (حامد بهداد) چهگونه به آن شعارپردازیهای آخر فیلم دربارهی انسانیت و همدل بودن و کنار گذاشتن جناحها و رنگها میرسد. این میان خطوط بیکارکرد و سطحی داستان مثل ماجرای وثوق و همسرش که در نهایت کارشان به جدایی میکشد، فقط برای پر کردن وقت هستند و البته برای سر دادن همان شعارهای همیشگی که: «ببینید! اگر به مملکت نامردی کنید، کارتان به ظرفشویی در کشور غریبه میکشد». تبریزی به خاطر پسزمینهاش، این اجازه را هم دارد که چیزهایی بگوید برای خوش آمدن مردم بهتنگآمده از اوضاع، اما در نهایت او برندهی بازی نخواهد بود، شخصیت فیلمش با آن شعارهای گولزنک اما جذاب انتهای فیلم نیز.
پاسخ دادن