نگاهی به فیلم هنگام کمین شیطان When Evil Lurks

نگاهی به فیلم هنگام کمین شیطان When Evil Lurks

  • بازیگران: اِزکوال رودریگوئز ـ دامین سالومون ـ لوییس زیمبروفسکی  و…  .
  • نویسنده فیلم‌نامه و کارگردان: دامین روگنا
  • ۹۹ دقیقه؛ محصول آرژانتین، آمریکا؛ سال ۲۰۲۳
  • ستاره‌ها: ۴ از ۵
  • این یادداشت در شماره ۳۳ مجله «فیلم امروز» منتشر شده است
  • رسم‌الخط این یادداشت بر طبق رسم‌الخط مجله «فیلم امروز» تنظیم شده است

.

به شیطان شلیک نکن!

.

در روستایی کوچک، زمزمه‌هایی مبنی بر تسلط شیطان بر آدم‌های روستا می‌پیچد. وقتی یکی از اهالی آن‌جا، تبدیل به توده‌ای از چرک و کثافت می‌شود، انگار این زمزمه رنگ واقعیت به خودش می‌گیرد. پدرو و جیمی که دو برادر هستند، تصمیم می‌گیرند از شر شیطان فرار کنند…

در طول فیلم مدام از این صحبت می‌شود که آیا کسی کالبد تسخیرشده دیده است یا نه؟ شخصیت‌های داستان هر بار این را از هم می‌پرسند و هیچ‌کس جواب کاملی به آن نمی‌دهد. همه از چیزی می‌ترسند اما هنوز مطمئن نیستند کالبد تسخیرشده چه‌جور چیزی‌ست و شیطان دقیقاً چه‌گونه در کالبد یک نفر رسوخ می‌کند؟ آن جوانِ روستایی که به شکلی چندش‌آور تبدیل به توده‌ای از چرک و خون و کثافت شده است و آرزوی مرگ دارد، در نظر اول انگار همان فردی‌ست که شیطان بر او مسلط شده است، اما هر چه که پیش می‌رویم، نشانه‌ای مبنی بر شیطان‌زدگی در او نمی‌بینیم. مخاطب، با پیش‌فرض‌هایی که از فیلم‌های ترسناکِ این‌چنینی در ذهن دارد، با دیدن این توده‌ چندش‌آور، درست مانند شخصیت‌های داستان به این نتیجه می‌رسد که این جوان، شیطان‌زده شده است اما هیچ‌کس هنوز نمی‌داند این موضوع دقیقاً چه‌جور چیزی‌ست.

جمله کلیدی دیگری که قرار است تشریح‌کننده‌ فضای خوفناک اثر باشد، این است: «به شیطان شلیک نکن.» گویا شلیک به سمت فرد تسخیرشده، موجب می‌شود شیطان تکثیر شود و ماجرا آن‌قدر جدی است که طی یک صحنه‌ به‌شدت منقلب‌کننده، وقتی مردِ زمین‌دار تصمیم می‌گیرد بزی را که تصور می‌کند شیطان در جلدش رفته، با تفنگ سربه‌نیست کند، همسر باردارش برای جلوگیری از این کار، نه‌تنها مرد را با تبر از پا در می‌آورد بلکه خودش را هم «تبری» می‌کند. تنها راه در امان ماندن از شیطان، دور شدن از اوست. کسی نباید به سمتش شلیک کند.

این پیش‌زمینه‌هاست که فضای عجیب هنگام کمین شیطان را می‌سازد و مخاطب را همراه قصه‌ای رعب‌آور می‌کند که بیش از فیلم‌نامه، تصاویر قدرتمندانه‌ای دارد. شیطانی که این فیلم پرداخت می‌کند ویژگی‌های تمام شیطان‌هایی را که در فیلم‌های این‌چنین دیده‌ایم، بازنمایی می‌کند. اما چیزی بیش از آن‌ها ارائه می‌دهد. وهمناکی کار این‌جاست که بی‌شکلی شیطان، تبدیل به هویت او می‌شود. اینجا دیگر شیطان را مانند نقاشی‌های تابلوهای نقاشی، با دُمی بلند و گوش‌هایی تیز و چهره‌ای سیاه و چشمانی ترسناک نمی‌بینیم، اینجا‌ شیطان در قالب هر چیزی فرو می‌رود و در عین حال در هیچ چیز نمی‌گنجد. شکل دارد و در عین حال بی‌شکل است. حس می‌شود و نمی‌شود. پیدا اما ناپیداست.

تمام فیلم روی همین فضای وهمناک می‌چرخد که شیطان در ثانیه به ثانیه‌اش وجود دارد. هر چند فیلم سعی دارد ماجرا را کمی بومی کند و با توجه به آرژانتینی بودنش، حال‌وهوای داستان‌های ترسناک آرژانتینی را به آن اضافه کند، اما نکته این‌جاست که واژه‌ی «شیطان» در سراسر فیلم، تبدیل به نمادی می‌شود از اوضاع خرابِ دنیایی که در آن زندگی می‌کنیم؛ فلاکت و مصیبتی که در آن گرفتاریم؛ نیروی شری که مدام دوروبر ما می‌چرخد و انگار دلیلش را نمی‌دانیم. این نگاه جهان‌شمول است که هنگام کمین شیطان را فیلم متفاوتی می‌کند.

اما نگاه فیلم‌ساز به مقوله‌ی «بچه‌های شیطانی» که در ژانر ترسناک، عقبه‌ای پررنگ دارد، برای اولین بار تبدیل به نشان دادن تصاویری تکان‌دهنده‌ از بچه‌ها می‌شود. فیلم‌سازان از جایی به بعد به این فکر افتادند که معصومیت بچه‌ها را در داستان‌های‌شان زیر سوال ببرند و به مخاطب نشان بدهند که اتفاقاً بچه‌ها هم می‌توانند سویه‌های ترسناکی داشته باشند. به عنوان نمونه بدذات (ماروین لروی، ۱۹۵۶) می‌خواست نشان بدهد که بچه‌ها هم می‌توانند کریه باشند، حتی بدون آن‌که مانند مثلاً جن‌گیر (ویلیام فردکین، ۱۹۷۳)، چیزی خبیث در جلدشان فرو رفته باشد. بچه‌ها می‌توانند مانند کوچولوهای مسخ‌شده چه کسی می‌تواند یک بچه را بکشد؟ (نارسیسو ایبانز سرادور، ۱۹۷۶) (اینجا) بی‌رحم باشند و بعدتر حتی عروسک‌هایی که یک عمر همین بچه‌ها با آن‌ها بازی می‌کردند و در کنارشان به خواب می‌رفتند و مایه‌ی آرامش و امنیت بود، در فیلمی مانند بازی بچگانه (تام هالند، ۱۹۸۸) و دنباله‌های آن، تبدیل به موجوداتی جان‌دار و ترسناک شدند که حتی می‌توانستند آدم بکشند. در واقع هر چه جلوتر رفتیم، دنیای بچه‌ها تغییر کرد، آن‌ها انگار بزرگ شده بودند و همه چیز را می‌فهمیدند و گاهی حتی از بزرگ‌ترها هم پیشی می‌گرفتند.

حالا در این فیلم، نه‌تنها همان بچه‌های شیطان‌زده، به بخشی از فضای ترسناک فیلم تبدیل می‌شوند (مانند آن‌جا که بچه‌ها با تبر به جان تنها کسی می‌افتند که انگار می‌تواند این جادوی سیاه را باطل کند)، بلکه تصاویر بی‌رحمانه‌ای نظیر آنجا که سگ، ناگهان روی دختر کوچکِ خانواده می‌پرد و صورت او را به دندان می‌گیرد و همراه خودش روی زمین می‌کِشد، یا آنجا که مردِ شیطان‌زده، با اتوموبیل به سمت همسر و بچه‌ی کوچکش می‌آید و آن‌ها را با دیوار یکی می‌کند، هنگام کمین شیطان را به اثری تبدیل می‌کند که هیچ رحم و شفقتی برای بچه‌ها قائل نیست. هیچ ابایی ندارد که خشونت بی‌پرده‌اش در قبال بچه‌ها را نشان بدهد. در واقع انگار به همان اندازه که آن‌ها توسط شیطان به اسارت گرفته می‌شوند، به همان اندازه هم بیش‌ترین آسیب متعلق به آن‌هاست و این یعنی آن‌ها تنها قربانیان این کارزارِ رعب‌آور هستند، از هر جهت.

ریتم التهاب‌آور ابتدایی فیلم، با آن موسیقی درجه‌یک با فرار پدرو از دست شیطانی که عین باد در هوا می‌چرخد، همگام است. پدرو مدام از این طرف به آن طرف می‌دود و هر طور شده می‌خواهد خودش را به همسر سابق و بچه‌هایش برساند تا آن‌ها را از نجات بدهد. اتفاق‌های فیلم، دست‌کم در نیمه‌ ابتدایی اثر، یک لحظه هم رهای‌مان نمی‌کنند و تصاویر خشنش، عاملی هستند تا به یاد داشته باشیم با فیلمی بی‌تعارف طرفیم. از همان ابتدای کار که دو برادر، با جسد نصفه‌شده مردی در میان جنگل مواجه می‌شوند، متوجه خواهیم بود که خشونت افسارگسیخته، بخشی از ماجرای فیلم است و دنیایش را می‌سازد.

دنیایی که در آن حتی دیگر خانواده هم معنا ندارد. اصولاً بی‌تعارف بودن این فیلم، فقط در خشونت بی‌پرده‌اش خلاصه نشده، بلکه ناامیدی مفرطش در نشان دادن مفهوم خانه و خانواده و کنار هم بودن، چیزی فراتر از توان شخصیت‌های داستان و همین‌طور مخاطب است. از همان صحنه‌ای که سگ، صورت دخترِ کوچکِ خانواده را به دندان می‌گیرد و با خود می‌بَرَد تا وقتی که مرد خانواده (همسر ِ دومِ زنِ سابق پدرو)، با اتوموبیل، خانواده‌اش را می‌کُشد و تا وقتی که زن سابق پدرو هم به بخشی از فضای شیطان‌زده اثر تبدیل می‌شود و به پدرو زنگ می‌زند، متوجه می‌شویم که در این فضای کابوس‌وار، هیچ خانواده‌ای وجود ندارد. به یاد بیاوریم زنِ باردار مزرعه‌دار را که هم همسرش را با تبر می‌کشد و هم خودش را به شکلی دل‌خراش ناکار می‌کند، در حالی که بچه‌ای در شکم دارد. پایان تاریک اثر، این مفهوم را دوچندان می‌کند و به این شکل فیلم‌ساز نشان می‌دهد هیچ تعارف و شوخی‌ای در کار نیست؛ شیطان تا عمق وجود همه نفوذ کرده است.

آدم‌های داستان بلد نیستند چه‌گونه با شیطان مواجه شوند. از وقتی که آن زمین‌دارِ بی‌احتیاط، آن جوان روستایی را که به توده‌ای متعفن تبدیل شده، با همراهی دو برادر، از زمین‌هایش بیرون می‌کند و تصمیم می‌گیرد او را به جایی دیگر منتقل کند، همه چیز آغاز می‌شود و زمانی هم که با بی‌احتیاطی تمام، و با وجود گریه‌ و خواهش‌های همسرش، یکی از بزهای مزرعه‌شان را با تیر خلاص می‌کند چون تصور می‌کند شیطان در جلد بُز رسوخ کرده است، همه چیز رنگ و بویی شیطانی به خودش می‌گیرد. اما چیزی که این فیلم را مرموزتر از هر فیلم ترسناک دیگری می‌کند و ترس را به‌تمامی به روح بیننده انتقال می‌دهد جمله‌ای‌ست که از زبان پیرزنِ دانای داستان گفته می‌شود. او می‌گوید: شیطان بهتر از خودتان از ترس‌های‌تان خبر دارد. این جمله، نکته دیگری از فضای خفقان‌آور اثر است.

شیطانِ فیلم، این «چیز» نادیدنی، که مانند هوا در اطراف آدم‌ها می‌چرخد، درست روی نقطه‌ای انگشت می‌گذارد که ترس و ضعف آدم‌هاست. او به قلب آدم‌ها می‌زند. به عنوان نمونه، همسر دومِ زنِ سابقِ پدرو، به‌شدت وابسته‌ی خانواده‌اش است اما همان آدم، وقتی تبدیل به موجودی دیگر می‌شود، با اتوموبیل زن و بچه‌اش را زیر می‌گیرد. نمونه مهم‌ترش خودِ پدرو است که در نهایت پسرِ معلولش را طعمه شیطان می‌بیند. او که از ابتدای فیلم، مدام در پی محافظت از پسر بود و تمام تلاشش را در این راه انجام داد، اما در نهایت از همان‌جایی ضربه خورد که نقطه ضعفش بود.

هنگام کمین شیطان چه در ایده‌های بصری و چه در مفهومِ سیاه و تاریک و بی‌تعارفش، جدی و تکان‌دهنده است. تاریکی فیلم، از تاریکی همین زمانه‌ای که در آن زیست می‌کنیم می‌آید. فیلم خوب، فرزند زمانه‌اش است. تنها راهِ در امان ماندن از شیطان، فرار کردن از اوست اما پرسش این‌جاست: تا کجا می‌توان ازش دور شد؟

 

پاسخ دادن

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم