روز موشخرما (هارولد رمیس) یکی از آن فیلمهایی بود که در جلسههای فیلمبینی فرهنگسرای ناظم حکمت استانبول برای مخاطبهای ترک نمایش دادم و دربارهاش حرف زدم. احتمالاً خیلیهاتان ماجرای این جلسهها را میدانید (اینجا). خلاصه تا پیش از نمایش فیلم در آن جلسهها، خودم دو بار دیده بودمش. معمولاً خیلی کم پیش میآید فیلمی را دو بار ببینم، چه برسد به سه بار! اما مرتبهی سوم هم عین مرتبهی اول با لذت تماشایش کردم و البته شرکتکنندهها که آنها هم خیلیهاشان فیلم را قبلاً دیده بودند، برای بار چندم تماشایش کردند. همین لذت بردن بود که باعث شد صحبتهای من بعد از پایان آن جلسه و حرفهای شرکتکنندهها دربارهی فیلم، بیش از هر جلسهی دیگری پروپیمان و جذاب پیش برود. یکی از بهترین و جذابترین کمدیهای تاریخ سینما با کلی ریزهکاری و پیام و مفهوم که از بس در تاروپود داستان فوقالعادهاش تنیده شده، هیچ به چشم نمیآید.
اینبار عکسی از پشت صحنهی این فیلم را در نظر گرفتهام که بیل مورای فوقالعاده، میکروفن را سمت موشخرمای داستان گرفته و لابد میخواهد از او بپرسد زمستان کی تمام خواهد شد. زمستانی که برای فیل، گزارشگر مغرور و خودخواه بخش خبری تلویزیون، به یک روز بسیار طولانی و تکراری تبدیل می شود و آن قدر این تکرار ادامه مییابد تا او به خلوص برسد و معنای زندگی را درک کند. از همین عکس هم میتوان به این نتیجه رسید که با چه فیلم سرحال و بکر و تمامنشدنیای طرفیم.
پاسخ دادن