بخشی از رمانِ « مارگریتا دُلچه ویتا » اثر استفانو بنّی

من که الان بچه ای هستم که تاریخ مصرف کودکی اش، رو به انقضاست فکر می کنم:

اولاً ) بزرگ ترها دیگه هیچی واسه یاد دادن به ما ندارن.

دوماً ) خیلی خوب می شه اگه تصمیمات اصلی رو ما بگیریم و انشاهای مدرسه با موضوعات ضدّ جنگ رو اونا بنویسن.

سوماً ) باید از ساختن فیلم هایی که توشون عدالت پیروز می شه دست بردارن و در عوض بلافاصله بعد از بیرون اومدن از سالن سینما، کاری کنن که عدالت واقعاً پیروز بشه.

آره دیگه من اینجوری ام، اهل بحث و جدل.

پانوشت: نوشته های فوق العاده ی آقای بنّی را حتماً بخوانید، مخصوصاً “کافه ی زیر دریا”یش که عالی ست.

توضیح: املای کلمات، فاصله گذاری ها، علائم و به طور کلی، ساختار نوشتاری این متن، عیناً از روی متن کتاب پیاده شده، بدون دخل و تصرف.

یک دیدگاه به “بخشی از رمانِ « مارگریتا دُلچه ویتا » اثر استفانو بنّی”

  1. یلدا گفت:

    این داستان خیلی قشنگه. آخر داستان خیلی جدی و پر معنا می شه.
    نشون می ده که هر اعتقادی ، صرفاً هر اعتقادی در هر سطحی، چطور مردان و پسران طرف مقابل به اسم دشمن و مردان و پسران طرف خودش به اسم شهید راه حق رو قربانی می کنه.

پاسخ دادن

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم