.
زندگیای که مستحقش هستید/ نیستید…
.
خلاصه داستان: خاوییر که در صنعت تبلیغات مشغول به کار است، اخراج میشود و در پی پیدا کردن شغلی جدید، همه جا را جستوجو میکند. فشار بیکاری و بیپولی مجبورش میکند از خانه مدرنش به خانهای محقر نقل مکان کند. اما او که همچنان در فکر خانه قبلی است، اهالی جدید آن جا را زیر نظر میگیرد و حتی گاهی در نبود آنها، وارد خانهشان میشود، وقتگذرانی میکند و در زندگی خصوصیشان سرک میکشد. این سرککشیدنها او را به افکار عجیبی وادار میکنند. او سعی میکند خودش را به مرد خانه نزدیک کند تا نقشههای شومی را که در سر دارد به اجرا در بیاورد…
یادداشت: خاوییر یکی از همان آدمهای این دور و زمانه است که فکر زندگی «لاکچری» دست از سرشان برنمیدارد. یکی از همان آدمهایی که نمیتوانند بدون ماشین و خانه و متعلقات پرطمطراق زندگی کنند. شغلش در صنعت تبلیغات هم تأکید مضاعفی روی این جنبه از افکار و دغدغههایش است.
فیلم با صحنهای شروع میشود که ابتدا گمان میکنیم شخصیتهای داستان هستند اما لحظهای بعد متوجه میشویم در واقع بخشی از آگهی تبلیغاتیایست که ایدهپرداز آن خاوییر بوده است. او برای پیدا کردن کار به شرکت تبلیغاتی سر زده و میخواهد رزومهاش را به مدیران شرکت نشان بدهد که البته به دلایلی آنها پذیرای او نیستند. این شروع فکرشده در واقع نشان از ذهنیت خاوییر دارد. شعاری که در آگهی تبلیغی گفته میشود و طبعاً خاوییر آن را نوشته، همان کلید ورود ما به ماجرای به ظاهر سادهایست که کمکم پیچیده میشود: «زندگیای که مستحقش هستید.»
دنیا بر پایه همین تبلیغات میچرخد. تبلیغهایی که صبح تا شب چشم و ذهن مخاطبهای تلویزیون را بمباران میکنند و مدام میخواهند چیزهایی را به او حقنه کنند که واقعیت ندارند. آنها قرار است این ذهنیت را به مخاطب بدهند که مستحق بهترینها هستند و میتوانند بهترین زندگی را برای خود و خانوادههایشان بسازند. آنها دنبال مخاطبهایی میگردند که فاقد جهانبینیاند و در واقع جهان را از دریچهای تنگ نگاه میکنند: اگر یک سلبریتی، شامپو یا لباسی تبلیغ کند، پس آن محصول قطعاً خوب است و باید خریده شود. شخصی که با دیدن موهای بدون شوره یک فوتبالیست معروف، به این خیال فرو میرود که احتمالاً خودش هم میتواند با استفاده از آن محصول، موهایی بدون شوره داشته باشد، جهانبینیاش در حد همان کادر کوچک تلویزیون خانهاش است. او نهتنها به موهایی بدون شوره فکر میکند، بلکه در معنایی پیچیدهتر، چنین گمان میکند که احتمالاً با این کار مانند همان فوتبالیست، هم ثروتمند خواهد بود و هم «توی چشم» و البته قطعاً آدم بهتری هم خواهد شد. اما وقتی از خیال بیرون میآید و دست به سرش میکشد، متوجه میشود طاس است!
خاوییر هم چنین جهانبینیای دارد. در صحنهای او را جلوی تلویزیون میبینیم و با توجه به این که دوروبرش تاریک است، نور تلویزیون چنان به صورت او میتابد که انگار چیزی روحانی قرار است به کالبدش نفوذ کند. دوربین از پشت سر او را در کادر میگیرد در حالی که مدام شبکههای تلویزیون را عوض میکند و تبلیغها یکی پس از دیگری خودنمایی میکنند و خبر زندگی بهتر و جذابتر و زیبایی بیشتر به مخاطب میدهند و به این شکل خاوییر و امثال او را بیش از پیش به خیالات فرو میبرند. این لازمه دوران جدیدیست که روی تیزرهای تبلیغاتی میچرخد. آنها وظیفه دارند آدمها را مسخ کنند و بهشان نشان بدهند که مستحق چیزهای بهتری هستند و این که: زندگی یعنی اینی که ما نشانتان میدهیم؛ شیک، زیبا، بینقص، جذاب.
از دست دادن خانه مدرن و شیکی که با خانوادهاش در آن زندگی میکند، ضربه مهلکی بر ذهن و روح خاوییر است. ضربهای که انگار دیگر نمیتواند فراموشش کند و زندگیاش را به کل تحت تأثیر قرار میدهد. او مانند همان پیامهای تبلیغاتی که میسازد، خودش را مستحق زندگی بهتری میداند. اما فشار مالی ناشی از بیپولی، مجبورش میکند به خانهای محقر نقل مکان کند. هر چهقدر خانه شیکی که در آن زندگی میکرد، نورگیر و بزرگ و جذاب بود، خانه جدید کمنور و تاریک و انگار بدون پنجره است. این طراحی عامدانه در واقع ذهنیت خاوییر نسبت به مکان جدیدی که به آن جا آمده را بازنمایی میکند. ذهنیتی یکسر منفی که انگار با آمدن در آن جای محقر، دیگر نمیتواند زیباییها را ببیند. انگار با بیرون آمدن از آن خانه شیک، هویتش را گرفتهاند. در پایان اسبابکشی به خانه جدید و کوچک، نمای شیر آب آشپزخانه را میبینیم که چکه میکند. این نما، فوقالعاده مهم است و در پایان، تبدیل میشود به نمادی جذاب که فیلم را چندین پله بالا میبرد و عمق عجیبی به آن میدهد؛ یکی از بهترین پایانبندیهای فیلمهای سالهای اخیر که به آن خواهم رسید.
موقعیت و اصلاً طرح اولیه داستان خیلی به تبر (کوستا گاوراس، ۲۰۰۵) نزدیک است. در فیلم کوستا گاوراس که از رمان دانلد ادوین وستلیک اقتباس شده، شخصیت اصلی یعنی برونو، بعد از سالها کار کردن در صنایع تولید کاغذ، از کار تعدیل میشود. او که حالا هیچ راهی برای در آوردن پول ندارد، از انسانی سربهزیر و آرام، تبدیل به قاتلی بیرحم میشود که قربانیان خود را از میان آدمهای جویای کار انتخاب میکند تا به این شکل راه خودش را به سمت شغل جدید هموار و رقیبها را حذف کند. در جامعهای که گاوراس و البته نویسنده رمان ترسیم میکنند، هویت یک شخص، شغل اوست. گاوراس در نماهای مختلف، تابلوهای تبلیغاتی را در سطح شهری نشان میدهد که شخصیت بیکارشدهاش با تفنگ بهجامانده از پدرش در جنگ جهانی، به جان آدمها افتاده است. او به این شکل میخواهد بگوید انسان در یک جامعه بهاصطلاح مدرن، اسیر این تبلیغات است. البته اوضاعواحوال برونو کمی غمانگیزتر است؛ اگر شغلی نداشته باشد، همه چیزش را از دست خواهد داد و هیچگاه به شکل مستقیم درگیر و اسیر تبلیغات و رسیدن به زندگی وعدهدادهشده توسط شرکتهای معظم تبلیغی نیست. او فقط میخواهد از خانوادهاش مراقبت کند و سعی میکند در این دنیای صنعتی و ماشینی، جایگاه خودش را حفظ کند. دنیایی که در همان تابلوهای تبلیغاتی فراوانی که جابهجا در طول فیلم میبینیمشان، نمودی عینی پیدا میکنند و مصرفگرایی، تبدیل به خصوصیت بارزش میشود.
هر چند برونو در تبر، در طول داستان تبدیل به قاتلی بیرحم میشود و هدف او، وسیله را توجیه میکند اما گاهی هم شاهد هستیم که وقتی متوجه میشود رقیبانش مانند خود او در تنگنا هستند و به عنوان مثال کارفرمایشان به آنها ستم میکند، به جای کشتن رقیب، کارفرمای آنها را میکشد تا از این طریق، اشارههایی هم به جامعه طبقاتی و بالادستیهایی که خون پاییندستیها را در شیشه کردهاند، صورت بگیرد و مضمون انتقادی فیلم تکمیل شود. در واقع برونو با این کار، در میان دو چهره خیر و شر نوسان دارد اما ماجرای خاوییر کمی متفاوتتر و ترسناکتر است.
هر چند هر دو شخصیت در جامعهای مصرفگرا روزگار میگذرانند، اما برعکس برونو، خاوییر به شکلی مستقیم درگیر و اسیر تبلیغات است. او خودش باعث و بانی این جامعه مصرفگراست و البته باز هم برعکس برونو، هیچ حس همدردیای در وجود او نیست. بهخصوص که چهره سرد و بیحالتش، این عدم همدردی را بیش از پیش نمایان میکند. از همه مهمتر این که، خاوییر اگر شغلی نداشته باشد، به هر حال آلونکی برای زندگی دارد و البته زن و بچهاش را هم از دست نخواهد داد و به هر حال سطح متوسطی از زندگی را دنبال خواهد کرد اما نکته اینجاست که او بنده ظواهر و امکانات و زندگی مدرن است. او بر خلاف برونو که برای حداقلها تلاش میکند، به حداکثرها میاندیشد و در همین مسیر است که مانند انسانهای مسخشده، به جان زندگی توماس میافتد و با نقشههایی شیطانی، بلایی سر او میآورد که هیچکس فکرش را نمیکرد.
او خودش را برتر از توماس میداند، اعتقاد دارد استحقاقش برای زندگی در آن خانه اعیانی و شیک بیشتر است. او آنقدر وابسته ظواهر است که حتی در آن شرایط بحرانی هم حاضر نمیشود اتوموبیل مدلبالایش را بفروشد اما در ادامه، وقتی قرار میشود با نقشههایی شیطانی، توماس را از زندگی ساقط کند، به ناچار ماشینش را به دیوار میکوبد تا داستان عجیبش را بر ضد توماس سرهم کند. او در لحظههای آخری که تصمیم به داغان کردن اتوموبیل میگیرد، فرمانش را نوازش میکند! آنقدر وابسته خانه اعیانیاش است که حتی بعد از اسبابکشی هم، به آنجا برمیگردد و در ساعاتی که اهالی جدید حضور ندارند، در خانه میچرخد و انگار میخواهد همچنان هویت خودش را به دست بیاورد. پنجره خانه محقری که به آنجا منتقل شده، رو به تابلوی تبلیغاتی بزرگی باز میشود که ابتدا گمان میکنیم منظرهای زیباست، اما کمی بعد به تقلبی بودنش پی میبریم؛ این ایده، نهتنها به «فیک» بودن زندگی خاوییر اشاره میکند، بلکه بازنمایی ذهنیت مسخشده او نیز هست.
فیلم با ریزنگری و طراحی خوب نقشههایی که خاوییر برای نابودی توماس و زندگیاش میکشد، مخاطب را پای خودش نگه میدارد. از همان ابتدا، وقتی او به دنبال توماس به جلسههای الکلیهای گمنام قدم میگذارد و سعی میکند با توجه به این که یواشکی به خانه و زندگی توماس سرک کشیده و چیزهایی فهمیده، زندگی خودش را مانند زندگی توماس شبیهسازی کند تا توجه او جلب شود، از خود میپرسیم قصد خاوییر از این کارها چیست؟ این پرسش مهمیست که کمکم جوابش معلوم میشود و البته در همین مسیر است که چهره ترسناک خاوییر رخ مینماید.
نقشههای خاوییر گاهی چنان خوب در کنار هم چیده میشوند که میتوان از آن به ضعف فیلمنامه هم تعبیر کرد. به عنوان مثال، او با علم به این که توماس به بادامزمینی حساس است و حتی او را به حال مرگ میاندازد، در اسپری فلفل، عصاره بادامزمینی میریزد و آن را تحویل همسر توماس میدهد تا اگر کسی قصد آزارش را داشت، اسپری را توی صورتش بپاشد. داستان پیش میرود و توماس با بلاهایی که خاوییر به سرش میآورد، به حال و روز بدی میافتد تا حدی که یک بار به همسرش حمله میکند و همینجاست که همسر او، آن اسپری فلفل مخلوطشده با عصاره بادامزمینی را به صورت توماس میپاشد و او را به حال مرگ میاندازد. پرسشی که در وهله اول به ذهن میرسد این است که خاوییر چهگونه پیشبینی کرده که توماس حتماً به همسرش حمله خواهد کرد؟ و تازه اگر هم حمله بکند، از کجا مطمئن است که همسر توماس برای محافظت از خودش اسپری فلفل او را به کار میبرد؟! اینها در واقع میتوانند ضعف به حساب بیایند اما اگر کمی آسانگیرتر با ماجرا مواجه شوید، این ریزهکاریها به چشم نخواهند آمد.
ضعفی که خیلی توی ذوق میزند، مربوط است به داستانک باغبان خاوییر که مرد منحرفیست و چشمش دنبال دختر کوچک توماس. او که متوجه شده، خاوییر در زمان غیبت اهالی، به خانه قدیمیاش سر میزند و در آنجا وقت میگذراند، با او معاملهای انجام میدهد تا حقالسکوت بگیرد و ماجرا را به توماس لو ندهد. او از خاوییر درخواستهای بیشرمانهای دارد تا خودش را به دختر کوچک توماس نزدیک کند اما در ادامه، خاوییر طی همان نقشههای بینقص، باغبان منحرف را به سزای عملش میرساند. این بخش از ماجرا، نهتنها سازی جدا نسبت به کلیت داستان میزند و حالوهوای کار را عوض میکند، بلکه در رویکرد فیلم نسبت به شخصیت خاوییر هم نقطه گنگ بزرگی ایجاد میکند. قطعاً اگر خاوییر آدم سرد و بیرحمی بود که برای رسیدن به مقصودش، توماس را به آن شکل ترسناک از پا در میآورد با فیلم یکدستتر و درستتری مواجه بودیم تا الان که در میانههای نقشههای شومش، یک آدم بد را هم به سزای اعمالش میرساند! سازندگان فیلم تصور کردهاند با چنین ایدهای، خاوییر در عین شر بودن، خیر هم به نظر خواهد رسید که باید به سازندگان گفت: خیر!
اما شعبدهای که باعث میشود مستأجر به فیلم خوبی تبدیل شود، درست در آخرین قاب فیلم نهفته است. هنگام ورود به خانه محقر، دیده بودیم که شیر آب ظرفشویی چکه میکند. دوربین با تأکید این موضوع را در قاب میگیرد تا متوجه باشیم که حال و روز زندگی جدید خاوییر برعکس دوران کاخنشینیاش، چهگونه خواهد بود. این یک نماد مختصر و مفید برای نشان دادن حال و اوضاع جدید شخصیت داستان است؛ بدون هیچ حرف و کلام اضافهای. فیلم پیش میرود، خاوییر، توماس را ناکار میکند، زن و زندگیاش را از چنگ او در میآورد، ثروتی بادآورده که متعلق به پدر گردنکلفت همسر جدیدش است به او میرسد و زندگیاش دهها پله از آن چیزی که در ابتدا بود، پیشتر میرود. در انتهای فیلم، او در خانهای فوق مدرن (انگار همان خانهای که در نمای ابتدایی فیلم، شخصیتهای فیلم تبلیغی در آن زندگی میکنند)، زندگی بهظاهر راحت و جذابی را پیش گرفته است. حالا انگار دوباره هویت خود را به دست آورده و مو لای درز خواستههایش نمیرود. اما در حالی که خاوییر، با لبخندی به پهنای صورت، به منظره جذاب بیرون خانهاش چشم دوخته، دوربین به سمت شیرآب ظرفشویی حرکت میکند و بهوضوح میبینیم که شیرآب این خانه هم در حال چکه کردن است. فیلم همین جا به اتمام میرسد و البته تکمیل میشود. چکه شیر آب، نشان میدهد این زندگی جدید، برخلاف ظاهر جذابش، چندان هم کامل نیست. چیزی در این میان لنگ میزند. مشکلی وجود دارد. این زندگیای نیست که خاوییر مستحقش باشد.
اگه میشه فیلم کره ای Breathless 2008 نقد کنید
چشم!
خیلی عالی نقد کردین فیلم رو و فیلمه قشنگی بود میشه خواهش کنم چندتا دیگه از فیلم هایه ماریوکاساس رو نقد کنید مرسی از سایت خوبتون
ممنون از شما. چشم!