آدمی نباید آخر سر به جواب پرسشهایی فکر کند که در طول زندگی نتوانسته برای آنها جوابی پیدا کند. قبل از مرگم میخواهم قدرت آن را داشته باشم که به جواب هیچ پرسش حقیری فکر نکنم.
تلگرام، واتس اپ، ایمو، تانگو، باباکرم
خلاصهی داستان: ایرج و گیتی زوج ظاهراً خوشبختی هستند که زندگی مرفهی دارند. گیتی دائماً سرش در موبایل است و با دوستانش در اینستاگرام و فیسبوک و غیره، وقت میگذراند. ایرج از این مسئله به شدت شاکیست. یک روز که ایرج دختری به نام صوفیا را در محل کارش میبیند، بند را به آب داده و همان روز گیتی را به کافیشاپ همیشگیشان فرا میخواند تا به او بگوید که دیگر زندگی برایش سخت شده است. گیتی از شنیدن حرفهای ایرج عصبانی میشود اما شب که ایرج به خانه میآید و ماجرای صبح را به کل انکار میکند، گیتی دچار توهم میشود …
[یک توضیح کوتاه: راستش نوشتن از آشفتگی فیلمی که کارگردانش را میشناسی، فیلمنامهی خودت دستش است، خانهات دعوتش کردهای و ساعتهای زیادی را با او گذراندهای کار سختیست انصافاً. اما میدانم که بهرام کاظمی بسیار نقدپذیر و البته سربهزیر است و خیلی خوب کنار میآید و میپذیرد. پیش از ساخته شدن فیلم، فیلمنامه را خوانده بودم و همان موقع که ایشان لطف کرده بودند و از من نظر خواسته بودند، گفته بودم که داستان آشفته است و منظور را منتقل نمیکند. ایشان بسیار اصرار داشتند که معضل این روزهای جامعهی مثلاً مدرن ایران یعنی استفادهی بیرویه و غلط از گوشیهای هوشمند و پرسهزدن در فضای مجازی را وارد خط اصلی فیلمنامه بکنند. این رویکرد البته رویکرد درستیست و پرداختن به این موضوع مهم در یک فیلم کمدی، البته که احترامبرانگیز است اما … ادامهاش را خودتان بخوانید. همانطور که در نوشته هم آوردهام، نوشتن دربارهی فیلمی که کارگردانش را میشناسی، سخت است مگر اینکه مثل بهرام کاظمی اهل منطق و گفتگو باشد.] (بیشتر…)
قبلاً دربارهی یکی از مازوخیسمهای سینماییام نوشته بودم (اینجا). حالا میخواهم از یک مورد دیگر بگویم. این مورد زمانی پیش میآید که دوربین، داخل ماشینِ در حال حرکت، راننده یا سرنشین کنار راننده را در نمایی متوسط در کادر میگیرد طوری که محیط بیرون از پنجرهی بغل معلوم باشد. مثل عکس زیر. (بیشتر…)
هر کسی را بهر کاری ساختند…
خلاصهی داستان: علی جراح قلب معروفیست که یک روز دوست قدیمیاش احمد بعد از سالها به دیدن او میآید. احمد با نامهای از هند آمده. نامهای از طرف عشق قدیمی علی، کاریشما، دختری که زمان دانشجویی در یکی از دانشگاههای هند با او آشنا شد و به او دل باخت. در نامه، حقایقی آشکار شده که علی را مجبور میکند به هند برود و در طول راه به ماجراهایی که بین خودش، کاریشما و نامزد نابهکار کاریشما یعنی سوراج افتاده فکر کند … (بیشتر…)
تا زمانی که انسان اسیر است زندگی برایش معنای عمیقی دارد. هیچچیز همچون بردگی و اسارت به زندگی معنا نمیدهد. چون در آن هنگام انسان برای آزادی در پیکار بزرگی است. اما هیچچیز هم مانند آزادی معنای زندگی را به مخاطره نمیاندازد. در آزادی است که انسان شیدایی و سرگشتگی و آرزوی خودش را به خاطر معنی از دست میدهد.
آخرین دیدگاهها