.
اون قدیمندیمها…
.
اسی/اسماعیل به همراه سعید و صفا، گروه موسیقی نیمهمعروفی دارند و در شوهای تلویزیونی پیش از انقلاب برنامه اجرا میکنند. متن یکی از ترانههای آنها حساسیتبرانگیز میشود و هر سه نفر به جرم حرفهای سیاسیِ ضدشاه، به زندان میافتند و شکنجه میشوند. اما در نهایت با اعتراف اجباری و دستخط وفاداری آزاد میشوند. اسی که عاشق فرنگیس است، هر طور شده میخواهد او را به همسری برگزیند اما پدر فرنگیس، آقاتیمور، راضی به این کار نیست. اسی که حالا سوگند وفاداری به شاه خورده، تصمیم دارد در کاخ شاه، و جلوی او موسیقی اجرا کند تا پوز آقاتیمور را به خاک بمالد. او اطمینان دارد که این کار باعث میشود آقاتیمور در نهایت فرنگیس را به او بدهد. اما تصادفی سخت، اسی را به کمایی دهساله فرو میبرد و هنگامی که به هوش میآید، همهچیز تغییر کرده است، از آدمها تا فضای جامعه…
نمیدانم دقیقاً چه اتفاقی میافتد که فسیل تبدیل میشود به یکی از پرفروشترین فیلمهای تاریخ سینمای ایران اما میدانم چه اتفاقی میافتد که فیلم کمفروشی نمیشود. اصولاً در جامعهای که هیچ جنبهاش قابل پیشبینی نیست، پیشبینی کردن دقیق و مستدل پرفروشی یک فیلم، حتی برای سازندگانش هم نامشخص است. چنان که خیلی وقتها حدس و گمانهای صاحب نظران درباره فروش خوب یک فیلم به خطا رفته است و در نقطه مقابل، فیلمهایی که تصور نمیرفته پولساز باشند، پول ساختهاند. بهرحال علاوه بر خودِ فیلم، عوامل محیطی هم برای این که به صدر جدول برود دخیل هستند و پیشبینی کردن این عوامل محیطی، کار سادهای نیست، آن هم در مملکتی مانند مملکت ما که هر روز اتفاق جدیدی میافتد که با ذهنیتهای یک روز پیش ما زمین تا آسمان متفاوت است. به عنوان نمونه، وقتی شب میخوابید و صبح بلند میشوید و قیمت دلار دو برابر میشود و به همان نسبت قیمت همه چیز بالا میرود، پس نمیتوان پیشبینی کرد یک فیلم (با فرض وجود جذابیتهای ظاهری)، آیا به صدر جدول میرود یا سرش به جدولِ کنار خیابان میخورد.
اما میتوان مانند آب خوردن حدس زد که چه داستانها و چه ایدههایی بهرحال فروش میروند و مخاطب دارند. حالا اگر براساس آن چیزی که در پاراگراف اول شرحش رفت، بهاصطلاح «نترکانند» هم باز چیزی از دست نمیرود، چون قطعاً کمفروش نمیشوند و همیشه بازارشان گرم است. کسانی که موهایشان را در این سینما و بین این مردم سفید کردهاند، کمی که زرنگ باشند، خیلی راحت میدانند باید دست روی چه ایدههای بگذارند تا توجه مخاطب را جلب کنند. فسیل از همین شیوه استفاده میکند: یک داستان بهشدت تکراری را با عناصر «قدیمندیم» ترکیب میکند تا نوستالژیبازی راه بیندازد و مخاطبِ تشنه «اونوقتها» را سر ذوق بیاورد.
این ایده در سینمای ایران بارها تکرار شده است. سازندگان فیلمها سعی کردهاند با بازآفرینی دوران گذشته، احساسات مخاطبِ گرفتارشده در دوران جدید را دستکاری کنند. از نمونههای معروف این ایدهپردازی میتوان به نهنگ عنبر (سامان مقدم، ۱۳۹۴) اشاره کرد. البته فسیل زمان را عقبتر برده و داستانش را به پیش از انقلاب کشانده تا توجه بیشتری جلب کند. از همان صحنه اول که تیتراژ شوی «رنگارنگ» بر پرده ظاهر میشود و شخصی در لباسهای براق و ظاهر شهرام شبپرهطور پشت میکروفن دیده میشود که گروه موزیک اسی و دوستان را معرفی میکند، پی میبریم که باز هم قرار است به بازسازی تصاویر دوران گذشته روی بیاورند.
سازندگان برای این که دست مخاطب را بگیرند و در گذشته بچرخانند از هیچ چیزی فروگذار نکردهاند. از من میپرسید، هنگام نوشتن فیلمنامه یک فهرست بلندبالا از عناصر قدیمی تهیه کردهاند تا به هر شکلِ ممکن آنها را در گوشهکنار بگنجانند؛ از تلویزیونهای پایهدار تا آهنگهای جرج مایکل و تا کیوسکهای زردرنگ تلفن (عضو ثابت فیلمهای مربوط به دوران قدیم!) و … آنها هر جا دستشان رسیده، از این چیزها، وقت و بیوقت استفاده کردهاند تا توجه مخاطب را جلب کنند؛ نگاهی گذرا به آن چیزهایی که داشتیم و حالا برایشان حسرت میخوریم! استفاده کارتپستالوار از این عناصر در کنار ایده شخصی که به کما میرود و سالها بعد در شرایطی جدید به هوش میآید (ایدهای که از فیلمی مانند خداحافظ برلین به دست آمده است)، چارچوب فسیل را شکل میدهند.
البته شاید به کار بردن واژه «چارچوب» برای این فیلم کمی زیاد باشد چون همانطور که از عناصر قدیمی صرفاً جهت به هیجان آوردن مخاطب و به شکل کارتپستالی استفاده میکند، تمام آدمها و اتفاقهای داستان هم به همین شکلِ «بزندررویی» کنار هم چیده شدهاند. تقریباً همه چیز تکراریست؛ از عشق پسر فقیر (اسی) و دختر پولدار (فرنگیس)، تا عشق دوست نزدیکِ اسی (سعید) به خواهر اسی (پری) که به دلیل غیرت اسی به خواهرش، امکان لو دادنش وجود ندارد و تا ماجرای هنرمندی که مجبور میشود به خاطر سانسور، دست به کارهای سخیف بزند و تا ماجرای پدر فرنگیس (حاج تیمور) که در هر دوران، به رنگ همان دوران در میآید و فقط به فکر پر کردن جیبش است. همه چیز تکراریست و روی سطح میگذرد.
فسیل تنها روی موقعیتهایی که براساس همین چیزهای تکراری و گذری چیده، تمرکز کرده است؛ صحنهها و گفتوگوهایی که خیلی وقتها ربطی به قبل و بعد خود ندارند و صرفاً برای خنداندن استفاده شدهاند. به عنوان نمونه دقت کنید به مدتزمان زیادی که فیلم روی ماجرای لو رفتن ازدواج سعید و پری صرف میکند. آنها باید سعی کنند این موضوع را از اسی که بعد از ده سال از کما خارج شده، مخفی نگه دارند، اما عواملی باعث میشود ماجرا کمکم لو برود و اسی به جنون برسد. فقط دقت کنید چند دقیقه از فیلم، روی این اتفاق تمرکز میکند. یا به عنوان مثالی دیگر به سکانس عروسی در اواخر فیلم نگاه کنید که چند دقیقه از آن صرف این میشود که فضای آهنگهای پخششده در محل برگزاری مراسم، متناسب با حضور یا عدم حضور کمیتهچیها باشد؛ اسی سعی میکند از نبود دارودسته دوستان سعید که انقلابی هستند، استفاده کند تا به مراسم شور و حالی بدهد به همین منظور، چند بار سر کوچه سر میزند تا مطمئن شود آنها هنوز قصد داخل شدن به خانه را ندارند. به محضی هم که داخل میشوند، اسی و بقیه، به جای جرج مایکل و «ملوس (عروس؟!) جادهچالوس»، «مرگ بر آمریکا» میخوانند؛ ملاحظه میکنید ایدهها تا چه اندازه دم دستی هستند؟!
بهرحال فیلم روی همین لحظهها حساب باز کرده است و مبنایش را اینگونه میچیند. خب قرار است پرفروش شود، پس نیازی نیست زیاد به خودش زحمت بدهد. به عنوان نمونه، نیازی نیست از موقعیت عجیب اسی، وقتی که بعد از ده سال از کما بیرون میآید و شرایط جامعه را جور دیگری میبیند، استفادههای جذابتری کند و تناقض ذهنی و چالش روانی او را به سطوح عمیقتری بکشد: «آقاجان! خداحافظ لنین که نمیسازیم!» نمیگویم حتماً این اتفاق باید میافتاد اما پرسشم این است که کمدیهای پرفروش ما، تا کِی باید اینگونه پیش بروند؟ تا کِی قرار است از موقعیتهایی که به دست میآورند، به سهلانگارانهترین شکل ممکن عبور کنند و به شعار «خنده بر هر درد بیدرمان دواست»، نگاهی سطحی داشته باشند؟ بالاخره چه زمانی باید از موقعیتها استفاده کرد تا علاوه بر پرفروش شدن، کمی هم بار روی دوش مخاطب گذاشت تا فکر کند؟ حتی مشکلی با فیلمهای سطحی و گذری و بینندههایی که صرفاً برای لحظههایی فراموش کردن دنیای بیرون به سالن سینما پناه میآورند، ندارم. اتفاقاً ساختن چنین فیلمهای گذریای خوب است، اما میخواهم بدانم در سینمای ما، تا چه زمانی قرار است چنین کمدیهایی ببینیم؟ کمدیهایی که صرفاً روی چشم بیننده تأثیر میگذارند، نه فکرش. کمدیهایی که فقط روی جیب سازندهها تأثیر میگذارند.
البته اگر فسیل، بهرام افشاری را نداشت، شاید جیب سازندهها خالی میماند! او پرانرژیست و تلاش میکند لحظههای تکراری را کمی تکان بدهد. او از زبان و بدنش به بهترین شکل ممکن استفاده میکند تا مخاطب را نگه دارد. مزهپرانیهایش اندازه فیلم است و خیلی وقتها بانمک. قد بلندش و کشوقوسهایی که به بدنش میدهد، در صحنههای مختلف چارهساز است. به عنوان نمونه نگاه کنید به لحظههایی که به شخصیتهای مقابلش عامدانه پشت میکند و به شکلی میایستد که نشیمنگاهش در معرض چشم باشد! او این لحظهها را بدون اینکه مبتذلشان کند، بازی میکند. همچنان که وقتی متوجه موقعیت ازدسترفته خود در جامعه جدید میشود و همه چیزش را بربادرفته میبیند، ناراحتی و غمش را درک میکنیم و این قسمت از آن قسمتهاییست که خیلی هم خوب درکش میکنیم!
به نظر من، هیچ اهمیتی نداره که این فیلم چقدر فروخته و چه رکوردهایی رو شکسته؛ خودتون بهتر از من میدونید که فروش فیلمها در ایران هیچوقت «واقعی» نیست، بلکه سرتاسر «جعل» و تقلبه. از یک سینمای حقیر که وجودش وابسته به رانت و خوشرقصیه، بیش از این هم انتظار نمیره. به قول امیر پوریا: فروش فیلم زیاده، اما مخاطبش کمه. این سینما فقط قراره جیب یه عدهی معلومالحال رو پر کنه؛ مخاطب اصلا براش مهم نیست.
مگه من چیزی غیر از این گفتم؟!
درود بر شما آقای قنبر زاده
با این که تیزر و تبلیغات فیلم رو دیده ام و خودش رو تماشا نکرده ام احساس می کنم فیلم مزخرف و سخیفیه
ارادت. تقریبا درست احساس کردین!
هنوز فرق مدرن تاکینگ و جرج مایکل رو نمیدونی اومدی نقد نوشتی
فیلم هیچ داستان خاصی نداشت صرفا شوخی مثبت ۱۸، و اینکه مطلب قابل توجه اینه که سینما بازتابی از اخلاق و درون ذهن مردم رو نشون میده و فسیل نشون داد که مردم ما چقدر عاشق فیلمای بی محتوا صرفا بزن برقص شدن
این فیلم رو مردم دوست دارند به خاطر به تصویر کشیدن زیبایی هایه زمان شاه و زشتی هایه انقلاب که چی بودیم وچی شدیم.