کوتاه درباره‌ی چند فیلم؛ شماره‌ی شصت‌ونُه

کوتاه درباره‌ی چند فیلم؛ شماره‌ی شصت‌ونُه

  •  نام فیلم: آب‌های سیاه (Dark Waters)
  • کارگردان: تاد هینز
  • محصول: ۲۰۱۹

راب بیلوت وکیل مدافعی‌ست که درگیر پرونده‌ای محیط زیستی می‌شود؛ دوست خانوادگی‌شان به او خبر می‌دهد تمام دام‌هایش در حال مرگ‌ومیر هستند. نتیجه‌ی تحقیقات کشاورز به این‌جا رسیده که شرکت شیمیایی بزرگی که در نزدیکی مزرعه‌ی او قرار دارد، پس‌مانده‌هایش را به آب‌های شرب سرازیر می‌کند. راب هر چه جلوتر می‌رود متوجه می‌شود با تشکیلات خطرناک و عظیمی در افتاده و به این راحتی‌ها نمی‌تواند حرفش را به کرسی بنشاند … داستان روان و نه‌چندان هیجان‌انگیز راب بیلوت، همان ماجرای همیشگی درافتادن یک فرد با سیستمی عظیم و مافیایی‌ست. سیستمی که می‌تواند فرد را در میان چرخ‌دنده‌های خود خرد کند. اما راب مصمم است هر طور شده از پس کار بربیاید و برای این امر، خودش را وقف می‌کند طوری که از خانواده‌اش دور می‌ماند. فیلم روند جذابی دارد و تنها پرسشی که می‌تواند ذهن را مشغول کند این است که آیا راب در نهایت موفق می‌شود یا نه. مارک روفالو در نقش راب، همدلی‌برانگیز و عالی بازی می‌کند. راب بیلوت واقعی هم در صحنه‌ای کوتاه از فیلم دیده می‌شود. این داستانی واقعی‌ست.

*برای خواندن یادداشت‌ فیلم‌های دیگر این کارگردان، نام دقیق او یا فیلم‌هایش را در کادر سمت چپ و بالا جستجو کنید. 

.

  • نام فیلم: برای سما (For Sama) 
  • کارگردان‌ها: وعاد الکاتب و ادوارد واتس
  • محصول: ۲۰۱۹

در میان جنگ و آتش و خون در سوریه، وعاد سعی می‌کند از فرزندش سما مواظبت کند. او دوربین دست گرفته و تمام اتفاق‌های پیرامونش را ضبط می‌کند؛ از کشتار رژیم بشار اسد تا پیروزی‌های گاه‌به‌گاه و شادی‌های زودگذر… مستند نامزد اسکار، نگاهی می‌اندازد به اوضاع و احوال ناراحت‌کننده، سخت و پر از مرگ و خون‌ریزی حلب. جایی که زنی جسور، دوربین دست گرفته و وقایع روزانه‌ی زندگی‌اش را به تصویر می‌کشد، از شروع عشق‌اش به یک پزشک، ازدواج، بچه‌دار شدن و … . بمب‌ها هر روز منفجر می‌شوند و افرادی هر روز می‌میرند و دوربین گاهی بی‌رحمانه به این جسدها چشم می‌دوزد و انتظار دارد مخاطب هم چنین بکند تا حتی اگر شده، لااقل لحظه‌ای خودمان را جای آن‌ها بگذاریم. اوضاع ترسناکی‌ست اما در میان همین اوضاع ترسناک، وعاد به دنبال زندگی می‌گردد و روایتگر عشق و شادی هم هست. مردمی که با کوچک‌ترین چیز، خوشحال می‌شوند و دیگر حتی صدای بمب‌هایی که هر روز نزدیک محل زندگی‌شان به زمین می‌خورد و منفجر می‌شود هم نمی‌ترساندشان. فیلم یکی‌دو تا صحنه‌ی فوق‌العاده دارد مثل آن جا که بچه‌ها در حال رنگ کردن اتوبوسی هستند که بر اثر انفجار بمب به پاره‌آهنی تبدیل شده است. آن‌ها بدنه‌ی اتوبوس را رنگ می‌زنند و در واقع از چیزی مُرده، زندگی می‌آفرینند. بچه‌ها قربانیان اصلی جنگ‌ها هستند و جنگ‌افروزان چه بمیرند و چه زنده بمانند، برندگان اصلی‌اش.

.

  •  نام فیلم: توگو (Togo)
  • کارگردان: اریکسون کر
  • محصول: ۲۰۱۹

ماجرای واقعی رابطه‌ی عاطفی سپلا و سگی به نام توگو. سگی سورتمه‌ران و شجاع که برای نجات جان کودکان گرفتار بیماری در آلاسکای یخ‌زده، به همراه سپلا به سفری خطرناک می‌رود … فیلم به رابطه‌ی انسان و سگ می‌پردازد. این سگ، خیلی بهتر از شخصیت‌های انسانی در خیلی از فیلم‌های دیگر عمل می‌کند و در ذهن‌مان می‌ماند. حیوانی شجاع و سمج که مدام از زندانی که سپلا برایش تدارک دیده فرار می‌کند تا خودش را به عنوان رهبر سورتمه به مرد قالب کند. جان‌فشانی او برای زنده نگه داشتن صاحبش، به زنده ماندن کودکان آلاسکایی منجر می‌شود. رفت‌وبرگشت‌های داستان برای پی بردن به ماجرای سپلا و توگو خیلی خوب در طول کار پخش شده تا در جریان زیروبم‌ها قرار بگیریم و احتمالاً در دقایق انتهایی فیلم، از جدایی‌ها بگرییم. فیلم یک سکانس نفس‌گیر عبور سورتمه از روی یخ‌های در حال آب شدن دارد که خیلی خوب از کار در آمده است. مناظر زیبای آلاسکا، رودها، کوه‌ها، مرغزارها و… چشم‌های ما را به بهشتی دعوت می‌کنند که آرزوی خیلی‌هاست.

.

  • نام فیلم: متأسفیم جا ماندی (Sorry We Missed You) 
  • کارگردان: کن لوچ
  • محصول: ۲۰۱۹

ریکی در‌به‌در دنبال کار است تا بتواند بعد از سال‌ها، خانه‌ای برای خودش بخرد. او به‌سختی در شرکت باربری استخدام می‌شود و ناچار است ماشین قدیمی همسرش، اَبی، را بفروشد تا یک ون بخرد. اَبی هم برای خرج زندگی از افراد مسن نگهداری می‌کند. ریکی که صبح تا شب خودش را در کار غرق کرده، از خانواده‌اش غافل می‌شود… کن لوچ باز هم با بازیگرانی نه‌چندان شناخته‌شده اما درجه‌یک، از فیلم‌نامه‌ای به‌ظاهر ساده و دم‌دستی، فیلمی گرم و ناراحت‌کننده می‌سازد. او باز هم میان طبقه‌ی فرودست جامعه‌اش می‌رود و با شناختی دقیق از حال و اوضاع آن‌ها، مخاطب‌های سراسر دنیا را با آدم‌هایی آشنا می‌کند که بسیار قابل باور و ملموس هستند.آدم‌هایی که با هزارجور مشکل در طول روز دست‌وپنجه نرم می‌کنند و زمانی هم که به خانه می‌آیند، باز این مشکلات ادامه دارد. فیلم‌نامه در چند خط داستانی پی‌گیری می‌شود و کن لوچ هر بار به یکی از این خطوط سرکی می‌کشد و آدم‌های داستانش را دنبال می‌کند و زندگی شان را پیش چشم‌های ما می‌گذارد. ما به‌راحتی می‌توانیم با آن‌ها همدردی کنیم، دردشان را بفهمیم و حتی با آن‌ها و برای آن‌ها اشک بریزیم و بخندیم. مثل همیشه، کارگردانی کن لوچ، ساده اما دقیق و عمیق است.

*برای خواندن یادداشت‌ فیلم‌های دیگر این کارگردان، نام دقیق او یا فیلم‌هایش را در کادر سمت چپ و بالا جستجو کنید. 

.

  •  نام فیلم: میدوِی (Midway)
  • کارگردان: رولند امریخ
  • محصول: ۲۰۱۹

ماجرای جنگ بین آمریکا و ژاپن و از خودگذشتگی نیروهای آمریکایی برای دفاع از میهن … صحنه‌های نبرد هوایی و بمب‌اندازی و آتش و دود و کشتی‌های در حال غرق شدن، درست شبیه بازی‌های کامپیوتری‌ست و به دلیل مدت زمان طولانی فیلم، از جایی به بعد خسته‌کننده و تکراری می‌شود.پیام‌های میهن‌پرستانه و قهرمان‌پرورانه‌ی فیلم هم کاملاً هدف‌دار است و انتظاری جز این نمی‌رود. هر چند از طرف دیگر با نشان دادن عزت نفس دشمن (ژاپنی‌ها)، به شکلی بزرگ‌منشانه گوشه‌ی چشمی هم به آن‌ها نشان می‌دهد که البته باز هم  به نفع منافع خودش از این موضوع استفاده می‌کند.

.

  • نام فیلم: هنر دفاع‌شخصی (The Art of Self-Defense) 
  • کارگردان: رایلی استیرنز
  • محصول: ۲۰۱۹

کیسی، جوان ضعیف و تنهایی‌ست که یک شب توسط چند موتورسوار کلاه‌به‌سر کتک می‌خورد و به حال مرگ می‌افتد. او بعد از خوب شدن تصمیم می‌گیرد برای دفاع از خودش اسلحه بخرد اما وقتی گذرش به یک کلاس کاراته می‌افتد، به این نتیجه می‌رسد که بهترین راه برای قوی شدن و دفاع از خود، یادگیری هنر کاراته است… فیلم یک کمدی بانمک و سرراست درباره‌ی خودباوری و بالا بردن اعتماد‌به‌نفس و قدرت درونی و این حرف‌ها… نیست! اگر انتظار داشتید بگویم «هست»، در اشتباه بودید! خیلی راحت همه‌ی این ایده‌های به‌اصطلاح انسانی را نقض می‌کند و می‌گوید برای دست بالا را داشتن، باید به زور متوسل شد. همچنان که آن کاراته‌کاها برای اعمال شیطانی‌شان از قدرت‌شان در کاراته بهره می‌برند، کیسی هم در نهایت از تفنگ استفاده می‌کند تا با آن‌ها مقابله کند. کیسی هر کاری بکند، احتمالاً بیش از کمربند زرد جلو نخواهد آمد پس برای دفاع از خود، تصمیم می‌گیرد اسحله بکشد. با وجود آن کوره‌ی آدم‌سوزی، آن زبان آلمانی که کیسی سعی می‌کند برای بالا رفتن اعتماد‌به‌نفسش یاد بگیرد، درجه‌بندی آدم‌ها با توجه به رنگ کمربندشان و جزییاتی دیگر، هنر دفاع‌شخصی انگار به سیستم تفکر منحط نازیسم هم سقلمه‌ای می‌زند و به نوعی آن سیستم را در چارچوب این داستان پیاده می‌کند تا احتمالاً بیانگر مضمونی ضدنازیسم باشد.

.

  • نام فیلم: معدن ۹ (Mine 9) 
  • کارگردان: ادی منسور
  • محصول: ۲۰۱۹

چند معدن‌چی به دلیل ریزش معدن، زیر آوار گیر می‌افتند و به دنبال راه نجات می‌گردند… کاملاً پیداست که کارگردان، نابلد و ناپخته است. او توانایی شناساندن شخصیت‌ها را به بیننده ندارد و همین موضوع سبب می‌شود اصلاً پی‌گیر داستان نشویم. وقتی معدنچیان زیر آوار گرفتار می‌شوند و چند نفرشان می‌میرند، از آن جایی که فرصتی برای شناخت‌شان وجود نداشته، به هیچ عنوان درگیر سرنوشت‌شان نمی‌شویم. برگزاری پارتی معدن‌چیان در کنار خانواده‌های‌شان هم کمکی به شناخت ما از شخصیت‌ها نمی‌کند. از سوی دیگر به دلیل همان ناپختگی کارگردان، فیلم توانایی ندارد اوضاع ترسناک و وخیم معدن‌چیان در آن موقعیت خطیر را برای مخاطب عذاب‌آور جلوه دهد. فیلم‌های این‌چنینی که مبنای‌شان گیر افتادن یک یا چند نفر در فضایی بسته و محدود است، معمولاً مخاطب را در شرایط دشواری قرار می‌دهند اما این جا خبری از این چیزها نیست. کارگردان سعی می‌کند این کار را انجام دهد اما توانش را ندارد.

.

  • نام فیلم: دگردیسی (Metamorphosis) 
  • کارگردان: کیم هونگ سون
  • محصول: ۲۰۱۹

کشیشی جوان که خاطره‌ی بدی از آخرین مراسم جن‌گیری‌اش دارد تصمیم می‌گیرد لباس کشیشی را کنار بگذارد. اما تماس برادرش مبنی بر این که خانه‌ی جدیدشان جن دارد، کشیش را مجبور می‌کند به آن جا برود تا اوضاع را بررسی کند … خیلی شبیه به جن‌گیر است و در خط داستانی اصلی‌اش تقریباً مانند آن فیلم مهم عمل می‌کند، اما در ادامه، ساز خودش را می‌زند و ایده‌ای جدید به ماجرای قدیمی اضافه می‌کند که انصافاً غافلگیرکننده و سرگیجه‌آور است. تغییر رفتار پدر و مادر و خواهرها که در واقع همان جن خبیثی‌ست که به هیأت آن‌ها در آمده، هم موقعیت‌ها را پیچیده می‌کند و هم ضرباهنگ جذابی به داستان می‌بخشد. اما به دلیل رویکرد سطحی‌اش به مضمون، به فیلم مهمی تبدیل نمی‌شود و در حد یک غافلگیری کوچولو باقی می‌ماند.

.

  • نام فیلم: پرنده‌ای آبی در قلبم (A Bluebird in My Heart) 
  • کارگردان: جرمی گوئز
  • محصول: ۲۰۱۸

زندانی‌ای به نام دنی، تحت نظارت زندان، برای مدتی مرخصی می‌گیرد و به هتلی می‌آید که گردانندگانش یک دختر و مادر هستند. دختر که کلارا نام دارد، به دنی احساس نزدیکی می‌کنداما دنی مردی کم‌حرف و خشن است. وقتی جوانکی به کلارا تجاوز می‌کند، دنی با این که مجرم است، برای انتقام از پسر، دست به کار می‌شود… فیلم نه خوب است و نه آن‌چنان بد و فاجعه. داستان بدی ندارد اما مشکل این‌جاست که شخصیت‌ها درست‌وحسابی شکل نمی‌گیرند و در سطح باقی می‌مانند. رابطه‌ی هیچ‌کدام از شخصیت‌ها، مانند رابطه‌ی کلارا و دنی، هیچ جذابیتی ایجاد نمی‌کند. مشخص نمی‌شود بالاخره حس کلارا به دنی چیست و یا اصلاً حس دنی به دختری که چندین سال از او کوچکتر است، چه می‌تواند باشد. از آن مهم‌تر این که انگیزه‌ی دنی برای کشتن متجاوز، آن هم به آن شکل وحشیانه، چندان جا نمی‌افتد و معلوم نمی‌شود او چرا دست به چنین کاری می‌زند در حالی که تا آن جای داستان، هیچ صمیمیتی نسبت به دختر از خود نشان نداده است. به هر حال این بی توجهی به ریزه‌کاری‌هاست که مانع می‌شود فیلم، اهمیت پیدا کند.

.

  • نام فیلم: آن‌ها (They) 
  • کارگردان: آناهیتا قزوینی‌زاده
  • محصول: ۲۰۱۷

جی نوجوانی‌ست که بین دختر و پسر بودن معلق مانده. او مدتی‌ست داروهایی مصرف می‌کند تا مسایل هورمونی‌اش به تعویق بیفتد و بتواند درباره‌ی آینده‌ی جنسی‌اش تصمیم بگیرد. ورود خواهر و نامزد ایرانی او، ماجراهایی را رقم می‌زند… قزوینی‌زاده تلاش می‌کند درگیری‌های ذهنی جی را به مخاطب نشان بدهد اما کار سختی‌ست که از پس آن برنمی‌آید. وقتی فیلم وارد زندگی نامزد ایرانی خواهر جی می‌شود، روزمرگی آن‌ها را می‌بینیم و دقایقی طولانی از جی دور می‌شویم، هر چند حال‌و‌هوای فیلم کمی جذاب‌تر می‌شود، اما در این میان داستان جی و درگیری‌های ذهنی‌اش را هم فراموش کرده‌ایم و در نهایت متوجه نمی‌شویم جی چه‌گونه تصمیم می‌گیرد.

.

  •   نام فیلم: شاهد (The Witness)
  • کارگردان: پیتر باکسو
  • محصول: ۱۹۶۹

یوزف پلیکان، با تشکیل حکومت جدید، دست به هر کاری که می‌زند در نهایت خراب از آب در می‌آید و هر بار به زندان می‌افتد. او مدام بین زندان و پستی جدید در حکومت جدید، در رفت‌وآمد است با وجودی که خودش دوست دارد به شغل قدیمی‌اش برگردد و به زندگی‌اش برسد … کارگردان در این اثر سیاسی و طنز، سعی می‌کند به حکومت‌ها بتازد و به تندترین شکل ممکن آن‌ها را به باد نقد بگیرد. حکومت‌هایی که بدون در نظر گرفتن شرایط انسان‌ها، فقط برای دوام خودشان، ممنوعیت و زندان و خط قرمز و … تعیین می‌کنند. فیلم خیلی خشک است و حوصله‌ی آدم را سر می‌برد با وجودی که سعی می‌کند طناز باشد. در واقع خیلی درست‌وحسابی «مجارستانی»ست!

.

  • نام فیلم: بهشت و دوزخ (High and Low) 
  • کارگردان: آکیرا کوروساوا
  • محصول: ۱۹۶۳

کینگو گوندو سهام‌دار یک کارخانه‌ی تولید کفش است که با دیگر شرکای خود در کارخانه اختلاف دارد. گوندو پس از یک جلسه‌ی مشاجره‌آمیز با شرکای خود، پیامی از یک فرد ناشناس دریافت می‌کند که به او می‌گوید پسرش را دزدیده و برای آزاد کردنش ۳۰ میلیون ین پول می‌خواهد. گوندو در ابتدا حاضر است با کمال میل پول را پرداخت کند، اما متوجه می‌شود آدم‌ربا دچار اشتباه شده و به جای پسر او پسر راننده‌اش را دزدیده است. حالا گوندو در یک دوراهی اخلاقی قرار  می‌گیرد… این دوراهی اخلاقی، همان نکته‌ی اصلی استاد است که گوندو را شخصیتی چندبعدی نشان می‌دهد. در شروع فیلم و در حالی که در میان شرکایش محصور شده، به اصرار آن‌ها مبنی بر ساختن کفش‌های ارزن‌قیمت‌تر برای سوددهی بیش‌تر، جواب منفی می‌دهد و مصرانه بر این باور است که ساخت کفش، نه‌تنها کار، بلکه عشق اوست و در نتیجه نمی‌تواند کفش‌های بی‌کیفیت تولید کند. این آغازی اساسی بر فیلمی‌ست که می‌خواهد مخاطب را به مفهوم انسانیت نزدیک کند و این کاری‌ست که استاد در تمام فیلم‌های کارنامه‌اش انجام داده است. در ادامه و بعد از دزدیده شدن اشتباهی پسر راننده‌، ماجرا وارد خط جدیدی می‌شود و این بار گوندو با موقعیتی رودررو است که تصمیم‌گیری درباره‌اش می‌تواند ادامه‌ی زندگی او را تغییر دهد. در بخشی از فیلم، شخصیت گوندو کنار می‌رود تا سکانس‌هایی طولانی، ریزبینانه و کارآگاهی از تعقیب‌وگریز بین پلیس و مظنون به آدم‌ربایی شکل بگیرد تا به این ترتیب، استاد ژاپنی نشان بدهد که در این زمینه‌ها هم به اندازه‌ی ریزبینی در سلوک سامورایی‌ها ورزیده است. سکانس رویارویی گوندو و آدم‌ربا هم به اندازه‌ی کافی تأثیرگذار از کار در آمده و طی چند دیالوگ، به شکلی به آدم‌ربا که حالا پشت میله‌ها گرفتار شده، نزدیک می‌شویم تا برای او هم دل می‌سوزانیم. در واقع استاد دلش راضی نمی‌شود حتی این مرد جوان گناهکار را هم بد نشان بدهد.

*برای خواندن یادداشت‌ فیلم‌های دیگر این کارگردان، نام دقیق او یا فیلم‌هایش را در کادر سمت چپ و بالا جستجو کنید. 

.

  •  نام فیلم: واکسی (shoeshine)
  • کارگردان: ویتوریو دسیکا
  • محصول: ۱۹۴۶

 جوزپه و پاسکواله دو نوجوان واکسی هستند که به‌سختی روزگار می‌گذرانند. آن‌ها در آرزوی خریدن یک اسب می‌سوزند و تلاش می‌کنند برای رسیدن به آن پول جمع کنند. اما درگیرشدن‌شان در ماجرایی که هیچ نقشی در آن ندارند و سپس به زندان افتادن‌شان، همه‌ی آرزوهای آن‌ها را خراب می‌کند …  تلاش دسیکا برای فیلمی نئورئالیستی با مختصاتی اجتماعی، دو سال بعد و در دزد دوچرخه به‌خوبی جواب می‌دهد اما در این جا این اتفاق نمی‌افتد. واکسی روایت‌گر داستان اشک‌انگیزی‌ست که دسیکا آن را با احساسات‌گرایی تعریف می‌کند. ماجرای زندگی چوزپه و پاسکواله، هر چه که پیش‌تر می‌رویم به سمت نابودی می‌رود. رفاقت جدانشدنی‌شان، در زندان و با آن نمای نزدیک از دستان‌شان که نگهبانان زندان سعی می‌کنند از یکدیگر جدای‌شان کنند (و در نهایت هم موفق می‌شوند)، از هم می‌پاشد و داغ ننگ با گذاشتن اثر انگشت روی دفتر افسرنگهبان، روی پیشانی‌شان می‌خورد. دسیکا تمام این موارد را با نماهای نزدیک و تأکیدی دوچندان نشان می‌دهد تا بر میزان درام اثرش بیفزاید. شخصیت پاسکواله، با قرار گرفتن در چالشی اخلاقی، بار اصلی درام و تلخی‌اش را به دوش می‌کشد؛ او برای حفاظت از جوزپه، ماجرا را لو می‌دهد اما در پایان و با آن اتفاق تلخ، ضربه‌ی نهایی اثر شکل می‌گیرد و پاسکواله‌ی بدبخت این بار نه‌تنها بار خیانت، بلکه باید بار قتل را هم به دوش بکشد.

.

  • نام فیلم: خوب، بد، جلف۲: ارتش سری
  • کارگردان: پیمان قاسم‌خانی
  • محصول: ۱۳۹۸

سام و پژمان قرار است در فیلمی تاریخی که داستانش مربوط به حضور نازی‌ها در ایران است، بازی کنند. اما آن‌ها خبر ندارند که این فیلم پوششی‌ست برای یک عملیات پیچیده‌ی تروریستی… فیلم شروع بامزه‌ای دارد مخصوصاً ایده‌ای که طی آن قرار است پژمان خودش را درباره‌ی زودتر رسیدن بر سر قرار، لو ندهد اما پی‌درپی شواهد بر علیه‌اش عمل می‌کنند. در ادامه هم تکه‌های بامزه‌ای پیدا می‌شود که بتوان خندید اما خب این پایان ماجرا نیست. هر چه جلوتر می‌رویم، فیلم‌نامه و ساختار اثر پخش‌وپلا می‌شوند، دو شخصیت اصلی احمق‌تر جلوه می‌کنند و عیار شوخی‌ها از دست قاسم‌خانی در می‌رود.

*برای خواندن یادداشت‌ فیلم‌های دیگر این کارگردان، نام دقیق او یا فیلم‌هایش را در کادر سمت چپ و بالا جستجو کنید. 

.

  • نام فیلم: یادم تو رو فراموش
  • کارگردان: علی عطشانی
  • محصول: ۱۳۹۴

دامون شمس مربی فوتبال معروفی‌ست که یک روز تیارا یکی از هواداران قدیمی‌اش را دوباره ملاقات می‌کند. او که در گذشته با تیارا خاطرات خوشی داشته، حالا به دلیل این‌که همسرش را عاشقانه دوست دارد، سعی می‌کند به دختر نزدیک نشود اما تیارا که عشق جنون‌آمیزی به دامون دارد، با ترفندهای مختلف تلاش می‌کند او را تصاحب کند … فیلم از روی پرونده‌ی شهلا جاهد و ناصر محمدخانی اقتباس شده است. یک عاشقانه که بازی‌های خوبی دارد. از جمله میترا حجار. او مخلوطی از جنون و شیفتگی را به نمایش می‌گذارد و در صحنه‌هایی بامزه و شیرین است طوری که دل‌مان برایش می‌سوزد. مانند جایی که در ماشین دامون پنهان شده است و وقتی مکالمه‌ی مرد را با همسرش می‌شنود که او را «عزیزم» خطاب کرده، زیر لب می‌گوید: «به اون می‌گی عزیزم، به من می‌گی روانی؟». در صحنه‌هایی هم ترسناک به نظر می‌رسد مانند جایی که ناگهان چاقویی زیر گلوی دامون می‌گذارد و او را به مرگ تهدید می‌کند. البته فیلم چیزهای اضافه هم زیاد دارد، مثل صحنه‌ی اعدام پایان فیلم، یا صحنه‌های یکی‌درمیان از زندان که تیارا در حال نامه نوشتن است. اما به هر حال و با توجه به فیلم‌های پیشین عطشانی می‌توان این فیلم را بهترین کارش به حساب آورد که می‌شود یک بار تماشایش کرد، اگر خیلی سخت نگیریم.

*برای خواندن یادداشت‌ فیلم‌های دیگر این کارگردان، نام دقیق او یا فیلم‌هایش را در کادر سمت چپ و بالا جستجو کنید. 

.

  • نام فیلم: همسر
  • کارگردان: مهدی فخیم‌زاده
  • محصول: ۱۳۷۲

زن و شوهری که در یک شرکت همکار هستند، بعد از رو کردن دست رییس اختلاس‌گر آن جا، به چالش عجیبی می‌افتند؛ هیات امنا، در کمال ناباوری، زن را به عنوان رییس انتخاب می‌کند و مرد که به‌شدت عصبی و ناراحت شده، سعی می‌کند برای همسرش مشکلاتی به وجود بیاورد تا ریاست به او زهر شود… فیلم بامزه‌ای‌ست که سال‌ها پیش دیده بودمش و دیگر تقریباً چیزی از آن یادم نمانده بود. دوباره دیدنش نشان داد که فخیم‌زاده، قبل از رسیدن به فیلم‌هایی مانند مشت آخر چه مسیر عجیب و طول و درازی را طی کرده است. همسر هنوز هم قابل دیدن و گاهی بانمک است. مهدی هاشمی‌اش هم عالی‌ست.

.

  • نام فیلم: گلبهار
  • کارگردان: تهمینه اردکانی
  • محصول: ۱۳۶۵

گلبهار بر اثر تصادف فلج شده و خانواده‌اش که توانایی نگهداری از او را ندارند، به بیمارستانی می‌سپارندش. گلبهار روزه‌ی سکوت می‌گیرد و از اوضاع خود ناراضی‌ست اما پرستاری به نام مهری سعی می‌کند با گلبهار ارتباط برقرار کند… حالا دیگر دیدن تنها فیلم تهمینه اردکانی که سال ۷۲ از دنیا رفت، کار سخت و طاقت‌فرسایی‌ست. حکایت دختری معلول و بریده از زندگی که پرستاری وابسته به زندگی، سعی می‌کند به او بیاموزد معلولیت پایان دنیا نیست. فیلمی فاقد جذابیت‌های بصری و محتوایی که بوی کهنگی‌اش آزاردهنده است.

.

  • نام فیلم: سه نفر روی خط
  • کارگردان: عبدالله غیابی
  • محصول: ۱۳۵۵

پروانه با خسرو که جوانی ثروتمند است، تصمیم می‌گیرند به شمال بروند. محمد، راننده‌ی خسرو، در خدمت اوست و هر چه او بگوید انجام می‌دهد. در مسیر، پروانه و خسرو، مدام محمد را با حرف‌های‌شان آزار می‌دهند و تحقیر می‌کنند. تا این‌که مجبور می‌شوند شب را در هتلی بگذرانند و این آغاز رابطه‌ی پروانه و محمد است که به مسیر بدی می‌افتد… فیلم سعی دارد داستانی جسورانه و تابوشکنانه را تعریف کند. نوری کسرایی، فم فتال است. او از جایی با خسرو می‌پلکد و از سر و کولش بالا می‌رود و از جایی به بعد سراغ محمد می‌رود و بعد هم کاری می‌کند تا آن‌ها به جان هم بیفتند. از سوی دیگر، غیابی تلاش می‌کند رابطه‌ی فقیر و غنی را هم به تصویر بکشد و نشان بدهد گاهی عقده‌های ناشی از اختلاف طبقاتی، چه افتضاح‌هایی به بار خواهد آورد. غیابی سعی می‌کند ساختار نویی هم به داستانش بدهد. مثلاً دقایق زیادی از فیلم گذشته که تازه تیتراژ آغاز می‌شود و البته در میانه‌ی داستان، دوباره برمی گردیم اول ماجرا تا ببینیم در آن ابتدا چه اتفاق‌هایی افتاده است. هر چند این برگشت به آغاز داستان، تأثیری در کار نمی‌گذارد.

.

  • نام فیلم: صادق‌کُرده
  • کارگردان: ناصر تقوایی
  • محصول: ۱۳۵۱

همسر صادق توسط یک راننده‌ی کامیون مورد تعرض قرار می‌گیرد، کشته می‌شود و حالا صادق در صدد انتقام برمی آید. او تصمیم می‌گیرد تمام راننده‌ی کامیون‌ها را سر‌به‌نیست کند. در این میان پدرزن او، که یک پلیس در آستانه‌ی بازنشستگی‌ست، به صادق مشکوک می‌شود … تقوایی به دنبال قهرمان‌پروری و برانگیختن مخاطب برای هم‌دلی با صادق نیست. قتل‌هایی که او مرتکب می‌شود به نظر کورکورانه و متعصبانه می‌رسد. اولین راننده‌ای که می‌کشد، در حال نماز خواندن است و این قتل به‌خوبی نشان می‌دهد که خون جلوی چشم‌های صادق را گرفته است. نماز خواندن راننده به شکلی نمادین نشان می‌دهد که او نمی‌تواند قاتل یک زن باشد. کُرد بودن صادق و تأکید این موضوع در نام فیلم، نکته‌ای کلیدی‌ست که قتل‌ها را بیش از آن که در جهت پاک کردن دنیا از لوث وجود آدم‌های بد و شرور نشان بدهد، به تعصبات قومی و قبیله‌ای می‌چسباند. اصلاً یکی از بهترین صحنه‌های فیلم جایی‌ست که پلیس در حال گفتگو با پدرزن صادق است که نقشش را عزت‌الله انتظامی بازی می‌کند. پلیس از او می‌پرسد صادق اهل کجاست و پدرزن می‌گوید: «کُرد است». سپس دوربین روی چهره‌ی پدرزن مکثی می‌کند و کاملاً پیداست که حالا او هم به دامادش شک کرده. تقوایی می‌خواهد نشان بدهد که با یک قاتل طرفیم. قرار نیست با او همذات‌پنداری کنیم. او باید به دست قانون سپرده شود، کاری که در نهایت پدرزنش انجام می‌دهد. 

*برای خواندن یادداشت‌ فیلم‌های دیگر این کارگردان، نام دقیق او یا فیلم‌هایش را در کادر سمت چپ و بالا جستجو کنید. 

 

۲ دیدگاه به “کوتاه درباره‌ی چند فیلم؛ شماره‌ی شصت‌ونُه”

  1. یونس گفت:

    آخرش روزی
    بهار خنده‌هامان می‌رسد
    پس بیا با عشق
    فصل بغض‌مان را رد کنیم
    سال نو مبارک

پاسخ دادن

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم