کوتاه درباره‌ی چند فیلم؛ شصت‌وهفت

کوتاه درباره‌ی چند فیلم؛ شصت‌وهفت

  • نام فیلم: جان‌دار
  • کارگردان‌ها:  حسین امیری‌دوماری و پدرام پورامیری
  • محصول: ۱۳۹۷

در مراسم عقدکنان اسما، منصور به همراه عده‌ای اوباش که به‌زور وارد مراسم شده‌اند، با خانواده‌ی عروس درگیر می‌شوند. در این درگیری جمال برادر اسما، منصور را با چاقو می‌کشد و به زندان می‌افتد. خانواده‌ی جمال بعد از این حادثه در پی گرفتن رضایت از یاسر برادر منصور هستند اما یاسر که خواستگار قدیمی اسما بوده به یک شرط رضایت خواهد داد … فیلم داستان پیچیده‌ای را روایت می‌کند و در کش‌وقوس این روایت تلاش دارد هر لحظه بر میزان پیچیدگی روایی‌اش اضافه کند که انصافاً هم در یک ساعت ابتدایی، گره‌افکنی‌هایی نظیر این که اسما نادختری ثریاست و جمال پسر واقعی او، یا صحنه‌هایی تکان‌دهنده مثل آن جا که نعیم برادرش را چاقو می‌زند تا قتل او  دفاع از خود جلوه داده شود و البته دیالوگ‌ها و بازی‌های خوب، فیلم کاملی به نظر می‌رسد که مشتاقیم ببینیم چه‌گونه قرار است به پایان برسد. اما در کمال تعجب تمام انتظارهایی را که فیلم در ما به وجود آورده بود با پایانی گشاد (و نه باز!) بر باد می‌دهد. پایانی که کلیت فیلم را زیر سوال می‌برد و انگار از روی رفع تکلیف ساخته شده است. جان‌دار فیلم دردناکی‌ست که کش‌وقوس خانواده برای شرطی که یاسر گذاشته جان‌مایه‌ی آن است. همه‌ی شخصیت‌های داستان به‌خصوص ثریا در موقعیت خطیری گرفتار شده‌اند؛ او از طرفی پسر تنی خودش را در آستانه‌ی اعدام می‌بیند و از طرف دیگر حکم آزادی پسر در دستان دختر ناتنی‌اش است. این موقعیت ترسناکی‌ست که اگر کمی به آن فکر کنیم، کلافه می‌شویم. به هر حال چهل دقیقه‌ی پایانی فیلم تکرار یک ساعت ابتدایی‌اش است و درجا می‌زند. پایان‌بندی‌اش هم کلاً ناامیدمان می‌کند، هر چند دو کارگردان فیلم با همین اولین کارشان امیدوارکننده‌اند.

. (بیشتر…)

باختن قافیه در تاریکی

باختن قافیه در تاریکی

نمی‌دانم چه اتفاقی افتاده که فیلم‌سازهایی که نشان داده‌اند به هر حال به قواعد سینما آشنا هستند و راه و چاه را می‌دانند، با گذشت زمان و سال‌ها، بی‌اثرتر و بی‌مایه‌تر فیلم می‌سازند. نمونه‌هایش زیادند: علیرضا امینی از دانه‌های ریز برف و نامه‌های باد به دلتا ایکس و من دیوانه نیستم می‌رسد، سامان سالور از چند کیلو خرما برای مراسم تدفین به سیزده پنجاه‌ونه، منوچهر هادی از قرنطینه به آینه‌بغل … و حالا هم روح‌الله حجازی به اتاق تاریک رسیده. (بیشتر…)

کوتاه درباره‌ی چند فیلم، شماره‌ی سی‌ونه

کوتاه درباره‌ی چند فیلم، شماره‌ی سی‌ونه

  • نام فیلم: یک روز به‌خصوص
  • کارگردان: همایون اسعدیان

حامد یک روزنامه‌نگار است. خواهرش منیژه که بیماری قلبی دارد در صورتی که عمل پیوند قلب نکند، خواهد مُرد. حامد به هر دری می‌زند تا برای منیژه کاری بکند. او وقتی با آقای سازگار بوفه‌چی بیمارستان آشنا می‌شود که مخفیانه دلالی می‌کند و با گرفتن پول و دادن رشوه، عمل قلب بیماران را عقب و جلو می‌اندازد، سعی می‌کند به هر طریقی عمل قلب منیژه سریع‌تر انجام بگیرد اما در این میان عذاب وجدان هم به سراغش می‌آید … نام فیلم اشاره به کدام روز دارد؟ لابد روزی که حامد دچار تغییر اخلاقی می‌شود و می‌فهمد که نباید نوبت خواهرش را جلو بیندازد. اما خب این تغییر با آن داستان سانتی‌مانتال تبدیل می‌شود به عنصری ناجور در کلیت درام. در این‌جا سودابه، نامزد حامد، مانند یک ترمز عمل می‌کند که سعی دارد حامد را به راه راست بیاورد و به او بقبولاند که پیش از آن‌ها آدم‌های نیازمندتری هم هستند که باید قلب‌شان عمل شود. بعد هم مدام نماهایی می‌بینیم از پیرمردی که همراه نوه‌ی بیمارش در بیمارستان تحصن کرده‌اند و منتظر قلب هستند. پیرمرد سرفه می‌کند و نوه مدام دستانش را روی قلبش می‌گذارد و یک بار هم پیرمرد با همراهی موسیقی پرسوزو‌گداز نقش زمین می‌شود و از هوش می‌رود و خلاصه با این اتفاق‌ها قرار است ما هم مجاب شویم که حامد دارد اشتباه می‌کند. اما خب مجاب نمی‌شویم و برای همین است که عمل پایانی حامد را چندان باور نمی‌کنیم. چطور می‌شود یک نفر تنها به خاطر عذاب وجدان و جوانمردی، مرگ خواهرش را به جان بخرد تا یکی دیگر زودتر از او قلبش را عمل کند؟ فیلم اگر به ورطه‌ی احساسات‌گرایی‌ها نمی‌افتاد، انگیزه‌ها را روشن‌تر می‌کرد و اگر آن موسیقی هر لحظه حاضر و آماده نبود، داستان بدی نداشت. (بیشتر…)

نگاهی به فیلم چاله

نگاهی به فیلم چاله

  • بازیگران: مصطفی طاری ـ سینا رازانی ـ علی بکاییان و …
  • نویسنده و کارگردان: علی کریم
  • محصول ۱۳۸۷؛ ۱۰۲ دقیقه
  • ستاره‌ها: نیم از ۵
  • این یادداشت در شماره ی ۵۱۷ ماهنامه‌ی «فیلم» منتشر شده است.
  • رسم‌الخط این نوشته به سبک رسم‌الخط ماهنامه‌ی «فیلم» تنظیم شده است.

 

از چاله به چاه

 

خلاصه داستان: پیرمردی پس از زلزله‌ای که در آن خانه و کاشانه و خانواده‌اش را از دست داده، به منطقه‌ای پرت و خشک، کنار جاده‌ای بیابانی نقل مکان می‌کند و به همراه زن جوانش که او هم همه‌چیزش در زلزله نیست‌ونابود شده، زندگی رقت‌باری را می‌گذراند. درآمد او از راه چاله‌ای‌ست که در جاده کنده؛ چاله‌ای که ماشین‌های در راه، ناغافل در آن می‌افتند و آسیب می‌بینند. او ماشین‌ها را به تعمیرگاه خودش می‌برد، تعمیر می‌کند و برای گذران زندگی پول می‌گیرد. تنها نکته‌ای که باعث می‌شود پیرمرد کورسوی امیدی به آینده داشته باشد پسرش است. پسری که مدتی‌ست به ژاپن رفته و حالا پیرمرد چشم‌انتظار آمدن خودش یا لااقل نامه‌ای از طرف اوست … (بیشتر…)

کوتاه درباره‌ی چند فیلم، شماره‌ی سی‌وچهار

کوتاه درباره‌ی چند فیلم، شماره‌ی سی‌وچهار

  • نام فیلم: لانتوری
  • کارگردان: رضا درمیشیان

پاشا جوانی‌ست که به دلیل مشکلات فراوان، گروهی به نام «لانتوری» تشکیل می‌دهد که کارش تیغ‌زدن پول‌دارها و خفت‌گیری از آن‌هاست. در میانه‌ی همین کارهای خلاف است که او عاشق مریم می‌شود. مریم یک مصلح اجتماعی‌ست که برای گرفتن رضایت از خانواده‌هایی که قصد قصاص قاتل عزیزان‌شان را دارند، تلاش می‌کند. پاشا که از عشق چشمش کور شده، هر جور هست می‌خواهد توجه مریم را جلب کند و در این راه تصمیم ترسناکی می‌گیرد … بعضی فیلم‌سازها با به‌به و چه‌چه دیگران خراب می‌شوند، بعضی دیگر خودشان را با دست خودشان خراب می‌کنند. اعتمادبه‌نفس بیش از حد بلای خانمان‌سوزی‌ست که مخصوصاً در دنیای سینما به کمین نشسته است تا کارگردان و نویسنده و بازیگر و بقیه را از راه به‌در کند. درمیشیان با همین اعتماد به نفس بالای کاذب، از فضای جامعه برای ساخت فیلمی سوءاستفاده می‌کند که چیزی جز خودنمایی نیست. درمیشیان این‌بار چند نفر را رو به دوربین نشانده که به شکل مستقیم شعار بدهند و مثلاً نماینده‌ی صداهای مختلف جامعه باشند. او حتی به فیلم‌های خودش هم ارجاع داده، کمی به نعل زده و کمی به میخ. خلاصه آش‌شله‌قلمکاری‌ست اعصاب خردکن و زننده که نه نقد اجتماعی‌ست و نه هیچ چیز دیگری. لحظات دردآور اسید ریختن در چشمان پاشا سکانس آزاردهنده‌ای‌ست که هر چند خوب پرداخت شده اما هیچ ربطی به باقی فیلم ندارد جز خودنمایی.

فیلم‌های دیگر درمیشیان در «سینمای خانگی من»:

ـ عصبانی نیستم (اینجا)

ـ بغض (اینجا) (بیشتر…)

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم