نیم‌نگاهی به فیلم «جهان با من برقص»؛ مرگ‌بازی

نیم‌نگاهی به فیلم «جهان با من برقص»؛ مرگ‌بازی

ورود دوستان جهانگیر، طبیعتاً مرگ را به تأخیر نمی‌اندازد. آن‌ها با واقعیت‌های غالباً تلخی روبه‌رو می‌شوند، می‌پذیرندشان و ظاهراً می‌فهمند که دنیا همین است، نباید جدی‌اش گرفت. البته چند نفری هم واقعیت‌ها را می‌دانند؛ مانند شخصیتی که سیاوش چراغی‌پور نقشش را بازی می‌کند؛ مرد کوتاه و کچلی که دختر جوانی را دنبال خودش راه انداخته و از همه بهتر خبر دارد که دختر دنبال پول اوست؛ او به شکل غم‌انگیزی بدبخت است اما به روی خودش نمی‌آورد.

 سروش صحت طنازی خاصی دارد و در این فیلم سعی می‌کند در کنار مرگ قدم بزند و با او دوست شود. سعی می‌کند به ما بگوید مردن هم چیز بدی نمی‌تواند باشد. ممکن است دلپذیر نباشد اما احتمالاً بد هم نیست، یا لااقل ما باید این گونه تصور کنیم. می‌گوید «تا شقایق هست زندگی باید کرد»، حالا گیریم این شقایق هم پلاسیده باشد. فیلم حال‌وهوای سرخوش و جفنگی دارد که همین موضوع دیدنش را دلپذیر می‌کند. اما آیا در ما نوک سوزنی تغییر ایجاد می‌شود؟

فیلم «روند» ندارد. سکانس‌هایی جداافتاده از هم است که در هر کدامش، دوسه شخصیت خلوت کرده‌اند، با هم حرف می‌زنند و اتفاق‌هایی می‌افتد. «جمع» وجود ندارد. تقریباً هیچ‌کس روی دیگری تأثیری نمی‌گذارد. هیچ‌کس نه چیزی را می‌پذیرد و نه رد می‌کند. حتی جهانگیر هم انگار نه تغییری می‌کند و نه اتفاقی در ذهنش می‌افتد. به طور کلی، همه‌ی آدم‌ها، همانی هستند که از اول بودند. فیلم بامزه است، اما متأسفانه هیچ دیدگاه خاصی ندارد. عین شخصیت‌هایش می‌ماند؛  دقیقاً معلوم نیست چه می‌خواهند یا می‌خواهند چه بگویند؛ زندگی را سخت نگیر؟ دنیا به هر حال با تو یا بدون تو هم می‌چرخد؟ مرگ دم گوش ما منتظر است و کاریش نمی‌شود کرد؟ همه‌ی این‌ها را می‌گوید (یا می‌خواهد بگوید) اما باز انگار هیچ‌چیز نگفته است. جهان با من برقص برای فیلم کاملی شدن، خیلی چیزها کم دارد. یکی از آن‌ها «انسجام» است. همین عدم انسجام، کار را سخت می‌کند.

فضای جفنگ‌گونه‌ای که با همراهی فیلم‌برداری فوق‌العاده و به کمک فراوان لوکیشن خاص فیلم ایجاد شده و انگار بین مرگ و زندگی، خیال و واقعیت در نوسان است، دیدنی و دلچسب است اما بعید می‌دانم مخاطب بعد از دیدن فیلم، مرگی را که به‌زودی قرار بود سراغش بیاید، سرخوشانه بپذیرد و دنیا را جور دیگری ببیند. خیلی‌ها ممکن است از فیلم خوشش‌شان بیاید اما همچنان از مرگ نه.

۶ دیدگاه به “نیم‌نگاهی به فیلم «جهان با من برقص»؛ مرگ‌بازی”

  1. کامشین گفت:

    نمی شه فرض کرد که این فیلم از اساس بر مبنای جفنگ بودن سرهم شده باشه؟ با یک فیلم که نمی شه برای مخاطب جهان بینی تازه ای برای درک مرگ و زندگی ایجاد کرد!

    • damoon گفت:

      بین جفنگ (ابسورد) بودن و منسجم نبودن، مرز باریکی وجود داره. هر اثر غیرمنسجم و پراکنده‌ای نمی‌تونه نام جفنگ به خودش بگیره. اینا با هم فرق دارن. اما کامنت شما دو تیکه‌ست که قسمت اولش یه چیزی می‌گه و قسمت دوم یه چیز دیگه. اما جواب قسمت دوم: من نگفتم با یه فیلم باید جهان‌بینی مخاطب عوض بشه. ممکن نیست چنین چیزی طبیعتاً. تأکید من بی‌دیدگاه بودن فیلم و بدتر از اون، شخصیت‌های «ولگردی»ست که الکی می‌چرخن توی صحنه. دو تا دو تا، سه تا سه تا و هیچ کاری نمی‌کنن. نه حرف‌شون معلومه، نه خواسته‌شون. نه تغییری می‌کنن و نه اتفاق خاصی رقم می‌زنن. نه روی هم تأثیری می‌ذارن و نه تأثیری می‌گیرن. سکانس‌های پراکنده‌ای که با هم جمع نمی‌شن. اون که اشاره کردم مخاطب سر سوزنی هم تغییر نمی‌کنه به این دلیل بود که به هر حال یه اثر هنری خیلی خوب باید شما رو تکون بده. مخصوصاً فیلمی که داره درباره‌ی مرگ حرف می‌زنه، نه مثلاً درباره‌ی گرونی و اعتصاب و اینا! اما این فیلم حتی درباره‌ی مرگ هم حرف نمی‌زنه. صرفاً می‌گه خوش باشید! همین‌طوری! هیچ (به قول انگلیسیا) «ویژن» خاصی به آدم نمی‌ده. هزار تا حرف می‌زنه اما هیچی نمی‌گه. تهش معلوم نیست بالاخره ما باید خوش باشیم؟ باید نترسیم از مرگ؟ باید چه کنیم؟ ببخشید که طولانی شد.

  2. آراز گفت:

    اینکه بعد از دیدن یه فیلم مرگ رو سرخوشانه بپذیریم انتظار زیادی از یک فیلم نیست آیا ؟

  3. عارف گفت:

    سلام دامون جان
    نقدت بر فیلم خوب بود
    فیلم مشکلاتی داره که مهمترینش همونطور که گفتی عدم انسجامه یعنی خرده داستانها مثل شاخه های زیبایی میمونن که اتصالشون به تنه درخت درست و حسابی نیست و یکم جزیره ای یا آیتم‌وار هستش داستانک‌هاش (که شاید ریشش سابقه سریالسازی کارگردانش باشه) …
    مشکل بعدی به نظر من عمق پیدا نکردن کاراکترها و شخصیت‌ نشدنشونه (حتی کاراکتر جهان) گرچه نیازی هم نیست همه کاراکترها شخصیت بشن و همینکه تیپ‌های خوبی میشدن (مثل حمید و زن پلنگش) کافی بود که برای همه اتفاق نیفتاد …
    اما فیلم نکات مثبت خوبی داره که باعث میشه در کل بامزه و سرحال و بازیگوش باشه مثل سازندش …
    از نکات مثبت فیلم نگه داشتن درست و اندازه حد کمدی و درامه که نمیزاره به هیچ سمتی منحرف بشه فیلم … بخوبی میخندونه و بخوبی در بعضی مواقع (که ایکاش بیشتر بود) به فکر فرو میبره و حس ایجاد میکنه … ارزش کار زمانی بیشتر میشه که حرف اصلی و درونمایه فیلم راجع به مرگه که خودش خیلی موضوع مهم و سنگینیه اما صحت خوب از پس حرف زدن راجع به مرگ و در عین حال شوخی کردن با مرگ، بر میاد و فیلمش دلنشین و سرخوش باقی میمونه …
    در مورد نکته دیگه ای که گفتید فیلم بی‌دیدگاه هست و آدم‌هاش ولگردن و تاثیر نمیزارن و تاثیر نمیگیرن … تا حدی حرفتون درسته چون انسجام کلی اثر ضعیفه ولی فیلم دیدگاه داره و اتفاقا دیدگاهش اینه (از زبان جهان در پایان فیلم) که آدمهای امروزی زندگی خودشون رو دارن (همینطوری که شما گفتید دو دوتا سه تا سه تا شبیه ولگردها) و نمیتونن حتی تو بدترین موقعیت دوست صمیمیشون، یکم متمرکزتر به اون بپردازن و جمع منسجم تشکیل بدن اما همینم خوبه و کافیه و باید قدر همین رفاقت‌ها و جمع شدن‌ها رو دونست و بیشتر هوای همو داشت و گفت و خندید و رقصید و گریه کرد (اما همونطور که قبلا هم گفتم این دیدگاه بسیار زیبا، باید با قصه منسجم و شخصیت‌سازی عمیق‌تر و فرم درست به حس عمیق بدل بشه و از سطح دیالوگ و تیپ بره بالاتر در عمق قابهای کارگردان بشینه که عمیق و ماندنی بشه که تا حدی تو این مسیر شکست میخوره اما همچنان باحال و سرخوش و دیدنیه)
    ببخشید که طولانی شد سعی کردم نکته‌های شما و کامنت دوستان رو پوشش بدم با توجه به نظر خودم 🙏

پاسخ دادن

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم