نگاهی به فیلم داستان زاتویچی The Tale of Zatoichi

نگاهی به فیلم داستان زاتویچی The Tale of Zatoichi

  • بازیگران: شینتارو کاتسو ـ شیگرو آماچی ـ ماسایو بانری و …
  • فیلم‌نامه‌نویس: مینورو اینوزوکا براساس داستان کوتاهی از کان شیموزاوا
  • کارگردان: کنجی میسومی
  • ۹۶ دقیقه؛ محصول ژاپن؛ سال ۱۹۶۲
  • ستاره‌ها: ۴ از ۵

.

نه به خاطر جنگی بی‌ارزش

خلاصه‌ی داستان: زاتویچی شمشیرزن ماهر اما نابینایی‌ست که مورد توجه رییس است. رییس، ارباب چند شمشیرزن جوان و چابک است اما اعتقاد زیادی به زانویچی نابینا و مهارتش در شمشیرزنی دارد. او زاتویچی را استخدام‌ می‌کند تا هنگام درگیری با گروه رقیب، بتواند پیروز شود. اما گروه رقیب هم شمشیرزن قهاری به نام هیراته را به استخدام گرفته و روی او حساب ویژه‌ای باز کرده است. وقتی زاتویچی و هیراته، بدون این که خبر داشته باشند رقیب یکدیگرند، دوستی عمیقی بین‌شان برقرار‌ می‌شود، درگیری دو گروه به سمت‌وسوی عجیبی‌ می‌رود …

یادداشت: داستان زاتویچی، که اولین قسمت از ۲۶ فیلمی‌ست که درباره‌ی این شمشیرزن نابینا ساخته شده، داستان دوستی‌ها و برادری‌هاست. داستان مرام و جوانمردی و اصالت است. این‌ها حرف‌هایی تکراری و دهان‌پرکن نیست، بلکه اصولی‌ست که در زندگی به کار‌ می‌آید، و حتی در زندگی امروز، بیش از گذشته باید استفاده شود. بی‌راه نیست که اولین برخورد دو شمشیرزن، بدون این‌که بدانند در آینده‌ای نزدیک قرار است روبه‌روی هم قرار بگیرند، هنگام ماهی‌گیری اتفاق‌ می‌افتد. آن‌ها در فضایی آرام و در حالی که چوب‌های ماهی‌گیری‌شان را به دریاچه انداخته‌اند، در کنار هم‌ می‌نشینند و به امواج آرام دریاچه گوش‌ می‌سپارند. این صحنه برای شکل‌گیری رابطه‌ای عاطفی بین دو مرد و دو شمشیرزن قهار که قرار است رقیب هم باشند، بسیار ملایم و خارج از قاعده است و اتفاقاً همین است که داستان زاتویچی را فیلم مهم و پرمغزی‌ می‌کند.

زاتویچی هر چند نمی‌بیند، اما انگار همه‌چیز را‌ می‌بیند، انگار همه‌جا حضور دارد و از همه‌چیز مطلع است. او نمی‌بیند اما به‌راحتی سر عده‌ای از مردهای مدعی و بینا را کلاه‌ می‌گذارد، در شرط‌بندی برنده‌ می‌شود و حرص آن‌ها را در‌ می‌آورد. در شمشیرزدن هم، چنان که رییس مدام از او تعریف‌ می‌کند، مهارتی مثال‌زدنی دارد و این را آن‌جایی متوجه‌ می‌شویم که با یک ضربه، شمع را به دو قسمت مساوی تقسیم‌ می‌کند. او مانند شخصی آگاه به زندگی و جهان هستی، آرام و مطمئن قدم‌ می‌بردارد و انگار چیزهایی را‌ می‌بیند که دیگران از دیدنش عاجزند. همین جهان‌بینی عمیق اوست که یک بار به اوتانه، همان دختری که در نهایت عاشقش‌ می‌شود،‌ می‌گوید: «یاکوزا بودن احمقانه‌ترین شیوه‌ی زندگیه. مث باتلاق‌ می‌مونه.» دیدگاه او نسبت به زندگی خودش، چنین چیزی‌ست و این نشان‌ می‌دهد که او نه‌تنها یک ماساژور سابق و یک شمشیرزن فعلی‌ست، بلکه انسانی آگاه و هوشیار است. اما با این وجود، بدون هیراته تکمیل نمی‌شود.

یکی از مهم‌ترین سکانس‌های فیلم که متوجه عمق رابطه‌ی این دو مرد‌ می‌شویم، جایی‌ست که به خاطر قتلی که اتفاق افتاده، آن روز تصمیم‌ می‌گیرند به ماهی‌گیری نروند و ماهی‌ها را نکشند. به جایش گوشه‌ای بنشینند و ساکی بنوشند. این دیدگاه به‌شدت زندگی‌بخش و لطیف، از دو شمشیرزن قهار و یکه‌تاز، حیرت‌زده‌مان‌ می‌کند؛ آن‌ها بعد از شنیدن خبر قتل، دلِ ماهی‌گیری ندارند. و در صحنه‌ی بعدی آن دو با هم ساکی‌ می‌نوشند و گپ‌ می‌زنند. هیراته به زاتویچی‌ می‌گوید: «من و تو هر دو تنهاییم». زاتویچی، هیراته را ماساژ‌ می‌دهد و هیراته در همان حال چنین جمله‌ای می‌گوید: «دوست داشتم باهات مبارزه کنم، ولی نه به خاطر یه جنگ بی‌ارزش». این چکیده‌ی کلام فیلم است.

این دو مرد، به دلیل شرایط موجود رقیب یکدیگرند اما در واقع مکمل همند. آن‌ها دو روی یک سکه‌اند. دو انسان آگاه، که فارغ از جنگ و دعوای اطرافیان،‌ می‌دانند که برای بودن و زندگی کردن، به وجود هم نیاز دارند. دو انسان بزرگوار که خبر دارند، نباید شمشیرهای‌شان را به هر قیمتی از غلاف بیرون بکشند و خون بریزند. آن‌ها برای شمشیرزدن‌های‌شان قدر و قیمتی قایل هستند و حتی کشتن هر بی‌سروپایی را هم برنمی‌تابند. به همین دلیل است که هیراته با وجود بیماری، خودش را به میدان جنگ‌ می‌رساند و رودرروی زاتویچی قرار‌ می‌گیرد و در نهایت وقتی تیزی شمشیر او را حس‌ می‌کند‌ می‌گوید: «ترجیح‌ می‌دادم با دست‌های تو بمیرم تا توسط یه سری آدم رذل.» آن‌ها با هم‌ می‌جنگند اما احترام یکدیگر را پایمال نمی‌کنند. آن‌ها آن‌قدر برای یکدیگر احترام قایل هستند که وقتی هیراته‌ی در حال مرگ،‌ می‌شنود هم‌رزمانش به دلیل غیبت او، قرار است با تفنگ به جان زاتویچی و افرادش بیفتند، هر طور شده خودش را سرپا نگه‌ می‌دارد تا گروهش به جای تفنگ، دوباره شمشیر دست بگیرند و به میدان جنگ بروند. این میزان از احترام و جوانمردی، بی‌سابقه است.

فیلم به‌زیبایی موفق‌ می‌شود چنین مضامین پرمغز و لطیف و دل‌گرم‌کننده‌ای را در پس روایتی یک‌دست و جذاب، به مخاطب عرضه کند بدون آن‌که حس پند و نصیحت به او دست بدهد یا گل‌درشت به نظر برسد. توجه کنید که در هیچ کجای فیلم، از واژه‌هایی مانند «فتوت» و «جوانمردی» و «پهلوانی» و این چیزها استفاده نمی‌شود اما آن‌ها را با تمام وجود خود حس‌ می‌کنیم. در نهایت هم، زاتویچی، زنی را که به او ابراز عشق کرده، تنها‌ می‌گذارد و راهی‌ می‌شود تا در قسمت‌های بعدی این مجموعه، ماجراهای دیگری را از سر بگذراند. سامورایی‌ها هم مانند کابوی‌ها، تنها هستند و باید تنها بمانند. آن‌ها برای زندگی دیدگاه خاصی دارند و دلی بزرگ و البته مهربان.   

پاسخ دادن

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم